آناهید خزیر: بسیاری از حافظ پژوهان در باب تاثیرپذیری حافظ از قرآن گفته و نوشتهاند. این مساله از جوانب گوناگون نیازمند تفسیر و تبیین است. وجود پارهای از ابیات حافظ که ظاهرا با آیات قرآنی و نگرههای دینی متفاوت به نظر میرسد، اهمیتی دو چندان بدان میبخشد. محبتی در این درسگفتار نگاهی دیگر به مفهوم تاثیرپذیری حافظ از قرآن و به نوعی از مسجد تا میخانه دارد.
درباره تاثیرپذیری حافظ از قرآن بسیار بحث شده و سخن نو گفتن در این زمینه چندان آسان نیست. این امر مُسلم و مفروض گرفته شده که حافظ تحت تاثیر قرآن کریم بوده و جای بحثی ندارد. ضمن احترام به همهی آن کوششها و نکتههایی که استادان گذشته مطرح کردهاند، در اینجا برای آنکه بتوانم چشماندازی از موضوع را مطرح بکنم، بیتی از حافظ خواهم آورد و بر اساس آن بحث را دنبال خواهم کرد. هرچند حافظ در این زمینه بیتهای فراوانی دارد اما برای اینکه جلسهی ما به شعرخوانی تبدیل نشود و مستند و مستدل باشد سعی میکنم تنها شعرهایی را بخوانم که بتوان به آنها استشهاد کرد.
سیر تحول اندیشهی حافظ از بُعد عرفانی
حافظ در بیتی میگوید: «من به مسجد به خرابات نه به خود افتادم/ اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد». یا «دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما/ چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما؟». موضوع اصلی این جلسه هم همین است که «از مسجد به میخانه افتادن» یعنی چه؟ یا مراد حافظ از «مسجد به میخانه آمدن پیر» چیست؟ آیا مبالغهی شعری است و برای زیبایی سخن آورده شده؟ یا یک سنت ادبی است که مسجد و میخانه را با هم بیاورند؟ یا اینکه در این سخن حافظ حقیقت و واقعیتی وجود دارد که در سیر تحول اندیشهی حافظ، به ویژه از بُعد عرفانی آن، مغفول مانده است. اگر هم این نکته درست است، تاثیر قرآن بر حافظ در کدام یک از این دو مرحله اتفاق افتاده؟ مرحلهای که حافظ مسجدنشین بوده؟ یا مرحلهای که وارد خرابات شده است؟ آیا میشود حافظ را در مرحلهای، که به تعبیر خودش از مسجد به میخانه رفته، باز تحت تاثیر قرآن دید؟ اگر آری، پس با مُسلمات و مُسجلات دیوان حافظ که به طور قطع و یقین قرآنی نیست و ریشه در قرآن و سنت ندارد، چه کنیم؟ اگرهم نه، چگونه میتوانیم آن را توجیه کنیم که حافظ از قرآن تاثیر پذیرفته است؟
آیا میشود تحول اندیشهی حافظ را زمانمند کرد و بر اساس آن تاثیر قرآن را بر شعر حافظ بررسی کرد؟ چون برخی معتقدند که حافظ در طی سلوک شعری خود دورههای مختلف روحی داشته است. مثل برخی از انسانها در آغاز اهل زهد و حافظ قرآن بوده اما کم کم این روحیه که در سنین بلوغ و جوانی و نوجوانی به کسی دست میدهد، در دوران پختگی و کنار گذاشتن سختگیریها و یک لایه و یکسویه نگریها پختهتر میشود و جهان را به نوعی دیگر تجربه میکند، در سلوک حافظ نیز چنین مسالهای رُخ داده و آن نکتههایی که از تاثیرپذیری از قرآن میگوید متعلق به دورهی آغازین زندگی اوست و در دورهای که از میخانه و خرابات سخن میگوید چنین تاثیرپذیری وجود نداشته است. این نگره در عین اینکه زیبا و جذاب به نظر میرسد این مشکل را دارد که ما هیچ کدام از غزلهای حافظ را به صورت زمانمند در اختیار نداریم. مگر در برخی از آنها که به حادثهای تاریخی اشاره کرده است. آن هم چندان مُسلم و مُسجل نیست.
