آناهید خزیر: تجربههای معنوی و دینی در سنتهای دینی گوناگون مبنایی برای باورهای دینی بوده است. با وجود آنکه این نوع تجارب شباهتهایی با تجربههای حسی دارند، بسیاری از فیلسوفان معاصر تأکید میکنند که تجربههای دینی و معنوی تفاوتهای بنیادینی با تجربههای حسی دارند و نمیتوان این دو نوع تجربه را از یک سنخ دانست. در برابر، برخی دیگر از فیلسوفان، مشهورتر از همه فیلسوف فقید آمریکایی ویلیام. پی آلستون، با مقایسه و طرح شباهتهای تجربهی دینی و تجربهی حسی میکوشند اصالت و حجیت تجربههای دینی را همانند تجربههای حسی نشان دهند. از سوی دیگر، بسیاری از روانشناسان دین تأکید میکنند که تجربههای دینی بنیادی زیستشناختی دارند و بنابراین امری کاملاً ذهنی هستند.
ناصرخسرو تجربههای دینی را از نوع حواس باطنی میداند
عمادیحائری سخنانش را اینگونه آغاز کرد: در جلسهی قبل صحبت کردیم که چگونه تجربهی دینی میتواند حجت، دلیل و برهانی برای باورهای دینی باشد و نهایتاً به این ایدهی ناصرخسرو رسیدیم که او در عین این که یک جنبهی مادی برای تجربههای دینی در نظر میگیرد (از حیث ارتباطی که قائل میشود بین تجربهی دینی و ذهن؛ ذهن به عنوان امر مادی که به مغز مربوط است)، قرابت پیدا میکند با آن دسته از نظریههای فلسفی که بنیان زیستشناختی برای تجربههای دینی برقرار میکنند.
ناصرخسرو برای این که بتواند بنیانی برای ایدهی خودش پیدا کند، میگوید که دو نوع حواس داریم: یک حواس باطنی و یک حواس ظاهری؛ و تجربههای دینی را از نوع حواس باطنی میداند و نوع عالی آن را تجربههای پیامبرانه برمیشمارد. اکنون باید دید که ایدهی ناصرخسرو دربارهی تجربههای دینی و معنوی چگونه است و حواس باطنی چگونه این تجربهها را شکل میدهد.
ناصرخسرو معتقد است که تجربههای دینی نوعی آگاهی و معرفت است که به فردِ صاحب تجربه افاضه میشود. تعبیرش این است که پرده از پیش چشم او برداشته میشود و گوش او شنوا میشود، اما تاکید میکند که گوش و چشمی غیر از این گوش و چشم؛ یعنی حواس باطنی. تفکیکی که ناصرخسرو برقرار میکند بین محسوسات و معقولات، از همین جاست. او میگوید ما برای آگاهی یافتن نسبت به محسوسات از حواس پنجگانهی خود استفاده میکنیم؛ اما برای درک معقولات باید از حواس باطنی خود کمک بگیریم. بعد بحثش را باز میکند و میگوید حواس ظاهر و باطن، معلمان الهامی و تعلیمی و نوشتههای الهی و بشری، همگی واسطههایی هستند تا نفس به کمال برسد. یعنی کسب علم کند. پس کسب علمِ ناصرخسرو را میتوان به دو بخش تقسیم کرد: یکی علم ظاهری است که همه از آن برخوردارند، و یکی علم فراتر از آن که علمی است که به پیامبر افاضه میشود.
گفتار خدا قرآن و نوشتار خدا جهان هستی است
بحثی که ناصرخسرو دارد این است که پیامبر پیش از آنکه تجربهی معنوی و پیامبرانهاش را از سوی خدا دریافت کند، به آن معرفت الهی علم نداشت. میگوید پیامبر امّی بود (این در قرآن هم آمده است)، و بعد از وحی، دانا شد و چشم و گوش او که مربوط به حواس است، باز شد. اما از کجا میتوان فهمید که تجربههای دینی ما اصالت دارد؟ پیغمبر چگونه فهمید که تجربهی دینی او موثق است و از جانب خدا؟ در جواب این سؤال ناصرخسرو ایدهی جالبی طرح میکند و میگوید که خدا یک نوشتار دارد و یک گفتار. گفتار خدا همین قرآن است که کلام الهی است. نوشتار خدا نیز آفرینش و جهان هستی است. پیامبر برای اینکه احراز کند که تجربهی دینی او موثق است و حقیقتاً از جانب خداست، آن گفتار را با نوشتار تطبیق داد و دید این نوشتار الهی با آن نوشتار الهی برابر و یکسان است. پس تجربهی او موثق است و علمی که به او، به تأیید الهی، افاضه شده است، حقیقتا از جانب خدا است.
