کد مطلب: ۴۷۵۴
تاریخ انتشار: یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۳

آیا رویکرد حافظ به قرآن، فلسفی است؟

آناهید خزیر: دکتر حسن بلخاری با اشاره به سخنان جلسه پیشین گفت: در جلسه‌ی قبل غزلی را مورد بحث قرار دادیم که بیانگر آن بود که حافظ عارف و عالم است. بر قرائت چهارده روایت از قرآن نه تنها عرفان دارد بلکه تمامی این چهارده روایت را از بَر است. ابیات متعددی از دیوان حافظ نشان از دلبستگی ذاتی او به قرآن دارد. البته می‌توان از قرآن بهره بُرد و در موقعیت‌های مختلف زندگی به اقتضاء رفتار کرد. درست است که حافظ را بسیار دوست داریم و محبوب ماست، اما حافظ به واقعیت‌های حیاتش سنجیده می‌شود و نه الزاماً تصویری که ما از او می‌خواهیم داشته باشیم. البته این تصویر را می‌توان داشت. اما چون مقام سخن به نقد و فحص رسید این گونه باید نگریست که بنا به روایت‌های متعدد دلبسته‌ی قرآن بوده و نیز اقتضائات بشری داشته است. اگر این گونه به حافظ بنگرید حافظِ رند و لاابالی با حافظِ قرآن‌گرا و شریعت‌گر قابل جمع است. ورنه جنگ هفتاد و دو ملتی است که پایانی ندارد.
مستندات تاریخی می‌گوید حافظ به قرآن دلبستگی دارد

تواتر بیان قرآن در دیوان حافظ بیانگر آن است که بر بنیاد ضرورت شعری یا، خدایی ناکرده، ریاکارانه از قرآن سخن نگفته است. مستندات تاریخی بیانگر آن است که حافظ در بیان خویش و دلبستگی به قرآن التزام داشته است. این التزام گاه در صورت ابیات نمایان است و گاه به روایت مورخان و تاریخ نویسان. لذا اصل نسبت حافظ و قرآن، قطعی است. این که تا چه مقدار از قرآن بهره برده و حقیقت قرآن چقدر در روح او تأثیر داشته، بحث دیگری است. لکن نفس نسبت، غیر قابل انکار است.
در این جا نکته‌ای وجود دارد و این نکته جدید است و امروز من می‌خواهم به آن بپردازم. سؤال این است که تصویر حافظ از قرآن چگونه بوده است؟ من در شروح بسیار مختلف و تحقیقات فراوانی که در باب حافظ هست کمتر دیده‌ام که روی این مساله بحث شده باشد. آیا قرآنی که در ذهن بوعلی سینا است و به واسطه‌ی آن اقسام عقل را بیان می‌کند، قرآنی است که حافظ در ذهن داشته؟ یا رویکرد و نگاه حافظ به قرآن، فلسفی است؟ آن چنان که بوعلی و اندکی فارابی و قطب‌الدین شیرازی داشته‌اند؟ این بحث مهمی است. تصور نکنید که قرآن، به عنوان یک حقیقت ازلی، در هر ذهن یک رنگ دارد. قرآن در ظرف ذهنی افراد ظاهر می‌شود. ذهن اگر فراخ باشد، قرآن فراخ است و اگر ذهن تنگ باشد، کتاب مراسم عروسی عروسان و حجله‌ی مردگان می‌شود. اما قرآن در نگاه شیخ اشراق قرآن بلندی است. این کلام اوست که می‌گوید: «چون قرآن می‌خوانی چنان بخوان که گویی در شأن تو نازل شده است» می‌دانید چه کسی می‌تواند این گونه سخن بگوید؟ آن که بارها و بارها خود را به صورت مطلق در قلمرو شفاف دل، مخاطب مستقیم قرآن دیده باشد.