نگرهی دیگر این گونه مطرح میشود که کلام حافظ آن اندازه عمق معنایی ندارد که مدعیاتش را در این زمینه جدی بگیریم. درست است که حافظ میگوید: نوبت بحث کشف و کشاف است و قرآن را در چهارده روایت میخوانم، ولی زندگی و اندیشهی او نشان نمیدهد که آنقدرها در مسایل قرآنی تامل کرده باشد. به هر حال برخی اصرار دارند که مدعیات حافظ را نمیشود بر اساس خود دیوان مطرح کرد و باید قرائن خارجی را هم درنظر گرفت. آنها میگویند در کجا گفته شده که حافظ در درس کسی حاضر شده و استادانی را درک کرده و سواد قرآنی داشته است؟ تا بتوانیم براساس آن گفتهها شعرش را تاثیر پذیرفته از مبادی قرآنی بدانیم؟
میرزا جواد آقای تهرانی: حافظ روح قرآنی ندارد
مساله سوم این است که آیا خود حافظ هم معتقد است که خود این حرفها قرآنی است یا نیست؟ در مرحلهی آخر زندگی، که آن را خرابات مینامد، صاحب تجربهی مستقل خود بوده است. به هر حال بهخاطر جو مساعدی که در سالهای اخیر وجود داشته گرایشها به این سمت بوده که بیشتر حافظ را قرآنمدار و قرآنگرا معرفی کنند. کتابهایی هم در این زمینه نوشته شده و بدانها اقبال شده است. این نگره جا افتاده که حافظ یعنی حافظ ِ قرآن. نگرههای مخالف هم یا مطرح نشده یا شنیده نشده اما حقیقت آن است که زمانی چنین تصوری از حافظ وجود نداشت. برخی از علمای متخلق و باسواد داریم که اصلا حافظ را نه تنها در وادی قرآن و حدیث نمیدانند، بلکه میگویند که حافظ از ذات و روح قرآن دور است و آن کیفیتی که قرآن مطرح کرده در شعر حافظ نیست. کسانی که چنین حرفی زدهاند آدمهای کوچکی نبودهاند. حتی بعضی از آنها حکم به دور شدن و تکفیر حافظ دادهاند. من از این طیف میتوانم فرد مُبرزی چون میرزا جواد آقای تهرانی را نام ببرم که در کتاب «عارف و صوفی چه میگویند؟» مینویسد که حافظ روح قرآنی ندارد. باید پرسید که این طیف چه در شعر حافظ دیدهاند که میگفتند از روح قرآنی دور است؟
مسالهی چهارمی که به عنوان مقدمه میخواهم مطرح کنم این است که منظور حافظ از خرابات و میخانه چیست؟ نخست باید اینها را حل کرد تا آنگاه به این نکته برسیم که تاثیرپذیری حافظ از قرآن چگونه بوده است اما به عنوان مقدمهی دوم این را هم بگویم که وقتی میگوییم «تاثیر پذیری» باید معنا کرد که تاثیرپذیری چه معنایی دارد؟ چون این یک مفهوم عام و کلی است. در این زمینه بحثها و جدلهای بسیاری کردهاند. ولی میتوان موضوع را دستهبندی کرد و گفت که وقتی میگوییم تاثیرپذیری سه نوع را در نظر داریم: یکی تاثیرپذیری لفظی یا واژگانی است. یعنی کلماتی است که حافظ از قرآن گرفته و در شعر خودش استفاده کرده است. مثل این بیت مشهور «نوشتهاند بر ایوان جنت الماوی/ که هر که عشوهی دنیا خرید وای به وی». مُسلم است که حافظ «جنت الماوی» را از قرآن گرفته است. چون قبل از قرآن چنین مفهومی در فرهنگ مسلمانان و ایرانیها رایج نبوده است. تاثیرپذیری دوم که کمی پختهتر از نوع اول است تاثیرپذیری ترکیبی و تعبیری است. یعنی واژهای را نگرفته بلکه ترکیبی از واژگان را استفاده کرده است. مثل «آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است/ یارب این تاثیر دولت از کدامین کوکب است». شب قدر، قبل از قرآن در میان ما و حتی اعراب رایج نبوده و این تعبیری است که قرآن آفریده و وارد حوزهی فرهنگ مسلمانان شده است. منتهی در اینجا حافظ عین قرآن حرف نمیزند. حرف من هم دقیقا در همین جاست.
