احمد عزتیپرور: آشنایی داستان دوستانِ ایرانی با شیوهها و شگردها و موضوعات و مضامین داستانی غرب، گویا چندان مهم و ضروری هست که نیازی به تأکید و تصریح نداشته باشد. جوانان شرقی- بهویژه ایرانی-برای همگامی با جهانهای دیگر و یافتن افقهای تازه در قلمرو فکر و فرهنگ، گریز و گزیری از قرار گرفتن در مسیر فکرهای تازه و فرهنگهای دیگر ندارند. یکی از سادهترین ابزارهای نیل به تنوعها و تفاوتهای فرهنگی، داستان و داستاننویسی است. از دیرباز، مردم یک سرزمین با خواندن داستانهای نویسندگان سرزمین دیگر، بافکر و فرهنگ مردم آنجا آشنا میشدهاند. امروز هم با وجود وسیلههایی چون: سینما، تلویزیون، اینترنِت، رادیو، روزنامه و مجله و... هنوز هم ادبیات ـ مخصوصاً داستان (رمان، داستان کوتاه و...) بهترین و ماندگارترین و درستترین ابزار آشنایی با شیوههای زندگی و فکر و دانش دیگر مردمان شمرده میشود.
کتاب «زندگی عزیز» «آلیس مونرو» نویسنده کانادایی - که در سال گذشته (۲۰۱۳) برنده جایزه نوبل ادبیات شد- نمونه عالی و تازهای از توصیف دنیای اندیشه و هنر تصویرپردازی در حیطه داستاننویسی است که خواننده را با جزئیات زندگی مردمی خاص در گوشهای از زمین خدا آشنا میکند؛ مردمی که دقیقاً مانند ما فکر نمیکنند و مشغولیات دیگری دارند ولی در خصلتهای انسانی، کمترین تفاوتی با مردمان دیگر ندارند.
زندگی عزیز، حکایت متین و انسانی رویدادهای زندگی انسانهای خاصی در گوشهای از زمینِ خداست که در عین داشتن تفاوتهای آشکار با دیگر مردم در جاهای دیگر، مشترکات بنیادین با آنها دارند. آنچه در این کتاب چشمگیر است، همسویی نگرش نویسنده با روندِ سادهی زندگی و هماهنگی شیوه توصیفی او با گذرانِ آرام و هموار زندگی است. مونرو، بامتانت به زندگی و حادثههای آن نگاه میکند. به نظر او، آرامش روحی درنتیجه پذیرفتن تمامیت زندگی است. زندگی را نمیتوان خلاصه کرد؛ یا بخشهایی از آن را برگزید و پذیرفت و بخشهای دیگر را نادیده گرفت و انکار نمود. انسان توان حذف خاطراتِ بَد و ناخوشایند زندگی را از ذهن و جانِ خود ندارد. هنر آدمی در این است که خاصیت گَزَندگی و تخریبکنندگی را از آنها بگیرد و به کسانی که در این گونه خاطرات حضور دارند و مسئول ایجاد ناگواری و تلخی هستند، با عطوفت و بخشایش بنگرد و از آنها نفرت نداشته باشد. نفرت، ذهن و جان ما را مسموم میکند و چنان تغییری در ذائقهی احساس و ادراک مامی دهد که دیگر قادر به لذت بردن از طعم هستی زیبا نخواهیم بود. مونرو در داستان «قطار» بهتر و صریحتر از هر جای دیگر، این حقیقت را بازگفته است.
داستانهای مونرو، کشش ماجراجویانه و کنشهای هیجان آور ندارند. مگر وقتی در زندگی واقعی مورد تجاوز و توهین قرارمی گیریم، دچار هیجان میشویم؟ به نظر مونرو، این انسانی نیست که ما با خواندن فجایع و ناکامیهای زندگی دیگران، احساس لذت ناشی از خوانش داشته باشیم. سرگرم شدن با تلخیهای دیگران، شایستهی انسان نیست. وظیفهی داستان شاید این باشد که ما را در جریان واقعیت زندگی دیگران قرار دهد تا با ادراک تجربههای دیگران ازهر آنچه غیرانسانی است پرهیز کنیم.
