آناهید خزیر: ناصرخسرو شخصیت چند جانبهای داشت. حکیم، شاعر، جهانگرد، دانشمند و متکلم. برخی از جنبههای فکری و اندیشهای وی نیز ابعادی گسترده و وسیع داشت. موضوع خرد و خردورزی در آثار و آفریدههای فکری و ادبی ناصرخسرو جایگاه مهمی را دراست. او معتقد است فقط خرد انسان باعث میشود تا انسان قافلهسالار و سردمدار سایر مخلوقات و موجودات روی زمین شود. عقل و خرد یکی از شاکلههای اصلی در شعر و کتابهای اوست.
دورهای درخشان و طلایی در تاریخ و فرهنگ ایران
غلامرضایی در ابتدای سخنانش به فرهنگ ایران پس از اسلام اشاره کرد و گفت: اگر بخواهیم فرهنگ ایران بعد از اسلام را از دیدگاه خردگرایی تقسیم کنیم میتوان به دو دورهی شاخص اشاره کرد. یکی دورهای است که اسم آن را دوران خردگرایی میگذاریم. این دورهای درخشان و طلایی در تاریخ و فرهنگ ایران بوده است. در پایان این دوره، در شعر فارسی فردوسی را داریم که یکی از ستایندگان خرد است. اما دورهی دوم که از اواخر قرن چهارم به تدریج شکل میگیرد و با حکومت غزنویان و سلجوقیان استمرار پیدا میکند، دورانی است که تقابلی میان خرد و عشق به وجود میآید.
ظهور معتزله، عقلگراترین فرقهی کلامی در دنیای اسلام
بزرگترین مظهر این نوع تفکر را در شعر فارسی میتوانیم مولوی بدانیم. در دوران بعد از مولوی همین سرگردانی میان عشق و خرد در ادب فارسی همچنان جریان دارد. بنابراین در دوره اول ما با خردگرایی به عنوان یک جریان فکری و اجتماعی در جامعه روبهرو هستیم. سابقهی این خردگرایی و علل آن دو مسالهی بسیار مهم دارد. یکی مساله پیوسته بودن آن قرنها به تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام است. علت دوم این است که در چهار قرن نخستِ بعد از اسلام نوعی آزاد فکری و آزاد اندیشی وجود داشته و ظهور معتزله که عقلگراترین فرقهی کلامی در دنیای اسلام بودند، مربوط به همین دوره است. این دورهای است که برخورد و تضاد آرا و اعتقادات گوناگون در جامعه مشهود است.
همین دو عامل باعث میشود که در این دوره چنین کسانی را در فرهنگ ببینیم: فارابی و ابن سینا و ابوریحان و زکریای رازی و اخوانالصفا و متکلمان اسماعیلی مذهب مانند ابویعقوب سجستانی و حمیدالدین کرمانی و خواجه مویدالدین شیرازی و افراد دیگری از این قبیل. اما از اواخر قرن چهارم نشانههای انقراض این جریان، آرام آرام در جامعه دیده میشود و نوع تفکر اشاعره به تدریج آشکار میشود و حکومتهایی مثل غزنویان و سلجوقیان که ترکان بیابانگردی بودند بهعلت بیباکی و جنگاوری از آشفتگیهای عصر استفاده میکنند و به حکومت میرسند. نوعی تعصب بدوی و بیابانی که غزنویان و سلجوقیان از خودشان نشان میدادند در مجموع باعث میشود که آن جریان خردگرایی ضعیف بشود و بهجای آن نوع تفکر اشاعره و صوفیه جایگزین شود.