تاثیرپذیری ترکیبی و تعبیری حافظ از قرآن
مثال دیگر از تاثیرات تعبیری و ترکیبی قرآن بر حافظ این شعر بسیار معروف و زیباست که شاهکاری از تاثیرپذیری هم هست. حافظ مفهومی را از قرآن میگیرد اما در فضای معنایی دیگری به کار میبرد. شاید این نمونه به آن نگرهای که منظور من است، نزدیکتر باشد. حافظ میگوید: «نصاب حُسن در حد کمال است/ زکاتم ده که مسکین و فقیرم». شما میدانید که در این بیت ۲-۳ آیه و۲ حدیث به کار برده شده اما فضا را کاملا عوض کرده است. در فرهنگ مسلمانی «نصاب» آن است که زکات به ۱۰ چیز، مانند: گندم و جو و طلا و...، تعلق میگیرد اما حافظ میگوید: «نصاب حُسن». پس میشود این را تاثیرپذیری نام داد؟ بعد میگوید: «زکاتم ده». ریشه کلمهی زکات به معنی «پاک کردن» است. یعنی کسی مال خود را از آلودگی و حرام پاک کند.
اکنون حافظ میگوید: صاب حُسن تو در حد کمال است. بنابراین بر تو واجب است که زکات حُسن خود را بپردازی. از طرف دیگر در قرآن آمده که زکات به مساکین و فقرا تعلق میگیرد. پس حافظ از دو آیه دیگر استفاده کرده اما با ترفند خودش میگوید: نه اینکه زکات حُسنت را به فقرا بدهی، مسکینترین آدم روزگار منم. حافظ با یک جابهجایی، مفهوم قرآنی را تغییر میدهد اما چرا میگوید: مسکین و فقیر؟ مسکین در لغت یعنی کسی که در جایی سکونت کرده و قدرت حرکت ندارد. فقیر نیز در لغت عرب به معنی «مفقور» است که از ریشهی «ستون فقرات» گرفته شده است. چون فقرات است که کمر را راست نگه میدارد. فقیر کسی است که ستون فقراتش شکسته شده است. در آیهای از قرآن گفته شده: «ما این مالها را وسیلهی ایستادن مردم در جامعه قرار دادیم» پس کسی که مال ندارد شکسته شده و فقیر است. برای همین است که از نظر معنایی فقیر با مسکین فرق دارد. حالا با توجه به این ریشههای لغوی و کاربرد آن در آیهی قرآن کریم درمییابیم که حافظ از قرآن تاثیر پذیرفته است اما آیا آن را به همان معنای قرآنی آن مطرح کرده است؟ این تاثیرپذیری از قرآن است یا بهرهگیری از قرآن؟ به هر حال این یک نوع تاثیرپذیری ترکیبی و تعبیری حافظ از قرآن است.
