آناهید خزیر: محبتی معتقد است که تفکر ناصرخسرو قاعدهمند است و او بر اساس دستگاه فکری خود کوشیده جهان، انسان و جامعه را تبیین کند. این تعهد به چارچوب، او را تا حدی از آزاداندیشی مطلق دور کرده است. بخش مهم اندیشههای ناصرخسرو، تبیین جهان است و وی اعتقاد دارد برای این منظور باید دانش آموخت و تقوا اندوخت.
نظریهی جهان به مثابهی متن در اشعار ناصرخسرو
محبتی در آغاز سخنانش گفت: ناصرخسرو فقط متن را منحصر به متن مکتوب نمیداند؛ بلکه معتقد است که جهان در ذات خود نیز یک متن است؛ مشروع و مفصل. متن جهان، هم کلماتش بیشتر است و هم معانی آن عمیقتر. در این متن مشروع، تمام اشیاء و پدیدهها، کلمات آن متن هستند. ناصرخسرو در نظریهی جهان به مثابهی متن، نگرهی بسیار وسیعی را پی میاندازد. اینکه ناصرخسرو خود به این نگره رسیده بود یا آن را از دیگران گرفته و بسط داده، موضوع مورد بحث ما نیست.
از همین منظر ناصرخسرو به سوی این موضوع میرفت که مسائل بسیار مهمی مثل خدا و آخرت و بهویژه وحی را تأویل کند. اگر جهان یک متن است، یکی از معضلترین مسائل این متن، رابطهی انسان و خدا و نحوهی دیالوگ این دو با یکدیگر است. در داخل این متن، خدا چگونه ارتباطی با انسان دارد و نوع آن چگونه است؟ بدیعترین نظریهای، که شاید هنوز هم نو باشد، مسألهی تبیین حقیقت و فلسفهی وحی است، از دیدگاه ناصرخسرو. او میگفت که در متن مکتوب، آدمها دو دستهاند: آنکه بیسواد است متن را میبیند، اما نمیتواند بخواند. اما آنکه باسواد است متن را میبیند و میخواند.
ناصر خسرو میگفت حقیقت وحی و پیامبر آن کسی است که در این هستی باسواد شده و میتواند این کلمات را بخواند. به عبارت دیگر پیامبر کسی است که قدرتی از سوی خدا پیدا کرده تا بتواند کلمات هستی را بخواند و به ما گزارش بدهد؛ همین میشود وحی. پس وحی تحولی است در درون نگاه پیامبر. بدین ترتیب ناصرخسرو یکی از بدیعترین و زیباترین تلقیها را از وحی به دست میدهد. این نکتهی زیبایی است که ناصرخسرو تأییداتی از قرآن و حدیث نیز برای سخن خود میآورد؛ ازجمله اینکه در قرآن بارها درختان، کلمات خدا خوانده شدهاند؛ یا عیسی کلمهی خدا دانسته شده است؛ خود آدم هم کلمه است. ناصرخسرو میگوید پردهای را که جان پیغمبر را از فهم هستی پوشیده میکرد، خداوند با قدرت وحی از جلو چشم او برداشت و بدین گونه پیامبر با روح هستی آشنا شد.