به همین دلیل، مونرو، مخاطب را به همکاری و مشارکت در آفرینش فضا و قضا و قدر حادثهها و ماجراها فرا میخواند. در بیشتر داستانها، نویسنده از تعیین پایانی خاص طفره میرود و با هنرمندی تمام، مسیر نهایی قهرمان یا شخصیتها را به عهدهی خوانندهی کتابش میگذارد. این شیوه، خاستگاهی جز باورِ نویسنده در اذعان به قطعی بودن حق تعیین سرنوشت از سوی هرکس ندارد. نویسنده حق ندارد سرنوشت شخصیتهای داستانی خودش را تعیین کند. اگر خوانندهای خود را با شخصیت داستان، همدل و همراه یا به عکس مخالف میبیند، این حق اوست که به ماجرای قهرمان آن گونه که خود میخواهد خاتمه دهد. اگر نیک بنگریم، معنای این سخن آن است که خواننده در اصل، مسیرِ ماجرای خودش را مشخص میکند و با داوری دربارهی قهرمان داستان، به داوری رفتار خودش مینشیند.
وظیفهی داستان این است که خاصیت آینگی داشته باشد؛ به گونهای که خواننده با نگریستن به ماجراها و رویدادها، خویشتن خویش را ببیند.
انساندوستی نویسنده در این نکته نهفته است که او نمیخواهد با تلختر یا ناگوارتر یا اغراقآمیزتر نشان دادن زندگی قهرمانانش ترحم خواننده را برانگیزد یا اشک او را درآوَرَد. هدف او این است که نشان دهد پدیدههایی چون مورد تجاوز جنسی قرارگرفتن، مرگ عزیزان، ناکامیها و... نباید چندان هراسناک شمرده شوند که مانع ادامهی زندگی لذت بخش شوند. نقص در راه رفتن، نباید مرا از لذت پیادهروی بازدارد. زندگی جنبههای ناخوشایند بسیار دارد، اما آدمی نیزاز تواناییهای شگفت انگیزفراوان برخورداراست
در مجموع خواننده فارسی زبان، باخواندنِ این کتاب، نه تنها با نوترین نمونههای داستان کوتاه ـ که درمقیاس جهانی برترین امتیاز (جایزه نوبل) را گرفته است ـ تماس غیرمستقیم (از راه ترجمه) میگیرد، بلکه باتنوّع فکر و احساس و فرهنگ مردمی دیگر، رابطه برقرار میکند و درمییابد که زندگی در اصل و اساس خود، در همه جابه یک رنگ است. همه جا عشق و نفرت، تعیینکننده روال زندگی است. در زیر آسمانهای دیگر نیز، غم تنهایی و نیاز به درک شدن از سوی دیگران، مهمترین مسأله زندگی به شمار میرود. غریزه دوست داشتن و مورد عشق قرارگرفتن، برجستهترین ویژگی بشر در همه جای این کره خاکی است. کتاب زندگی عزیز، از نظر هنری، ویژگیهای جالبی دارد که خود برگرفته از تکنیکهای داستان نویسی مدرن است. از جمله:
۱. پایان نامنتظره: استفاده از عنصر «تعلیق» جهت کنجکاو نگاه داشتن خواننده تا پایان داستان و حفظ داشتن اوج تا آخرین صفحات و سپس گره گشایی و فرود داستان، درست در پایان یا آخرین صفحه. بهترین نمونهی آن، داستان «قصه زندگی کُری» است که قهرمان زن داستان در قسمتهای پایانی است متوجه میشود فریب خورده است. این خدمتکار خانهی آنها نبوده که با تهدید افشای رابطه او با قهرمان مرد داستان، از وی اخاذی میکرده است، بلکه معشوقش با سوء استفاده از موقعیت خانوادگی زن و رابطهی خودش با او، دست به چنین کاری میزده است. قهرمان داستان هم مثل خواننده، از پایان داستان بیخبر میماند.
۲. پایانبندی بدون امکان پیشگویی قاطعانهی خواننده: خواننده اختیار دارد هر گونه که دوست دارد، سرنوشت قهرمان را در ذهنش بسازد. نویسنده یا راوی، هم برای انتخاب خواننده احترام قائل است و هم به خودش این حق را نمیدهد که برای دیگران ـ حتی اگر قهرمان داستان باشد ـ سرنوشتی تعیین کند. کاربرد چنین شگردی، در اندیشههای آزادیخواهانهی نویسنده ریشه دارد.
