آناهید خزیر: ناصرخسرو، شاعر و متفکر و نویسندهی ایرانی قرن پنجم، در تفکر عقلانی و فرهنگ اسلامی چه جایگاهی دارد و نقش او در تاریخ ادبیات فارسی چگونه تصویر میشود؟ چه پیوندی میان دریافتهای او با معتزلیان و متکلمان دیگر میتوان یافت؟ فکر و شعر و زندگی ناصرخسرو چه مقدار به هم پیوسته و همانند است؟ کردار و گفتارش چه شباهت و انطباقهایی دارد؟ آیا ناصرخسرو همان طور که میاندیشیده، شعر سروده و همانگونه نیز زندگی و رفتار کرده است؟ ناصرخسرو و شعر او در میان مردم ایران از هنگام درگذشتش تا کنون چه مقدار رواج داشته و تاثیرگذار بوده است؟ این پرسشهایی بود که در جلسهی آغازین درسگفتارهایی دربارهی ناصرخسرو به صورت اجمالی به آنها پاسخ داده شد.
هیچ کدام از شاعرهای ایران شبیه ناصرخسرو نیستند
محمدعلی اسلامیندوشن سخنانش را اینگونه آغاز کرد: حُسن انتخاب خوبی بوده که جلساتی برای ناصرخسرو ترتیب بدهند چرا که باید این مرد را زنده نگه داشت. برای این که فرد بسیار بسیار مهمی در ادب فارسی است. میتوانم بگویم یک فرد خاص است که نظیری برایش نیست. ناصرخسرو تک ایستاده است و هیچ کدام از شاعرهای دیگر ایران شبیه به او نیستند. چرا شبیه او نیستند؟ برای این که خطی که آنها داشتهاند ناصرخسرو به هیچ وجه آن خط را دنبال نکرده است. برای خودش خط معینی داشته و از روی آن حرکت کرده است. بنابراین باید به دقت دربارهی ناصرخسرو صحبت کرد.
دومین مساله این است که او در سن چهل سالگی تغییر روش داده است و این موضوع مهمی است. چرا بعضی از بزرگان ادب فارسی در سن بالا طرز فکر و زندگی خود را تغییر دادهاند؟ ناصرخسرو به کنار، همین موضوع را در مورد سنایی و عطار هم داریم. اینها در سنی که دوران باروری شخص است به ناگهان تغییر روش دادهاند. تا قبل از چهل سالگی یک روش معمول زندگی داشتهاند و از مزایا و مواهب زندگی و احیانا از شادیهای زندگی بهره گرفتهاند. ولی یک دفعه در چهل سالگی بنا به یک تکان عجیب تغییر مسیر دادهاند و راه دیگری را در پیش گرفتهاند؛ که راه عرفان و فکر و انسانیت است.
چرای تغییر ناصرخسرو را باید در تاریخ ایران جست
چرای آن را باید در تاریخ ایران جُست. برای این که ایرانی دوگانهاندیش است. همیشه دو عامل در درون او کار میکنند و گاهی این دو برخورد دارند. یکی از آن دو «ایرانیت» است. یعنی یادگارهایی که از گذشتهی دور دست ایران میآیند. یک فرهنگ و خو و عادت در درون ایرانی جا گرفته و او را نگه داشته است. تنها کشوری که اسلام آورد و از گذشتهی خود نبُرید، ایران بود. تمام خصوصیاتش انتقال پیدا کرد و پوشش دیگری یافت ولی در ماهیت همان ماند. البته این موضوع بیش از هر کسی مدیون فردوسی است. برای این که او با کتابش ایرانیت را بیمه کرد و نقش جاودانهای به آن بخشید. اتفاقا از خصوصیات ناصرخسرو این است که بیش از هر کسی به فردوسی شباهت دارد و بیش از هر کس از شاهنامه تاثیر گرفته است. در مواردی کاملا میشود این دو را در کنار هم گذاشت و مقایسه کرد. ناصرخسرو از خیام هم تاثیر گرفته، اما کمتر.