تفاوت ناصرخسرو با دیگر شاعران دربار محمود و مسعود غزنوی چیست؟
محبتی سپس یادآور شد: «از طرف دیگر خود متن نیز یک جهان است.» و افزود: ناصرخسرو تناظر زیبایی بین این دو برقرار کرده است. متن، جهان کوچکی است که در قالب کلمات فشرده شده است؛ به همین خاطر جهان هر کس به اندازهی کلماتی است که دارد. این سخن ناصرخسرو بسیار نزدیک است به سخن اسطورهپردازان بزرگی چون «کاسیرر» و «الیاده». حتی ناصرخسرو تأکید میکند که آن قسمتی از متن مهمتر است که نویسنده خود اِشعار به آن نداشته است. امروزه ما از این سخن تحت عنوان «خواندن قسمتهای سفید متن» (بیاض متن) یاد میکنیم. ما باید از طریق وجود خود به جهانی که نویسنده ناگفته گذاشته است، نقب بزنیم. اکنون باید دید ناصرخسرو با این اندیشه، چه نقش اجتماعی برای خود قائل است؟ شاعر است یا متفکر؟
میدانیم که منوچهری، شاعری درجه یک است. اصلاً کار او شعر گفتن است. شعر میگوید و بابت آن صله میگیرد. فرخی هم همینطور. آیا ناصرخسرو هم چنان شاعری بوده است؟ میدانیم که حقیقت شعر بر سه رکن استوار است: موسیقی کلام، تخیل و ایجاد بُعد عاطفی. آیا ناصرخسرو فقط خواسته است از این سه رکن استفاده کند یا به دنبال چیز دیگری بوده است؟ تفاوت ناصرخسرو با دیگر شاعران دربار محمود و مسعود غزنوی چیست که میگوییم او فقط شاعر نیست، اما آنها فقط شاعرند؟ حقیقت آن است که ناصرخسرو متفکر است، نه شاعر؛ اما ابزار او شعر است. «آیزایا برلین» میگوید که متفکرها دو دستهاند: متفکران لاکپشتی که تمام همت آنها درک یک سیستم فکری بزرگ است و خدمت به آن؛ و متفکران روباهی که سیستم میآفرینند و از قالب گریزانند. هر قالبی برای آنها تله است. ناصرخسرو کدامیک از این نوع متفکران است؟
بخشی از حرفهای منتسب به ناصرخسرو تابوشکنانه است. مثل آن شعر معروف: «لب و دندان خوبان ختا را/ نمیباید چنین خوب آفریدن» تا آخر شعر. اما این شعر در دیوان منقح ناصرخسرو نیست. حتی آن شعر معروف عقاب: «روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست» هم از ناصرخسرو نیست؛ ولی به نام اوست. اینکه چرا به نام ناصرخسرو هست و چرا مثلاً به نام عطار نیست؟ به این دلیل است که چنین زمینهی فکری در ناصرخسرو بوده است که آن شعرها را به او منسوب کنند. منظورم این است که شخصیت ناصرخسرو چیزی است بین مرز تابوشکستن و سرسپردگی. او در تبیین مسائل هستی و جامعه و انسان، متفکری است هم از نوع اول و هم از نوع دوم. مجموعهی دیوان او به تمامی دربارهی حل این سه معضل است.
سراغ شعر ناصرخسرو برویم تا ببینیم عبوس و تلخ است یا نیست؟
محبتی در پایان تصریح کرد: بعضیها میگویند که ناصرخسرو شاعری تلخ و عبوس است. کسی هفتاد سال پیش این را گفته و بیش از هزار استاد ادبیات آن را تکرار کردهاند. اما خود ما سراغ شعر ناصرخسرو نرفتهایم تا ببینیم عبوس و تلخ است یا نیست؟ مثلاً آن شعر: «نکوهش مکن چرخ نیلوفری را/ برون کن ز سر باد خیره سری را» واقعاً شعری عبوس و تلخ است؟ یا قصیدهی «سلام کن ز من ای باد مر خراسان را/ مر اهل فضل و خرد نه عام نادان را» کجایش تلخ و عبوسانه است؟ اکثر قضاوتهای ما دربارهی شعر ناصرخسرو برپایهی همان حرفهاست. بیآنکه خود تجربه کرده باشیم و دیوان او را خوانده باشیم. ناصرخسرو قصیدهای دارد که نشان میدهد او چگونه شخصیتی است.
بیتهایی از آن قصیده چنین است:
چند گویی که چو ایام بهار آید / گل بیاراید و بادام به بار آید
روی بستان را چون چهرهی دلبندان / از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید
روی گلنار چو بزداید قطر شب / بلبل از گل به سلام گلنار آید
زار وارست کنون بلبل و تا یک چند / زاغ زار آید او زی گلزار آید
گل سوار آید بر مرکب و یاقوتین / لاله در پیشش چون غاشیه دار آید
باغ را از دی کافور نثار آمد / چون بهار آید لولوش نثار آید ...
آیا این شعر تلخ و عبوس است؟ قضاوت با خود شما!