آناهید خزیر: یازدهمین مجموعه درسگفتارهایی درباره نظامی به بررسی «حکمت و تاویل رنگها در هفت پیکر نظامی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر حسن بلخاری در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد.
«در حکمت و عرفان اسلامی ظاهر و باطن، دو امر معارض نیستند بلکه ظاهر، خود مرتبهای از مراتب باطن و به عبارتی، آخرین مرتبه باطن است. بر بنیاد چنین اصلی، در ساحت هنر و معماری اسلامی، رنگ، نور، تناسب و در یک کلمه ساختار و فرم تبعیتی کامل از معنا دارند و به یک عبارت خود برآمده از معنایاند. به همین دلیل تاریخ فلسفه، حکمت و عرفان اسلامی مملو از تحلیلها و تاویلهایی درخشان از رنگ و نورند.»
دکتر حسن بلخاری در پنجمین جلسه از «حکمت و تاویل رنگها در هفت پیکر نظامی» گفت: قصه چهارم «هفت پیکر»، قصهی جنگ و پیروزی و خون است و همهی اینها نسبت مطلق با رنگ سرخ دارد. اما نکتهی مهم این است که در نزد هر گروه و صنفی، رنگها معانی خاص خود را دارند. از جمله آن که در نزد جنگاوران و حماسیان، رنگ سرخ، مقدس است و در نزد عارفان نیز این رنگ تقدس دارد، چون سرخ، رنگ ایثار و رنگ خداست.
قصهی چهارم در روز سهشنبه روی میدهد. سهشنبه، در زمانشناسی سنتی ما، قلب هفته محسوب میشود. این قلب نسبتی با رنگ سرخ دارد. فلز روز سهشنبه نیز آهن و سیارهاش بهرام است. دختری که قصهی چهارم را بازگو میکند، در کاخی سرخ، با گنبدی سرخ زندگی میکند و پوشش او نیز به رنگ سرخ است. این دختر از قوم سقلاب، یا همان اسلاو، است.
گفتیم که سیاره متناسب با این روز، بهرام است. بهرام اصطلاح فارسی مریخ، در زبان عربی، و مارس در زبان لاتین است. در نظام و اندیشهی سنتی، آسمان مانوس و یار زمین است. پس هنگامی که از سیاره صحبت میکنیم، به تاثیرات ملکوتی و ملکی آن نیز اشاره داریم. در این نظام سنتی، سیارات رابطهی مستقیم با روح و روان آدمی دارند. از این رو باید دید که نسبت بهرام با صفات و ویژگیهای انسانی چیست؟ و چه پیوند و رابطهای با رنگ سرخ دارد.
نسبت افلاک با مراتب وجودی انسان
بهرام یکی از ایزدان ایرانی است. در جهانبینی ایرانی و اسلامی، تناظر مطلقی بین مراتب حضرت حق با افلاک هفت گانه و نُه گانه و ملائکه وجود دارد. این ملائک، در فرهنگ ایرانی زرتشتی، ایزدان نامیده میشوند. پس به عبارت دیگر، عقل درون ما مراتب فرشتگانی دارد و با افلاک مرتبط است. این مراتب عقلی است که ما را به دانایی میرساند و ارتباط ما را با هستی برقرار میکند. در نظام سنتی، بین مراتب کمالی انسان و مراتب کمالی کیهانی ارتباطی دیده میشود. «هفت پیکر نظامی» بنیاد گرفته بر چنین اصلی است.
چهاردهمین «یشت» اوستا دربارهی ایزد بهرام است. یشتها بخشی از پنجگانههای اوستا به شمار میروند. در نظام فکری زرتشتیان، بین «گاتها»، که متن معیار است، با مثلا یشتها تفاوتهایی وجود دارد. «گاتها» کلام مطلق حضرت زرتشت است که به الهام حضرت حق بر جان پیامبر جاری شده است. از دیدگاه زرتشتیان، نگاه به «گاتها» همچون نگاه مسلمین به قرآن است. این را نیز باید دانست که اگر تمدنها فاقد متن معیار باشند، سرگردان خواهند شد. از این رو است که میگوییم یشتها اعتباری کمتر از «گاتها» دارد. اکنون میخواهیم بدانیم که از متن اندیشهی ایرانی، اوستا، آیا میتوان به تاویل رنگ سرخ رسید؟
در کرده یکم «بهرام یشت» آمده است: «بهرام اهوره آفریده را میستاییم. زرتشت از اهوره مزدا پرسید: ای اهوره مزدا، ای سپندترین مینو، ای دادار جهان استومند، ای اشون، کدامیک از ایزدان مینوی زیناوندتر (پُرشکوهتر) است؟ آنگاه اهورامزدا گفت: ای سپیتمان زرتشت، آن ایزد مینوی، بهرام اهوره آفریده است». سپس ادامه میدهد: «آنگاه بهرام اهوره آفریدهی بسیار نیرومند بدو گفت: من نیرومندترین، پیروزترین، فره مندترین، نیکترین، سودمندترین و درمانبخشترین آفریدگانم». از این عبارت یشتها درمییابیم که ایزد بهرام نه تنها با شکوه شاهی مرتبط است، بلکه با مبارزه و پایمردی نیز ارتباط دارد.
