آناهید خزیر: ناصرخسرو، متکلم، شاعر و نویسندهی ایرانی در سال ۳۹۴ ق. در قبادیان متولد شد و از دورهی نخست زندگی وی، پیش از سفر به مصر و گرایش به مذهب اسماعیلی، اطلاع چندانی در دست نیست. از ناصرخسرو آثار متعددی به نظم و نثر بر جای مانده است که از نمونههای برجستهی نظم و نثر فارسی در قرن پنجم به شمار میآیند. با آنکه ناصرخسرو از شاعران و نویسندگان بزرگ زبان و ادب فارسی است اما شایسته است از زندگی پر از حادثه و از شعر دینی و الهیات فلسفی و اندیشههای کلامی او بیشتر بدانیم.
ناصرخسرو به مداحان شعر فروش میگوید
محقق سخنانش را اینگونه آغاز کرد: مزیت و فضیلتی که ناصرخسرو بر سایر شعرا دارد این است که شعری را گفته که فقط ترجمان عقیده و ایمان خودش بوده است. برای این نبوده که مدح کسی را بگوید. در حالی که شعرای دیگر اغلب مداح بودند. ناصرخسرو از آنها تعبیر به «شعر فروش» میکند:
ای شعر فروشان خراسان بشناسید / این ژرف سخنهای مرا گر شعرایید
یا در آنجایی که دربارهی عنصری صحبت میکند، میگوید:
بسنده است با زهد عمار و بوذر / کند مدح محمود مر عنصری را
من آنم که در پای خوکان نریزم / مر این قیمتی دُر لفظ دری را
موضع او به این کیفیت است. در حالی که شعرای دیگر چه مبالغهها و چه اغراقها دربارهی امیران و پادشاهان میکردند. بنابراین اهمیت ناصرخسرو این بوده که آن شعری را گفته که ترجمان عقاید قلبی او بوده و به دنبال درم و دینار و جاه و مقام نبوده است.
دیوانی که ۳۰۰ سال بعد از مرگ ناصرخسرو کتابت شد
کتابهای زیادی در شرح احوال ناصرخسرو نوشتهاند؛ اعم از ایرانیها و خارجیها. مرحوم سید حسن تقیزاده و مینوی و دهخدا و مرحوم سید نصرالله تقوی در آن چاپ اول دیوان ناصرخسرو مقدمات بسیار مفید و ارزندهای نوشتند. دیوانی هم که من با همکاری مرحوم مجتبی مینوی چاپ کردیم براساس قدیمیترین نسخه بود. البته کاملا هم قدیمی نبود؛ شاید ۳۰۰ سال بعد از مرگ ناصرخسرو کتابت شده بود. ولی باز دیوانی که ما چاپ کردیم صحیحتر بود. به این علت که ناصرخسرو دشمنان فراوانی از اهل سنت داشت. آنها شعرهایی گفته بودند و دشمنان ناصرخسرو آن شعرها را در دیوان او درج کرده بودند. البته آن شعرها مال ناصرخسرو نبود. مثلا بیتهایی را آورده بودند و نتیجه گرفته بودند که ناصرخسرو منکر معاد است. آن شعر سخیفی بود که میگوید:
مردکی را به دشت گرگ درید / زو بخوردند کرکس و زاغان
این یکی رفت در سر کهسار / وان دگر رفت در بُن چاهان
این چنین کس به حشر زنده شود؟ / تیز بر ریش مردم نادان!
شما میبینید چنین شعر بی اساس و سخیفی را در دیوان ناصرخسرو گنجانیده بودند. در حالی که ناصرخسرو که «حجت» جزیره خراسان بود و مُبلغ مذهب فاطمیان بود، نمیتوانست چنان شعری گفته باشد. از سیاقش هم پیداست که از ناصرخسرو نیست. ناصرخسروی که در یک قصیده روز قیامت را بر اساس قرآن کلمه به کلمه تفسیر میکند، چنان حرفی را نمیزند. در یکی از قصایدش دربارهی روز قیامت میگوید:
زان روز بترس کاندر او / آید پیدا همه کارهای پنهانی
وز چرخ ستارگان فرو ریزد / چون برگ رزان به ماه آبانی
چون پشم زده شده ُکه و مردم / همچون ملخان ز بس پریشانی
زان روز که هول او بریزاند / نور از مه و ز آفتاب درخشانی
زان روز که جز خدای سبحان را / بر کس نرود ز خلق سلطانی
آن گه ز میان خلق برخیزد / خویشی و برادری و خسرانی
هیچ گونه دلیلی برای جبرگرایی ناصرخسرو نیست
تمام ابیات آن بر اساس آیات قرآن است. کسی که این طور شعر میگوید و با این عقیده خودش را در برابر حکام سلجوقی که دست نشاندهی خلیفهی بغداد بودند به مخاطره میاندازد، آیا میآید آن شعر سخیف را بگوید؟ ولی در دیوان قدیمش هست.
یا این که میگفتند ناصرخسرو عقیده به جبر داشته است. در حالی که در دیوانش میبینیم که هیچ گونه دلیلی برای جبرگرایی او نیست. حتی مسالهی جبر را رد میکند:
اگر کار بوده ست و رفته قلم / چرا خورد باید به بیهوده غم
ستمکار زی تو خدای است اگر / به دست تو او کرد بر من ستم
عقوبت محال است اگر بت پرست / به فرمان ایزد پرستد صنم
ناصرخسرو میگوید طالب علم و دانش بودم و تقلید نمیپذیرفتم
بنابراین ما خوشحال بودیم که نسخه قدیمیتر را پیدا کردیم که آن اشعار سخیف در آن نبود. در حقیقت دیوان او از آن نسبتهای ناروایی که دشمنان ناصرخسرو به او داده بودند، پاک شد.
ناصرخسرو قصیدهای دارد به نام «قصیدهی اعترافیه». در آنجا ولادت خودش را ذکر میکند:
بگذشت ز هجرت پس سیصد نود و چار / بگذاشت مرا مادر بر مرکز اغبر
در آن قصیدهی اعترافیه تمام حالات درونی و مشکلات خویش را ذکر میکند. میگوید که من طالب علم و دانش بودم. تقلید نمیپذیرفتم و برای کسب علم و دانش به هر دری میزدم و به هر فرقهای رو میآوردم: از هندی و سندی و از شافعی و مالک و از قول حنفی. هیچ کدام از اینها من را جواب ندادند: «هر یک به یکی راه دگر کرد اشارت / این سوی ختن خواند مرا آن سوی بربر»
ناصرخسرو از مشکلات مذهبی سخن میگوید
در این قصیده مشکلات مذهبی خودش را ذکر میکند. بعد میگوید که هیچ یک از ارباب ادیان نتوانستند پاسخ من را در این مشکلات بدهند. تا این که رسیدم به شهری که رئیسی داشت (منظورش داعی است که ناصرخسرو را به مذهب اسماعیلیه دعوت کرد). نزد او رفتم. او گفت: «مبر انده که بشد کانت به گوهر». من صندوقچهی ذهن تو را پُر از گوهر میکنم و مشکلات دینی تو را که روانت را تیره ساخته است، روشن میسازم. ناصرخسرو اسم او را نمیبرد و نمیگوید که او کی بود. فقط اشاره میکند و میگوید:
از رشک همی نامش نگویم در این شعر / گویم که حکیمی است که افلاطون چاکر
استاد و طبیب است و مؤید ز خداوند / بلک از حکم و علم مثالی ست مصور
بعدها وقتی که آثار «المؤید فیالدین شیرازی» داعی فاطمیان چاپ شد (مثل «سیرت المؤید» و «دیوان المؤید» و «مجالس المؤیدیه») متوجه شدند که داعی ناصرخسرو به مذهب اسماعیلی در قاهره همین المؤید فیالدین شیرازی بوده است. او شخص بسیار سخنور و بانفوذی بود که روزهای جمعه در قاهره منبر میرفت. نزدیک به ۷۰۰- ۸۰۰ مجلس دارد. باز هم ناصرخسرو در یکی از قصایدش به او اشاره میکند و میگوید:
هر آن کو را ببیند روز مجلس / ببیند عقل را سر در گریبان
تبلیغ ناصرخسرو مبتنی بر مذمت خلیفه بغداد بود
المؤید مشکلات ناصرخسرو را پاسخ داد و او را مامور تبلیغ مذهب فاطمی اسماعیلی در بلاد خراسان، که از آن تعبیر به «جزیره» میکردند، ساخت. بدین گونه ناصرخسرو «حجت جزیره خراسان» شد. در دیوانش هم ملاحظه میفرمایید که «حجت» تخلص میکند. مثل این بیت: «بیاموزی قیاس عقلی از حجت / اگر مرد قیاس حجتی هستی». تبلیغ ناصرخسرو مبتنی بر مذمت خلیفه بغداد بود که هر روز جمعه پادشاهان سلجوقی خطبه به نام او میخواندند. ناصرخسرو از خلیفه بغداد تعبیر به «دیو ملعون» میکند:
همی خوانند بر منبر ز مستی / خطیبان آفرین بر دیو ملعون
یا در جایی میگوید:
سخنم ریخت آب دیو لعین/ در خراسان و جام و تون و طراز
ناصرخسرو در یُمگان اقامت گرفته بود که از نفوذ پادشاهان سلجوقی و خلیفه بغداد به دور بود. آنجا حاکمی محلی داشت که بسیار علم دوست بود. ناصرخسرو کتاب «جامع الحکمتین» خود را به نام او کرد. در آنجا میتوانست آزادانه شعر بگوید و مذمت کند کسانی را که یوغ بندگی امیران ترک را به گردن انداختند: «ترکان رهی و بندهی من بودهاند / من تن چه گونه بندهی ترکان کنم». در جایی دیگر هم خطاب میکند و میگوید:
به ملک ترک چرا غرهاید یاد کنید / جلال و دولت محمود زابلستان را
چو سیستان ز خلف ری ز رازی بستد / وز اوج کیوان برفزود ایوان را
فریفته شده میگشت در جهان آری / چون او فریفته بود این جهان فراوان را
شما فریفتگان گرد او همی گفتید / هزار بار فزون باد عمر سلطان را
بریخت چنگش و فرسوده گشت دندانش / چو تیز کرد بر او مرگ چنگ و دندان را
انگیزه وطندوستی در دیوان ناصرخسرو
میگوید پند بگیرید و خود را در برابر امرای ترک ذلیل نکنید. در حقیقت این انگیزه وطندوستی او بود. خصوصا این که اشاره میکرد که: «من از پاک فرزند آزادگانم»، یعنی از ایرانیانم.
