کد مطلب: ۴۹۶۳
تاریخ انتشار: یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳

آیا حافظ «لسان‌الغیب» است؟

آناهید خزیر: یکی از مهم‌ترین مفاهیم دیوان حافظ، مفهوم غیب و نحوه‌ی کارکرد و قلمرو معنایی آن است به حدی که شاید بدون آن، نتوان مجموعه‌ی دیدگاه‌های حافظ و در واقع سیستم معنایی ـ معنوی ـ زیبایی‌شناختی او را به صورتی هم‌ساز درک و تحلیل کرد. غیب در دیوان و زبان حافظ، معنا و قلمروی بسیار خاص و بدیع دارد که از همه سو همخوان دریافت‌های متداول عصر او نیست، اگرچه بر کنار از آن‌ها هم نیست. شاید عنوان «لسان الغیب» و «ترجمان الاسرار» که بدو بخشیده‌اند بیش از همه ناظر به این ساحت خاص باشد که کمتر بررسی و تحقیق شده است.
منظور از واژه غیب در دیوان حافظ چیست؟
محبتی سخنانش را این‌گونه آغاز کرد: وقتی که واژه‌ی «غیب» را درباره‌ی حافظ به کار می‌بریم، باید دید که دقیقا منظور ما از این واژه چیست؟ و وقتی دیگران درباره‌ی حافظ این واژه را به کار می‌برند منظورشان چیست؟ چرا به حافظ «لسان الغیب» گفته می‌شود؟ یا «ترجمان الاسرار»، یعنی ترجمه کننده‌ی اسرار یا زبان غیب؟ این غیب به چه معناست؟ در واقع مساله‌ای ساده و در عین حال مشکل و مبهمی است.
در روزگار ما  اهمیت مساله غیب و نسبت دنیای مدرن با غیب، بیشتر است. پس آیا هرچه انسان مدرن‌تر می‌شود مفهوم غیب بی رنگ‌تر می‌شود یا پُر رنگ‌تر؟ چه نسبتی است میان مدرن شدن انسان و دوری و نزدیکی او به مساله‌ی غیب؟ چون غیب نسبت مستقیمی با رازآلودگی جهان دارد. آیا هرچه جهان رازآمیزتر باشد غیب در آن قوی‌تر است و هرچه راز ِ جهان، در نظر آدمی، بی رنگ‌تر شود غیب هم کمتر می‌شود؟ آیا اگر انسان کاملا علمی بشود چیزی به نام غیب برای او معنا نخواهد داشت؟ یا برعکس، هرچه انسان عالم‌تر بشود غیب در نظر او پُرمعناتر می‌شود؟ چون غیب یک مساله‌ی تمام شده نیست. مفهومی است که با ما معنا می‌شود و بر همین مبنا آیا با مدرنیزه شدن جهان، حافظ و تفکر او بی رنگ‌تر می‌شود یا این مفهوم تقویت پیدا می‌کند؟
مساله‌ی بعدی این است که اگر ما پذیرفتیم که غیب جهان و جهان غیب ارتباطی با مساله‌ی مدرن ندارد و همیشه خواهد بود و حافظ همچنان لسان‌الغیب خواهد بود و تفکر مبتنی بر راز ربطی به جهان مدرن و تکنیکی شدن ندارد، آن گاه چگونه بفهمیم که منظور حافظ از غیب چیست؟
برای حل این مسایل می‌توان چند راه حل داشت. یکی این که یافته‌های خود را به آن‌چه از حافظ می‌فهمیم تحمیل کنیم. یعنی بگوییم افلاک آن گونه که بطلمیوس می‌گفت نیست بلکه آن جوری که کپرنیک می‌گفت درست است. بنابراین دیوان حافظ چیزی به نام غیب را برنمی‌تابد. یا برعکس، بگوییم که منظور از غیب این است که غیب برمی‌گردد به نحوه‌ی برخورد درونی ما با جهان. غیب در بیرون نیست؛ غیب از درون معنا پیدا می‌کند و هرچه انسان بیشتر کشف می‌کند، بیشتر هم احساس می‌کند که چیزی از خودش نمی‌داند. پس غیب به این معنا در دیوان حافظ، سر به بیرون گذاشتن نیست؛ بلکه رو به درون آوردن است و کشف بنیادها و مبانی قلبی و ضمیر ناخودآگاه خودمان است.