ناصرخسرو نه گِرد مداحی گشت و نه گِرد تغزلگویی عاشقانه
ناصرخسرو یک شاعر عکسالعملی است. انحطاط شعر به جایی رسیده بود که آدم ِآگاه و بیداردلی مثل ناصرخسرو را عصبانی کرده بود و میخواست راهی مغایر آن را در پیش بگیرد. شعر فارسی تا آن زمان و بعد از آن روی دو خط عمده حرکت کرده است. یکی مداحی بوده است که نوع کار فرخی سیستانی و عنصری و عسجدی یا معزی چنین بوده است. اینها شعرفروش بودند و دکانداری میکردند. دوم شعر غزلی بوده است. یعنی شعرهای عاشقانهای که با جسم سر و کار داشت. ناصرخسرو در برابر این دو چیز عکسالعمل نشان داد. نه گِرد مداحی گشت و نه گِرد تغزلگویی عاشقانه. او به شعر اندرزی و تفکری روی آورد. در سراسر دیوانش ما به تفکر برمیخوریم. آنچه مورد نظر اوست استیلا و تسلط روان بر تن است. ناصرخسرو روی خطی افتاد که بتواند از طریق شعر بشریت را اصلاح بکند و راه نوتر و گشادهتر و انسانیتری در مقابل بشریت بگذارد.
ناصرخسرو شاعر خندان و خوشرویی نیست
خصوصیت دیگر او این است که شاعر ساکن نیست. شاعری است که سر گذاشته است به سفر. این از وجدان ناآرام اوست. آنچه دلخواه او بوده در محیط ساکن به دست نمیآورده است. پس رو میگذارد به سفرهایی که پُر خطر و دردسر بودهاند. البته تجربهاندوزی و کنجکاوی هم داشته است و این که بداند در دنیا چه خبر است و مردم چه میکنند و در چه حالتی هستند و زندگی چه مفهومی به انسان عرضه میکند. خصوصیت دیگر او این است که میاندیشیده انسان چگونه باید پیمانهی سپنجی را پُر کند که در آخر عمر از خودش خجل نباشد. اگر از خود پرسید چه کردهام؟ بتواند جواب درستی به آن بدهد. به همین علت است که ناصرخسرو شاعر خندان و خوشرویی نیست. شاعری تلخ کام و ترشرو است و عبوس حرکت کرده است. بهخاطر درد انسانیتی که داشته است. او خندههای بیهوده را جزء مسخرگی و سطحی بودن حساب میکرده و علاقهی چندانی به شادی نداشته است. چون مشکل زندگی با شادی حل نمیشود. در واقع با تفکر و تامل حل میشود. این است که تا حدی شاعری عبوس است.
نقطه ضعفی که در زندگی بسیار پاکیزهی ناصرخسرو میتوان یافت
میشود گفت دشنامهایی که ناصرخسرو به خاندان سلجوقی میدهد هیچ شاعری نسبت به فرمانروایان روزگارش چنین سخنان تندی نگفته است. او از فرط عصبانیت این کار را میکند. به عوام هم روی خوش نشان نمیدهد. اگرچه آنها را گناهکار نمیداند. در مقابل، علم را در خدمت انسانیت میگذارد. برای او انسانیت، یعنی جوهرهی وجود انسان، مهم است. هر چه هست و نیست باید در خدمت انسانیت باشد. گرایش او به فاطمیان مصر هم از این جهت است که چون از خلافت بغداد و حکومت سلجوقی سرخوردگی پیدا کرده بود به فاطمیان مصر علاقه نشان داد. حتی انتخاب آیین اسماعیلی هم برای جدا ماندن و فاصله گرفتن از سنیگرایی زمان بوده است. در سفر مصر خیلی ربودهی تشکیلات فاطمیان میشود. اگر بتوان نقطه ضعفی در زندگی بسیار پاکیزهی ناصرخسرو یافت همین است. البته فاطمیان مصر خیلی بهتر از خلفای عباسی بغداد بودند اما آنها هم مالاندوز بودند و رفتارهای مسلط با مردم داشتند. در هر صورت این نقطه ضعف شاید ناشی از ساده لوحی ناصرخسرو باشد.
لذت، سعادت و آرمان سه مساله در کتاب «جامع الحکمتین»
غلامحسین دینانی سخنران بعدی نشست نیز درباره ناصرخسرو گفت: ابعاد وجودی ناصرخسرو بسیار است. شاعر بزرگی است و سبک خراسانی قائم به وجود اوست. حکیم، متکلم، سیاح هم هست. یکی از مهمترین آثار او کتاب «جامع الحکمتین» است. ناصرخسرو در این کتاب سه مساله را مطرح کرده: لذت چیست؟ سعادت چیست؟ آرمان چیست؟ انسان مانند هر حیوانی لذتطلب است. سعادت را هم میخواهد. کیست که بگوید من سعادت نمیخواهم؟ انسان آرمان هم دارد. هیچکس نیست که آرمان نداشته باشد. البته آرمانِ بزرگ داریم و آرمان ِکوچک. اگر کسی بگوید من آرمان ندارم، فکر نمیکنم شایستهی اطلاق لفظ انسان باشد. اما آرمان چیست؟ آرمان یا قدسی است یا قهرمانی. آدمها میخواهند قهرمان باشند. آرمان قدسی هم طی مراتب تا رسیدن به لقاء الله است. کسانی هم هستند که هر دو آرمان قدسی و قهرمانی را میخواهند. اسم اینها را اهل فتوت و جوانمردان گذاشتهاند. فتوت جمع دو آرمان قدسی و قهرمانی است.