در روزگار ناصرخسرو علم آموزی هیچ اهمیتی نداشت
تسلط تدریجی اشعریان بسیار اهمیت دارد. آنها گروهی کلامی و اعتقادی بودند که عقل را در برابر شریعت قرار میدادند و معتقد بودند که عقل بسیار ضعیفتر و کوچکتر از آن است که بتواند رموز شریعت را درک کند و به آن پی ببرد. در تفکر اشاعره مبنا بر تسلیم و تقلید و عبودیت بود. همین جریان وقتی به متصوفه میرسد تبدیل میشود به مقابلهی عشق با عقل. آنها عقل را در برابر عشق ناچیز میشماردند. علم هم در دوره تسلط اشاعره بیشتر به علوم دینی و علیالخصوص به فقه گفته میشد. در آثار فارسی مثل «کشف المحجوب» هجویری، آثار سنایی و آثار دیگر بزرگان این دوره وقتی به واژهی علم برمیخوریم معمولاً معنای علوم دینی را میدهد. آن وسعتی که معنای علم در نزد معتزلان داشت آرام آرام رنگ میبازد. ناصرخسرو در «جامع الحکمتین» اشاره میکند که در زمانی که او زندگی میکرد علمآموزی هیچ اهمیتی نداشت. این سیمای عمومی قرن پنجم است. از قرن پنجم به این سو میتوانیم بگوییم که تعداد انسانهای عقلگرا اندک است. بنابراین ظهور ناصرخسرو و خیام و مانند آنها جزء استثناءهاست.
محمد بن زکریای رازی نمایندهی خردگرایی آزاد است
وقتی بحث از عقل میکنیم دو نوع عقل را میتوانیم نام ببریم. یکی «عقل آزاد» است. عقل آزاد عبارت است از آن خرد ناب و عام و کلی که در باب همه چیز میتواند داوری و اظهارنظر کند. مثلاً محمد بن زکریای رازی را میتوان نمایندهی این نوع خردگرایی دانست. اما نوع دوم را میتوان «خرد مقید» نامید. یعنی خردی است که در محدودهی دین خردورزی میکند. در بحث از ناصرخسرو باید توجه کنیم که خرد را باید در آن چهارچوب اعتقادات اسماعیلیه و محدودهای که اسماعیلیه برای خرد تعیین میکردند، بدانیم.
فردوسی در جای جای شاهنامه مطالبی در باب خرد دارد
یک نکتهی مقدماتی دیگر که گفتنی است این است که در شعر فارسی قبل از ناصرخسرو دو شاعر میشناسیم که خردستای هستند و بیش از دیگران در باب خرد اشارات و نکتهها دارند. یکی از آنها ابوشکور بلخی، شاعر عصر سامانی است که بیشتر اشعار او از میان رفته است. آنچه از شعر او باقی مانده ابیاتی است از منظومهی «آفرین نامه». این منظومهای بوده در حکمت و اخلاق و اندرز که احتمالاً داستانها و حکایتهایی هم داشته است. او از شاعران واقع بین دوره سامانی است و بارها در مطالبش بیتهایی را زبان خردمند نقل میکند. شاعر دوم فردوسی است. فردوسی در جای جای شاهنامه مطالبی در باب خرد دارد. او حکیمی است واقعبین که بر مبنای استدلالهای عقلی مطالب خود را پایهریزی میکند.
گروهی از تاویلهای ناصرخسرو مبنای عقلی دارد
نکتهی دوم این است که اصولاً در علم کلام مسالهی استدلال اهمیت دارد. چون علم کلام دانشی است که بر اساس استدلال سعی میکند اصول و مسائل دینی را اثبات کند. بنابراین باید توجه داشت که در بحث از ناصرخسرو مسالهی استدلال اهمیت پیدا میکند. نکتهی سوم این است که در کلام اسماعیلیه که ناصرخسرو یکی از نمایندگان آن است، دو مبحث با هم آمیخته میشود. یکی آمیختگی مباحث فلسفه ارسطویی است با دین، و جنبه برهانی و استدلالی دادن به آنهاست.
