آناهید خزیر: کوشش دانشِ سبکشناسی، کنار زدن نقاب از چهره، شخصیت و آثار کسانی است که اشتیاق برای دیدن آن جمال بسیار دارند. ناصرخسرو شاعر صاحبسبک سدهی پنجم هجری از بهترین نمونههایی است که در شعر صاحب سبک خاص و مشخص است. در شعر او زبان فاخر خراسانی و قصیدههای شکوهمند در خدمت اندیشهی والای دینی و حکمی است. ناصرخسرو دارای سبک شخصی ممتاز و روشن است به گونهای که صدای شعر او از میان صدها صدای دیگر قابل تشخیص است. جایگاه تاریخی وی میان دو دورهی غزنوی و سلجوقی ارزش توجه به سبک شاعری او را دو چندان میکند و دیوان او گنجینهی سرشار و ارزشمند خصایص زبانی و ادبی و فکری است که بیمطالعهی آن کار سبکشناسی شعر فارسی ابتر است.
شناختن بیشتر اعتقاد، شخصیت و رفتار ناصرخسرو
مدرسزاده سخنانش را اینگونه آغاز کرد: دانش سبکشناسی تقریباً عمری به اندازهی تأسیس رشتهی ادبیات فارسی در دانشگاه تهران دارد. استاد فقید ملکالشعرای بهار بنیادگزار این درس بودند. منتهی نه به شکل امروزی، بلکه با عنوان فرعی «تاریخ تطور نظم و نثر فارسی» کتاب سه جلدی «سبکشناسی» ایشان هم تنها شامل نثر فارسی است. استاد بهار فرصت نکردند به صورت مستقل کتابی دربارهی سبکشناسی شعر فارسی بنویسند. بعد از این، آسیاب گشت و گشت تا روزگار ما که شاگردان استاد بهار کتاب سبکشناسی شعر را نوشتند. اما راست این است که آن توجه شایسته و بایستهای را که باید به شعر ناصرخسرو بشود و صدای او بهتر و رساتر به گوش همهی دوستداران شعر فارسی و فرهنگ ایرانی و تمدن اسلامی برسد، اتفاق نیفتاد. شاید این برگردد به اعتقاد و شخصیت و رفتار ناصرخسرو.
چرا ناصرخسرو بعد از صفویه هم پشتِ در ماند؟
در تمام این هزار سال، تا دورهی صفویه، شما یک دیوان شعر پیدا نمیکنید که از ناصرخسرو اسم برده باشد. به هر حال، دیوان شعر او که از دیوان فرخی و عنصری و منوچهری و ادیب صابر و عمعق بخارایی بیشتر حرف و مطلب دارد. اما خود ناصرخسرو کاری میکند که اسم او، رسم او و نشان او میشود خط قرمز. در مرور سرسری که داشتم، دیدم فقط ظهیر فاریابی یکبار به مناسبت از ناصرخسرو اسم برده، و تمام. بعد از صفویه هم ناصرخسرو باز پشتِ در ماند. چرا؟ چون هفت امامی بود. ناصر از آنجا رانده و از اینجا مانده شد. این بلایی است که به تعبیر سعدی «خود به دعا از خدا» خواسته است.
توجه به ناصرخسرو و سخن حماسی او
ناصرخسرو ربع قرن در درهی یمگان به صورت تبعید زندگی کرد. اما از آن غرور و شکوه و فخامتی که برای خودش فراهم کرده است دست برنمیدارد. سخن او حماسه است. مثل مسعود سعد سلمان عجز در سخن او نیست که بگوید: «از کردهی خویش پشیمانم/ جز توبه رهی نمیدانم». بنابراین توجه به ناصرخسرو تقریباً در این هزار سال بعد از او، خیلی خیلی کم بوده است. در دانشگاهها، طبیعی است که به عنوان یک شخصیت صاحب اثر و به عنوان کسی که با همین شعرها و هنرورزیها به قوام و دوام زبان فارسی بسیار بسیار کمک کرده، شناخته میشود. خواص وقتی پای سخن او مینشینند، میبینند که سخن او حکمت و خرد و دینورزی دارد. درست زندگی کردن و در مسیر انسانیت و آدمیت زیستن، یاد میدهد. پس توجه به ناصرخسرو اهمیت دارد.