«خرد» و «خر» دو واژهای که بسامد بالا در دیوان ناصرخسرو دارد
ناصرخسرو متفکر و شاعر عبوسی است. شاعر ِ «چون» و «چرا» هم هست. شاعران معمولا چون و چرا نمیکنند. چون و چرا کار فیلسوفان است. اما ناصرخسرو چون و چرا میکند. واژهی «خرد» را هم بسیار بهکار برده است. بسامد این کلمه در او بسیار است. یک کلمهی دیگر هم در دیوان او نزدیک به بسامد خرد است و آن کلمهی «خر» است! میگوید: «تو گویی که چون و چرا را ندانم / همین است نزدیک من مذهب خر» کسی که چون و چرا ندارد، بی تعارف خر است. چون طرح پرسش با «چرا» است. آدمی که پرسشی در زندگیش نداشته باشد انسان نیست. چون ناصرخسرو دردمند است «چرا» دارد. نمیخندد و عبوس است. چون باید «چرایش» را جواب بدهد.
حالا لذت چیست؟ گفته است لذت رفع الم و رنج است. البته این جا محل بحث است. باید از ناصرخسرو پرسید که چه رنجی؟ آیا رنج فقط حسی و بدنی است؟ رنجهای غیر حسی نداریم؟ خود ناصرخسرو رنجهای غیر حسی داشته است. چون آدمی که «چرا» داشته باشد رنج هم دارد. این درد و رنج عقلانی و فکر است. دردمندی فکورانه است. آدم بی درد یعنی کسی که فکر ندارد. بنابراین این که میگوید لذت رفع الم است میخواهم این طور معنا کنم که او میخواهد برود به سمت مسائل عقلی. ناصرخسرو میگوید من دغدغه دارم. لذتها باید دردها و رنجهای عقلانی من را علاج کنند.
لذتها، دردها و رنجهای عقلانی ناصرخسرو را علاج میکنند
اما سعادت چیست؟ اسماعیلیه لذت را در رها کردن ظاهر و رفتن به سمت باطن میدانستند. این اشتباهی بود که باعث انقراضشان شد. الآن اسماعیله هستند اما آن شوکت و آن کبکبه را که در قرن چهارم و پنجم و ششم داشتند دیگر ندارند. آنها توجه نداشتند که ظاهر را هم باید نگاه داشت. البته ناصرخسرو کنار نگذاشته بود. اگرچه به باطن اهمیت بیشتری میداد. علم هم از سطح ظاهر به باطن نفوذ کردن است. این تعریف جدیدی است که من برای علم میدهم.
گفتهاند که لذت حسی دفع رنج است. البته تا حدی دفع رنج میشود. اما رنج تمام نمیشود. اما لذت عقلی کی تمام میشود؟ هیچ وقت. اگر کسی گفت من هر چه میدانستم فهمیدم و دیگر لازم نیست که عقلم کار بکند، بدانید که حیوانی بیش نیست. عقل هر چقدر برود باز راه هست. اگر متکلم باشد در این رفتن هدف دارد. اگر عالم باشد میخواهد چیزی را کشف کند. اما فیلسوف میخواهد چه چیز را کشف کند؟ کلیتش این است که حقیقت را. آیا از اول میداند که به کجا میخواهد برسد؟ اگر از اول گمان ببرد که میداند، به هیچ جا نمیرسد. دارد میرود. به کجا؟ به حقیقت. حقیقت کجاست؟ لایتناهی. کی تمام میشود؟ ناصرخسرو میگوید: برو!