پیشینه‌شناسی عصر حافظ و بررسی واژه غیب
نحوه‌ی دیگر برخورد با این مساله چنین است که هم افق با عصر حافظ بشویم و ببینیم که در عصر حافظ غیب به چه معنایی اطلاق می شده است. نوع دیگر این است که هم افق با عصر حافظ نشویم بلکه پیشینه‌شناسی کنیم. یعنی سیر تطور و تحول مساله غیب را از آغازی که در جهان اسلام مطرح شده است دنبال کنیم و برسیم به عصر حافظ. به نظر می‌رسد که روش آخر ایده‌آل‌تر است و مبتنی‌تر بر واقعیت. به هر حال غیب فقط یک واژه نیست. اگر آن را درست درک کنیم کل جهان‌نگری ما را دچار تحول می‌کند. نخستین و مهم‌ترین شاخصه‌ی انسانی که متافیزیک را قبول کرده، پذیرش همین مساله است. در قرآن هم آمده است که شرط اول، پذیرش غیب است.
اما چه کسانی قبل از حافظ مساله‌ی غیب را مطرح کرده‌اند؟ تا قبل از حافظ سه گروه روی این مساله کار کرده‌اند. اولین گروه مفسرانی بودند که می‌خواستند آیات قرآن را درست معنا کنند. در پی اینها متکلمان بودند. یعنی آن‌هایی که سعی می‌کردند دین را جلوه‌ی عقلانی بدهند. به نظر می‌رسد که بیشترین تاثیری که حافظ در تبیین این مساله گرفته از همین متکلمان مسلمان بوده است. گروه سوم هم عرفا بودند که دید شهودی به جهان داشتند. چون بنیاد تفکر صوفیه درک جهان غیبی است. در میان کسانی که در این زمینه کار کرده‌اند یک شخصیت هست که در حقیقت قهرمان میدان تفسیر مسایل خاص دنیای اسلام است؛ و آن امام محمد غزالی است و نیز ابوعلی سینا، البته نه به مثابه‌ی یک فیلسوف. این دو تن در این زمینه سخنان بسیار گفته‌اند؛ به ویژه غزالی که شخصیت متحولی داشت و از فقه به کلام و از کلام به عرفان گرایش پیدا کرد. بر همبن مبنا من در این جلسه  سعی می‌کنم تصویری مختصر ولی روشن از مساله‌ی غیب قبل از حافظ، ارائه بدهم.
آیه نور و شناخت پنج مرحله به روایت امام محمد غزالی
امام محمد غزالی در سه کتابش این مساله را مطرح می‌کند. اولین کتاب بسیار معروف «احیاء علوم الدین» است. دومین کتاب «مشکات الانوار» است که از مهم‌ترین کتاب‌های تاویل‌گرایانه و رمزی جهان اسلام است. سومین کتاب بسیار مهم دیگر او «اعترافات» است. غزالی در این جا با یک مثال مساله را مطرح می‌کند و می‌گوید اگر شما بخواهید حقیقت قرآن را بفهمید باید به آیه‌ی «نور» خوب توجه کنید. این شاکله‌ی دعوت غزالی به فهم مساله‌ی غیب است. به گفته‌ی او، این آیه ما را به شناخت پنج چیز دعوت می‌کند. یکی این که خدا نور است. نور او مثل چراغدانی است. در درون چراغدان شیشه‌ای است. در درون شیشه فتیله‌ای نورانی است که از این فتیله نور بیرون می‌آید و عالم را روشن می‌کند. این فتیله وقتی می‌سوزد نه به سمت شرق گرایش دارد و نه به سمت غرب. تمثیل بسیار عجیبی است. آنگاه می‌گوید که این آیه یک معنای ظاهری دارد و یک معنای باطنی. معنای باطنی آن این است که هر آدمی در درون خود پنج نوع روح دارد. یک روح حساسی است؛ یعنی چیزی که لمس می‌کند و احساسات از طریق آن شکل می‌گیرد. این همان چراغدان است.
