آناهید خزیر: ناصرخسرو شاعر و نویسندهای پر کار و توانمند است که در برههای تاریخی از زبان فارسی، نظم و نثر این زبان را توانمندی و چشمگیری بخشید. در سرگذشت زبان فارسی نو بخشی از کار رسمیت یافتن و ماندگاری آن به دست ناصرخسرو انجام شده است. در سدهی پنجم در حالی که از پیدایی نخستین نمونههای نثر فارسی نو کمتر از صد سال میگذرد، ناصرخسرو با به کارگیری گستردهی این زبان در مباحث فلسفی و کلامی و نیز مباحثات مذهبی، برای ما نمونههای راهگشا و آموزندهای از زبان فارسی نو را فراهم آورده است و در تکامل تاریخی آن شریک شده است.
در این درسگفتار به نگاه ناصرخسرو به زبان و اهمیت آن، چگونگی کوشش و کار ناصرخسرو در برابریابی واژگان و اصطلاحات ادبی در زمینههای گوناگون از جمله دین و فلسفه و دستور زبان، ترکیبات وصفی و اضافی نو و کممانند در شعر ناصرخسرو، آنچه که از زبان ناصرخسرو برای زبان امروز و آیندهی فارسی میتوان آموخت اشاره شد.
گنجینهای از یک مرد دانایی که در قرن پنجم زندگی میکرد
دهبد سخنانش را اینگونه آغاز کرد: عنوانی که برای این درسگفتار انتخاب کردهایم «ناصرخسرو و زبان فارسی» است. اما اگر بخواهیم عنوان دیگری برگزینیم «ما و ناصرخسرو» باید بگوییم. در واقع میخواهیم بدانیم که ناصرخسرو چه میتواند به ما بدهد؟ چرا؟ چون ناصرخسرو شاعر و نویسندهای است که کارنامهای پُربار دارد. دیوان او بیش از ده هزار بیت است. دست کم هفت اثر به نام او میشناسیم. بهجز سفرنامه، که جنبهی روایتی و توصیفی و نیز زبان سادهتری دارد در شش اثر دیگر او به مسائل فکری، کلامی، فلسفی و مجادلات فکری پرداخته شده است. معلوم است که از لحاظ زبانی این آثار گنجینهای است از یک مرد دانایی که در قرن پنجم زندگی میکرده است. پس آثار او از لحاظ کمّی و کیفی قابل ملاحظه است.
ناصرخسرو تثبیتکننده زبان فارسی و تاریخساز است
اما نخست باید دید که زبان قرن پنجم چه ویژگی داشته است؟ نخستین نمونههای شعری ما در قرن سوم پدید آمد. در نیمهی دوم قرن چهارم نیز مقدمهی شاهنامهی ابومنصوری و در سال 372 «حدود العالم» نوشته شد اما کسی چون ابن سینا را هم داریم که همهی آثار او (بهجز یک اثر) به زبان عربی است. ابوریحان بیرونی هم اعتقاد داشت که زبان فارسی به درد علم نمیخورد و بهکار ترانه و تغزل میآید. این را بارها میگوید. اما همین ابوریحان «التفهیم» را به زبان فارسی مینویسد. التفهیم اثری است تاریخساز در تثبیت و رسمیت یافتن زبان فارسی نو. وقتی التفهیم نوشته میشود ناصرخسرو جوانی 26 ساله بوده است. پس فاصله زمانی زیادی با ابوریحان نداشته است. از لحاظ تاریخی ناصرخسرو هنگامی آثارش را مینوشته که زبان فارسی در آغاز راه بوده است. بنابراین او هم تثبیتکننده و تاریخساز است. نکتهی دیگر آن است که ناصرخسرو متوجه تفاوت میان زبان فارسی و عربی بود. بنابراین معادلیابیهایی میکرد که امروز میتواند بهکار ما بیاید.
