آناهید خزیر: یازدهمین مجموعه درسگفتارهایی درباره نظامی به بررسی «حکمت و تاویل رنگها در هفت پیکر نظامی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر حسن بلخاری در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد.
«در حکمت و عرفان اسلامی ظاهر و باطن، دو امر معارض نیستند بلکه ظاهر، خود مرتبهای از مراتب باطن و به عبارتی، آخرین مرتبه باطن است. بر بنیاد چنین اصلی، در ساحت هنر و معماری اسلامی، رنگ، نور، تناسب و در یک کلمه ساختار و فرم تبعیتی کامل از معنا دارند و به یک عبارت خود برآمده از معنایاند. به همین دلیل تاریخ فلسفه، حکمت و عرفان اسلامی مملو از تحلیلها و تاویلهایی درخشان از رنگ و نورند.»
دکتر حسن بلخاری در واپسین جلسه از «حکمت و تاویل رنگها در هفت پیکر نظامی» گفت: هندیها اصطلاحی بهکار میبرند که به آن «مایا» میگویند. مایا به معنای سراب و فریب است. نظامی نیز با بیان قصه پنجم از قصههای «هفت پیکر»، همین را میگوید که در جهان ماده، چه بسیار اتفاق میافتد که زر و زیور را به شما نشان میدهند، اما در حقیقت آن زرها جز مار و کژدم نیستند. در فرهنگ ما، به چنین فریبی، «سراب» گفته میشود. نظامی تاکید دارد که آنهایی که در جهان ماده تلاش میکنند از ظلمت ماده برای پیوستن به حضرت حق گام بردارند، باید بدانند که در این راه، دامگه فراوان است.
چه بسا پرسیده شود که چرا نظامی از کلمهی «پیکر» برای نامیدن منظومهاش استفاده کرده است؟ میدانیم که پیکر کلمهای فارسی است اما در فارسی جدید. در زبان اوستای این واژه بصورت «هو کرته» آمده است، یعنی خوش پیکر و زیبا. «هو» در زبان اوستایی به معنی زیبایی، تناسب و فضیلت است. «پیکر» در زبان فارسی نیز به معنای اندام و تن است. از سویی دیگر، در تمدن ایرانی به هر کدام از صور فلکی «پیکر» گفته میشود. در متون کلاسیک نیز به هر دو معنی اندام و صورتهای فلکی آمده است. نظامی هنگامی که هوشمندانه از اصطلاح «هفت پیکر» استفاده میکند، هم به اندام ظریف هفت قصهگو اشاره دارد، هم به هفت پیکر به معنای هفت رُخ و تصویر آنها در کاخ «خورنق» و هم به هفت سیاره. در اینجا نظامی چند معنا را با هم جمع کرده است.
در زبان فارسی گاهی بهجای کلمهی «پیکر» از واژهی «هیکل» استفاده میشود. هیکل کلمهای عبری و به معنای معبد و نما است. در «عهد عتیق» از «هیکل سلیمان» نام برده شده است. منظور از آن، معبد عظیم بیتالمقدس است که حضرت سلیمان آن را ساخته است. این را هم باید در نظر داشت که هیکل یک بنای مثالی است، نه فیزیکی صرف. بهنظر میرسد که نظامی از همهی این معنای برای رساندن مقصود خود استفاده کرده است.
در معماری سنتی، بر اساس اصل تناظر، نسبتی بین ابعاد هندسی انسان با ابعاد هندسی معبد وجود دارد. این نسبت هنگامی بهکار برده میشود که قصد ساختن خانهای باشد که بخواهند در آنجا عبادت کنند و محل تسکین روحی انسان باشد چون انسان جز در آغوش خدا، در هیچ کجا تسکین نمییابد و آرام نمیشود. خدا نیز ابتدا در جان آدمی مسکن گزید. این معنا سبب شده است که در جهانبینی سنتی برای آن که خانهی خدا را بسازند، یا جایی که در آن عبادت خداوند انجام میشود، از ابعاد هندسی انسان استفاده کنند. این نکته، ارتباط هیکل با معبد را روشنتر میسازد.
اقلیم پنجم «هفت پیکر» و رنگ کبود آن
روز چهارشنبه در منظومهی «هفت پیکر»، اقلیم پنجم است و قصهگوی آن دختری مغربی است و رنگ بهکار رفته در آن آبی کبود است. این قصه نسبتی با آسمان و ماه دارد «چارشنبه که از شکوفهی مهر/ گشت پیروزه گون سواد سپهر/ شاه را شد ز عالم افروزی/ جامه پیروزه گون ز پیروزی». روز چهارشنبه با سیارهای از هفت سیاره آسمانی مرتبط است که به آن مشتری میگویند و ایرانیان آن را هرمز مینامیدند. این سیاره با مغرب ارتباط دارد. در تاریخ عرفان ما، مغرب نقطهی مهمی است. رسالهی «حی بن یقظان» ابن سینا گریز از مغرب و اشتیاق به مشرق است. در عرفان ما، غرب یعنی افول نور و زمینگیر و پایبند شدن. مغرب محل ظهور تاریکی است و مشرق جای طلوع نور. رنگ مغرب هم کبود است. اما در این قصه، سمت و سویی لاجوردی دارد.
