آناهید خزیر: مقایسهی آماری میان کتابهای سعدیشناسی با شاعران دیگر، نشان میدهد که مجموعه پژوهشهای ما درباره شعر سعدی، چنان کوچک است که میتوان همهی آنها را در فهرست کوتاهی گرد آورد. از حدود ۹۰ سال گذشته تا کنون، صدها مقاله و دهها کتاب دربارهی سعدی نوشته شده و نویسندگان آنها به جنبههای مهم آثار و زندگی او پرداختهاند. هر کدام از آن نوشتهها، بر دانش ما دربارهی سعدی افزودهاند. این فرآیند عالمانه، همچنان ادامه دارد.
آنچه بازگو شد بخشی از سخنان دکتر هوشنگ رهنما در بیست و پنجمین و آخرین مجموعه درسگفتارهایی درباره سعدی با عنوان «سهم سعدی در تکوین شعر غنایی فارسی» بود. در این درسگفتار که در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد دکتر هوشنگ رهنما از سه منظر، اهمیت تخیل خلاق سعدی را در تکوین این نوع ادبی بررسی کرد.
نوشتههای پژوهشگران دربارهی شعر غنایی سعدی
از مقالات که بگذریم، به نظر من، چند اثر، مهمتر از نوشتههای دیگر است و بر دانستههای ما درباره سعدی غنای بیشتری بخشیده است. همانند نوشتههای محمود عبادیان، ضیاء موحد و محمدعلی کاتوزیان. در تحلیلهای دکتر عبادیان، رد پای هگلیسم، بیش و کم، مشهود است. کتاب دکتر موحد، که پس از اثر دکترعبادیان نوشته شده است، افزودهای بر کتاب عبادیان، اما بسیار متفاوت. در ضمن از اشارههای نبوغآمیز دکتر شفیعی کدکنی درباره سعدی نیز نباید غافل بود.
دکتر موحد در فصل دوم کتاب خود با نام «سعدی» (۱۳۷۲)، به دلایل این غفلت اشاره کرده است. آنچه من میتوانم به گفتههای او اضافه کنم این است که کتابهایی که درباره سعدی نوشته میشود، معطوف به دو اثر او «گلستان» و «بوستان» است و دیوان شعر او کمتر مورد توجه قرار گرفته است. شاعران را از قرن چهارم تا کنون، در دو گروه دستهبندی کردهاند. نخست شاعرانی که منحصر به یک زبان ادبی بودهاند و دوم شاعرانی که در دو موضع سروده و نوشتهاند و آثار متنوعی دارند.
از شاعران گروه اول فردوسی، نظامی و حافظ را میتوان نام برد و از شاعران گروه دوم، ناصر خسرو، عطار، مولانا و خیام قابل ذکرند.شاعران گروه اول، در قلمرو نوع ادبی خود، به جایگاه شایستهای دست یافتهاند و آثارشان مشهور و شناخته شده است. اما شاعران گروه دوم، که سعدی را هم باید در میان آنها جای داد، در مسیر تحول فرهنگ ایرانی، تنها در یکی از حوزههایی که آثارشان را خلق کردهاند، شناخته شدهاند و آثار دیگرشان، ناشناخته مانده یا نادیده گرفته شده است.
نبوغ زبانی سعدی
حکایتی نقل میکنند که راوی آن معلوم نیست، اما به گمان بسیار، باید از «فرصت الدوله شیرازی» باشد. میگویند که شبی از شبهای زمستان، قاآنی، فرصت الدوله و فروغی بسطامی و چند تن از هنرمندان نوازنده و خواننده، در منزل وصال شیرازی گرد آمده بودند. پس از آن که نوبت به هنرنمایی نوازندگان و خواننده رسید، این غزل سعدی خوانده شد «یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم/ گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم»
تا آنجایی که خواننده به این بیت همان غزل میرسد «ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح/ بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم». هنوز تحریر خواننده به پایان نرسیده بود که ناگهان قاآنی دست به دیوان غزل خود برد و آن را در بخاری افکند؛ و در پاسخ وصال که پرسیده بود «چه کردی؟» گفت «پس از سعدی غزل گفتن گناه است».
پرسش این است که قاآنی در شعر سعدی و به ویژه شاه بیت آن، چه دیده بود که چنان واکنشی از خود نشان داد؟ عوامل تاثیر غزل سعدی در قاآنی هر چه بوده، قطعا ویژگی فصاحت بیان و تسلط بر آن و احاطه بر واژگان و صنایع ادبی، نبوده است. چرا که خود وی از این توانایی، به اندازه کافی، برخوردار بود. آن ویژگی سخن سعدی را باید ناشی از نبوغ زبانی او دانست. یعنی بصیرت و شعوری که جز نبوغ تعریف دیگری ندارد.