ناصرخسرو تسلیم جریانات عصر خودش نشد
سخنران بعدی این درس گفتار مهدی محبتی بود. وی درباره بررسی شخصیتها گفت: شخصیتها را دو جور میتوان بررسی کرد. یکی بررسی تاریخی است؛ مدل دیگر این است که بدانیم در بازسازی فرهنگ خودمان به چه کار میآیند؟ بحث من بیشتر به این قضیه است. از این چشم انداز شخصیتهای ادبی و فرهنگی گذشتهمان را میتوانیم به دو دستهی مهم تقسیم کنیم: نخست شخصیتهایی که «در تاریخ» بودهاند و اسیر یافتهها و دریافتهای زمانهی خودشان. دستهی دوم شخصیتهایی که «بر تاریخ» بودهاند و علی رغم محدودیت زمانی و مکانی چندان اسیر متداولات عصر خودشان نشدهاند. از این جهت ناصرخسرو از معدود شخصیتهای بزرگ ماست که در زمانهای که جریان غالب چیز دیگری است حرف و پیام دیگری گفته است که با جریانهای دیگر همخوانی ندارد. ناصرخسرو علی رغم آن که دل به تشکیلات اسماعیلیه داشته اما تسلیم جریانات عصر خودش نشده است.
ناصرخسرو به مردم محبت دارد اما اسیر موج تفکر آنها نیست
مسالهی دیگر این است که ناصرخسرو به عنوان فردی متفکر، موضع خودش را در برابر دو گروه مشخص کرده است: یکی رأس هرم فرهنگی جامعه یعنی خواص و دیگری تودهها. او در کتابهایی که نوشته و شعرهایی که سروده است بین این دو تا خط فاصل عمیقی میکشد. مثلا میگوید: «سلام کن ز من ای باد مر خراسان را / مر اهل فضل و دانش نه عام و نادان را». او میگوید که متفکری که اسیر بینش زمانهی خودش است خیلی نمیتواند حرفهای خوبی بزند. ناصرخسرو در ضمن این که به مردم محبت دارد اسیر موج تفکر آنها نیست.
ویژگی دیگر ناصرخسرو این است که کل آثار او پاسخگویی به نیازهای زمانهاش است. یک شعر، حتی یک بیت و سطر ندارد که چیزی گفته باشد تا به شهرت یا سودی برسد. آنچه از ناصرخسرو داریم پاسخگویی به نیازهای فرهنگی جامعه است. از این ساحت است که گاهی اوقات شاعری عبوس تلقی میشود. میگوید: «خنده از بی خردی خیزد چون خندم من/ که خرد سخت گرفته است گریبانم». بر همین مبنا «گشایش و رهایش»، دیوان «جامع الحکمتین» و مهمتر از همه «زاد المسافرین» او همه پاسخی است به سوالهایی که معمولا آدمهای برجستهی روزگار داشتهاند. من در این جا به نمونههایی از این پاسخگوییها اشاره میکنم.
وحی کتابی است که در وجود ناصرخسرو گسترده شده است
در زمانهی ناصرخسرو بحث بسیار مهمی در بین متکلمان مطرح بود به این صورت که حقیقت وحی چیست؟ و چگونه وحی از جانب خدا به پیغمبر رسیده است؟ یک عده میگفتند که جبرئیل متجسد میشود و وحی را به پیامبر میرساند. یک عده هم با توجه به سنت اخوانالصفا و متکلمان قرنهای چهارم و پنجم میگفتند که ما نمیدانیم وحی با آواز است یا چیز دیگر. فقط میدانیم که کیفیت معنوی وحی هست. اما نوع آن را نمیدانیم. ناصر خسرو روی این زمینه بسیار تفکر کرد تا بتواند پاسخی معقول و مستدل به اهل زمانهی خودش بدهد. در صفحهی ۲۱۲ کتاب «زاد المسافرین» میگوید من وقتی که در کیفیت وحی تامل میکنم نه میگویم آواز صریح است (یعنی صوت)، نه میگویم فقط معنوی است. بعد میآید طرح بسیار سیستماتیک و دستگاه مندی از وحی ارائه میدهد که به نظر من یکی از بهترین تعریفها از وحی است.
ناصرخسرو میگوید هستی را کتاب خدا تلقی کنید. به این معنی که وقتی نویسندهای کتابی مینویسد رابطهای بین نویسنده، قلم و آنچه مینویسد هست. پس خدا به عنوان کاتب، هستی به عنوان کتابش، و موجودات هم کلمات حق تعالی هستند. پیغمبر هم کسی است که قبل از آن که به درک و فهم چشمی و عیانی این کتاب رسیده باشد امّی است. به سخن دیگر، پیغمبر قبل از آن که با دل و وجود خودش این کتاب را ببیند، مثل همه است. اما لحظهای که این کتاب را مشاهده میکند احساس میکند که خط خدا و آواز خداست. بدین گونه ناصرخسرو تاویلی از مسالهی وحی ارائه میدهد. غالبا هم به آیات قرآن متوسل میشود. پس در نگاه ناصرخسرو وحی نوعی هماهنگی است میان جان بیننده و کتابی که در وجود گسترده است. هر کس بتواند با جانش اثرات حق را بر هستی به صورت عیان ببیند میتواند وحی را بفهمد.
