آبتین گلکار: «خدا را شکر که زمانهی علم دیگر به سر رسیده و فاتحهاش را خواندهاند. بله قربان. بشریت کمکم دارد احساس نیاز میکند که چیز دیگری را جایگزین علم کند. [...] البته من این را فقط همینجا میگویم، بین خودمان... من از آنچه شما فکر میکنید محتاطترم و این حرف را در جمع نمیزنم، خدا به دور! بین عوام این خرافات هست که علم و هنر از کشاورزی و سوداگری و صنعت والاتر است. فرقة ما اساتید دانشگاه هم از این خرافات تغذیه میکند و وظیفة من و شما نیست که آن را از بین ببریم، خدا به دور!»
«اگر از من بپرسند از چه چیز دانشجویان فعلیام خوشم نمیآید، ممکن است بلافاصله و زیاد در این باره صحبت نکنم، ولی به طور قطع میدانم چه میخواهم بگویم. [...] آنان زبانهای خارجی نمیدانند و ادای مقصود به روسی را هم بلد نیستند. به راحتی تحت تأثیر نویسندگان جدید قرار میگیرند، حتی اگر این نویسندگان بهترین هم نباشند، ولی مطلقاً با نویسندگان کلاسیک بیگانهاند. [...] آنان با طیب خاطر پزشک بیمارستان، آسیستان، دستیار آزمایشگاه، یا کارآموز میشوند و حاضرند چهل سال همین شغل را داشته باشند، هرچند استقلال، احساس آزادی و ابتکار عمل شخصی در علم هم کمتر از ـ فرض کنیم ـ هنر یا تجارت مورد نیاز نیست. من دانشجویان و شاگردان مستمعآزاد زیاد دارم، ولی یاور و وارث ندارم، من دانشجویانم را دوست دارم و ولی به آنان افتخار نمیکنم.»
«همه چیز را کنار بگذارید و از اینجا بروید. بروید به خارج از کشور. هرچه سریعتر، بهتر. [...] دانشگاه را هم ول کنید. دانشگاه چه سودی به حال شما دارد؟ به هرحال که هیچ نفعی از آن عاید نمیشود. الان سی سال است که دارید درس میدهید، ولی دانشجویتان کجا هستند؟ خیلی آدم سرشناس تربیت کردهاید؟ بشمرید ببینم! برای زیاد کردن این دکترهایی هم که از جهل مردم سوءاستفاده میکنند و صدها هزار روبل به جیب میزنند، نیازی نیست که آدم خوب و بااستعدادی باشید. شما اینجا زیادی هستید.»
این فضای سرد و یأسآور دانشگاهی که نویسندهی نابغهای مانند چخوف بیش از صد سال پیش توصیف، یا بهتر است بگوییم پیشگویی کرده است، امروز در دانشگاههای ما بیداد میکند. و آن هم نه فقط در نگرش اساتید به دانشجویان. نگرش دانشجویان نسبت به استادانشان هم بحق چندان بهتر از این نیست. استادان برجستهای که چه مراتب فضل و دانش، و چه بینیازی و سلوک و منش اجتماعیشان، احترام دانشجویان را برمیانگیخت، دیگر تقریباً به افسانه تبدیل شدهاند. و معدود نمونههایی از این دست که هنوز باقی مانده و همرنگ جماعت نشدهاند، شاید تنها عمودهای خیمهای باشند که فعلاً این محیط سرد و رخوتآلود و بیهدف را از فساد کامل در امان نگه داشته است. یکی از این استادان بیگمان دکتر حسین معصومی همدانی است. ای کاش او نیز همانند قهرمان داستان ملالانگیز چخوف فکر نکند در این جمع ناهمساز «زیادی» است و از کاستیها و نابسامانیها دلسرد نشود که صرف حضورش موجب دلگرمی اقلیت سالم جامعة دانشگاهی و فرهنگی کشور است.