روح دوم خیالی است که نگهدارنده‌ی حواس پنجگانه است. این همان شیشه‌ی چراغدان است. روح سوم روح عقلی است. این روح معانی خارج از حس و خیال را درک می‌کند و جوهر خاص انسانی است و مثل چراغ است. روح چهارم روح فکری است که دریابنده‌ی علوم عقلی محض است و معرفت‌های انسانی را می‌سازد. روح پنجم روح قدسی است که فقط مخصوص انسان‌های وارسته و خاص است. اما مساله این جاست که همه‌ی آدم‌ها، به مثابه‌ی یک انسان، به هر پنج مرحله نمی‌رسند و همان‌طور که چراغدان، شیشه و فتیله و نور دارد، همه در یک مرتبه نیستند. غزالی می‌گوید این روح‌ها بر یکدیگر مترتب‌اند.
غزالی می‌گوید غیب را در بیرون از خود جستجو نکن
بنابراین اولین دریافت این است که غیب چیزی است مقابل حس. غیب همان ملکوت است. اما ملکوت چیست؟ همان است که مقابل مُلک قرار می‌گیرد. ملک هم چیزی است که لمس و با چشم دیده می‌شود. اما ملکوت با چشم دیده نمی‌شود؛ با دریافت دیگری حس می‌شود. این چیزی است که غزالی می‌گوید. پس چنین می‌فهمیم که ملکوت و غیب و باطن اگرچه سه نام دارند اما یک حقیقت بیشتر نیستند. اما عالم شهادت، یعنی آنچه می‌بینیم، به نسبت عالم ملکوت مثل صورت قالب است به روح. پس همه‌ی آدم‌ها در درون خودشان یک غیب دارند و یک شهادت. شهادت آن‌ها جسم آن‌هاست و غیب آن‌ها روح شان است.
غزالی می‌گوید غیب را در بیرون از خودت جستجو نکن، غیب در درون شماست. بعد جمله‌ی عجیبی دارد و می‌گوید فکر نکن وقتی می‌گوییم عالم عُلوی منظور سماوات است. عالم عُلوی در بیرون شما نیست. هر چه بتواند از عالم حس بالاتر باشد سماوات ما آنجاست. این اولین معراجی است برای آدمی که می‌خواهد از عالم شهادت به عالم غیب قدم بگذارد. یعنی هر کس که توانست از عالم احساسات خود به عالم دیگر برود، معراج او شروع شده است. غزالی می‌گوید هر کس وارد ملکوت بشود (به معنی کشف لایه دوم خودش) نزد خدای تعالی ایستاده است.
جالب است که ابن سینا که مظهر و تجسم خرد و عقلانیت در فرهنگ ایرانی است، نیز می‌گوید: «باید اول و آخر هر فکری، و ظاهر و باطن هر اعتباری حق متعال باشد. زیرا ظاهر و باطن همه اوست و در هر چیز تجلی نموده است و چون این حالت ملکه نفس گردید نقش ملکوت در تو می افتد و قدس لاهوت تجلی می‌نماید و با ساکنان عالم اعلی الفت حاصل می‌شود.» ابن سینا می‌گوید که اگر وارد اولین مرحله ملکوت خود بشوی می‌توانی جهان را از ملکوت بنگری. غزالی هم در «احیاء علوم الدین» می‌گوید: «هر کس که حجاب بین او خدا از بین برود حقیقت ملکوت و ملک (حس و غیر حس) را در درونش خواهد دید.»
