آناهید خزیر: نظامی، بیهیچ گمان و گزافه، یکی از سالاران سترگ سخن در پهنهی فرهنگ و ادب ایران است. او را از دیدی میتوان با فردوسی و مولانا سنجید. شاهکار نظامی «پنج گنج» اوست. این شاهکار در ادب ایران همتایی ندارد. حتا من برآنم که در ادب جهان نیز همانندی برای آن نمیتوان یافت. نظامی، بیچند و چون، سالار سترگ سخن در قلمرو «بزمنامهسرایی» است.
آنچه بازگو شد بخشی از سخنان دکتر میرجلالالدین کزازی در ششمین درسگفتارهایی دربارهی نظامی بود که به «جادو سخن جهان نظامی» اختصاص داشت.
کدامیک از منظومههای نظامی برتر از دیگری است؟
خوشبختانه نظامی پر سخن بوده است. جز از «پنجگنج»، دیوانی نیز بدو بازخوانده شده است که در آن چند و چون بسیار است. اما آنچه نظامی را فرا برده است و بر ستیغ نشانده است، پنج گنج اوست. فراوان پیش میآید که دوستداران نظامی میپرسند که از «پنجگنج» کدامین را میتوان گرانسنگترین و مایهورترین دانست؟ پرسشهایی از این دست، همواره پرسشهاییاند بسیار دشوار. نمیتوان به آسانی در میانه چند شاهکار و چند آفریده هنری شگرف، یکی را چونان برترین برگزید. اگر بهناچار بخواهیم پاسخی بدین پرسش بدهیم، من برآنم که دو گنج در آن میان نمیتوانند برترین گنج باشند: یکی نخستین گنج است «مخزنالاسرار»، دیگری پنجمین است، یعنی «اسکندرنامه». این دو را بهآسانی میتوان بهکنار نهاد.
چرا «مخزنالاسرار» همسنگ گنجهای دیگر نیست؟ پاسخهای گوناگون میتوان داد. یک پاسخ این است که چون نخستین گنج است. نظامی، سرودن را با «مخزنالاسرار» میآغازد. پیداست طبع نظامی در گذر زمان بهناچار پروردهتر و ورزیدهتر شده است. پاسخ دیگر این است که در «مخزنالاسرار» هنوز نظامی، سخنور توانای سالیان بعد نیست. نظامی داستانسراست، اما «مخزنالاسرار» متنی داستانی نیست، بیشتر رازنامه است تا بزمنامه. پس اکنون سه گنج پیش روی ماست. کدام را برگزینیم؟ میانگاریم که سه گنج دیگر همپایه و همترازند و شاهکار نظامیاند. پرسش این است که از سه درپیوسته (منظومه) «لیلی و مجنون»، «خسرو و شیرین» و «هفتپیکر» کدامین برترست؟ براستی داوری آسان نیست.
«خسرو و شیرین» آشناترین منظومه نظامی است
اگر از ما ایرانیان بپرسند که برترین گنج نظامی کدام است؟ بیشتر پاسخ خواهیم داد «خسرو و شیرین». چون آشناترین گنج نظامی است. شیرینی که نظامی در این گنج آفریده است، همچنان چهرهای است که در میان دلداران ادب پارسی بیهمتاست. نظامی شیرین را از بُن جان دوست میدارد. شیرین تنها دلدار خسرو نیست، دلدار نظامی هم هست. چون شیرین «آفاق» همسر نظامی را فرایاد او میآورده است.
این نکته را نظامی آشکارا در پایان «خسرو و شیرین» یاد کرده است «تو کز عبرت بدین افسانه مانی/ چه پنداری مگر افسانه خوانی/ در این افسانه شرط است اشک راندن/ گلابی تلخ بر شیرین فشاندن/ به حکم آنکه آن کم زندگانی/ چو گل بر باد شد روز جوانی/ سبک رو چون بت قبچاق من بود/ گمان افتاد خود کآفاق من بود/ همایون پیکری نغز و خردمند/ فرستاده به من دارای دربند/ پرندش درع و از درع آهنینتر/ قباش از پیرهن تنگ آستینتر/ سران را گوش درمالش نهاده/ مرا در همسری بالش نهاده/ چو ترکان گشته سوی کوچ محتاج/ ز ترکی داده رختم را به تاراج/ اگر شد ترکم از خرگه نهانی/ خدایا ترک زادم را تو دانی».