بعضیها ناصرخسرو را فیلسوف میدانند. به نظر من او فیلسوف نیست. چون جای جای در دیوانش فلسفه را انکار میکند. اگر فلسفه را به دید محض نگاه کنیم میبینیم که با دین ارتباط چندانی ندارد. در حالی که ناصرخسرو شاعر دینی است. دیگر آن که در اعتقادات اسماعیلیه مساله تأویل بسیار اهمیت دارد و ارتباط تأویل با عقل. گروهی از تاویلهایی که ناصرخسرو میکند مبنای عقلی دارد. به همین علت است که تاویلهای اسماعیلیه با تاویلهای متصوفه تفاوت پیدا میکند.
نظام اندیشگی ناصرخسرو و فلسفهی یونان
بعد از گفتن این چند نکته شاید لازم باشد نظام اندیشگی ناصرخسرو را خیلی مختصر توضیح بدهیم. این نظام اندیشگی نظامی است که به اختصار از فلسفهی یونان گرفته شده است. در آن نظام فلسفی خداوند وجود ازلی و ابدی است. از خداوند عقل اول صادر میشود. این عقل اول دو جنبه دارد: یکی جنبهی کمال آن است و یکی جنبه صدور. از جنبهی کمال آن عقل دوم صادر میشود. از جنبهی دیگر فلک اول صادر میشود (فلک اول از دیدگاه فلاسفه، نه از دیدگاه منجمان). بعد عقل دوم هم همان دو ویژگی را دارد. از جنبهی کمال آن عقل سوم و از جنبه صدور آن فلک دوم شکل میگیرد. این استمرار تا عقل دهم ادامه پیدا میکند، یعنی عقل فعال و میرسد به نفس و از عقل دهم نفس صادر میشود که کارگزار اصلی دنیای عقل است. این سلسله مراتب در نزد ناصرخسرو به این صورت درمیآید که اول خداوند است، از خداوند عقل صادر میشود. از عقل نفس صادر میشود. از نفس کلی افلاک نُهگانه به وجود میآید (آباء علوی). همینطور عناصر به وجود میآید که به آن «امهات اربعه» میگویند. بعد از ترکیب و تزویج آنها موالید ثلاثه به وجود میآید یعنی جماد، نبات و حیوان. در این سیر پیدایش به حیوان که میرسیم، حیوان به دو گروه تقسیم میشود. یکی جانور گویا که انسان است و یکی جانور غیرگویا که منظور دیگر حیوانات است. اهمیت انسان در این است که عبارت است از دو بُعد: یکی نفس ناطقه و یکی عقل. ناصرخسرو روح و عقل را هدیه خداوند به انسان و عقل را مأمور و رسول خداوند در وجود انسان میداند. به نظر ناصرخسرو میان خرد و جان و دل همیشه رابطهای هست. بدین دلیل انسان بر همهی مخلوقات فضیلت پیدا میکند. بقیهی آفرینش طفیل وجود او هستند.
انسان صاحب خرد و انتخاب راه نیک و بد
به نظر ناصرخسرو چون انسان صاحب خرد است مختار است و در انتخاب راه نیک و بد آزاد است: «راه تو زی خیر و شّر گشاده ست/ خواهی ایدون گرای و خواهی آندون». ناصرخسرو نظرش را درباره اختیار انسان این گونه بیان میکند:
اگر کار بوده ست و رفته قلم/ چرا خورد باید به بیهوده غم
و گر ناید از تو نه نیک و نه بد/ روا نیست بر تو نه مدح و نه ذم
عقوبت محال است اگر بت پرست/ به فرمان ایزد پرستد صنم
اما همهی حرفها را گفتیم و نگفتیم که خرد در نظر ناصرخسرو چیست؟ خرد عبارت است از نیروی تمیز، تحلیل و شناخت که این کارها را با برهان و حجّت انجام میدهد. انسان با همین نیروست که بر نادان پیروز میشود:
تو گرد چون و چرا گر همی نیاری گشت/ چرا و چون تو ما را به جان خریداریم
خرد آغاز جهان بود و تو انجام جهان/ باز گرد ای سرانجام بدان نیک آغاز