ناصرخسرو از لحاظ تفکر بسیار جهان وطنی است
نکتهای را مطرح کردهاند و گفتهاند که تفکر ابن سینا عربی بوده است. یعنی وقتی داشته فکر فلسفی میکرده به عربی میاندیشیده است. اما مسلم است که ناصرخسرو به فارسی فکر میکرده است. چون آثار او همه به زبان فارسی است. اما آیا ناصرخسرو فارسی را به خاطر ملیت گرایی بهکار برده است؟ اگر ناصرخسرو و زمان او را بشناسیم میدانیم که این گونه نیست. ناصرخسرو از لحاظ تفکر بسیار جهان وطنی است. قبلهی فکری او در مصر قرار دارد. هیچ نشانهای نداریم که بخواهیم بگوییم میخواسته عجم را زنده کند. این به نظام فکری او نمیخورد. اما یک دلیل هست که باعث شده فارسینویسی او جدی باشد. میدانیم که ناصرخسرو اسماعیلی و اهل تعلیم است. زبان فارسی زبان مردمی بود که در مجامع شرکت میکردند. بنابراین فارسینویسی ناصرخسرو برای ملیتگرایی نبود، برای آموزش بود. اگرچه دشمنان اسماعیلیان همیشه آنها را متهم به عصبیت مجوسی میکردند.
آثار ناصرخسرو به قصد خودنمایی و قدرتنمایی زبانی نوشته نشده
کتابهای ناصرخسرو حالت درسنامهای دارد. هر کدام از آنها به مباحثی تقسیم شده است. هر بخشی دارای بحثی است و جنبهی آموزشی دارد. مثلاً در زادالمسافر 27 «قول» داریم. یا در جامعالحکمتین هم قولهایی آمده است. در گشایش و رهایش 51 «گفتار» داریم. به تعبیر قدیمیها، هر کدام از این قولها یک «سبق» درسی است. معلوم است که این آثار به قصد خودنمایی و قدرتنمایی زبانی نوشته نشده است. بلکه دقیقاً برای فهماندن به متابعان اسماعیلی بوده است. زبان ناصرخسرو در آثارش زبان علمی است (بهجز سفرنامه که دربارهی آن بحثهاست). همان هدفی که زبان علم دارد در آن آثار رعایت شده است. زبان علم سه مشخصه دارد: تک معناست و ابهام ندارد؛ غیر مخیل است؛ و دارای اصطلاحات است، یعنی «دانش واژه» دارد. این سه مشخصه را در آثار ناصرخسرو میبینیم. شاعرانگی که در زبان شعری او هست در آثار منثورش نیست.
ناصرخسرو به ما کمک میکند تا برای مفاهیم جدید واژهسازی کنیم
اکنون باید دید که از لحاظ زبانی ما در کجای کاریم؟ آنچه مسلم است این است که در حدود 150 سال است که در یک وضعیت گسترش زبانی قرار داریم. میخواهیم واژه بسازیم. این از پیامدهای الحاق ما به جهان دانش است. ما با دانشی روبهرو شدهایم که برای آن واژه نداریم. مثلاً در زبان انگلیسی برای چندصد هزار حشره نامگذاری رسمی شده است. چنین چیزی در زبان فارسی نداریم. زبان ما احتیاج به گسترش و واژههای جدید دارد. باید به متون ادبی و غیر ادبی خود بازگردیم تا ببینیم که آیا میتوان از آنها واژهها یا اسلوبی برای واژهسازی بهدست بیاوریم که به درد امروز ما بخورد؟ به نظر من ناصرخسرو یکی از منابع مهم است که میتواند به ما کمک کند تا برای مفاهیم جدید واژهسازی کنیم.
اما باید دید که ناصرخسرو دربارهی زبان چه فکر میکرده است؟ ناصرخسرو مانند هر متفکر دیگری به ارزش زبان و ویژگیهای زبانی پی برده و به آن فکر کرده و بروز داده است. او در سه اثر «جامعالحکمتین»، «خوان الاخوان» و «زاد المسافر» به زبان پرداخته و فصلهایی را باز کرده است. در جامعالحکمتین میگوید که سخن چهار قِسم است: امر، استخبار، سؤال (خواستن) و خبر. گروهی از منطقیان قِسم دیگری اضافه کردهاند به نام مساله. این را ناصرخسرو از ارسطو نقل میکند.