ویژگیهای ادبی و هنری ناصرخسرو مغفول مانده است
کتابهایی که دربارهی سبکشناسی شعر فارسی نوشته شده است، معمولاً چون حالت دانشگاهی و درسنامهای داشته است، نیامدهاند مصداقهای سبکی ناصرخسرو یا مسعود سعد را بررسی کنند. آن جا هم که به سبکشناسی ناصرخسرو اشاره میکنند بیشتر به اندیشهی او میپردازند؛ این که دینگرا و خردگرا و متکلم و فیلسوف است و از این حرفها. در سبکشناسی، همه چیز از بررسی هجا، صوت، کلمه، جملهها، آرایهها، بلاغت و صورخیال شروع میشود. مختصات و مشخصات زبانی و بعد ویژگیهای ادبی و هنری ناصرخسرو مغفول مانده و کمتر به آن توجه شده است.
دربارهی سبکشناسی شعر ناصرخسرو شاید کارهای مستقل و دست اول و قوی نداشتهایم. در پایان نامههای دانشجویی کارشناسی ارشد کارهایی شده است. برخی جزیینگریها در آن پایاننامهها هست. اما این که کسی آمده باشد مجموع دستاوردهای بلاغت و موسیقی و تصویر شعر ناصرخسرو را جمع کند و در کنار آن دنیا و فقه و عرفان را در نگاه ناصرخسرو بررسی کند، نداشتهایم. با این کارهاست که سبک شعر ناصرخسرو شناخته میشود.
زبان شعر ناصرخسرو، زبان خراسانی است
ما وقتی دیوان ناصرخسرو را میخوانیم میبینیم شاعر با آن قیافهی ملکوتی متکلمان و اهل آگاهی، چیزهایی میگوید که خواننده تا بناگوش سرخ میشود! کلمات و تعبیرات و واژههایی در زبان خود میآورد که آدم تعجب میکند که اینها این جا چه میکنند؟! ولی وقتی با ذرهبین سبکشناسی متن را بررسی میکنیم، درمییابیم که همهی اینها توجیه و جواب دارد.
زبان شعر ناصرخسرو، زبان خراسانی است. اما کلمات و تعبیراتی که در دیوان او هست، بعضیهای آن، یک دانهی آن هم در دیوان شاعران خراسانی، مثل عنصری و منوچهری و فرخی، یافت نمیشود یا اگر یافت بشود به شکل و کاربرد دیگری یافت میشود. زبان ناصرخسرو، از یک دیدگاه، زبان خراسانی است. مختصات زبانی، لهجهای و گویشی شاعران دیگر خراسانی را دارد. مثل حذف کسرهی اضافه که در لهجهی خراسانی هست. در این لهجه کسرهی کلمات در حالت مضاف و مضافالیه حذف میشده است.
رودکی میگوید: «پوپک دیدم به حوالی سرخس / بانگک برده به ابر اندرا». ( که باید «حوالی سرخس» را با سکون خواند). آوردن دو ساکن کنار هم، از دیگر ویژگیهای این زبان است. مثل: «دلت خانهی آرزو گشته است و زهر است آرزو» (که باید «دلت» را با دو ساکن خواند). ناصرخسرو در چهار راه توسعهی زبان دری خراسانی قرار دارد و از این زبان به خوبی استفاده میکند.
مختصات لغوی از ویژگیهای سبکشناسی ناصرخسرو
از دیگر کارکردها و مشخصات زبانی سبکشناسی ناصرخسرو، مختصات لغوی است. یکی از آنها کاربردهای کهن لغات پهلوی، یا شبیه به لغات پهلوی، در شعر ناصرخسرو است. اگر بخواهید گنجینهای از لغات کهن زبان ساسانی و ساسانی استحاله شده در دوره اسلامی را که تا قرن پنجم رسیده، در دیوان ناصرخسرو پیدا کنید، دست پُر خواهید داشت. مثلاً «زیراک» که کلمهای است که کوچک وکوچک شده تا به صورت «زیرا» درآمده است.
رودکی و ناصرخسرو و خواجه هم «ازیراک» بهکار بردهاند. اما حافظ یکبار آن را بهکار برده، ناصرخسرو چهل پنجاه بار. رودکی میگوید: «دائم بر جان او لرزم زیراک/ مادر آزادگان کم آرد فرزند». ناصرخسرو هم میگوید: «زنده به سخن باید گشتنت ازیراک/ مرده به سخن زنده همی کرد مسیحا». حافظ هم میگوید: «من جوهری مفلسم ایرا مشوشم» ایرا همان ازیراک پهلوی است. یا مثلاً کلمهی «هرگز» که امروزه بهکار میبریم، در زبان پهلوی «هگرز» بوده است: «آن چه همی جست سکندر هگرز/ کی شد یک روز مر او را تمام». یا «اوستام» به جای «ستام»، به معنی لگام و دهنه.