شاعر از سخن بهره میگیرد تا پندار یا نمود نابی بیافریند که همان صورت نمادین انتظام یافته و یکپارچه است. هنر نیز چیزی جز ساختن این صورتهای نمادین حسیات انسانی، نیست. شاعر، به تعبیر دکتر موحد، جادوگری است که جادوی او تمام عرصه زبان است. این «تمام عرصه زبان» در واقع میتواند یکی از کلید واژههای معیار داوری در میان شاعران تلقی شود. زبان فارسی در دست سعدی مثل موم بوده است؛ و او این حداکثر بالقوههای کلامی را با نزدیکتر ساختن زبان گفتار و زبان نوشتار از سویی و همآمیزی زبان نثر و زبان شعر از سویی دیگر، میسر میسازد.
مضمون و درونمایهپردازی سعدی
در قلمرو مضمون و درونمایهپردازی هم سعدی از نحله جمالشناختی یکسره متفاوتی است. تقریبا اکثر ناقدان سعدی بر این باورند که عشق سعدی زمینی و انسانی است و معشوق او معشوقی عینی و واقعی؛ بر خلاف شاعران غنایی پیش از او مانند سنایی و عطار که عشقشان عرفانی بوده و معشوق شان آرمانی. در شعر سنایی و عطار، عشق تابعی از عرفان یا شناخت قدسی است و شعر سعدی تابعی از آشنایی عرفی.
البته در فاصله میان آن دو و سعدی، به مولانا بر میخوریم که آمیزهای از دو سویه است، بدین معنی که عشقاش زمینی و انسانی است اما معشوقاش معشوقی آرمانی.غزلهای دیوان شمس، نه گسسته از عالم خاکی است و نه یکسره رنگ لاهوتی دارد. اندیشه غزلهای مولانا، حاصل تنش این دو روی عالم هستی است . البته این تفاوتها تنها رمز جادوی شعر سعدی نیست، بلکه راز سعدی در توانایی او در تبدیل یا دگردیسی تجربه واقعی به تجربه مجازی است. به عبارت دیگر، احساسی که شعر سعدی القاء میکند، نه احساس اوست، نه احساس گوینده. بلکه معنای صورتهای نمادینی است که او در زبان پرداخته است.
محورهای صور خیالی که سعدی برگزیده، اغلب از محیط طبیعی زندگی روزمره برگرفته شده است. یکی از این محورها، که شاید شاخصترین آنها هم هست، «باغ» و «بوستان» و «درخت» و «میوه» است. با همه واژگان متعلق به این حوزه، مانند شاخ و شاخه و بیخ و بار و ثمر و بسیاری دیگر. بسامد این واژهها در شعر سعدی در قیاس با شعر دیگران، به ویژه شعر حافظ، بالاست و معنیدار.
یک مرور آماری نشان میدهد که در شعر غنایی سعدی، واژههای «بوستان» و «بستان» مجموعا ۱۲۱ بار بهکار رفته است؛ میوه ۱۹ بار، در برابر حافظ که ۳ بار و هر سه بار در ترکیب و به صورت «میوه بهشتی» و «میوه خسروانی» بهکار گرفته شده است؛ سیب ۹ بار (حافظ ۵ بار)، به ۶ بار (حافظ ندارد)، و نام میوههای دیگر مجموعا ۱۱ بار (حافظ ندارد)؛ واژه درخت ۴۲ بار (حافظ ندارد). اگر واژههای وابسته به این حوزه را هم به مجموعهی آماری اضافه کنیم، رقمی نزدیک به ۲۳۱ خواهیم داشت که بسیار قابل توجه است.
سعدی وارث شعر غنایی است
سعدی واضع شعر غنایی نبود بلکه وارث آن بود. رد پای شعر غنایی، به شهادت آثار بازمانده از سده چهارم به این سو، از دوران کودکی رودکی و هم عصرانش پیداست. رودکی نمونه تمام عیار شاعر غنایی است و چند اثر بازمانده از او، نمونه دقیق تعریف بوطیقای شعر غنایی است. اما در این مرحله، شعر غنایی هنوز در اوان نوزادی است، یا به اعتباری هویت مستقل نوعی خود را نیافته و بیشتر تغزل است تا غزل. قرن چهارم و پنجم، قرن حماسه است و عصر شکوفایی آن به همت فردوسی. قرن ششم شاهد دو جریان ادبی است، از یک سو ادبیات روایی با نظامی تثبیت شد و از سوی دیگر با سنایی به مرحله بلوغ رسید.
وارث سنایی نه انوری بود و نه خاقانی. بلکه در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم، عطار نیشابوری بود. بی دلیل نیست که مولانا به سنایی و عطار اشاره میکند. اما تنها مولانا وارث میراث آن دو نبود، بلکه سعدی هم همزمان با او در تکوین شعر غنایی و تکمیل عناصر سازنده آن شراکت داشت. پس از سعدی، درک ایرانی از شعر غنایی برای همیشه دگرگون شد. در چنین وضعیتی بود که حافظ وارث امکانات شعر غنایی شد و این ژانر ادبی در کف او به اوج تعالی و کمال نوعیت خود دست یافت؛ اگر چه همچنان، به اعتراف خود او، استاد غزل سعدی است.