آناهید خزیر: یازدهمین مجموعه درسگفتارهایی درباره نظامی به بررسی «حکمت و تاویل رنگها در هفت پیکر نظامی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر حسن بلخاری در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد.
در حکمت و عرفان اسلامی ظاهر و باطن، دو امر معارض نیستند بلکه ظاهر، خود مرتبهای از مراتب باطن و به عبارتی، آخرین مرتبه باطن است. بر بنیاد چنین اصلی، در ساحت هنر و معماری اسلامی، رنگ، نور، تناسب و در یک کلمه ساختار و فرم تبعیتی کامل از معنا دارند و به یک عبارت خود برآمده از معناهستند. به همین دلیل تاریخ فلسفه، حکمت و عرفان اسلامی مملو از تحلیلها و تاویلهایی درخشان از رنگ و نورند.
دکتر حسن بلخاری گفت: قصه دوم «هفت پیکر» نسبت وسیعی با عقد و پیمان دارد. البته این را باید یادآوری کرد که در زندگی ما، دو پیمان وجود دارد. یکی پیمان میان آدمیان است و دیگری پیمان میان ما و خداوند. در تمدن باستانی ما، نماد این پیمان، مهر است. تاریخ مسیحیت با بیزانس، یا همان آسیای صغیر و اروپای شرقی، شروع میشود. در مسیحیت، بین روم شرقی (بیزانس) و روم غربی، تفاوتهایی وجود دارد. یکی از آن تفاوتها، به این مساله برمیگردد که مردمان روم شرقی شمایلشکن و روم غربی شمایل پرست بودند. بین روم شرقی و مهرپرستی نیز نسبتی هست.
امروزه در تاریخ ادیان، کمتر محققی را سراغ داریم که چنین نسبتی بین مهر پرستی و مسیحیت را قبول نداشته باشد. بارزترین وجه این تشابه هم مهرابههای مهری است. در قصه دوم «هفت پیکر»، دختر بیزانس نمادی صوری بر این معناست. دومین قصه «هفت پیکر» در روز یکشنبه اتفاق میافتد.
راوی قصه، دختری از بیزانس است که انتخابی هوشمندانه به نظر میرسد. ستاره متناسب با این روز، خورشید است و رنگ این روز، زرد طلایی. در این روز، بهرام لباس زرد میپوشد، گنبد و دختر و فضای داستان نیز زرد است. زردی که در اینجا مطرح میشود، زرد زرین است. رنگ زرد در جهان عرفانی ما نسبت مطلق با خورشید دارد و نسبتش در اساطیر ما با «مهر» است. مهر بعدها با مسیح نسبت پیدا میکند و روز ۲۵ دسامبر که روز میلاد مهر است، جدیترین تاریخ تولد عیسی مسیح در نزد بسیاری از مسیحیان اعلام میشود.
مهر، پیمان و ارتباط آن با قصه دوم «هفت پیکر»
مهر نامی است که ما ایرانیان به میترای سانسکریت دادهایم. در متون اوستایی، مثل «مهر یشت»، اصطلاح «میثره» را داریم. در سانسکریت بجای میثره، میترا به کار رفته است. مهر در فارسی یعنی پیمان و در عربی یعنی عقد. پس قصه دوم «هفت پیکر» نسبت وسیعی با عقد و پیمان دارد. البته این را باید یادآوری کرد که در زندگی ما، دو پیمان وجود دارد. یکی پیمان میان آدمیان است و دیگری پیمان میان ما و خداوند. به هر روی در تمدن باستانی ما، نماد این پیمان، مهر است.
در «مهر یشت» میخوانیم: «اهوره مزدا به سپیتمان زرتشت گفت: آن هنگام که مهر فراخ چراگاه را هستی بخشیدم، او را در شایستگی و برازندگی نیایش، برابر با خود که اهورامزدایم، بیافریدم. مبادا، ای زرتشت، پیمان بشکنی، نه آن پیمان که با دُروند (دروغگو) بستهای و نه آن پیمان که با اشون (راستگو) بستهای. چه پیمان با هر دو درست است». به همین دلیل است که در اندیشه ایرانی، پیمان، مقدس است. مهر نگاهبان این پیمان است و هر صبحگاه، سوار بر گردونه زرین خود، تمام آسمان را میپیماید و پاسدار پیمان انسانهاست.