قرآنِ حاکم بر ذهن و زبان حافظ، قرآن عین القضات است

آیا قرآن روح حافظ، قرآن حکمت اشراق است؟ آیا قرآن صاحب «مجمع البیان» است که قرآن را صرفاً به روایت تفسیر می‌کند؟ یا نه، قرآن خواجه نصیر است؟ یا هیچ کدام، قرآن ابن عربی است؟ بحث جدید من این است که قرآنِ حاکم بر ذهن و زبان حافظ، قرآن عین القضات است. قرآن حلاج است و قرآن احمد غزالی در «سوانح العشاق» است. برای این ادعای احتمالاً جدیدم، ادله‌ای دارم. این تفاوت، در ذات قرآن نیست. اگر چنین بگویند شرک و کفر است. بلکه قرآن به مقدار ادراک ذهن قاریان، متفاوت است. قرآن قرن چهارم و پنجم قرآن روایی است. من حدس می‌زنم «درس قرآن»ی که حافظ می‌گوید قرآنی است که عرفا از آن سخن گفته‌اند. مِن جمله حلاج و عین القضات و احمد غزالی. من وارد قلمرو ابن عربی نمی‌شوم. اگر چه به عنوان یک طلبه ابن عربی‌شناس می‌دانم که شدت تاویلات ابن عربی از قرآن، کمتر از تاویلات عرفا نیست. ولی با وجود این معتقدم که حافظ سراغ ابن عربی نرفته است. اما سراغ حلاج رفته است.
بسیاری از مفسران به کالبدشکافی معنایی قرآنی که در ذهن حافظ است، نپرداخته‌اند. ادعای من آن است که این قرآن قرآنی است که در قلمرو عرفان مطرح است. برای اثبات آن دو نکته را باید توضیح بدهم. یکی نسبت حافظ است با حلاج. باید روشن بکنیم که آیا حلاج بر حافظ تأثیر گذاشته است؟ اگر این تأثیر اثبات شد آن گاه قطعاً قرآنِ حاکم بر دل و جان و روح حلاج، مؤثر بر روح حافظ هم بوده است و حافظ همان گونه به قرآن می‌نگرد که حلاج می‌نگریسته. چنین قرآنی زبان عشق انسان را باز می‌کند. به هر حال، هر کس به مقدار قدرت غواصی خود بطنی از بطون قرآن را کشف می‌کند. برخی در ظاهر لفظ می‌مانند و برخی از بطن پنجاه نیز می‌گذرند.
ما از حلاج فقط «اناالحق» او را شنیده‌ایم

نکته‌ی دومی که باید اثبات بکنیم تبیین قرآنی است که در ذهن و زبان حلاج وجود داشته است و همان سبب به فریاد در آمدن عشق حافظ به قرائت قرآن شده است. اول اجازه بدهید دومی را اثبات کنم. این جملات حلاج را بنگرید. این‌ها دلایل من است. دارم قرآن نبشته بر روح حلاج را تصویر می‌کنم. «ابن فاتک» در کتاب «اخبار حلاج» می‌گوید: «من خود از حلاج شنیدم که می‌گفت در قرآن علم تمامی اشیاء وجود دارد. علم قرآن در کلمات مسلسل آن نیست. بلکه در رموز فاتحه‌ی نخستینِ اوائلِ برخی سوره‌هاست.»

ما از حلاج فقط «انا الحق» او را شنیده‌ایم. شما نمی‌توانید وارد مدرسه‌ی عشق و قبیله‌ی عشاق بشوید و سراغ خیمه‌ی حسین منصور حلاج نروید. برای کسانی که به دنبال حقیقت عرفان بوده‌اند، حلاج و عین القضات سربه دار هستند. نه بایزید و شمس و ابوالخیر که کنج عافیت گزیدند و سخن به بلندا گفتند و شطح گفتند و کسی آنان را بر سر دار نکرد. آنان که طلبه‌ی عرفان باشند، در میان سرداران این قبیله، ابتدا سراغ کدامین کس می‌روند؟ البته شمس در «مقالات» بلند است. بایزید و ابوالخیر در شطحیات بلندند. اما برای طلبه‌ی عرفان، حلاج و عین القضات مقامی نارسیدنی دارند. لذا نپذیرید که حافظ از نوجوانی دغدغه‌ی عرفان داشته باشد و سراغ حلاج نرود. قرآن حاکم بر ذهن و زبان حلاج، قرآن بسیار ویژه‌ای است. حدس من آن است که قرآن حافظ هم همین رنگ و بو را دارد.