«خسرو و شیرین» گذشته از همه زیباییها و والاییهایی که در آن نهفته است، از دید سرگذشت بزمنامهسرایی هم درپیوستهای (منظومهای) یگانه است. در «خسرو و شیرین» دوگونه دلشدگی بههم میرسند، یکی دلشدگی به شیوه کهن است. ویژگی اینگونه از دلشدگی آن است که زمینی و این سری است، پس به کام و پیوند میانجامد. قهرمان اینگونه از دلشدگی خسرو است. گونه دیگر دلشدگی فراسویی و نمادین و نهانگرایانه است. ویژگی این دلشدگان آن است که به پیوند و کام نمیرسند. چون این دلشدگی آنسویی است و دلدار آسمانی است. قهرمان این دلشدگی در «خسرو و شیرین»، فرهاد است.
چهره نمادین و اسطورهای بهرام گور در «هفتپیکر»
اما اگر از دید ساختاری بخواهیم بنگریم، بیگمان میتوانم گفت که «هفتپیکر» یا «بهرامنامه»، برترین گنج نظامی میتواند بود. ساختار این منظومه آنچنان نغز و نوآیین و بی پیشینه و دیگرسان است، که از آن درپیوستهای (منظومهای) یگانه، نه تنها در میان «پنجگنج» نظامی، بلکه در همه بزمنامههای ادب پارسی ساخته است.
بهرام پنجم، که برنامیده به بهرامگور است، یکی از مردمیترین شهریاران ایران است. از اینرو داستانهای بسیاری پیرامون او پدید آمده است. «هفتپیکر» نظامی هم بر پایه یکی از این داستانها سروده شده است. داستانی که سینه به سینه و دهان به دهان از پیشینیان به پسینیان رسیده است تا روزگار فردوسی و نظامی که پارهای از داستانهای بهرام را به قلمرو ادب آوردهاند و جاودانه گردانیدهاند. بهرام نمودی افسانهای رنگ و اسطورهای یافته است. همین خود نشان آن است که این شهریار از یاد ایرانیان فراتر رفته است و به نهاد آنان رسیده است.
اما چرا ایرانیان بهرام را گرامی داشتهاند؟ بهرام مردی بوده است گریزان از ستیز و آویز و درشتی. مردی که میکوشیده است که ایرانیان در روزگار او در آسایش و بهروزی و بیگزندی بسر برند. در آغاز پدر، او را به «حیره» فرستاد که در فرمان شهریاران ایران بود. بهرام در میان «منذریان»، که بر حیره فرمان میراندند، پرورد و بالید و دلاوری چیرهدست شد. روزی به دری باز خورد که همواره بسته مانده بود. هنگامی که آن در گشوده شد و بهرام به درون رفت، نگارههای هفت زیباروی هوشربای را دید که در آنجا نهاده شده بود. هرکدام از این دلآرایان دلآرام، شاهدخت سرزمینی بودند. بهرام، در زمان، به هر هفتتن دل باخت و با خود برنهاد که هرگاه به پادشاهی رسید، آن هفت را به زنی بستاند.