شاید جالب باشد بدانیم ناصرخسرو طوری وارد مباحث گفتار و نوشتار و بحث دال و مدلول شده است که در روزگار ما «ژاک دریدا» در سنت فلسفهی قارهای طرح کرده است. دریدا میگوید که همهی نشانهها، همهی دالها، با مدلول خودشان فاصلهای دارند. میگوید تاریخ فلسفه قائل به این بوده است که گفتار بر نوشتار ترجیح دارد؛ در صورتی که من میخواهم این ساختار را بشکنم و همان گونه که نوشتار فاصلهای با متن دارد، بگویم که گفتار هم فاصله دارد. اینها همه نشانهاند. این سخن دریدا است. به هر حال ناصرخسرو میگوید پیامبر حجیّت تجربه دینی خودش را با تطبیق گفتار خدا که به او وحی شده است، و نوشتار خدا که جهان خلقت است، اثبات کرد. اما دیگران چگونه میتوانند بفهمند که این تجربه پیامبرانه برای آنان هم موثق است؟
ناصرخسرو میگوید عقل ما تیرگی دارد
ناصرخسرو میگوید همانگونه که پیامبر یک تجربهای دارد و از طریق حواس باطنی خود علمی را دریافت میکند، ما هم میتوانیم کسب معقولات کنیم، از راه حواس باطنی خود؛ و آن راه عقل است. ما با عقل خودمان باید درک کنیم که صحیفهی هستی که روبهروی ما گشوده است، بیهوده نیست و آفرینندهای دارد. اما به تعبیر ناصرخسرو، عقل ما تیرگی دارد و آن لطافت و روشنی و عمقی که در عقل نبی هست، در ما نیست؛ هرچند خداوند این را به وسیلهی فطرت به ما افاضه کرده است که جهان بیهوده نیست. پیامبر آن عقل خفتهی ما را بیدار میکند و آن حس باطنی ما را که تیرگی دارد، برمیانگیزد که کشف کنیم. بدین ترتیب پیامبر معلم ماست. ناصرخسرو میگوید این بینش پیامبر است که میتواند صحیفهی هستی را بخواند و در اختیار ما بگذارد. پس ما باید به علم پیامبر و قرائت او از جهان آفرینش ایمان بیاوریم. چرا؟ چون او علمی دارد که ما نداریم.
رسالهای هست به نام «خوان الاخوان» که به نام ناصرخسرو مشهور شده است. اما شواهدی در آن کتاب میتوان یافت که نشان میدهد «خوان الاخوان» تألیف خود ناصرخسرو نیست. نویسندهی این رساله هر که بوده، از آثار ناصرخسرو الهام گرفته است. مثلا به ایدهی برهان آفرینش، که ایدهی ناصرخسرو است، اشاره میکند؛ هرچند آن را خوب نپرورانده است. مؤلف «خوان الاخوان» در جایی از رسالهی خود بحثی میکند و میگوید در گفتار خدا هیچ تردیدی نیست؛ چون خدا علاوه بر گفتار خودش که قرآن است، یک نوشتار هم دارد به نام جهان هستی. با برابر نهادن قرآن با جهان هستی، وثاقت و حجیّت قرآن برای ما اثبات میشود.
حال بپردازیم به زبان دینی. گفتاری که پیامبر به ما انتقال داد و تحت عنوان قرآن در اختیار داریم، چگونه بر زبان پیامبر جاری شد؟ ناصرخسرو میگوید علمی که به ما میرسد، چه در نوشتار و چه در گفتار، جوهر اصلی آن، معنا و مفهومی است که در علم هست. آن معناست که اهمیت دارد، نه صورت. بعد میگوید وحی که از سوی خدا به پیامبر آمد از همین سنخ است. پیامبر مفهومی را که از سوی خدا بر او نازل شد با جهان هستی تطبیق داد و برای ما بازگفت. بر این اساس گفتهی پیامبر، گفتهی خداست. ایدهی ناصرخسرو این است که خداوند فراتر از زمان و مکان است و جسم نیست. نوشتار و کتاب و کتابت مخصوص کسانی است که از فرد صاحب علم غایبند. ما تختهبند زمان و مکان هستیم و خدا فراتر از زمان و مکان است؛ پس ناچاریم از طریق هستی کسب علم کنیم. هستی، نوشتار خداست. این مفهوم یک مقدار غامض و پیچیده است، اما ناصرخسرو با بیان ایدهای که طرح کرده است، تاکید بر مفهوم معنا دارد.
آیا کلام خدا حادث است یا قدیم؟
در زمان ناصرخسرو مباحث داغ کلامی بین متکلمان درگرفته بود. ازجمله اینکه آیا کلام خدا حادث است یا قدیم؟ قرآن از قبل بوده است و به پیامبر وحی شده است یا آنکه همان زمان از سوی خدا خلق شده و به پیامبر داده شده است؟ ناصرخسرو میگوید وحی به قلب پیامبر نازل شد و پیامبر آن را به زبان آورد. به این آیه هم استناد میکند که: «این وحی بر قلب تو نازل شد». بعد میگوید چون معنای گفتار پیامبر از سوی خدا به او افاضه شده، گفتهی پیامبر گفتهی خداست: «آنگاه گوییم آن کس که او مر این نبشتهی الهی را که آفرینش عالم است برخواند او پیامبر خدای تعالی باشد و قول آن کس قول خدای باشد و آن کس به خدای نزدیکتر از همهی خلق باشد و واقف شدن او بر این نوشتهی الهی وحی باشد بدو». یک جای دیگر هم همین حرف را میزند: «آفریدگار عالم نبیسنده است و عالم و آنچه اندر اوست نبشتهی اوست. و رسول او خوانندهی این نبشته است. و گفتار رسول عبارت است از گفتار خدای که از راه این کتابت گفته است.»