عرفا به بطن قرآن و حقیقت قرآن می‌نگرند

دلیل دوم من عین القضات همدانی است. او در باب هشتم، بند یک «تمهیدات» چنین می‌گوید: «ای عزیز، چون قرآن نقاب عزت از روی خود برگیرد و بُرقع عظمت بردارد، همه‌ی بیمارانِ فراق و لقای خدای را شفا دهد. و جمله از درد خود نجات یابند. از مصطفی بشنو که گفت قرآن دوا است. قرآن حبلی است که طالب را می‌کِشد تا به مطلوب رسد. و قرآن را بدین عالم فرستادند در کسوت حروف. در هر حرفی هزار هزار غمزه‌ی جان رُبا تعبیه کرده‌اند». این روایت بسیار شیرین عین القضات است از نجوای خدا در جان رسول: «تو دام رسالت دعوت بنه، آن کس که صید ما باشد دام ما خود داند. و در بیگانگان مرا خود هیچ طمعی نیست». هرچه هست و بود و خواهد بود، جمله در قرآن است. عین القضات می‌گوید: «قرآن خطاب لم یزل است با دوستان خود و بیگانگان را در آن هیچ نصیبی نیست، جز حروف و کلماتی که به ظاهر شنوند. زیرا سمع باطن ندارند. و خدا نکند انسان را از قوه‌ی شنودنش معزول کنند. اگر دانستمی که ایشان را سمع باید دادن، خود داده شدی. اما هرگز از بیگانگی خلاصی نیابند.»

عرفا به بطن قرآن و حقیقت قرآن می‌نگرند و حافظ عارف بلند مرتبه‌ای است. ابیات او این را می‌گوید. عین القضات ادامه می‌دهد: «کافران که از قرآن دور افتاده بودند، قرآن را به لفظ دانسته بودند و از حقیقت قرآن مُرده بودند». این را عین القضاتی می‌گوید که از لحاظ زمانی تقریباً ۳۰۰ سال قبل از حافظ بوده است.

محمد غزالی پُرگوی اما احمدغزالی لُب‌گو و مغزگو است


سنایی درباره‌ی قرآن ابیاتی دارد: «عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد/ که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا/عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی/ که از خورشید جز گرمی نیابد چشم نابینا»
همین است که عین القضات می‌گوید: «دریغا، ما ز قرآن جز حروف سیاه و سپیدی کاغذ نمی‌بینیم. چون در وجود باشی جز سواد و بیاض نتوانی دید، و چون از وجود به در آمدی کلام الله تو را در وجود خود محو کند. آنگاه تو را از محو به اثبات رساند. چون به اثبات رسیدی، سواد نبینی، همه بیاض ببینی، نور ببینی، برخوانی. نوش باد آن کس را که بیان این همه کرد و گفت هر حرفی از قرآن در لوح محفوظ عظیم‌تر از کوه قاف است. این لوح خود دانی چه باشد؟ لوح محفوظ، دل بُوَد. ای عزیز، جمال قرآن آن‌گاه بینی که از عادت پرستی به در آیی. تا اهل قرآن شوی. این اهلان، آن قوم باشند که به حقیقت کلام الله رسیده باشند.»
«تمهیدات» عین القضات تصویر بسیار خاصی از قرآن ارائه می‌دهد که بی‌ارتباط با قرآن حلاج نیست. آن‌ها عرفایی هستند که قرآن را در حقیقت بطن آن جست‌وجو می‌کنند، نه در ظاهر کلماتش. دلیل دیگر را از احمد غزالی می‌آورم. می‌دانید که بین احمد غزالی و محمد غزالی تفاوت هست. محمد از دیدگاه کسانی چون شمس پُرگوی است. اما احمد ُلب‌گو است، مغزگو است. فرق این دو را در این روایت تاریخی می‌توان یافت: گفته‌اند که احمد در نماز جماعت اقتدا به برادر خود محمد می‌کرد. یک بار در نیمه‌ی نماز، نماز خود را فُرادی کرد و از جماعت دست برداشت. بعد از نماز از او پرسیدند که چرا چنین کردی؟ گفت: تا آن گاه که محمد نماز می‌خواند با او نماز می‌خواندم. از آن گاه که در دریای خون غرق شد، نماز خود را فرادی کردم. سّر این قصه را از محمد غزالی پرسیدند. گفت: ای کاش برادر آبروی من را نگاه می‌داشت. او درست گفت. من آنگاه که دست به قنوت بردم [البته اگر شیعه بوده باشد] به یاد سوالی افتادم که زنی پیش از آن که به مسجد بیایم از من پرسید. احمد چشم باطن بین دارد.