بهرام به ایران آمد و پس از پدر به پادشاهی رسید و به پیمانی که با خود بسته بود پایبند ماند و آنرا بسر برد. آن هفت شاهدخت را به زنی ستاند و به ایران آورد. داستان بهرام، داستان پیوند اوست با آن هفت زیباروی نژاده بلند نام. بهرام هر شب هفته را به سرای یکی از این شاهدختان میرفت و مهمان او میشد. آن شاهدخت از آن روی که سر بهرام را گرم بدارد، داستانی دلکش را برای او میگفت. بدینسان هفت داستان در دل داستان نخستین و بنیادین پدید آمد. بهرام برای هر کدام از آنان کاخی و گنبدی ساخت، هر کدام به رنگی دیگر. در هرکدام نیز فلزی دیگرسان بکار رفته بود. بانوی هر گنبد، جامهای هم رنگ گنبد خویش برتن میکرد. پرسش این است که این ساختار از کجاست؟
ساختار کیهانی هفت گنبد برگرفته از زیگورات است
این ساختاری کیهانی و اخترانه است. ما در آن، به ژرفی، نشان هفتتنان یا هفتاختر را میبینیم. انگاره من این است که این ساختار برآمده از «زیگورات» است. زیگورات پرستشگاهی و سازهای است آیینی و نمادین که یادآور آسمان و هفتاختر است. زیگورات از دید نمادشناسی برابر میافتاد با کوه و میتوانست در سرزمینهایی که از کوههای سپهرسای بیبهره بودند، جای کوه را بگیرد. چرا که از دید آدمی، آسمان سپندترین جای جهان است و هر کس با آسمان پیوندی نزدیکتر دارد، به همان سان سپندیتر و گرامیتر از دیگران است. اما آدمیان در سرزمینهایی که هموار و بیبهره از کوه بودند، چگونه با آسمان میتوانستند پیوند بگیرند؟ پاسخی که پیشینیان برای این پرسش یافتهاند، ساختن زیگورات است.
زیگورات بنایی بوده است هفتاشکوب (طبقه) و هرموار. اشکوب سپسینی ، همواره اندکی تنگتر از اشکوب پیشین ساخته میشده است. ناگفته پیداست که سپندترین، پاکترین، ایزدانهترین اشکوب ، برترین اشکوب است. چون نزدیکترین اشکوب به آسمان است.
به هر روی، نشانی دیگر از نیمه نمادینگی بهرام را در «هفت پیکر» در آنجایی میبینیم که به بازگفتهایی (روایتهایی) بازمیگردد که درباره مرگ و گورگاه او گفتهاند. نظامی یکی از آنها را یاد کرده است. بدینسان که بهرام روزی در اشکفتی (غاری) فرو میرود و بازنمیآید. به سخنی دیگر، نظامی از مرگ بهرام یاد نمیکند. زیرا مردان سپندآیینی در ایران زمین نمیمیرند، بلکه زنده به مینو میروند، همانند کیخسرو. اگر بهرام، شهریار ساسانی، به تن مُرد، به جان نمیدانیم چه شد؟ اما به نام زنده ماند. زیرا به نام میتوان جاودان ماند. از این رو بود که نظامی از داستان شگفت و رازآلود بهرام درپیوستی (منظومهای) شاهکار ساخت. درپیوستی که همانند گنجی است در میانه پنجگنج او.
«اسکندرنامه» شایسته سخنوری همانند نظامی نیست
از دیگر درپیوستههای نظامی «اسکندرنامه» است. اما این واپسین گنج نظامی، همانند نخستین گنج او، همپایه و همتراز سه گنج دیگر نیست. اکنون میخواهیم بدین پرسش پاسخ بدهیم که چرا «اسکندرنامه»، آنچنان که میسزد و میزیبد، شایسته بزرگ مردی استاد چون نظامی نیست؟ ویژگی بنیادین و سرشتین اسکندر در ادب و فرهنگ ایرانی، گجستگی اوست. «گجسته» وارونه «خجسته» است و به معنی ناهمایون و بیشگون و بنفرین است. اسکندر در چشم ایرانیان آنچنان پلشت است که اگر به هفتاد آب هم بشویندش، چهرهای پاک و رخشان نخواهد یافت. اما نظامی در «اسکندرنامه» از اسکندر چهرهای تابناک و فرزانه و با فر و فروغ ساخته است. در شاهنامه هم اسکندر چهرهای بسیار شگفت و چیستان گونه دارد. اما این چهره، در «اسکندرنامه» دهها بار شگفتآورتر میشود. گویی نظامی، آنچنان که خود در آغاز «اسکندرنامه» سروده است، چهره اسکندر را در شاهنامه چندان زیبنده وی نمیدانسته است. از این رو میگوید اگر به سرودن دیگربار داستان اسکندر آغازیده است، از آنجاست که پارهای از گفتنیها در شاهنامه ناگفته مانده بوده است.