نوع سوم نه ترکیب و تعبیر، بلکه فضاهای معنوی و معنایی است که حافظ گرفته است. یعنی مستقیما به لفظی اشاره نمیکند بلکه فضایی با ابیات خودش میسازد که ما را به این اطمینان میرساند که برگرفته از قرآن کریم است. مثلا «فیض روحالقدس ار باز مدد فرماید/ دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد». با توجه به آنچه از قرآن خواندهایم میدانیم که حضرت عیسی مردگان را زنده میکرد و بیماران را شفا میداد اما آیا فضایی که حافظ در این بیت مطرح کرده همان منظور و مفهوم قرآنی است یا فضای دیگری است؟ یک نمونهی دیگر چنین است: «شب تار است و ره وادی ایمن در پیش/ آتش طور کجا موعد دیدار کجاست؟» این اشاره به داستانی است که در مورد حضرت موسی گفته شده است. هنگامی که او شعیب را رها میکند و به سمت مصر میرود، درختی را از دور میبیند. به حضرت موسی امر میشود که خانواده را در آنجا بگذارد و به سوی درخت برود. هنگامی که نزدیک میشود درخت با او سخن میگوید. میبینیم که حافظ با توجه به این آیههای قرآنی فضایی را ایجاد کرده است اما آیا منظور او این است که میخواهم مانند حضرت موسی به خدا برسم؟
آیا حافظ قرآن را در چهارده روایت خوانده است؟
اکثر کسانی که چنین مطرح کردهاند که حافظ صد در صد تحت تاثیر قرآن است به چند بیت حافظ استناد کردهاند که در آنجا خود حافظ تصریح میکند که قرآن را میداند. ولی اگر دقت کنیم همان موارد هم لغزندگی دارد. برای مثال این بیت را گفتهاند: «عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ/ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت». مصراع دوم کاملا روشن است. یعنی حافظ قرآن را در چهارده روایت میخوانده است. ولی مصراع اول عکس مدعای این دوستان است. حافظ میخواهد بگوید که حتی اگر مثل حافظ قرآن را در چهارده روایت بخوانی مشکل تو را عشق حل میکند. با این حساب، آیا باز میتوان گفت که حافظ تحت تاثیر قرآن کریم بوده است؟ من نمیخواهم بگویم که حافظ تحت تاثیر قرآن نیست. حرفم این است که این تاثیرپذیری را باید جور دیگری دید.
یا آنجا که میگوید: «ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ/ به قرآنی که در سینه داری»، این چه اثباتی برای تاثیر بردن حافظ از قرآن است؟ چه جور میتوانیم از این بیت به این نکته برسیم که حافظ تحت تاثیر قرآن است؟ یا «صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ/ هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم». این بیت ما را نزدیکتر میکند به اینکه بگوییم حافظ مفاهیم قرآنی را گرفته است اما بیتی که بیشتر از همه اثبات میکند که حافظ از قرآن تاثیر پذیرفته این بیت است «ز حافظان جهان کسی چو من جمع نکرد/ لطائف حکمی با نکات قرآنی». منتهی این بیت در خیلی از دیوانهای معتبر حافظ نیست. با این همه، در خود این بیت هم تصریحی به این ندارد که صد در صد تحت تاثیر قرآن است. باز تاکید میکنم که منظورم این نیست که حافظ تحت تاثیر قرآن نبوده. بوده، صد در صد بوده. ولی حوزههای این تاثیر را با آنچه مشهور و متداول شده باید تفکیک کرد. به ویژه با این تز که گفتهاند سبک غزل حافظ تحت تاثیر قرآن است. وقتی میگوییم «سبک» تنها معنا و لفظ که منظورمان نیست. سبک سه لایه دارد: واژه- فُرم و محتوا. آیا هر سه لایهی شعر حافظ تحت تاثیر قرآن است؟
سبک غزل حافظ تحت تاثیر قرآن است
استاد خرمشاهی بیشتر از همه مساله سبک و ساختار غزل حافظ را و اینکه در این زمینه تحت تاثیر قرآن کریم بوده مطرح کرده است. این سخن جا هم افتاده. ایشان معتقدند که غزل حافظ پاشانی است. یعنی در یک غزل مفاهیم زیادی را مطرح میکند و غزلهای او شاخه به شاخه است. در سورههای قرآن کریم هم مفاهیم مختلفی مطرح میشود. بنابراین حافظ در سبک پیرو قرآن است. این نکتهای است که بسیار قابل بحث است. چون میدانیم که همهی غزلهای حافظ پاشانی نیست. به هر حال اگر این مبنا درست باشد، شاهنامه بیشتر از حافظ تحت تاثیر قرآن است. فردوسی همان حرفی را که در آغاز میگوید بارها تکرار میکند. به هر حال این نکتهای است که به نظر من نمیتواند مبنا باشد.
