آناهید خزیر: خرمشاهی در این نشست با عنوان «حافظ در ذهن و زبان ما» در باب حافظ و تاثیری که حافظ در ذهن و زبان آنان گذاشته است، سخن گفت و اینکه چرا حافظ بدین جایگاه در ادب فارسی و ادب جهانی رسیده است و در غزلیاتش بخش بزرگی از حیات روحی و اخلاقی مردم ایران سرزمین را بازتاب داده است.
وی معتقد است که شعر حافظ برخلاف سرودههای شاعران دیگر، یک رویه و یک سویه نیست و در یک یا چند دایرهی محدود سیر نمیکند. شعر حافظ مخاطب بسیار گستردهای دارد و صاحبان آرا و عقاید گوناگون را در برمیگیرد، و هر کس در هر مقام و منزلتی از فکر و دانش و ذوق و سلیقه که باشد، به نوعی به فراخور احوال و تجربههای خود از آن بهره میبرد. شعر حافظ در ذهن و زبان افراد مختلف، تاثیرهای متفاوت گذاشته است و فیلسوف، هنرمند، نویسنده، پژوهشگر هر کدام به نوعی با شعر حافظ روبهرو میشوند.
قصص قرآنی یکی از موضوعات دیوان حافظ است
خرمشاهی سخنانش را این گونه آغاز کرد: امروزه «گفتمان» دو معنا پیدا کرده است. یکی به معنای «مبحث» و «مقال» است و دیگری به معنای «گفتگو». من در این جا گفتمان را به معنای «مبحث» میگیرم. البته مبحث با بحث فرق دارد. در بحث گفتمان حافظ به طبقهبندی موضوعی اشعار حافظ میپردازم. ۱۳-۱۴ مبحث اصلی را برگزیدهام که در کل غزلهای حافظ هست. برای هر کدام از این مبحثها چندین بیت میتوان آورد. مبنای بحث خود را نیز بر کتاب «جمع پریشان» دوست درگذشتهام زندهیاد علیاکبر رزاز گذاشتهام. این کتاب که به ویراستاری من منتشر شده، ۲۰۳ موضوع دارد. مثل آتش عشق، آخرتاندیشی، آدم، آشتیجویی، نوازشطلبی، آشنا و بیگانه، گلبانگ، زمزمه، باد صبا، ایلکانی و... این کتابی است که نمیشود در مجموعه حافظپژوهی هیچ کدام از ما نباشد.
باری، آخرتاندیشی و اندیشه دینی و ایمان و قصص قرآنی یکی از موضوعات دیوان حافظ است. البته درباره قصص قرآنی نباید کلمه «اسطوره» را به کار برد. خود قرآن در انتقاد از بیایمانان میگوید که آنان به قصص قرآن «اساطیر الاولین» میگفتند. به هر حال، اسطوره چیز بیبنیادی است و بنیاد قدسی ندارد. ولی قصص قرآن قدسی است. پس نباید گفت «اسطوره آدم» یا «اسطوره موسی». در ضمن باید بین اسطورهسازی حافظ و اسطورهگرایی او فرق گذاشت. جاهایی هست که حافظ از اسطورهها حرف میزند.
حافظ در دیوانش از اسطورهها هم سخن میگوید
مثلا دربارهی قارون میگوید:
گنج قارون که فرو میرود از قهر هنوز / تا بدانی که هم از غیرت درویشان است
اما از آدم تا خاتم هم حرف زده است:
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد / دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود
از موسی هم سخن گفته است:
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد / که چند سال به جان خدمت شعیب کند
یا: با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم / همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم
از ابراهیم هم گفته است:
یارب این آتش که در جان من است / سرد کن آن سان که کردی بر خلیل
اسطورهسازی حافظ هم مثل: پیرمغان، لولی، رند و دیر مغان است. اینها پیش از حافظ رگههای کم رنگی دارند. مثلا «رند» در سنایی و عطار هست. اما در دستان حافظ تبدیل به «حکیم» میشود:
بر در میکده رندان قلندر باشند / که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای / دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
اگر همین گونه ادامه بدهیم به مباحثی چون اعتقاد به آخرت و معاد میرسیم. مثلا:
فردا اگر نه روضهی رضوان به ما دهند / غلمان ز روضه، حور ز جنت به در کشیم
که البته به طنز گفته است.