عرفان از محبت آغاز می‌شود و محبت ریشه‌ی قرآنی دارد

احمد غزالی در کتاب «سوانح العشاق» درباره‌ی قرآن چنین می‌گوید: «خاصیت آدم آن بس است که محبوبی‌اش بیش از محبی بُوَد. این اندک مقبولیتی نبُوَد». این به چه معناست؟ انسان تصور می‌کند که عاشق است. عاشق تصور می‌کند که شدّت عشق‌اش از شدت عشق معشوق بیشتر است. این یک تصور خام و کودکانه است. درست است که انسان در مقام ظاهر، محب حق است. اما به باطن محبوب حق است.

در «اللمع فی التصوف» ابونصر سراج طوسی که در سال ۳۵۰ هجری، ۵۰۰ سال قبل از حافظ، آمده است: «محبت را خدای در چند جای در قرآن یاد کرده است. چنان که گفت خداوند گروهی را می‌آورد که دوستشان دارد و آن‌ها نیز خدای را دوست دارند» عرفان ما از محبت شروع می‌شود و محبت ریشه‌ی قرآنی دارد.

تأثیر حلاج بر حافظ و مقایسه اشعارشان

نکته‌ی دوم که باید درباره‌ی آن بحث کرد، تأثیر حلاج بر حافظ است. آن‌چه در این جا می‌خوانم از دیوان منصور حلاج است.
موسی صفت به نور تجلی فنا شوم / وان گه به هر نفس ید و بیضا برآورم
گردد ریاض خلد ز دوزخ نشانه‌ای/ آهی اگر به گلشن حورا برآورم
کشتی عقل بشکنم اندر محیط عشق/ وز قعر بحر لولو لالا برآورم
از لا و هو چو خنجر لاهوت یافتم/ در ملک عقل دست به یغما برآورم
غلغل نمی‌کنم چون ُقنینه [:ظرف شراب] ولی مدام / لب بسته جوش چون خم صهبا برآورم...
هم چون حسین در تتق عالم خیال / هر دم هزار شاهد زیبا برآورم
فکر می‌کردید حلاج این اندازه روان شعر بگوید؟ بیت اول حلاج را با این بیت حافظ بسنجید:
در ازل پرتو حُسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت / برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز / دست غیب آمد و بر سینه‌ی نامحرم زد
این بیت‌های دیگر حلاج را بنگرید:
تا یکی ناله و فریاد که آن یار کجاست / همه آفاق پُر از یار شد اغیار کجاست
آتش غیرت عشق آمد و اغیار بسوخت / چشم بازی که نبیند به جز از یار کجاست
ارتباط‌ها را کشف می‌کنید؟ من فکر نمی‌کردم که حلاج در زبان فارسی این اندازه استاد باشد. چون معمولاً عرفایی که دنبال شوریدگی عینی و عملی می‌روند، زبان زیبا ندارند. هرچند اگر عاشق بشوید، خود عشق زبان را به تو می‌دهد. اما حافظ چنان سخن را به آسمان بُرده که معمولاً شعر دیگران را کمتر قبول می‌کنیم. شعر حلاج از لحاظ معنا چنان است که گویی دارید حافظ را می‌شنوید. اما از لحاظ وزن و زیبایی و حُسن، البته به شعر حافظ نمی‌رسد. با این همه، من حلاج را مؤثر بر حافظ می‌دانم. ابیاتی که خواندم این تأثیر را به صورت بارز نشان می‌دهد.

کلید واژه ها: شرح سه غزل حافظ -
0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST