ناصرخسرو از شاعران نامدار ادب فارسی است که ترجیح داده است سیاستهای فرهنگی و تبلیغی خویش را در قبال آیین اسماعیلی با زبان و بیان شعر هم پیش ببرد. این شاعر که در دورهی سبک خراسانی میزیسته است، به ناچار قالب قصیدهی سنتی خراسانی را به کار گرفته است تا بتواند پارهای دیدگاهها و انتقادهای خویش را به مردم عرضه کند. از آنجا که ناصرخسرو به عمد سنخیت و همسانی خویش را با شاعران درباری و قصیدهپرداز به پایینترین سطح ممکن رسانیده است، بافت و ساختار قصاید او دقیقا در نقطه مقابل قصاید شاعران درباری قرار میگیرد.
ناصرخسرو علاوه بر استفاده از قالب ادبی مناسب در محضر ممدوح، نشانههای همسانی و شباهت میان خود و دیگر قصیدهپردازان را از بین برده است. به عبارت دیگر مختصات قصیدههای ناصرخسرو کاملا منحصر به فرد و برآمده از سبک شخصی اوست و درک و دریافت این نشانههای خاص، خواننده را با ابعادی تازه از شخصیت او آشنا میکند.
ناصرخسرو گرایش بسیار پُر رنگ و تعصبآلود به آیین اسماعیلی داشت
عبدالرضا مدرسزاده سخنانش را اینگونه آغاز کرد: در تاریخ ادبیات ما ناصرخسرو شاعری کاملا خاص با صدایی متفاوت معرفی میشود. شاعری که حرفهای او ـ به قول بیهقی ـ «از لونی دیگر» است. ضرورت داشته است که خیلی پیشتر از این روزگار به او توجه بشود اما ناصرخسرو مَثل اعلای کسانی است که چوب تعصب و باورهایی را خوردهاند که خودشان به پیکر خود نواختهاند. به اعتبار اسماعیلی و شیعی بودنِ ناصرخسرو، تا دورهی صفویه هیچ جا از او به عنوان شاعر و قصیدهپرداز چندان اسمی و نشانی نمیبینیم. بعد از دولت صفویه هم این شاعر هفت امامی پشت در میماند. به عبارت دیگر، هم از آن طرف که ادبیات ما ادبیات سنی مذهبها بوده رانده است و هم در دورهی ادبیات شیعی امامی نادیده گرفته شده است. علت عدم توجه به ناصرخسرو یکی همین گرایش بسیار پُر رنگ و تعصبآلود او به آیین اسماعیلی است که برخی ملاحظات را دامن میزده است. اما راست این است که توجه به ناصرخسرو به اعتبار این که او در یک ایستگاه پُر رفت و آمد فکر و فرهنگ ایرانی در قرن پنجم و در منطقهی خراسان بزرگ قرار گرفته، جزو ضرورتها و بایستههای پژوهشی است. اگر او را نادیده بگیریم یک بخش و بُرش بسیار درخشان فکر و فرهنگ ایرانی مورد غفلت واقع میشود.