نظامی در اینباره چنین میگوید: «سخنگوی پیشینه دانای طوس/ که آراست روی سخن چون عروس/ در آن نامه کآن گوهر سفته راند/ بسی گفتنیهای ناگفته ماند/ اگر هر چه بشنیدی از باستان/ بگفتی دراز آمدی داستان/ نگفت آنچه رغبت پذیرش نبود/ همان گفت کز وی گزیرش نبود». این دید و داوری نظامی، بسیار سنجیده است. چهره اسکندر در شاهنامه، به شناخت راستینی که میتوانیم و میباید از این جهانگشای مقدونی داشته باشیم، نزدیکتر است.
سه ویژگی اسکندر از دید نظامی
نظامی خود در آغاز «اسکندرنامه» میگوید که در میان نامداران جهان میجسته است تا یکی را که از دید او برترین است، بیابد و برگزیند و داستان او را بسراید. آن گزیده، از دید نظامی، اسکندر است. پرسش این است که چرا نظامی، اسکندر را برتر از دیگران دانسته است؟ خود گفته است، به پاس سه ویژگی که در اسکندر با هم پیوند گرفتهاند «در آن حیرت آباد بییاوران/ زدم قرعه بر نام نامآوران/ هر آیینه کز خاطرش تافتم/ خیال سکندر در او یافتم/ مبین سرسری سوی آن شهریار/ که هم تیغ زن بود و هم تاجدار/ گروهیش خوانند صاحب سریر/ ولایت ستان بلکه آفاقگیر/ گروهی ز دیوان دستور او/ به حکمت نوشتند منشور او/ گروهی ز پاکی و دینپروری/ پذیرا شدندش به پیغامبری/ من از هر سه دانه که دانا فشاند/ درختی برومند خواهم نشاند».
نظامی میگوید که اسکندر هم گیتیگشای و جهانستان بود و هم فرزانه و اندیشهور و هم پیغمبر. براستی، با آن شناختی که از اسکندر داریم، آیا اسکندر مقدونی پسر فیلیپ، با این سه ویژگی همسان است؟ تنها ویژگی که با او همسان میآید، جهانگشایی است. او جهانگیر بود، اما جهاندار نه.
آیا به راستی میتوان پذیرفت که مردی کمسال، خوشگذران، سادهنواز، مردی که کمابیش رواننژند و مردمکش و فرهنگسوز بود، قهرمان نظامی در «اسکندرنامه» باشد؟ هم از این روست که در گمان میافتیم که اسکندری که نظامی در «اسکندرنامه» خود بازنموده است، اسکندر مقدونی نیست. اسکندر نظامی، مردی شگرف است که برپایه نامه مینوی مسلمانان، از او ستایش شده است و او را «ذوالقرنین» نامیدهاند.
به هر روی، سخن جادوانه نظامی هم نتوانسته است که اسکندر را از گجستگی برهاند. نمونههای فراوانی در «اسکندرنامه» میتوان جست که خواننده ایرانی را به خشم میآورد و میآزارد. هنگامی که از تازش اسکندر به شهرهای ایران سخن میگوید، ویران کردن آتشکدهها و برانداختن کیش کهن و کشتن مردان و زنان، کیست که این بیتها را بخواند و به اسکندر دل ببندد؟ پس میتوان گفت که دریغ است که نظامی «اسکندرنامه» را سروده باشد.