علیاصغر محمدخانی: ساده و صمیمی بود، درون و برونش یکسان بود، فضلفروشی نمیکرد. زبانشناسی را عمیق میدانست و باید از او میپرسیدی تا به دانستهها و دانش او پی میبردی. زندگی را خیلی راحت میگرفت ولی در ده سال آخر عمر، زندگی او را سخت گرفت. افسردگی و رنجشهای روحی ناتوانش ساخته بود. با اینکه فاصلهی دیدارهایمان در ایران در سالهای ۷۶ تا ۸۲ مکرر بود اما آخرین دیدارمان تا درگذشت او حدود ده سالی طول کشید و در این فاصله چند باری تلفنی صحبت کرده بودیم. آن طور که باید و شاید قدر وقت را نشناخت. اهل عصر بهتر میتوانستند از دانش او بهره ببرند اما این فرصت پیش نیامد. آنچه نوشت و ترجمه کرد در حوزهی زبانشناسی کارهای درجه اول بود و ماندنی. دوستانی که غالبا روزها و گاه شبها با او همنفس بودند او را به خاطر لطف محضرش دوست میداشتند و از صحبتش لذت میبردند. روحیهاش بسیار جوان بود و شادمان. در متن ترجمه آثار مارتینه به فارسی هم با نظر دقت و تامل نگریسته و هم به زبانی روانی و شیوا به فارسی نگاشته بود. دوستان و همکاران او در بنیاد فرهنگ و فرهنگستان از شفیعیکدکنی، رواقی، رهنما، بدرهای و ... خاطرات بسیاری از او دارند و همدورهایهای او در کلاس مارتینه در فرانسه از ابوالحسن نجفی، علیاشرف صادقی و ژاله آموزگار، دانش زبانشناسی او را گواهند.
ترجمههای او اگر چه محدود و قدری دیر منتشر شد اما از جانب علاقهمندان و طالبان زبانشناسی و زبان فارسی همه جا با حسن استقبال روبهرو شد و مورد ستایش و پذیرش پژوهندگان واقع شد. سخاوتمندانه دانستههایاش را برای کارهای علمی دیگران خرج میکرد. از میان سرایندگان زبان فارسی، بیش از همه به فردوسی و سعدی و حافظ دلبسته بود. پر کار نبود اما بسیار فروتن و محجوب بود و در یاد دادن نیز دست و دلی باز داشت. استادی بود مردمی و متواضع، و هر کس او را یک بار میدید یا یک بار پای صحبتهای دلنشین و آموزندهاش مینشست، شیفتهی او میشد.
عاشق زبان و شعر فارسی بود. منش خاکی و فروتن او وجه غالب زندگیاش بود. با هر سنخ آدمی میجوشید و با زبان او حرف میزد. چندین بار با هم به مغازههای جگرکی و کبابی یوسفآباد و فاطمی رفتیم چنان با فروشندگان و شاگردان مغازه اخت بود و آنها شیفتهی او که اصلا نمیدانستند دکتر میلانیان استاد دانشگاه و زبانشناس برجسته است. برخی او را مهندس صدا میکردند، برخی حاج آقا و تعدادی او را استاد خطاب میکردند. نقل میکنند که فقط دکتر محمدجعفر محجوب این توانایی را داشت که با هر سنخ آدمی بجوشد و با زبان او حرف بزند.
میلانیان هم مانند محجوب بود و این توانایی را من در هیچ روشنفکر دیگری ندیدهام. هرگز وانمود نمیکرد که کار مهمی در دست دارد که باید به آن برسد. برای او گفتوگو و جوشیدن با آدمها از هر نوع کاری مهمتر بود. همیشه به نظر میآمد که وقت بیپایانی در اختیار دارد و حاضر است این وقت را با شما، هر که بودید، بگذارند. سادگی کودکانهی خود را حفظ کرده بود و ذرهای عجب و ریا در او دیده نمیشد. در عالم زبانشناسی و ادب فارسی، توانگری گشادهدست بود که گرچه با حرص و شوق، تمام دانستنیها را میآموخت و در گنجینهی خاطرش میاندوخت، به خلاف بسیاری که از برکت لئامت به توانگری میرسند، صمیمانه به دیگران میبخشید و در این بخشش حاتموار، هیچ حد و مرزی نمیشناخت یا به تعبیر پیشینیان در بذل دانش خود، هیچ تاملی را روا نمیدانست.
هر کسی با او مینشست بهرهای از دانشهای زبانی و ادبی او میبرد و گاه نکتههایی میگفت که کمتر از دیگران میتوان آموخت. افسوس که نشد جامعهی فرهنگی و علمی ما آنطور که بایسته بود از او بهره ببرد و شرایطی پیش آمد که سالها از ایران دور باشد و دریغ که ده سال آخر زندگیاش با بیماری و افسردگی شدید سپری شد. یادش جاودان باد.