بسامد بالای واژههای کهن پهلوی در دیوان ناصرخسرو
یک واژهی کهن پهلوی هم در دیوان ناصرخسرو هست که در دیوانهای هم روزگار او بسامد آن کمتر از ناصرخسرو است. پیداست اندیشهای پشت این واژه هست. منظورم کلمه یا تعبیر «الفغدن» است. فعل امر آن «الفنج» میشود: «که این پیشهها هست نیکو نهاده/ مر الفغدن نعمت ایدری را». الفغدن به معنی اندوختن و پس انداز کردن است.
یک تعبیر «کم» هم داریم که در مقابل «زیاد» بهکار میرود. اما در متون کهن «کم» به معنی «بی» است. «کم آزار» یعنی «بی آزار»، نه کسی که کم آزار میدهد. این را ناصرخسرو بهکار برده است: «سپیدار مانده ست بی هیچ چیزی/ ازیرا که بگزید او کم بری را». «کم بر» یعنی «بی بر». حافظ هم گفته است: «دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ/ که رستگاری جاوید در کم آزاری است».
باغ وحشی از نام حیوانات در دیوان ناصرخسرو
ذیل بحث لغوی دیوان ناصرخسرو، یا هر دیوان دیگری، میرسیم به بحث واژگان خاص هر شاعر. مثلاً کلمهی «شمایل» واژهی خاص و مختص غزل سعدی است. در حافظ واژهی خاص او «رند» است، بعد «مغان» و «پیر مغان». این اتفاق نیست. ناصرخسرو همچون شاعر صاحب سبک است، واژگان خاصی دارد. واژگان خاص او با واژگان فرخی و مسعود سعد و انوری متفاوت است. شاعر صاحب سبک برآمده از محیط جغرافیایی خودش است.
میدانیم که ناصرخسرو دو مقطع زندگی دارد. یک بخش از زندگی او متعلق به بلخ است. امروز بلخ را نمیدانم، اما در قدیم مردمانی داشته است بسیار بد دهن با رکاکت الفاظی که هیچ تعارفی با هم نداشتهاند. شعرایی را که پیوند بلخی داشتهاند نگاه کنید. مثل ناصرخسرو. در دیوان او باغ وحشی از نام حیوانات دیده میشود! نقل و نبات حرفهایش خر و گاو است!
یک بخشی از این برمیگردد به بلخی بودن شاعر. سنایی غزنوی سفری به بلخ داشته است. چیزهایی از آن جا یاد گرفته و آورده در شعرش. مولوی بلخی هم رگهی بلخی بودنش را تا دفتر چهارم حفظ میکند. تا دفتر چهارم مثنوی، پاستوریزه است! از دفتر چهارم به بعد دیگر «خر برفت و خر برفت» شروع میشود! پس یک دسته از واژگان ناصرخسرو تحت تأثیر بلخی بودن اوست. مثل این بیت: «راه خران است خواب و خوردن و رفتن/ خیره مرو با خرد راه خرانه».
تعبیر «درخت بادام»، عقاب و باز در دیوان ناصرخسرو
دستهی دوم واژگان مرتبط با درهی یمگان است. به اندازهی شعر ناصرخسرو در همهی شعر فارسی تعبیر «درخت بادام» را نداریم. بادام کوهی که در درهی یمگان بوده، خودش را رسانده است به شعر ناصرخسرو. و الّا هر شاعر دیگری میداند بادام چیست. یا تعبیر «عقاب» و «باز» به نسبت، آنقدر که در دیوان ناصرخسرو هست در دیوان هیچ شاعر دیگری نیست.
دیوان حافظ یک عقاب دارد، اما ناصرخسرو مکرر دارد: «حذر کن از عقاب آز ازیرا/ که پُر زهراب دارد چنگ و منقار». باز و عقاب در درهی یمگان بودهاند. یا گربه. ناصرخسرو میگوید هم چنان که گربه بچهی خودش را میخورد، دنیا هم ما را میخورد. این را در شعر مسعود سعد نمیبینید. مسعود سعد کاری به گربه نداشته! به اعتبار درهی یمگان است که در شعر ناصرخسرو نام گلها و گیاهان مختلف را میبینید. کلمهی دیگر «معدن» و فارسی آن «کان» است که ناصر بسیار بهکار برده است. چون ناصر در کوهستان یمگان، مبتلابه آن بوده است.