ناصرخسرو متفکر بسیار خوانده و دقیقی است
اما یک بحث دیگر پیش میکشد و آن بحث نطق و کلام و قول است. میگوید: «نطق، نفس ناطقه را صفتی جوهری است و آن مفهوم است و معقول، نه محسوس.» یعنی قول یک امر عقلی است. وقتی این نطق به آوا تبدیل بشود قول خواهد شد. باز میگوید: «نطق سخنی دانسته باشد و ناگفته. نطق نه تازی است نه پارسی، نه هندی و نه هیچ لغتی. بل قولی است از قوتهای نفس انسانی که مردم بدان قوت معنی را که اندر ضمیر او باشد به آواز و حروف و قول به دیگری بتوان رسانیدن.» به عبارت دیگر، چیزی در وجود انسان هست که میتواند مفاهیم و معناها را تبدیل به نشانههای صوتی کند که به آن نطق میگوییم. «اما قول سخنی است کوتاه و معنادار». وقتی اینها را کنار هم قرار بگیرند کلام ایجاد میشود. کلام، منطق گفته شده است. این تعاریف نشان میدهد که ناصرخسرو متفکر بسیار خوانده و دقیقی است.
ناصرخسرو میگوید گفتار شریفتر و بهتر از نوشته است
در زاد المسافر بحث دیگری پیش میکشد و آن این است که آیا گفتار بهتر است یا نوشتار؟ این بحث دست کم از افلاطون و افلاطونیان شروع شده است. آنها میگفتند که گفتار بهتر از نوشتار است. چون میانجی ندارد و گوینده و شنونده میتوانند از هم بپرسند. این برتری گفتار بر نوشتار تا عصر دریدا باقی ماند. ناصرخسرو هم میگوید که: «گفتار شریفتر و بهتر از نوشته است. قول، روحانی است و کتابت، جسمانی است»
ناصرخسرو در خوان الاخوان یک فصل پُرمایه دارد که با این عبارت شروع میشود: «بدانید که نام دلیل است بر نامدار و نامدار از نام بی نیاز است.» اینجا با این ساختمان فکری میفهمیم که نام یعنی دال، نامدار هم یعنی مدلول. باز میگوید که واژهها 15 گونه هستند. نامها یا موضوع هستند، یعنی «نهاده»؛ یا صورت است یعنی «چهره»؛ یا فاعل است یعنی کننده؛ یا فعل است؛ یا مفعول؛ یا مشتق است. برای مشتق هم لغت «شکافته» را بهکار میبرد. یا موصول است؛ یا مضاف است. مضاف را هم «بازبسته» مینامد. یا اشارت است؛ یا ادوات است که فارسی آن را «دست افزار» مینامد. یا مصادر است. این دیدگاه ناصرخسرو دربارهی زبان است.
ترجمههای بسیار دقیق از عربی در متنهای ناصرخسرو
یک کار دیگر ناصرخسرو این است که گاهی ترجمههای بسیار دقیق و خاصی از عربی میکند و در متن خود میآورد. اوالامر را «خداوندان فرمان» ترجمه میکند. شیطان را «دیو رانده»؛ بیت المعمور را «خانهی آبادان»؛ صلات مبین را «گم بودگی پیدا»؛ نفس ناطقه را «نفس سخنگوی»؛ قوهی شهوانی را «قوت آرزو کننده»؛ قوهی غضبی را «قوت خشم گیرنده»؛ عالم غیب را «عالم پنهان»؛ و عالم شهادت را «عالم پیدا»؛ ملائکهی مقرب را «فرشتگان نزدیک گردانیده» ترجمه میکند. اینها نمونههایی از ترجمههای اوست.
یک کار دیگر ناصرخسرو بهکار بردن افعال بسیطی است که ما امروزه آنها را به صورت مُرکب بهکار میبریم. مثلاً لغتی داشتهایم به صورت «انباردن». این را کنار گذاشتهایم و بهجای آن میگوییم «انبار کردن». وقتی یک فعل را از صورت ساده به صورت مُرکب درمیآورم زایی آن را از بین میبریم. وقتی انباردن را داریم «انبارش» هم میتوانیم داشته باشیم. «انبارده» هم میتوان گفت. اما با «انبار کردن» این زایی (مشتقات فعلی) از بین میرود. این مساله یکی از گرهگاههای زبان فارسی است. مثلاً میدانیم که در زبان فارسی این خاصیت هست که هر اسمی را با افزودن علامت مصدر میتوانیم مصدرش کنیم و بهکار ببریم. «طلب» یک کلمهی عربی است. ما آمدهایم و «طلبیدن» و «طلبیده» از آن ساختهایم. حال که توانستهایم از «طلب» «طلبیدن» بسازیم چرا «قطبیدن» نگوییم؟ «قطبش» و «قطبیده» هم از آن ساختهاند.
ناصرخسرو از فعلهای مُرکب، مشتقهای فعلی زیبا و گویا میسازد
امروز افعالی را کنار گذاشتهایم که ناصرخسرو از آنها استفاده کرده است. شاید ما هم بتوانیم استفاده کنیم. مثل: باشیدن، انباردن، شنودن، خماندن، خمانیدن، گردانیدن، گرایستن، فرو گرایستن، زیریدن (به معنی به سمت پایین آمدن)، شتابیدن، سختن، بساویدن، بسودن، ریزاندن، آمیختن، شکوهیدن، فروهشتن، میزیدن، گواردن، بیختن، پرهیزیدن و نمونههای دیگر. اینها برای امروز ما هم میتواند قابل استفاده باشد.
ناصرخسرو فعل مرکبی ساخته که نبوده است. مثل به گمان افتادن، نگار نمون، نگار پذیرفتن، دانش پذیرفتن، پیدا شدن، یاد کردن، حفظ داشتن، مکان گرفتن، فعل پذیرفتن، دیگرگونه شدن، انبازی دادن. این هم یک راز قدرت است که شما بتوانید فعل مُرکب بسازید.
ناصرخسرو از این فعلهای مُرکب، مشتقهای فعلی زیبا و گویایی ساخته است: از «مشغول گشتن» ترکیب «مشغول گشتگان» ساخته یا نمازناکنان، خاموش باشندگان، خویشتنشناس، راه دان، راه بان، افزونی جوینده، نهیب رسیده، بدفرمای، پس رو، نیکوخواه و خاک آمیزنده. میبینید که این کار در کارنامهی ناصرخسرو بسیار ریشهدار است.
ناصرخسرو تقابلهای دوگانه را بهصورت مضاف بهکار میبرد
از شگردهای دیگر ناصرخسرو این است که تقابلهای دوگانه را بهصورت مضاف بهکار میبرد. مثل: پیدا و ناپیدا، دبیر و نادبیر، دانسته و نادانسته، بودش و نبودش، جایگیر و بی جایگیر. آفریدن و ناآفریدن. ما در زبان فارسی پدیدهای به نام اشتقاق فعلی داریم. مثل ساختن «گویش» از فعل «گفتن». گفتار و گفته و گوینده و گویا و گویان را هم از آن ساختهایم. حالا ببینیم ناصرخسرو چه مشتقاتی بهکار برده است که ما امروزه بهکار نمیبریم. بعضی از ساختههای او اینهاست: چشنده، افزاینده، اندر یابنده، آرامیده (این را بهجای «ساکن» بهکار برده است.) اسم مصدرهای «شین»ی هم بهکار برده. مثل: زایش، ژرفش، بودش، آزارش، گشایش، رهایش.
استفاده از افعال پیشوندی: واجستن، گشتن، فروشکستن، فروماندن، فراز آمدن. یا صورتهای متعدی که امروزه بهکار نمیبریم: شنواندن، آموزاندن و خوابنیدن. یا خوشههای معنایی از «صورت»: صورت کردن، صورتگر، صورتگری، صورتگری کردن. به هر حال داستان این است که ناصرخسرو با همین قواعد زبان فارسی، زبان گستردهای ساخته و نمونهی کاری خوبی جلوی ما گذاشته است.