ناصرخسرو با همه اتفاقات تاریخ و اجتماع ایران باز بیبدیل است
کارنامهی شعر و ادب فارسی را که مینگریم میبینیم که بعد از قرن پنجم، با همهی دگرگونیها و اتفاقاتی که در تاریخ و اجتماع ایران روی داده بود، باز ناصرخسرو بی بدیل است و اگر قرار باشد صدا و سبک متفاوتی از شاعران را نشان بدهیم او یک صدای کاملا مستقل و بی تکرار است. در حالی که مثلا بعضی بیتهای سنایی و خاقانی شباهت پیدا میکنند. به دلیل این که خاقانی اقرار دارد که جا پای سنایی گذاشته است. یا برخی غزلهای خواجو با سلمان و سعدی شباهت دارد. اما به محض این که قصیده یا شعر ناصرخسرو را میخوانیم درمییابیم که صدا و شخصیت و تیپ رفتاری خاص خودش را دارد. در اینجا ابیاتی از یک قصیدهی معروف ناصرخسرو را میخوانم که هم بیان احساس اوست و هم گرفتاریها و ابتلائات او را در حدود دو دههی آخر عمرش در تبعید و انزوا نشان میدهد. نهایت شکوه و فخامت را در این شعر او میبینیم:
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را / مر اهل فضل و خرد را نه عام و نادان را
خبر بیاور ازیشان به من چو داده به وی / ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را
بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد / به مکر خویش و خود این ست کار گیهان را
فلان اگر به شک است اندر آنچه خواهد کرد / جهان بدو، بنگر گو به چشم بهمان را
از این همه بستاند به جمله هرچه ش داد / چنانکه باز ستد هر چه داده بود آن را
نگه کنید که در دست این و آن چو خراس / به چند گونه بدیدید مر خراسان را
به ملک ترک چرا غره اید، یاد کنید / جلال و عزت محمود زاولستان را
استفاده از قصیده برای شِکوههای درونی و شخصی شاعر
برای این که وارد ساختار قصیدهی ناصرخسرو بشویم باید فهرستوار انواع قالب قصیده را برشماریم. برخی از شاعرانِ آن مقطع کسانی بودند که از قصیده برای شِکوههای درونی و شخصی خودشان استفاده میکردند. مثل این قصیدهی رودکی: «مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود / نبود دندان بل چراغ تابان بود» این بهظاهر از نوع شخصیترین قصیدههاست. پس در قصیده گاهی شاعر قصد میکند که مشکل شخصی خود را بیان کند و علو طبع خود را نشان بدهد. شکل دیگر آن این روایت شخصی خاقانی است: «صحبدم چون کِله بندد آه دود آسای من / چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من» خود ردیف «من» گویاست که شاعر دارد از خودش حرف می زند و حس شاعریش را برجسته میکند.
شکل دوم قصیده قصاید مدحی و درباری است. در دورهی سامانی رشحاتی از این نوع قصیده را میبینیم. اما در دورهی غزنوی کار به اوج میرسد و شعر رسانهی ملی محمود غزنوی میشود و کسانی مثل فرخی و منوچهری و عنصری همهی هستی هنری و زندگی مبتکرانه خود را که میتوانست در عالم هنر آنها را جاودانه و مَثل اعلای فرزانگی قرار بدهد، به پای کسی مثل سلطان محمود غزنوی میریزند. یکی از فریادهای ناصرخسرو از دست این شاعران است، در آن شعر معروف که میگوید:
من آنم که در پای خوکان نریزم / مر این قیمتی دُر لفظ دری را
پسند است با زهد عمار و بوذر / کند مدح محمود مر عنصری را؟
ناصرخسرو آستین همت را بالا زد و به جان قصیدههای درباری افتاد!
این گونه قصیده، که شاید هشتاد درصد شعر فارسی را در یک مقطعهایی تشکیل میدهد، معمولا مقدمهای دارد برای یک زیباروی ترکستانی، شراب خوردن، عیش کردن و نشاطپردازی. سپس سی _ چهل بیت مدح سلطان میآید. ناصرخسرو و بعد از او سعدی، این شکل قصیده را بر هم زدند. سعدی وقتی میخواهد پادشاه را ستایش کند میگوید: «به نوبتاند ملوک اندرین سپنج سرای / کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای» میبینید که صدا متفاوت است.
بنابراین قصیدهی مدحی بیشترین بخش شعر فارسی و کارنامهی قالب قصیده را تشکیل میدهد. اگر بخواهیم در یک جمله کار ناصرخسرو را در قصیدهپردازی نقد و معرفی کنیم همین است که بگوییم او آستین همت را بالا زد و به جان قصیدههای درباری افتاد! به ضرس قاطع و یقین میشود گفت که قصیدههای ناصرخسرو هیچ شباهت و تناسب و ارتباطی با قصیدهی سنتی و مالوف درباریپسند ندارد. او خلاف جریان شنا میکند. همین است که صدای او صدای خاصی میشود.