این که در تمدن ایرانی اسلامی، گنبدها به رنگ لاجوردی است، برای آن است که تمثالی از حضرت حق باشد. بین رنگ این گنبدها با آسمان وجود پیوندی هست تا سبب جذب چشم باشد نه گریز آن. در روایات آمده است که یکی از عواملی که به دید آدمی کمک میکند، ظرفهای پُر از آبی است که به رنگ لاجوردیاند. این را نیز باید توجه داشت که این رنگ ما را به سمت سیاهی و سوگ نمیکشاند اما مسیری که طی میشود، راه حُزن و درد و رنج است و به دام افکنده شدن. اینها همه در رنگ سیاه جلوه میکند. وقتی از کبود سخن میگوییم، از سیاهی رستن و به معبود رسیدن سخن گفتهایم. کبود، برزخ میان رستن و پیوستن است. به همین دلیل است که باید به ماهیت این رنگ، بسیار دقت کرد.
قصهی پنجم سرگذشت «ماهان» است: «بود مردی به مصر ماهان نام/ منظری خوبتر ز ماه تمام/ یوسف مصریان به زیبایی/ هندوی او هزار یغمایی». ماهان با شریک تجاری خود راه بسیاری طی میکند، بی آن که به جایی یا مقصدی برسد. این طی مسیر، تا شب طول می کشد. هنگامی که سپیده سر میزند، ماهان شریک و همراه خود را نمییابد. هر چه هست بیایان و خستگی و تشنگی است. ترس عظیمی بر جان او میافتد. به ناگاه زن و مردی پدیدار میشوند:
«چون نظر برگشاد دید دو تن/ زو یکی مرد بود و دیگر زن/ هر دو بر دوش پشتهها بسته/ میشدند از گرانی آهسته». ماهان قصهی خود را برای آنها میگوید. زن و مرد میگویند آن که همراه تو بود، جن و دیو بود، نه آدمی. ماهان بهدنبال آنها میرود اما به هیچجا نمیرسد. با طلوع آفتاب در مییابد که از آن زن و مرد هم خبری نیست. آنها هم جن و دیو بودهاند.
به هر روی، قصه ادامه مییابد. تا آن که ماهان بهجایی میرسد که دشتی پر از سبزه و گل میبیند: «گشت پیدا ز کوه پایهی پست/ ساده دشتی چگونه چون کف دست/ آمد از هر طرف نوازش رود/ نالهی بربط و نوای سرود» اما ماهان در پایان میفهمد که این نیز جز سراب و دروغ نبوده است. بهدرستی نیز هر کس بنیاد و هستی خود را صرف عیش و بزم قرار بدهد، نتیجهای جز نزول از ساحت انسانیت و سقوط به مرحلهی حیوانیت ندارد.
اما انسان در ظلمت مادی، منفذ نوری دارد. چون از حکمت حق به دور است که در مسیر ما منفذ نور قرار نداده باشد. عرفا به آن «دم» میگویند. غنیمت شمردن دم نیز یافتن رخنههای نور است. پس باز شدن روح بهسوی آن منفذهای نور، بسیار مهم است اما این کار بهدست نمیآید مگر طلبی از سوی طالب وجود داشته باشد.
نظامی هرگاه سخن دیو و جن را به میان میکشد، بهقصد افسانهگویی نیست. او میگوید که گاه انسان از دیو و جن هم دیوتر میشود: «آدمی کاو فریبناک بود/ هم ز دیوان این مغاک بود/ وین چنین دیو در جهان چندند/ کابلهند و بر ابلهان خندند/ گه دروغی به راستی پوشند/ گاه زهری در انگبین جوشند/ در خیال دروغ بی مددی است/ راستی حکم نامهی ابدی است/ راستی را بقا کلید آمد/ معجز از سحر از آن پدید آمد». دیو و شیطان، دروغ میگویند و آدمی را به ظاهر به سوی نور میخوانند اما مقصد آنها ظلمت است. به همین دلیل بود که ایرانیان باستان، شر مطلق را دروغ گفتن میدانستند و داریوش در کتیبهی خود از اهورامزدا میخواست که کشورش را از دروغ و خشکسالی دور کند.