ناصرخسرو بنیانگذار ادبیات اخلاقی در فرهنگ ماست
یک نمونهی دیگر که ناصرخسرو سعی کرده به آن پاسخ بدهد این است که بین آنچه مینویسیم و آنچه خدا نوشته چه ارتباطی هست؟ آیا میشود عین (آفریدهها) را و کلمات را به یک جایی رساند که همسان و هماهنگ با یکدیگر معنا بشوند؟ به عبارت دیگر، آیا میشود هستی را یک نوع مکتوب قلمداد کرد؟ بر همین اساس است که ناصرخسرو کل نظریه ادبی خودش را پی ریزی میکند. از این رو کسانی که دردمندانه به دنبال مسائل فکری هستند ناصرخسرو بیش از هر کس دیگری میتواند به آنها جواب بدهد.
نکتهی دیگری که باید به آن توجه داشت این است که ناصرخسرو بنیانگذار ادبیات اخلاقی در فرهنگ ماست، نه سنایی. اول کسی که مباحث اخلاق و تعهد و دین را در ادبیات ما مطرح کرد ناصرخسرو بود. اما هیچ کس به این نکته توجه نکرده است. با توجه به این که اغلب حکومتهای گذشته اهل تسنن بودهاند، به نظر میآید که توطئهی سکوت بسیار بامعنایی دربارهی ناصرخسرو و فردوسی وجود داشته است.
ناصرخسرو شعر را با اندیشه خود میسروده است
علی اصغر محمدخانی نیز در این نشست گفت: ناصرخسرو در تاریخ فرهنگ اسلامی و ادبیات فارسی شخصیت یگانه و شاعر یکتایی است. هم شاعر است، هم متکلم و هم نویسنده. زندگی پُر ماجرایی هم داشته است. میگویند با خوابی که در چهل سالگی دید زندگیش متحول شد و در سال ۴۳۷ سفر مکه را آغاز کرد. اکنون ما در هزارمین سال سفر ناصرخسرو هستیم. این سفر هفت سال طول کشید. حاصل آن هم سفرنامهی اوست. با این خواب تحولی در ناصرخسرو ایجاد شد. تا بدان حد که به دنبال معرفت حقیقی رفت. این را هم باید توجه داشت که در تاریخ فرهنگ ما ناصرخسرو یکی از کسانی است که همانطور که شعر میگفته میاندیشیده است. از این رو پیوند محکمی میان شعر و فکر او وجود دارد.
یکی از ویژگیهایی که در آثار ناصرخسرو میبینیم جایگاه والایی است که او برای سخن قائل است. اگر بخواهیم به زبان امروز بگوییم او طرفدار هنر متعهد است. یعنی شعر را فقط برای شعر نمیگوید. سراسر دیوان او سخنان کلامی و اخلاقی و تبلیغ و تعلیم است. با مدح و هجو و هزل و غزل هم میانهای ندارد. بیشتر حکمت و مجموعهای از حجتهای عقلی در آثارش دیده میشود. بسیار هم شاعر ملتزمی است. غایت حیات را پی بردن به رازهایی میداند که به آن میاندیشیده؛ و این که آدمی باید به دنبال چه مسائلی باشد. در شعرش کلمات فصیح و کهن بسیار است. همین است که شعر او برای مردم سخت میشود. ناصرخسرو خیلی به زیباییشناسیهای ادبی توجه ندارد. به عقل هم خیلی بها میدهد. بارها در آثارش گفته است که فضیلت انسان در این است که به دنبال چون و چرا باشد.
ناصرخسرو به زیباییشناسیهای ادبی توجه ندارد
بهترین منبع برای شناخت ناصرخسرو آثار اوست؛ بهویژه سفرنامهی او. این سفرنامه به نثری روان و ساده نوشته شده و از جمله آثاری است که به زبانهای دیگر هم ترجمه شده است. چهار اثر دیگر او بسیار مشهور است: «جامع الحکمتین»، «زاد المسافرین»، «گشایش و رهایش» و «وجه دین». اینها آثار فلسفی و کلامی اوست که از حیث مضامین و شیوهی نگارش بسیار شبیه به هم هستند. نثر ناصرخسرو در این آثار به نسبت سفرنامه کهنتر است و به نثر دوره سامانی نزدیک است. البته ناصرخسرو به آثار دیگری از خود اشاره کرده است که اکنون اثری از آنها وجود ندارد. آثاری هم به او نسبت میدهند که قطعی نیست؛ مثل «روشنایی نامه» که منسوب به اوست.