شکل سوم قصیده، قصیدههای عرفانی است که با شاعر بزرگ غزنین حکیم سنایی آغاز میشود. شاهکار قصیدهی عرفانی این قصیدهی اوست: «مکن در جسم و جان منزل که این دون است و آن والا / قدم زین هر دو بیرون نِه، نه اینجا باش و نه آنجا»
یک شکل قصیده هم میتواند قصیدههای تاریخی باشد. مثلا اتقاقی افتاده و هجوم و حملهای شده است و شاعر آمده آن را در قالب قصیده بیان کرده است. مانند آن قصیدهای که انوری در حملهی ترکان غُز گفته است: «به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر / نامهی اهل خراسان به بر خاقان بر»
شکل دیگر قصیده آن است که از ناصرخسرو سراغ داریم: قصاید حکمی و اخلاقی. این افتخار و ابتکار از آن ناصرخسرو است. البته کسانی به ناصرخسرو نزدیک شدهاند؛ مثل خاقانی و بعد شیخ اجل سعدی. حتی شباهتهای مضمونی حافظ را با ناصرخسرو میتوانیم فهرست کنیم اما چون اسم ناصرخسرو اسم ممنوعه بوده و مذهب رایج آن زمان باور ناصرخسرو را باطل میدانسته است، بسیاری از خواص ادب فارسی دیوان ناصرخسرو را میخواندند، مضمونهای آن را بهکار میبردند و حتی شعر او را استقبال میکردند بی آن که نامی از او ببرند.
ستایش پادشاه بالاترین قصد برای شاعر است
به هر حال، وقتی زیرساختها را بررسی میکنیم باید پرسید چگونه میشود که ناصرخسرو به آن شکل خاص از قصیده ( قصیده حکمی و اخلاقی ) دست پیدا میکند؟ میدانید که قصیده در لغت از «قصد» میآید. قصیده قالب شعری است که شاعر با قصد قبلی آن را میسراید. بالاترین قصد برای شاعر ستایش پادشاه و از ممدوح سخن گفتن بود، تا به صله برسد اما ناصرخسرو همهی اینها را شسته و گذاشته است کنار! طبیعی است که دیگر قصیدهی او نمیتواند تشبیب و تغزل و مدح سلطان و امثال اینها را داشته باشد. البته یک جاهایی ناصرخسرو کوشش میکند خود را به عمد در طرف مقابل شاعران خراسان قرار بدهد. برای همین وسوسه میشود و طبع آزمایی میکند و قصیدههایی در مدح خلیفه فاطمی مصر میگوید. اما این قصاید او انگشت شمارند و خیلی بسامد ندارند.
پس اولین دلیل که باعث میشود قصیده ناصرخسرو از جنس قصیدههای درباری نباشد از دست دادن آن ممدوحی است که همه در برابر او دست بر سینه میایستادند. اتفاقا یکی از نگرانیهای ناصرخسرو این است که چرا شاعران بزرگ خراسان «شعر فروش» شدهاند: «ای شعر فروشان خراسان بشناسید / این ژرف سخنهای مرا گر شعرایید» و بعد به شاعر درباری میگوید: «تو بر پایی آنجا که مطرب نشیند / سزد گر ببری زبان جرّی را»
شما در دیوانهای عنصری، منوچهری، فرخی و شاعران درباری یک بیت پیدا نمیکنید که از مردم سخن گفته باشند. چون شاعر کوچه و بازار و جامعه نیستند اما ناصرخسرو هست. شما در دیوان ناصرخسرو تمام اتفاقات جامعه را میبینید. عوام و خواص را میبینید. اما خواص در دیوان او مثبت نیستند. ناصرخسرو از دربار و تعینات و تجلیات و زیباییهای فریبندهی آن میبُرد و بیرون میآید. در نتیجه صدای او متفاوت میشود.