اشو زرتشت را بزرگترین مصلح میدانند. علت آن است که هنگامی که او ظهور کرد، با خدایان و ایزدان متعدد روبهرو شد. در آن زمان ایرانیان همانند هندیان، خدایان فراوانی را میپرستیدند. زرتشت، پیامبر توحید و یگانه پرستی بود. او از این تعدد خدایان بیزار بود. پرچم اصلاح برافراشت و تمام این خدایان را در ساحت حضرت اهورا به فرشتگان و ایزدان او تبدیل کرد و این از عمق رسالت و تیزهوشی او برمیخاست. زرتشت به جای آن که بگوید که آنها نژند و دروغیناند، آنها را دستهبندی کرد و اهورامزدا را که مرکز توحید بود ، در راس و دیگران را در ذیل آن قرار داد. در این عرصه ، مهر به حاشیه رانده شد. شاید یک علت رفتن آیین مهرپرستی به اروپا ، همین اصلاحات زرتشت بوده است.
داستان دو دختر بیزانسی و خوارزمی «هفت پیکر»
مصراعهای نخست قصه روز یکشنبه «هفت پیکر»، اوج هنر تشبیه نظامی را نشان میدهد. در آن قصه، از همان آغاز، تمام فضا زرد است: «چون گریبان کوه و دامن دشت/ از ترازوی صبح پر زر گشت/ روز یکشنبه آن چراغ جهان/ زیر زر شد چو آفتاب نهان/ جام زر برگرفت چون جمشید/ تاج زر بر نهاد چون خورشید/ بست چون زرد گل به رعنایی/ کهربا بر نگین صفرایی». در بستر این فضای زرد رنگ است که قصه و مفاهیم آن روی میدهد.
دختر زرد پوش بیزانسی، در روز یکشنبه قصهای برای بهرام میگوید. قصه او چنین است: پادشاهی بود که در طالع خود دیده بود که زنان هستی او را برمیچینند و دنیا و آخرتش را ویران میکنند. به همین دلیل همسر نمیگرفت. تا آن که یک روز کاروانی از چین آمد و دختری بسیار زیبا را که در دنیا همتا نداشت، با خود آورد. شاه دلباخته و شیفته او شد. اما دختر به او گفت که از قوم و قبیلهای هستم که در تقدیر ما چنین است که اگر ازدواج کنیم و باردار شویم، خواهیم مُرد، پس نمیتوانم با تو ازدواج کنم.
داستان ادامه پیدا میکند و پس از ماجراهایی، دختر، عشق راستین پادشاه را در مییابد و میگوید که اکنون از مرگ هراسی ندارد و حاضر است که با او پیمان زناشویی ببندد: «دید گنجینهای به زر درخورد/ کردش از زیبهای زرین زرد/ زردی است آن که شادمانی از اوست/ ذوق حلوای زعفرانی از اوست/ آنچه بینی که زعفران زرد است/ خنده بین ز آن که زعفران خورده است/ زر که زرد است مایه طرب است/ طین اصغر (: خاک زرد) عزیز از این سبب است». در این بیتهاست که حقیقت قصه آشکار میشود. در این داستان، رنگ زرد نماد مهر و پیمان و دوستی و محبت است و نیز حقیقت سرور و شادی است.
قصه دوم در روز دوشنبه اتفاق میافتد. فلز دوشنبه نقره است و رنگ قصه سبز است و راوی داستان، دختری از خوارزم است. در جهان سنت، بین ماه و این فلز نسبتی وجود دارد. این نسبت، در عرفان، به بهار بازمیگردد. قصه دوم «هفت پیکر» درباره «بشر حافی»، یکی از بزرگترین عرفا، است. عطار در «تذکره الاولیاء» چند صفحه را به این بزرگ اختصاص داده است.
بشر حافی در ابتدا در پلشتی و گناه غرق بود و از هیچ گناهی پرهیز نداشت. او شهره به بد نامی بود اما اتفاق و سببی پیش میآید که خداوند گناهان او را پاک میکند و از او عارفی وارسته میسازد. دختر سبز پوش خوارزم، قصه «بشر حافی» را برای بهرام بازگو می کند. هر چند به نظر میرسد که نظامی به تمثیل، نام بشر را برای قهرمان داستان خود برگزیده باشد.