آناهید خزیر: اصرخسرو شخصیت چند جانبهای داشت. حکیم، شاعر، جهانگرد، دانشمند و متکلم. برخی از جنبههای فکری و اندیشهای وی نیز ابعادی گسترده و وسیع داشت. موضوع خرد و خردورزی در آثار و آفریدههای فکری و ادبی ناصرخسرو جایگاه مهمی را دارد. او معتقد است فقط خرد انسان باعث میشود تا انسان قافلهسالار و سردمدار سایر مخلوقات و موجودات روی زمین شود. عقل و خرد یکی از شاکلههای اصلی در شعر و کتابهای اوست.
تأویل در نزد ناصرخسرو بنیان خردمندانه دارد
غلامرضایی سخنانش را اینگونه آغاز کرد: یکی از اعتقادات بسیار مهم در نزد اسماعیلیه، و از جمله ناصرخسرو، مسالهی تأویل است. تأویل در نزد ناصرخسرو (حداقل یک بخش از تاویلهای او) بنیان خردمندانه دارد. یکی از تاویلهای ناصرخسرو دربارهی قضا و قدر است. این که قضا چیست و قدر کدام است؟ بحثهایی است که معمولاً در علم کلام دربارهی آن صحبت میشود. اگر بخواهیم هر کدام از این دو را در چند جمله تعریف کنیم میتوانیم بگوییم که قضا عبارت است از احکام کلی که خداوند در آفرینش تعیین و جاری کرده است و قدر عبارت است از تفصیل یا جزییات قضا. مثلاً مُردن یک بحث کلی است، دربارهی همهی موجودات زنده. همه میمیرند. این را میتوان مثالی دانست برای قضا. اما این که هر موجود زندهای چگونه میمیرد؟ میشود تفصیل آن کلیت، یا جزییات آن قضا که به آن قدر میگوییم.
ناصرخسرو قضا را از خرد و قدر را از سخن میداند
شیوهی بحث دربارهی قضا و قدر در بین فرق مختلف اعتقادی و کلامی، متفاوت است. در بعضی از این فرقهها که متمایل به نوعی جبر هستند، نهایتاً مسالهی قضا و قدر منجر میشود به برخی اعتقادات جبرگرایانه. اما ناصرخسرو قضا را عبارت میداند از خرد و قدر را عبارت میداند از سخن. بعد توضیح میدهد که خرد و سخن دو مقوله ای است که در خود ما انسانها وجود دارد. بنابراین، این که ما از قضا و قدر بترسیم یا پرهیز کنیم، در این نوع اندیشه جایی ندارد. به این نمونه توجه کنید:
هر کس همی حذر ز قضا و قدر کند / وین هر دو رهبرند قضا و قدر مرا
نام قضا خرد کن و نام قدر سخن / یاد است این سخن ز یکی نامور مرا
و اکنون که عقل و نفس سخن گوی خود منم / از خویشتن چه باید کردن حذر مرا
به کار رفتن کلمهی شیطان و ابلیس در دیوان ناصرخسرو
نمونهی دیگر مساله دجال است. بهنظر میآید که ناصرخسرو در مباحث خود دجال را مثلوارهای میداند که قابل تأویل است. به نظر او دجال عبارت است از دنیا:
دجال چیست عالم و شب چشم کور اوست / وین روز چشم روشن اویست بی ریب
یا مسالهی شیطان. گرچه ناصرخسرو بارها و بارها کلمهی شیطان و ابلیس را بهکار برده، اما بحث او این است که ما هر وقت کار اشتباهی انجام میدهیم بلافاصله میگوییم: بر شیطان لعنت. چون تصور ما این است که شیطان است که ما را به آن کار واداشته است. ناصرخسرو معتقد است که این شیطان چیزی نیست جز آن آرزوخواهی، حرص و صفات دیگری از این قبیل که در انسان هست و اینهاست که انسان را به انجام کارهای ناروا برمیانگیزد.
محققان معاصر ناصرخسرو را شاعری اخمو نامیدهاند
ناصرخسرو معتقد است که وقتی خرد در انسان قوت میگیرد انسان خود به خود از خندهی بیهوده پرهیز میکند. به این دلیل که خرد باعث میشود انسان در باب مسائل گوناگون اندیشه کند. به همین علت بعضی از محققان معاصر ما گاهی ناصرخسرو را شاعری اخمو نامیدهاند؛ شاعری که خنده در کار او نیست. حتی لفظ «شادی» هم در دیوان او خیلی کم بهکار برده شده است. شادی حاصل از خرد در دیوان او هست، ولی شادی معمول و رایج در دیوانش بهکار نرفته است:
با گروهی که بخندند و بخندانند چه کنم/ چون نه بخندم نه بخندانم
خنده از بی خردان خیزد چون خندم/ چون خرد سخت گرفته ست گریبانم
یا این بیت:
گر بخندند گروهی که ندارند خرد/ تو چو دیوانه به خندهی دگران نیز مخند
ناصرخسرو دهر و روزگار را معمولاً به دو دید نگاه میکند
یکی از موضوعاتی که مکرر در دیوان ناصرخسرو آمده و جزء واژههای پُر کاربرد دیوان او محسوب میشود، مسالهی دهر و روزگار است. ناصرخسرو دهر و روزگار را معمولاً به دو دید نگاه میکند. یکی این که انسان در یک نقطهی زمانی ـ در آن خط ممتد دهر ـ به دنیا میآید و در زندگی صاحب چیزهای گوناگونی میشود. آرام آرام روزگار، او را دگرگون و متحول میکند و همهی آن چیزهایی را که در آغاز به او داده است از او میگیرد و تبدیل میشود به یک انسان پیر و ضعیف و ناتوانی که بهتدریج چشم و گوش و عقل و نیروهای مادی خود را از دست میدهد تا نهایتاً میمیرد. ناصرخسرو این مرحله از کار دهر را همیشه با ذم و نکوهش یاد میکند. اما در جای جای اعتقادات او میبینیم که دهر را ستایش میکند. چرا ستایش میکند؟ به دلیل این که در فرصتی که روزگار به انسان میدهد دو عنصر در وجود ما به هم پیوند میخورد: یک عنصر ِجسم است و دیگری عنصر ِروح. انسان میتواند از این دو در راههای درست استفاده کند. پس چرا باید روزگاری را که این چنین قدرت و نیرویی به انسان میدهد، نکوهش کرد؟ دنیایی که باعث میشود انسان بتواند آخرت خود را بسازد، قابل نکوهش نیست.
