آناهید خزیر: ناصرخسرو و ابن هانی اندلسی دو شاعر ایرانی و اندلسی اسماعیلی مذهباند که همت و هنر خویش را وقف نشر و ترویج آیین اسماعیلی کردند. سرودههای این دو شاعر بزرگ در مشرق و مغرب جهان اسلام، آینهی تمامنمای بینش و منش شیعیان اسماعیلی و تصویرکنندهی اوضاع سیاسی و اجتماعی روزگار حکمرانی آنهاست. بررسی تطبیقی سرودهها و آرای این دو شاعر، زمینهی شناخت بیشتر افکار و روزگار آنان را فراهم میسازد.
چرا ناصرخسرو و ابنهانی اندلسی را باهم مقایسه میکنیم؟
صلاحیمقدم سخنانش را اینگونه آغاز کرد: بحث امروز ما دربارهی ناصرخسرو و ابن هانی است. چرا این دو را با هم مقایسه میکنیم؟ چون هر دو اسماعیلی مذهب و شاعرند و در دیوان شعرشان مباحث و عقاید کلامی مطرح میشود. بعد باید دید کدام یک از این دو مباحث را بهتر و عمیقتر مطرح کردهاند و شعر ناصرخسرو چه مشابهت و مغایرتی با شعر ابن هانی دارد. نخست اشاره کنم که در ایران هیچ ترجمهای از دیوان ابن هانی انجام نشده و این کتاب بکر مانده است. این حرف هم که ادبیات مقایسهای صرفا باید به اشتراکات بپردازد نه اختلافات، حرف چندان درستی نیست. چون شناخت اختلافات مرزهای دانش و فرهنگ را فراتر میبرد.
شعر ابن هانی صرفا مدح خلفای فاطمی اسماعیلی مصر است و همچنین مدح سردارانی که فتوحاتی انجام دادهاند. در لابهلای آن مدایح، مسایل کلامی اسماعیلی مطرح شده است. ابن هانی هیچ کتاب دیگری غیر از دیوان شعر ندارد اما ناصرخسرو یک حکیم اسماعیلی مذهب است. شاعر، نویسنده و متفکری است که ابعاد گوناگونی در شعر او دیده میشود. تاثیر اخوانالصفا بر اسماعیلیه و بهویژه ناصرخسرو هم شگفتانگیز است. ناصرخسرو یک منتقد اجتماعی هم هست. در حالی که در دیوان ابن هانی یک بیت انتقادی ملاحظه نمیکنید.
هرمنوتیک همان مسالهای که ناصرخسرو مطرح کرد
ناصرخسرو معلم اخلاق و سفرنامهنویس زبردست و دقیق است. حجت جزیره خراسان است. از مقام مستجیبی به مقام ماذونی و سپس مقام داعی رسیده و حجت جزیره خراسان شده است. کتاب «وجه دین» او دربارهی تاویل است. اتفاقا یکی از نظریههای بسیار عالی که در قرن نوزدهم مطرح شد و در قرن بیستم با وجود متفکرانی چون هایدگر و گادامر تقریبا به اگزیستانسیالیسم نزدیک شد، هرمنوتیک است. مسالهی هرمنوتیک را برای اولین بار در دیدگاههای اسماعیلیه و اخوانالصفا و اعتقاد آنها به تاویل ملاحظه میکنیم. هرمنوتیک تقریبا همان مسالهای است که ناصرخسرو و دیگر متفکران اسماعیلی مطرح کردهاند.
ناصرخسرو و ابن هانی ظهور پیدا میکنند از درخشش میافتد
ناصرخسرو در سال ۳۹۴ در بلخ بهدنیا آمد؛ در خانوادهای که محتشم و اهل دانش بودند. تمام علوم نقلی و عقلی را یاد میگیرد. مانند موسیقی، طب، نجوم، ریاضیات و فلسفه. خودش هم اشاره میکند که هیچ گونه دانشی نبوده که از آن بیش و کم استفاده نکرده باشد. ناصرخسرو سه سال در مصر میماند. دکتر زرینکوب میگوید اگر بیشتر میماند شاید دیدگاهش نسبت به فاطمیان بهتر میشد و دچار تعصب باطنیگری نمیشد. میدانیم که خرد در نزد اسماعیلیه اولیه ستایش میشد. فلسفه و کلام نیز در اوج قرار داشت. اما بهتدریج این مسایل سست و سستتر شد. به هر حال ناصرخسرو به بلخ بازمیگردد، در زمانی که دورهی طلایی اسماعیلیه و خلافت المستنصر بوده است. در این دوره متفکران بزرگی مانند ابوحاتم رازی، قاضی نعمان، ابویعقوب سجستانی، مویدالدین شیرازی، ناصرخسرو و ابن هانی ظهور پیدا میکنند اما اسماعیلیه بعد از این افراد از درخشش میافتند.