طنز روشی برای حافظ است، نه گفتمان
باید بگویم که طنز یکی از موضوعات دیوان حافظ نیست. طنز روش است، نه گفتمان. برای این که حافظ چند چیز را با طنز گفته است. یکی سر به سر گذاشتن اوست با معشوق؛ یکی سر به سر گذاشتن ِخیلی با ادب و احترام اوست با مقدسات. مثل تسبیح:
ز رهم میفکن ای شیخ به دانههای تسبیح / که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی
یا طیلسان و خرقه، که میگوید:
دلق صوفی نه همه صافی و بی غش باشد / ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
یا در بیت بسیار مشهوری که امیدوارم، یا ادعا دارم، مشکلش را حل کردهام:
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم / خرقه از سر به در آورد و به شکرانه بسوخت
معنایش این است که من از لباس بیرون آمده بودم. برای این که یارم از من گلهمند یا هراسان نباشد. بهشکرانه همین خلع لباس، خرقه را بسوخت. بعضیها اشتباه کردهاند و گفتهاند در نزد صوفیه رسم خرقهسوزی بوده است. نه، اصلا چنین نیست. ولو مرحوم نفیسی یا همایی گفته باشند. در دیوان حافظ است که خرقه سوخته میشود. به خاطر ترک ریا. چون میگوید:
حافظ این خرقهی پشمینه بینداز که ما / از پس قافله با آتش آه آمدهایم
«آتش و آه» هم آمده که به نظر من « آتش ِآه» مناسبتر است.
اخلاق و اخلاقیات گفتمان دیگر در دیوان حافظ
یک گفتمان دیگر در دیوان حافظ «اخلاق» و «اخلاقیات» است. مثل پندپذیری و پند ناپذیری:
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر / هر آن چه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
این جا یکی از زیباترین ظرافتهای هنری حافظ به کار رفته است. میشود مصراع دوم تایید و تاکید و تکرار مصراع اول باشد؛ میشود موضوع پند باشد. یعنی من به تو پند میدهم و آن پند این است که از ناصح مشفق سر مپیچ.
حافظ پند ناپذیری هم دارد:
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم / محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
«استغنا» هم از موضوعات اخلاقی است که در دیوان حافظ آمده است:
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است / کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
این استغنای الهی است. استغنای بشری هم دارد: «با پادشه بگو که روزی مقرر است»
تسلیم و رضا و جبرگرایی و ذم بخل و بخیل هم دارد. و نیز بی اعتباری جهان:
به جهان تکیه مکن ور قدحی می داری / شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
توکل هم هست: «راه رو گر صد هنر دارد توکل بایدش». راز پوشیدن و عیب پوشی هم هست:
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات / بخواست جام می و گفت راز پوشیدن
حافظ اخلاقیات را با ظرافت و طراوت بیان میکند
اخلاقیات در دیوان حافظ زیاد است، الحمدالله. اما موعظهی مستقیم نمیکند. چون دلپذیر نیست. با یک طنز و ظرافت و طراوتی همراه میکند.
گفتمان دیگر امیدواری و خوشبینی و خوشخویی و شادی است:
مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان / نستدن جام می از جانان گران جانی بود
ذیل همهی اینها ۲۰۰ ـ ۳۰۰ بیت میتوان یافت. برای این است که میگویم اینها گفتمانهای اصلی حافظ است.
حُسن عاقبت هم از دیگر موضوعات است. هر چند من نمیدانم حُسن عاقبت این جهان منظورش بوده یا آن جهان:
چون حُسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است / آن به که کار خود به عنایت رها کنیم
دیوان حافظ پُر از شادی و شور حیات است
تذکرهنویس بزرگ پاکستانی، شبلی نعمانی، حرفی دربارهی حافظ گفته که خیلی معنا دارد. او میگوید: «شعر حافظ شرح و حاشیه بر شعر خیام است. با این تفاوت که خیام خیلی نومید است، اما حافظ هم امیدوار است هم امیدبخش». سخن درستی است. حافظ هم شاد است، هم شادکننده. این امیدبخشی است که باعث میشود فال بگیریم و به سراغ حافظ برویم. هر وقت ملالی داشته باشیم میگوییم برویم حافظ بخوانیم حالمان خوش بشود. من هیچ وقت حافظ نخواندهام، یا فال نگرفتهام که توی ذوقم بخورد. یا بگویم اندوهگین بودم، اندوهگینتر شدم. دیوان حافظ پُر از شادی و شور حیات است. پُر از زندگی است. شادی در آن موج میزند.