۳. جابهجایی زمان: نویسنده در تنظیم زمان واقعه یا وقایع داستانی، سیری خطی و مستقیم دنبال نمیکند، بلکه همسو با ذهنیت قهرمان یا یکی از شخصیتهای داستان، واقعه را توصیف و مجسم میکند. گاهی واقعهای از زبان مادر توصیف و بازگو میشود و در همان زمان، زمان ذهنی کودک وارد واقعه میشود و آن واقعه را در شکل آینده یا گذشتهاش میبیند. حواس خواننده باید جمع باشد تا دریابد که از گذشته به آینده پریدن یا برعکس، علتی جز ارجاع واقعه به ذهن دو نفر ندارد. گاهی هم، زمان راوی از دید دانای کل مطرح میشود.
۴- توصیف دقیق مکانها و صورت و سیرت اشخاص داستان: نمونهای از آن، توصیف شهرک یا روستایی است در داستان: در چشمانداز دریاچه.
۵- شیوهی نگارش داستانها حتی خاطرات نویسنده، مطابق با جریان سیال ذهنی است. در آخرین بخش کتاب [زندگی عزیز] این روش، وضوح بیشتری دارد. در این بخش با اینکه نویسنده خاطرات کودکی و جوانی خود را باز میگوید، مدام از باز گویی یک چیز به یاد چیز دیگری میافتد. برای همین موضوع قبلی را رها میکند و به بیان و توصیف موضوع جدید میپردازد. بعد دوباره به موضوع قبلی برمیگردد.
برای نمونه وقتی نویسنده دربارهی مادرش حرف میزند و شیوهی لباس شستن او را توصیف میکند، با آوردن کلمهی آشپزخانه، یاد روش آشپزی مادرش میافتد و چند سطری دربارهی آن مینویسد. یا با آوردن کلمهی پارچهای که قرار است پدرش برای مادرش بیاورد، یاد خیاطی مادرش و طرز لباس پوشیدن او میافتد و آنها را توصیف میکند. همین روش، ممکن است گاهی در ترجمه باعث از هم گسیختگی موضوعات شود. ولی خواندن کامل داستان یا متن، این گسیختگیها را پیوند میزند و تاثیری واحد بر خواننده میگذارد.
۶. داستان «درچشم انداز دریاچه» فضایی وَهم آلود و تخیلی دارد. داستان در واقعیت رخ نمیدهد. نانسی فکر میکند که دچار «آلزایمر» یا اختلال در حافظه شده است. تحت مداوا قرار میگیرد و در مطب دکتر به خواب میرود. نویسنده، خواب او را برای خواننده تعریف میکند. شهری که نانسی ـ قهرمان داستان ـ درآن به دنبال مطب دکترش میگردد، واقعیت خارجی ندارد. در آن شهر: پسربچهای دوچرخهاش را به جای راندن به جلو، عقب عقب میرانَد؛ پیرزنی میخواهد طناببازی کند؛ زن و مردی به جای سرزنش پسربچهی دوچرخه سوار به خاطر خطایش، او را تحسین و تشویق میکنند؛ طرز معماری شهر، مال صدسال پیش است؛ مطب به جای اینکه در شهر باشد، در دامنهی تپهای کنار دریاچه قرار دارد. سبک این داستان، یادآورفضای داستانهای «رئالیسم جادویی» است. واقعیت این است که «نانسی» دارد خواب میبیند. در پایان داستان، از خواب بیدار میشود. پرستار از او میپرسد:
ـ چه خوابی میدیدی؟
جواب میدهدکه: خواب زمانی را میدید که شوهرش زنده بود و او داشت رانندگی میکرد. حتی مدل ماشینشان را هم به یاد میآورد. پرستار میگوید: دیدی که حافظهات چقدر خوب کار میکند؟
از جهت معنایی، عشق به خانواده، علاقه به وطن، دوست داشتن دیگران، نفی غرور و خودخواهی، فداکاری برای خانواده، نفرت از دروغ و مخصوصا تأکید بر ارزش بینظیر زندگی، در لابهلای توصیفها و گفتوگوها به تکرار احساس و دریافت میشود.
زندگی عزیز با ترجمهی احمد عزتیپرور را انتشارات ملورین منتشر کرده است.