ناصرخسرو در دیوانش اسم خودش (ناصر) و اسم پدرش (خسرو) را آورده. «ابومعین» هم کنیهاش بوده و «حجت» نام شعریاش. برای ناصرخسرو کلمه «علوی» هم اضافه کردهاند. علوی معمولا به کسانی گفته میشد که نسبشان به حضرت علی علیهالسلام میرسید. «شریف» هم به آنها میگفتند. شریف معادل علوی است. ولی ناصرخسرو هیچوقت خودش را شریف یا علوی نگفته. بلکه به ایرانی بودن خودش اشاره کرده است.
خوابی که ناصرخسرو دید و حرکت کرد
ناصرخسرو گفته است که در جوانی در دربار پادشاهان بودم. حتی میگوید اعتراف میکنم که «پیوسته شراب خوردمی». شبی در زمانی که چهل ساله بوده، در خواب میبیند که کسی به او میگوید: چرا از این شراب میخوری که خرد را از انسان میگیرد؟ ناصرخسرو به او میگوید: خردمندان چارهای برای غم و درد دنیا بهجز این نیافتهاند. آن شخص میگوید: در بیهوشی لذت نباشد. میپرسد: لذت واقعی را از کجا پیدا کنم؟ او اشاره میکند به سوی کعبه و چیزی نمیگوید. از این به بعد است که ناصرخسرو سفرش را آغاز میکند. این سفر هفت سال طول میکشد. به مکه مشرف میشود. ناگهان عوض میشود. دیگر آن ناصرخسروی نیست که پیشتر بود. چون ذهن لطیفی هم داشته در همان وقتی هم که بندگی سلطان را میکرده میفهمیده که کار نادرستی میکند اما خواب یک مرتبه او را حرکت میدهد.
ناصرخسرو را از افتخارات خود میدانیم
مسلما ناصرخسرو در جوانی در مدارسی که در خراسان وجود داشته علوم مختلف را آموخته بوده است. اعم از علوم شرعی، مثل قرآن و حدیث و امثال و حکم عربی، و نیز اصطلاحات علمی و کلامی و فلسفی. علوم زمان خودش را هم میدانسته. حتی علم کیمیا و شیمی و فیزیک نور. مثلا میگوید: «بنگر که از بلور بیرون آید / آتش به نور ماه و فروغ خور». یعنی بلور را در برابر خورشید بگذاری گرمی و آتش بیرون میدهد. معلوم میشود که کتاب «حرون اسکندرانی» را که دربارهی آینههای سوزاننده بود، خوانده است. به نام حرون هم اشاره میکند: «از ره دانش بکوش و احرون شو / زیرا کاحرون به دانش احرون شد»
ناصرخسرو در آثارش به همهی علوم اشاره کرده و اصطلاحاتشان را بهکار برده است. در «جامعالحکمتین» هم خواسته است که حکمت شرعیه و حکمت عقلیه را آشتی بدهد. این نشانه آن است که هم به فلسفه مسلط بوده و هم به ریاضیات. یا اصطلاحات پزشکی و داروسازی را بهکار برده است. مثل ابوریحان بوده که کتاب «صیدنه» را نوشت و خواص گیاهان دارویی را ذکر کرد. کتاب «وجه دین» ناصرخسرو جنبهی اسماعیلی دارد. اسماعیلیه بیشتر توجه به باطن داشتند. میگفتند دین، ظاهر دارد و باطن. از باطن تعبیر به «تاویل» میکردند.
به هر حال، همهی اینها باعث میشود که ما ناصرخسرو را از افتخارات خود بدانیم. خصوصا که آثارش به زبان فارسی است.