ناصرخسرو میگوید نباید فقط به ظاهر قرآن توجه کرد
نکتهی دوم مذهب اوست. در آن زمان ارباب مذاهب بسیار بودند. در خراسان مذاهب گوناگون، حتی مذاهب قبل از اسلام، حضور داشتند. این که آیا ناصرخسرو پیش از رفتن به حج سنی بوده است یا شیعه؟ پاسخ هر چه باشد او به مذهبی میرسد که شیعهی اسماعیلی است. یکی از بحثهایی که اسماعیلیه داشتند بحث تاویلگرایی بود. یعنی توجه به بطن قرآن و دین. گرایش آنها به باطن بود و ظاهر را رها میکردند. ناصرخسرو میگوید نباید فقط به ظاهر قرآن توجه کرد. او «سخن خوب» را فقط سخن دینی میداند: «دریای سخنهای سخن خوب خدای است/ پُر گوهر با قیمت و پُر لولو لالا» «سخن خوب خدا» همان قرآن است. به نظر او هنر و سخنی که به دین متصل نباشد پشیزی ارزش ندارد. حتی عارفی چون سنایی غزنوی هم که آن همه دربارهی قرآن حرف زده است به این شکل به قرآن توجه نداشته است. ناصرخسرو میگوید:
شورست چو دریا به مثل صورت تنزیل / تاویل چو لولوست سوی مردم دانا
میگوید شما از دریای پُر گوهر قرآن فقط به لب دریا اکتفا کردهاید و گوهر آن به دست شما نرسیده است. گوهر آن در نزد من است:
اندر بُن دریاست همه گوهر و لولو / غواص طلب کن چه دوی بر لب دریا
اندر بُن شوراب ز بهر چه نهاده ست / چندین گهر و لولو دارندهی دنیا
از بهر پیمبر که بدین صنع ورا گفت: / تاویل به دانا ده و تنزیل به غوغا
البته ناصرخسرو فقط تاویل اسماعیلیه را قبول دارد، نه فقیهان و حکمای مذاهب دیگر را. برای این است که میگوییم او متعصب است. به هر حال این حرفها برآمده از باور جدی ناصرخسرو است.
ناصرخسرو از عامیانهسرایی باکی ندارد
نکتهی دیگر همان است که پیشتر گفتم: ناصرخسرو از دربار بیرون میرود. او همهی لذتها را کنار میزند و مردم و زندگی آنها را میبیند. برای همین است که شعر ناصرخسرو نرم و لطیف نیست. چون شاعر با فضایی که زیبارویان و کنیزکان و غلامان و شاهان و امیرزادگان بودند در ارتباط نیست. او زندگی مردم را در شعرش بیان میکند. بیرون آمدن از دربار و سر و کله زدن با مردم شعر او را تازه و متنوع و متفاوت کرده است. برای همین است که واژگان خاصی را در دیوان ناصرخسرو میبینید. بخشی از آن واژگان متعلق به مردم است. او حتی واژههای نخود و عدس و لوبیا و پیاز را هم در شعرش آورده است. این همان کاری است که بعدها پروین اعتصامی کرد و او را در بخش عامیانهسرایی تاثیرپذیر از ناصرخسرو دانستند. ناصرخسرو وقتی نمیخواهد خیلی فخیم و رسمی حرف بزند میگوید: «صبر کن بر سخن سردش، زیرا کان دیو / نیست آگاه هنوز ای پسر از نرخ پیاز»!. تعبیر «نرخ پیاز» را در تمام شعر فارسی پیدا نمیکنید. چون تعبیر عامیانهای است. از این تعبیرها در شعر ناصرخسرو بسیار است. او از عامیانهسرایی باکی ندارد.
ناصرخسرو برای خواص شعر نمیگوید و پادشاه را مدح نمیکند
در صد قصیدهی اول دیوان ناصر خسرو ۳۶ قصیده با «خطاب» شروع میشود. مثل: ای باد، ای خراسان، ای پسر، ای فرزند، پسرا، پدرا. چون ناصرخسرو برای خواص شعر نمیگوید و پادشاه را مدح نمیکند. پس باید مخاطبش را پیدا کند و سخنش را با او بگوید. مخاطب او مردم هستند. نصیحتهای ناصرخسرو محصول حضور او در میان مردم و محصول سفرهای متنوع و مکرر اوست. همهی آنها هم خطابی است. ولی حرفهای او الزاما خطاب به آن خطابکننده نیست.
به هر حال، ناصرخسرو موفق به ایجاد بنیادی در قصیدهی فارسی شده است که کاملا متفاوت و متنوع است. کار او هیچ شباهتی با کار شاعران درباری ندارد. حتی وزنهای او در قصایدش با وزن شعر شاعران درباری فرق دارد. مثلا ناصرخسرو با وزن رباعی قصیده گفته است. یا با وزن شاهنامه ـ بحر متقارب ـ قصیده ساخته است. برای آن که نشان بدهد که از جنس شعر فروشان درباری نیست.