بر فرض هم که این تاثیرپذیریها را قبول کردیم. باز نگرهای مطرح میشود که ابیاتی از حافظ هست که به ظاهر معارض با نکتههای دینی مسلمانان و آیات قرآن است. آنها را چگونه میتوانیم توجیه کنیم؟ آیا یک روح میتواند هم مومنانه به قرآن نگاه کند و هم حرف خلافش را بزند؟ هیچ شکی در این نیست که انسانها در روز قیامت در برابر افکار و اعمالشان مسئولند. این در آیههای قرآنی آمده و از مسجلات و مسلمات قرآنی است که در پس امروز فردایی هست اما وقتی این بیت حافظ را میخوانیم: «من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود/ وعدهی فردای زاهد را چرا باید باور کنم؟» چگونه میتوانیم آن را توجیه کنیم؟ در حالی که معتقدیم حافظ، حافظ ِ قرآن بوده و انواع تاثیرات را از آن گرفته است. من فعلا نمیخواهم بگویم که چگونه تاثیر گرفته. تنها طرح مساله میکنم.
میخواهیم بدانیم که چگونه میتوان به این پرسشها پاسخ داد. ما حافظ را اوج قلهی افتخار معنوی خود میدانیم و معتقدیم فرهنگ ایرانی و اسلامی در یک جا به هم پیوند میخورد و تابناکترین چهرهی بشر را خلق میکند به نام حافظ. حافظ نقطهی تلاقی فرهنگ اسلام و ایران در قرن هشتم هجری بود. هیچ کدام از شعرای دیگر این ممیزه را ندارند که هم بلاغتشان و هم فکر و سخنشان بتواند نماینده ایران و اسلام باشد. وقتی دیوان حافظ را نگاه میکنیم میبینم که تاریخ گذشتهی ایران را خوب میدانسته و خبر دارد که در شاهنامه چه میگذشته است. ضمن اینکه آن را با اسلام پیوند میزند. با این همه، نکتههایی در حافظ هست که ظاهرش با اعتقاد عام در تخالف و تعارض است. این را چه جور باید حل کرد؟ چند نمونه میآورم.
حافظ اوج قلهی افتخار معنوی ایرانیان است
یک موضوع مسالهدار، مساله شراب و شاهد است. در هیچ کجای قرآن کریم نیامده که به صورت زیبا نگاه کنید یا به زلف یار. اما حافظ میگوید: «دوش در حلقهی ما قصهی گیسوی تو بود/ تا دل شب سخن از سلسلهی موی تو بود». نفرمایید اینها عرفان است. به این سخنها میرسیم اما هنوز به این نتیجه نرسیدهایم که اینها عرفان است. اول اثبات کنید که عرفانی است بعد چنین بگویید. اینکه در قرآن کریم از «شرابا طهورا» سخن گفته شده یک فضای آخرتی است. مسلمانان در این دنیا حق خوردن شراب و شُرب خمر ندارند. به هرحال نباید با مُسلمات در تخالف باشد.
یا مثلا در دیدگاههای یک مسلمان موحد، «هستی» قطعا انجام و میانه و پایانی دارد. مسلمانی که توحید را قبول دارد نمیتواند انکار کند که آغاز ما، امروز ما و انجام ما در دست خداست. پس معنی شعر حافظ چیست که میگوید: «جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است/ هزار بار من این نکته کردهام تحقیق»؟ چه جور باید این را توجیه کرد که با مُسلمات جور دربیاید؟ این را یک بار و دو بار نمیگوید، بارها میگوید: «حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست/ باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست». باز در مورد قیامت میگوید: «حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر/ کنایتی است که از روزگار هجران گفت». این تصریح عجیبی است. چگونه میتوان این را توجیه کرد؟ باز بگوییم عرفانی است؟ پس باید دید که چگونه میتوان با حافظ برخورد کرد تا تحت تاثیر بودن او از قرآن را حل کنیم؟ در جلسهی آینده من چند نگاهی را که در پاسخ به این مسایل و حل آنها داده شده مطرح خواهم کرد و خواهم گفت که نگرهی خود من چیست.