یک گفتمان دیگر او طبیعتگرایی است. باد صبا، وصف گلها، وصف بهار، گل و بلبل، آب رکن آباد، گلگشت مصلی، وصف شیراز:
اگر چه زنده رود آب حیات است / ولی شیراز ما از اصفهان به
باده ستایی و باده گرایی هم هست:
بهتر از عیش و صحبت باغ و بهار چیست / ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
یا: دو یار زیرک و از باده کهن دومنی / فراغتی و کتابی و گوشهی چمنی
دیوانی خمریه سراتر و باده ستاتر از حافظ نداریم
گفتمان بادهستایی مفصل است. باده در دیوان حافظ سه وجه دارد. بنده در میان حافظپژوهان اولین کسی بودم که این را عرض کردم. شاید هم مقبول افتاد. دیدم که استاد ندوشن بعد از ۱۱ سال که از چاپ «ذهن و زبان حافظ» میگذرد، در کتابشان «ماجرای پایان ناپذیر حافظ» همین را مطرح کردهاند. ولی نگفتهاند که منبعش کجاست. اشکال هم ندارد. ما هم از دیگران میگیریم و به دیگری میدهیم.
باری، از باده ستایی حافظ دیگر چه بگویم؟ ما دیوانی خمریه سراتر و باده ستاتر از دیوان حافظ نداریم. مگر دیوان نزاری قهستانی، شاعر اسماعیلی. اما بادههای او بادههای ادبی است. نه رنگ و بوی باده انگوری دارد و نه جلا و درخشش بادهی عرفانی. ولی روی حافظ تاثیر داشته.
اکنون میرسیم به عشق و وصف معشوق. از مژه و چشم و ابرو گرفته تا لب و دهان و چاه زنخدان و غبغب و گیسو و ساعد و حُسن و ملاحت و تمنای وصال. همه چیز هست. لولی هم هست. همان که «کولی» میگوییم:
دلم رمیده لولی وشی است شورانگیز / دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
در دیوان حافظ وصف عشق زیاد آمده است
وصف عشق هم زیاد هست. ولی من که نباید بگویم در دیوان حافظ وصف عشق زیاد آمده! اصلا بدنهی دیوان حافظ عشق است:
طفیل هستی عشق اند آدمی و پری / ارادتی بنما تا سعادتی ببری
عرفان، مقام، حجاب خودی، خانقاه، صومعه هم از گفتمانهای دیگر دیوان حافظ است. میتوان وسعت مشرب را هم از گفتمانهای دیوان او دانست. بعد میرسیم به حکمت. حافظ حیرت و یاس فلسفی هم دارد:
چیست این سقف بلند سادهی بسیار نقش / زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
شکهای شیرین هم دارد. شکها را باید جزء دیانت او حساب کرد. چون آدم دیندارِ بی شک خیلی کم است. اگر کسی شک را تجربه نکرده باشد، نمیداند ایمان چیست. مرحوم مطهری گفتهاند: شک گذرگاه خوبی است، اما منزلگاه خوبی نیست. روانشان شاد، جملهی پُرمعنایی گفتهاند.
بعد دوست و دوستی و مدارا هم هست:
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد / نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
اغتنام فرصت هم هست:
فرصت شمار صحبت کزین این دو راهه منزل / چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
رندی و ملامتیگری هم سخن بزرگ حافظ است:
منم که شهرهی شهرم به عشق ورزیدن / منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم / که در طریقت ما کافری ست رنجیدن
باید دانست که ملامتیگری یک مکتب فکری است. طریقهی صوفیانه نیست.
اینها مواردی بود که بنده در این جا برشمردم. حال اگر بپرسید فایده این تقسیمبندی چیست؟ باید گفت که این تقسیمبندی باعث میشود که با دیوان حافظ یک ذره روشنتر تماس پیدا کنیم و آن حالت مهآلود شعر حافظ کنار برود.