اشعار ابن هانی برای فرهیختگان عرب است
ابوالقاسم (ابوالحسن) محمد بن هانی اندلسی در شهر قرطبه، از شهرهای قدیم اسپانیا، در سال ۳۲۶، شصت سال قبل از تولد ناصرخسرو، بهدنیا آمد. قرطبه معرب کوردبا است. گفتهاند جای تولد او در اشپیلیه است؛ که معرب سویلا است. سویلا از شهرهای جنوبی اسپانیا است. این دو شهر مدتها مرکز تمدن اسلامی بودهاند. ابن هانی در قرطبه تحصیل علم و ادب میکند. بعد به اشپیلیه میرود تا آن که به تهمت مطابعت از رای فلاسفه او را طرد میکنند. به افریقا میرود و «جوهر» سردار بزرگ فاطمی را مدح میگوید. وارد فرقهی اسماعیلیه میشود و آنگاه به الجزایر میرود و به معزالدین میپیوندد. معزالدین خلیفهی فاطمی در زمان ابن هانی است. در سن ۳۶ یا ۳۷ سالگی هم کشته میشود. اشعار ابن هانی برای فرهیختگان عرب، نه عامهی مردم، جایگاه شعر متنبی را دارد. دیوانی که از او بهجای مانده ۱۶ قصیده دارد.
ناصرخسرو و چهره دینی و مذهبی او دیوان سترگش
اما چهرهی دینی و مذهبی ناصرخسرو را در دیوان او به روشنی میتوان دید. ناصرخسرو در اشعارش اثبات خلافت حضرت علی (ع) را آورده، خدا را شکر میکند که بهجای مدح امیران و شاهان، در مناقب اهل بیت و مقتل شهیدان شعر گفته است. از فاجعهی کربلا میگوید و به سلمان فارسی نیز بسیار علاقه نشان میدهد: «قصهی سلمان شنیدستی و قول مصطفی/ کو ز اهل بیت چون شد با زبان پهلوی» ناصرخسرو خود را در آزار دیدن و رانده شدن با سلمان فارسی مقایسه میکند: «سوی دلیل حق بنهم دلیل خویش/ تا خویشتن به سیرت سلمان کنم». ناصرخسرو با بنیامیه و بنیعباس بهشدت مخالف و در این زمینه بسیار شجاع بوده است. دربهدری و غربت را به جان میخرد اما در برابر آنها سر خم نمیکند. همان اندازه که از خلفای بنیعباس بد میگوید خلیفه فاطمی مصر را ستایش میکند.
ناصرخسرو ژانر تعلیمی را بر همه چیز ترجیح میدهد
ناصرخسرو امیدوار بود که روزی مستنصر بغداد را فتح کند و به سوی خراسان بیاید: «ای خداوند زمان و فخر آل مصطفی/ خنجر گلگونت را کی سر سوی خاور کنی» بیشتر آثار خود را در همان درهی یمگان پدید آورده است. بسیار هم به تاویل گرایش دارد. نکتهای که در شعر او وجود دارد این است که شرح حال و تفکراتش در دیوانش جلوهگر شده است. در شعرش این القاب هست: حجت خراسان، حجت مستنصری، حجت فرزند رسول، حجت نایب پیغمبر.
ناصرخسرو در مورد جبر و اختیار همان ایدهی شیعه دوازده امامی را دارد. او شعر را وسیلهای برای ترویج مذهب تلقی میکند و میگوید شعر باید تعلیمی باشد و هدف داشته باشد. ناصرخسرو ژانر تعلیمی را بر همه چیز ترجیح میدهد و معنی را بیشتر از لفظ اهمیت میدهد. شاعرانی را هم که چنین نباشند «فریفتگان» مینامد.
افکار ناصرخسرو به فلسفه اخوانالصفا نزدیک است
اما در مورد مکتب اخوانالصفا هم باید کمی صحبت کرد. در حدود قرن چهارم هجری یک مکتب تربیتی اخلاقی در بصره و بعد هم در بغداد رونق گرفت که به روش حکمای یونان و آرا افلاطون و هرمس و فیثاغورث و ارسطو علاقه داشتند. آنها فلسفه را با مسایل اسلامی همراه میکردند. اخوانالصفا از این نظر به اسماعیلیه شبیه هستند. مکتب آنها در سایه آل بویه رشد کرد و به ثمر رسید. آل بویه مذهب تشیع داشتند. نام پنج تن از اخوانالصفا به دست ما رسیده که سه نفر از آنها ایرانی هستند. البته اخوانالصفا جمعیتی پنهانی بودند. نتیجهی زحماتشان در ۵۱ رساله در حکمت و ریاضیات و طبیعیات و الهیات در سال ۳۶۰ قمری انتشار یافت. به هیچ مذهب خاصی هم تعصب خاصی نداشتند و مخالف سرسخت خلافت بغداد بودند. هانری کربن دخالت اسماعیلیان را در نگارش رسایل اخوان الصفا مُسلم میداند. از این رو افکار ناصرخسرو به فلسفه اخوانالصفا نزدیک میشود.
جوهر عقول عشره در اشعار ناصرخسرو جوهر معقول در اشعار ابن هانی
در شعر ابن هانی مقولات اسماعیلی دیده میشود. مثلا لقبهای هفت امام معصوم آمده است. برای خلیفه فاطمی المعزالدین هم القابی آورده که نشان از تفکرات اسماعیلی او دارد. در شعر ناصرخسرو جوهر عقول عشره را میبینیم، از عقل اول تا عقل دهم. ولی در شعر ابن هانی فقط جوهر معقول آمده، آن هم برای معزالدین. هم ابن هانی و هم ناصرخسرو میگویند که خداوند تاویل قرآن را به رسول خود آموخت؛ علم را به وصی او یعنی حضرت علی(ع) آموخت. از وصی به امامان بعد رسید و مردم به قدر استعداد خود از این معادن علم و معرفت بهره میبرند.