معنای رنگ سرخ در نزد عارفان
پس درمییابیم که قصهی چهارم، قصهی جنگ و پیروزی و مبارزه و خون است. پیش از این نیز اشاره شد که در نزد عارفان، رنگ سرخ، رنگ فداکاری و رنگ خداست. در بند 71 «کشفالاسرار» از زبان روزبهان بقلی، در تاویل رنگ سرخ، چنین گفته شده است: «در نیمه شب دوش، پس از آن که در طلب ظهور عروسان غیب سر بر سجادهی عبادت گذاشتم، هر دم جلال خداوند را در هیات دلربایی میدیدم. قلبم خشنود نشد تا آن که جلال جاودانهای رُخ داد. چهرهای دیدم وسیعتر از عرش و کرسی. من شکوه او را به گل سرخ دیدم. دنیا در دنیا گل بود. گفتهی پیامبر بر دلم گذشت که «گل سرخ از شکوه خداوند است». هنگامی که صفات جلالی خداوند ظهور میکند، رنگ سرخ نیز جلوهای دیگر مییابد.
قصهی چهارم «هفت پیکر» نیز با این رنگ ارتباط دارد: «روزی از روزهای دی ماهی/ چون شب تیر مه به کوتاهی/ از دگر روز هفته آن به بود/ ناف هفته مگر سهشنبه بود/ روز بهرام و رنگ بهرامی/ شاه با هر دو کرده همنامی/ سرخ در سرخ زیوری برخاست/ صحبگه سوی سرخ گنبد تاخت/ بانوی سرخ روی سقلابی/ آن به رنگ آتشی به لطف آبی». پس از این بیتهای آغازین، قصه چنین گفته میشود که دختر زیرک بسیار زیبایی دژی میسازد و در مسیر دژ، دامهایی تعبیه میکند و طلسمهایی بر سر راه میگذارد و برای مردان، شرط ازدواج با خود را گذشتن از این مسیر پُر دام و گشودن طلسمها قرار میدهد.
سپس در قلعهی خود مینشیند و صورت زیبای خود را بر پارچهای ابریشمی میکشد و به کنیزکش میگوید که آن تصویر را در دروازه شهر آویزان کند. برای هر مردی هم که بخواهد با او ازدواج کند چهار شرط میگذارد: اول آن که انسان خوب و نیکی باشد، دوم آن که طلسمها را بتواند بگشاید، سوم آن که راه ورود به دژ را بشناسد و چهارم آن که پس از گذراندن این مراحل، قادر باشد که پاسخ پرسشهای دختر را بیابد.
بسیاری به طمع وصال او، سر و جان خود را میبازند اما هرگز به مقصود خود نرسیدند، چون آداب عاشقی را نمیدانستند و هوس صورت داشتند. تا آن که روزی جوانی صورت نقاشی شدهی دختر را میبیند و دلباختهی او میشود: «از بزرگان پادشه زاده/ بود زیبا جوانی آزاده/ زیرک و زورمند و خوب و دلیر/ صید شمشیر او چه گور و چه شیر/ روزی از شهر شد به سوی شکار/ تا شکفته شود چو تازه بهار/ دید یک نوشنامه بر در شهر/ گرد او صد هزار شیشهی زهر/ پیکری بسته بر سواد پرند/ پیکری دلفریب دیده پسند»
جوان، ابتدا آداب عاشقی را که معرفت و دانایی است، میآموزد و علوم غریبه را یاد میگیرد تا بتواند سختیها و دامها را بازشناسد. آنگاه جامهی سرخ میپوشد تا گفته باشد که در این راه، تا مرز خون از پای نمینشیند. چون به طلسمها میرسد، ذکر میخواند و آنها را دفع میکند و شرطها را انجام میدهد و سرانجام به وصال دختر میرسد. بدین گونه قصهی چهارم «هفت پیکر» به پایان میرسد.