اثر سفر را در واژگان ناصرخسرو میتوان پیدا کرد
ناصرخسرو سفر کرده و در سفر خیلی شعر گفته است. در شعر او سفرنامهی منظوم میتوان پیدا کرد. در سفر با کلمات و تعبیرات و تصویرهایی سر و کار داریم که در جاهای دیگر نیست. محصول کشاورزی شام و فلسطین که ناصرخسرو به آن جا سفر کرده، «زیتون» است. در دیوان ناصرخسرو برای اولین بار بسامد زیتون را داریم. او با زیتون تعبیرها و مضمونهای گوناگونی دارد که پنجاه سال دیگر هم اگر عنصری و منوچهری شعر میگفتند عقلشان به آن حرفها نمیرسید! اثر سفر را در آن واژگان ناصرخسرو میتوان پیدا کرد.
یک ویژگی سبکی زبان ناصرخسرو، واژگان عامیانه است. او زبان کوچه و بازار را انتخاب میکند، برای پیام شاعرانه و حکمی خودش. در صد قصیدهی اول ناصر، مخاطب ۳۷ درصد قصاید او، عام است. مثل: «بر یخ نویس چون کند وعده/ گفتار محال و قول خامش را». یا: «ای شده عمرت به باد از بهر آز/ بر امید سوزنت گم شد کلاند». یعنی رفتی سوزن پیدا کنی، کلنگ را گم کردی. ضربالمثل عامیانهای است.
ناصرخسرو شکل تازهای از قصیده را مطرح میکند
در بخش ویژگیهای ادبی اشعار ناصرخسرو باید گفت که او استاد قصیدهسرایی است. ناصرخسرو موفق میشود ترکیب جدیدی از قصیده فارسی عرضه کند. قصیده، در آغاز تشبیب دارد، مقدمه دارد، مدح پادشاه دارد، بعد بیت تخلص دارد، بعد شریطه دارد و مسائلی از این قبیل. ناصرخسرو برای اولین بار، به اعتبار باورهایی که دارد، شکل تازهای از قصیده را مطرح میکند. قصیدهای که تشبیب ندارد. از همان بیت اول میرود سراغ بیت آخر. حرف را در لفافه بیان نمیکند.
نظم قصاید ناصرخسرو در بی نظمی است
نکتهی دوم این است که قصیده با یک قصد قبلی، با یک اشراف و اطلاع قبلی سروده میشود. اما در قصیدهی ناصرخسرو نمیتوانید بگویید قصیدهی او برای چه چیز است. به عبارت دیگر، در یک قصیدهی چهل بیتی، یا صد و پنجاه بیتی، ناصر هر چه حرف بلد بوده در قصیدهاش آورده! نظم قصاید ناصرخسرو در بینظمی است. هر جای دیوان را به شیوهی فال هم باز کنید محال است آنجا یک خرد، یک دین، یک ناصبی نبینید. مرتب و پی در پی این حرفها را بیان کرده است. البته قصاید او پاشانی دارد. این پاشانی به معنی اضمحلال نیست. به معنی نظم در بینظمی است. این هنر ناصرخسرو است. قصاید او، جز یک دو قصیده، وحدت موضوعی ندارد. پس ناصرخسرو قصیده را متحول کرده است.
ناصرخسرو شعر درباری را استحاله کرده است
در بحث تلمیحات، ناصرخسرو کوشش کرده تلمیحات شعر او شیعی باشد. در ضمن، او قافیه شعر را هوشمندانه انتخاب میکند. یک کار دیگر او این است که قصیدهای بیست بیتی گفته است. مگر قصیدهی بیست بیتی هم داریم؟ بعد از ناصرخسرو، سنایی هم این کار را میکند.
ناصرخسرو از شاعران قبل از خودش، از رودکی و فرخی و مخصوصاً از منوچهری، تأثیر پذیرفته است. درصد بسیاری از قصاید منوچهری را استقبال کرده است. اما بیتشبیب، بیتصویرهای درباری؛ و البته حرف خودش را زده است. در واقع ناصرخسرو شعر درباری را استحاله کرده است.