خود این بحثی که من در اینجا به اجمال گفتم، در اعتقادات ناصرخسرو البته بحثهای متعددی به دنبال دارد. آنچه منظور من است در طرح این مطلب، این است که ناصرخسرو همیشه تاکید میکند که دنیا را، زندگی و دهر را، باید به چشم خرد نگریست. در این صورت است که میتوان جنبههای مثبت و منفی آن را شناخت و دریافت که کجا باید از روزگار استفاده کرد و کجا باید از آن پرهیز کرد. مضاف بر این که مظاهر طبیعت هم چیزهایی است که ناصرخسرو معتقد است که اگر به چشم خرد نگریسته شوند باز میشود از آنها چیزهایی را دریافت که برای انسان مفید است:
گر هیچ خرد داری و هشیاری و بیدار / چون مست مرو بر اثر او به تمنا
آسیمه بسی کرد فلک بیخردان را / و آشفته بسی گشت بدو کار مهیا
مخالفت ناصرخسرو با شاعران مدیحهسرای قبل از خودش
اندک قصایدی از ناصرخسرو داریم که تغزل دارند. اما اغلب قصاید او از دو جهت بی تغزل است: یکی نوع موضوعی است که ناصرخسرو دنبال میکند؛ و آن موضوع زهد و حکمت و توصیف ستمهای دنیا و روزگار است و مسائلی از این قبیل. دوم آن که اصولاً ناصرخسرو همیشه با شاعران مدیحهسرای قبل از خودش مخالف است و بارها و بارها در دیوانش شاعرانی مثل عنصری را که نمایندهی شاعران ثناگستر آن روزگار بودند، نکوهش میکند؛ به این دلیل که آنها پادشاهان را ستایش میکردند و تملق میگفتند. در آنجایی که ناصرخسرو در قصایدش تغزل آورده هدفی را دنبال کرده است. گاهی تغزل را از باب این آورده که نمونهای آورده باشد و آن را نفی کند و بگوید که این تغزلها به درد نمیخورند. در مواردی هم تغزل میآورد تا آن را با مسائل حکیمانهای که بعد میخواهد دنبال کند، پیوند بزند. مثلاً قصیدهی بسیار زیبایی دارد که با توصیف خروس شروع میشود: «آن جنگی مرد شایگانی، معروف شده به پاسبانی.» بعد میگوید که خروس از دم صبح از سر بام که نشسته بود با من سخن میگفت و من پاسخش میدادم. بنابراین آن جایی هم که در دیوان ناصرخسرو تغزل هست کارکرد تغزلهای امثال فرخی سیستانی و عنصری را ندارد.
سفرنامههای ناصرخسرو؛ خطیب و سخنوری ماهر
ویژگی دیگری که در قصاید ناصرخسرو هست این است که او همیشه سعی میکند در قصیدهاش موضوع واحدی را دنبال بکند. به همین علت وقتی از بیت اول آغاز میکنیم به خواندن و به بیت آخر میرسیم، کمتر احساس میکنیم که شاعر از این موضوع به آن موضوع پریده است. همیشه حس میکنیم که مثل یک خطابه موضوعی را از اول شروع به گفتن کرده و آن را شاخ و برگ میدهد و مسائلی را با هم پیوند میزند و در بیتهای آخر مطلب را ختم میکند.
مسالهی غربت در یُمگان در قصاید ناصرخسرو
به هر حال، ویژگی دیگری که در قصاید ناصرخسرو مهم است این است که در بسیاری از آنها سعی میکند همیشه جنبهی خطابی داشته باشد. این است که وقتی قصاید ناصرخسرو را میخوانیم فکر میکنیم دارد با ما حرف میزند. در قصاید ناصرخسرو مسائل گوناگونی آمده است. مانند حکمت، کلام، بیان اعتقادات اسماعیلیه، مخالفت با مخالفان خودش، ستایش خلیفهی فاطمی، ستایش پیامبر، ستایش حضرت علی، و گاه گاهی از بعضی از امامان شیعه هم نام برده است. مسائل مربوط به جستجوی حقیقت هم از موضوعات قصاید اوست. میدانیم که ناصرخسرو در غربت زیست و در غربت مُرد. به همین علت یکی از صداهایی که در قصاید او شنیده میشود مسالهی غربت در یُمگان است.