رویا صدر ـ ماهنامهی تجربه: «پاندای محجوب بامبوبهدست با چشمهایی دور سیاه، در اندیشهی انقراض». این همنشینی غریب وطولانی کلمات، عنوان رمان طنزی است از جابر حسینزادهنودهی که از سوی نشر چشمه (بخش طنز، کتابهای جهان تازهدم) منتشر شده و عنوان غریبش با صفحه آرایی عجیب رویجلد همراه شده تا به مخاطب بگوید که اگر دنبال الگوهای آشنای طنز میگردد، احتمالاً آدرس را اشتباهی آمده است!
کتاب، در ۱۳ فصل سامان یافته است: فصلهایی که عناوین آنها را معمولاً در مطب روانپزشکان میشنویم: با فصل «یک دوم هالوپریدول ۵ هر شب قبل ِ خواب» شروع میشود و با: «چه کار کردی با خودت؟ با یکدوم هالوپریدول ۵ شروع میکنیم. همیشه اینقدر لبخند میزنی؟» به پایان میرسد. این عناوین، گویای درونمایهی اثر است. «پاندای...» حدیث سرگشتگی و جنون وارگی بخش مهمی از نسل جوان طبقه متوسط شهرنشین جامعه امروز است که از زبان راوی اول شخص (حامد) روایت میشود. حامد، شخصیت اصلی اثر، جوان سی و یکی-دوساله ای است که خانهای مجردی دارد. ماجراها، در برخورد او با آدمهایی که به خانهاش رفت و آمد دارند شکل میگیرد و به اقتضای ساختار پستمدرن اثر (که برخاسته از ذهن آشفته و مغشوش راوی است) در قالب تک گویی درونی به صورت غیرخطی پیش میرود. در پس اثر، ماجرایی پنهان است: ماجرای عشقی بیفرجام ولی آن چه جوهرهی رمان را میسازد، فروپاشی روانی آدمهاست، از راوی گرفته تا شخصیتهای دیگر: جوانی که سودای سفر دارد، مریدی که در پی مراد دیوانهاش عقلباخته است، دختری که در پی کشف و توصیف راز کائنات است، عمهای که در خیال، دلدادهی سربازی آلمانی است و دیگران... آدمهایی که به مطب روانپزشکان رفت و آمد میکنند، در زندگیشان به بیهودگی میرسند و با بلاهتشان، طنزی تلخ میآفرینند. این طنز در ابتدا، به نظر میرسد که از جنس طنز کلامی است و در لحن و تعابیر راوی و نیز در دیالوگها جاری است. زبان اثر، بشدّت جاندار، طبیعی، آشنا و بهروز است و دغدغهها، سبک زندگی و شیوهی گفتارآدمهای اثر را با بیانی طبیعی بازتاب میدهد. طنز آن نیز متأثر از همین مؤلفههاست: طنزی روزآمد و واقعنما و جاندار در کلام و موفق در ایجاد تعادل میان واقع نمایی و اغراق (که لازمهی هر اثر طنزی است). گویی نویسنده آینهای در دست دارد تا در آن گفتوگوهای درونی و بیرونی نسل جوان طبقهی متوسط شهری و دغدغههای اجتماعی، فردی و حتی سیاسیاش (مثلاً بمب گوگلی خلیج فارس) را بازتاب دهد و در این بازتاب دادن، به عمق برود و سویهی طنزآمیز آن را کشف کند و بازنمایاند. این امر نشانگر تسلط حسینزاده بر عنصر زبان و جاری ساختن طنز در آن و وارد ساختن ضربههای طنزی است که بخوبی با درونمایهی اثر هماهنگ است. اگرچه گاهی از اوقات احساس میشود که این ضربههای طنز، در خدمت پیشبرد ماجرا قرار نمیگیرد و به حاشیه روی میانجامد، تو گویی نویسنده از نشاندن بار طنز بر تعابیر و آفرینش طنز در کلام لذت میبرد و سعی میکند مخاطب را با خود در این لذّت سهیم کند، لذّتی که احتمالاً مخاطب را از فضای اصلی داستان دور میکند و ضرباهنگ روایت را کند میسازد. (مثلاً حکایت زنبور، ص ۱۴). ولی در هر حال، جدا از این زیاده گویی های گاه و بی گاه، یکپارچگی زبان اثر و هماهنگی کامل آن با روح و فضای حاکم بر رمان، باعث میشود که طنز کلامی اثر در سطح نماند و به عمق برود تا راوی روحیات و زندگی تضادآلودهی آدمهای اثرش باشد: آدمهایی که به تعبیر نویسنده:«خیلی خودشان را جدی میگیرند و با اعتماد به نفسی غریب، تند تند دنیا را گاز میزنند!» و با اینحال، فضایی را تنفس میکنند که در آن حتی:«قورمه سبزیها هم اعتمادبهنفس روبهروشدن با دنیای جدید را ندارند»! دنیایی که تکیهگاه مادی و معنوی راوی اثر (گربهای اصیل! به اسم ممول خانوم) زیر بار قاب عکس سنگین و بی رنگ و روی قصاب لیون له میشود تا طنز تلخ کتاب، با فضایی گروتسک پایان یابد.
خلاصه آنکه اگر زمانی بهرام صادقی در «سنگر و قمقمههای خالی» راوی زندگی نسلی شد که: «سالهاست با قمقمههای خالی از امید و اعتقاد و پوسیده، مدام از این گوشه به آن گوشه فرار میکند»، امروز در بحبوحهی انقراض «پاندای محجوب بامبو به دست با چشمهایی دور سیاه»، قمقمهی قهرمان اثر صادقی خالی هم نباشد تا حدی پر است که بتوان یک دوم هالوپریدول ۵ را هر شب قبل خواب با محتویات آن خورد!... ور آور.