حرف اصلی عرفای ما این است که محل اصلی تجلی خداوند در درون قلب پاک و وسعت یافته است. غزالی می‌گوید همه‌ی عوالمی که ملک و ملکوت در آن قرار گرفته سه قِسم دارد: یکی به اعتبار ذات آن‌هاست که یا جسمی است یا روحانی و عقلی. هر دو هم به هم نزدیک‌اند. یا حسی است یا عقلی. و از نظر نسبتی که این دو عالم با هم دارند یا سفلی است یا عُلوی است. اما با چه ابزاری می‌توان به درون نگریست؟
با قلب و روح، نفس و عقل می‌توان عالم غیب را درک کرد
غزالی می‌گوید چند نوع ابزار مهم نیاز داریم: یکی قلب است که لطیفه‌ای است ربانی و روحانی که حقیقت انسان است. ابزار دوم روح است که جسمی لطیف است و منبع آن تهی گاه قلب جسمانی است. یعنی قلب جسمانی در درون خودش منبع لطیف و مُدرک در انسان است که میرا هم نیست چون مجرد و سرمدی است. سومین ابزار نفس است. یعنی چیزی که از طریق آن می‌توان حقیقت غیب را درک کنیم. معنی اول آن نیرویی است که شهوت و غضب را در انسان جمع می‌کند تا آدمی بتواند به حیات خود ادامه بدهد. اما معنی دوم آن جوهر لطیفی است که حقیقت انسان را می‌سازد. ابزار چهارم عقل است. عقل هم به دو معناست. یکی مُدرک علوم است. یکی هم به طور مطلق عقل نامیده می‌شود که صفت عالم است و هم محل ادراک. این چهار ابزاری است از نظر غزالی که می‌توان با آن عالم غیب را درک کرد. بنابراین قلب و روح و نفس و عقل چهارگانه‌ای هستند که معانی متواردی دارند و یک نیروی لطیف دراکه دیگری هم هست به نام روح. نجم‌الدین رازی در «مرصاد العباد» و شمس‌الدین آملی در «نفایس الفنون» هم همین را می‌گویند که غزالی گفته است.
نتیجه‌گیری غزالی از عالم ملک به طریق ملکوت
به هر حال غزالی نتیجه می‌گیرد که بین مشاهده در آخرت و معلوم شده در دنیا هیچ اختلافی نیست، مگر از حیث زیادتی کشف و وضوح. اما هر کسی این مساله را نمی‌تواند درک کند. مگر کسی که با پنج ابزار قدم برداشته باشد و از عالم مُلک به طریق ملکوت رسیده باشد.
از این سخنان چند نتیجه می‌توان گرفت:
۱. مُلک همان ملکوت است به یک اعتبار، و شهادت همان غیب است به اعتبار دیگر. یعنی به نسبت دریافت ما از جهان و حقایق آن، مرتب غیب و شهادت متفاوت می‌شود. پس غیب امر تمام شده نیست.
۲.  ملکوت هر چیز به دست خداست. یعنی خلق از طریق حق و در امتداد زمان و مکان از مرتبه‌ی مُلکی و شهادتی به ملکوتی و غیبی می‌رسند. اما باید ابزار را در خود جمع کنند.
۳.  هرکس امکان دریافت یگانگی‌ها را ندارد. مگر پس از آن که میان واقعیت ابتدایی جسم خود (عالم شهادت) و حقیقت غایی روح (عالم غیب) ارتباطی عمیق برقرار کرده باشد.
۴. پس از این آمادگی‌ها هرکس که تجربه یا دیده‌های خود را از عالم غیب باز می‌گوید در حقیقت لسان‌الغیب است و بیانگر مراتب وجود خود و جهان. پس به این معنا حافظ لسان‌الغیب یا ترجمان الاسرا است.

0/700
send to friend
نظرات 1
  • 0
    1
    پاسخ به این نظر
    اتئناتئنذا جمعه 28 آذر 1393
    عالی ولی زیاد
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST