یکی از جنبههای شخصیت خاقانی که در روزگار ما سخت مورد توجه قرار گرفته، خودستاییهای اوست. برخی از محققان روزگار ما با تاکید بر این جنبه از شعر خاقانی، او را خودشیفته و دچار عقدهی روانی دانستهاند. اما اگر بیشتر و عمیقتر با شعر و شخصیت خاقانی آشنا باشیم درمییابیم که نمادهای تواضع در سرودههای او کم نیست و او در موارد متعددی خاکساری را به نهایت رسانده است.
خاقانی از قدیم شاعر خواص بوده است
دکتر ترکی سخنانش را اینگونه آغاز کرد:
من معتقدم که در روزگار ما توجه به خاقانی به نحوی نشان دهندهی این است که
فضای معرفت ما به ادبیات گستردهتر شده است. چون خاقانی از قدیم شاعر خواص
بوده و کمتر برای مردم معمولی جاذبه داشته است. اما در این ۲۰- ۲۵ سال
گذشته کتابهای خوبی دربارهی او نوشته شده است و تحقیقات ارزندهای در
عرصهی خاقانیشناسی صورت گرفته است؛ و این نشان میدهد که فضای ادبی ما
عمق بیشتری پیدا کرده است.
من در اینجا میخواهم دربارهی این موضوع
سخن بگویم که خاقانی که ما «نمیشناسیم» کیست؟ چون متاسفانه به همان اعتبار
که خاقانی شاعر خواص است، از معرض شناخت عمومی دور بوده است. دریغ بیشتر
این است که خاقانی بد شناخته شده است. پس پیش از آن که بگوییم خاقانی چه
کسی است باید گفت که خاقانی چه کسی نیست. تلقی کلی دانشکدههای ادبیات ما
از خاقانی این است که او را ضمن این که شاعر بسیار بزرگی میدانند میگویند
که شاعری بد زبان و فضلفروش و ناسپاس هم بوده است. در این چند دهه
وظیفهی استادان و دانشجویان ما اغلب این بوده است که همین موارد را اثبات
کنند.
مثلاً دربارهی ناسپاسی خاقانی گفتهاند که او استادی به نام «ابوالعلاء گنجوی» داشت که شعر را از این استاد آموخت و به واسطهی او به دربار پادشاهان شروان رفت اما خاقانی این استاد را هجو کرد. این تلقی عمومی است از خاقانی. دربارهی فضلفروشی او هم گفتهاند که خاقانی مدام تکرار میکند که نجوم و علم و طب میدانم. این تعریف بسیار خاقانی از خود را ریشهیابی میکنند و میگویند که او دچار عقدهی روانی و خودشیفتگی بود. اما واقع مطلب این است که چنین برداشتهایی مبنای تاریخی ندارد.
آیا عظمت خاقانی در قصیده «ایوان مدائن» است؟
نسل قبل از ما خاقانی را در حد قصیدهی «ایوان مدائن» میشناخت و تصور میکرد که تمام عظمت خاقانی در همین قصیده نهفته است. جالب است که از این قصیده هم تنها بُریدههایی، با حذف برخی ابیات، در کتابهای درسی میآوردند. میخواهم بگویم فضایی که دربارهی خاقانی هست بسیار سوء تفاهمبرانگیز است. اما آیا واقعاً خاقانی شاعر بد زبان، ناسپاس، مغرور، متکبر و فضلفروشی بوده است؟ یا باید به گونهای دیگر به او نگاه کرد؟ من در اینجا به بعضی مشهوراتی که دربارهی خاقانی گفتهاند و مبنایی ندارد، فهرستوار اشاره میکنم.
یکی از مشهورات این است که گفتهاند خاقانی شاگرد ابوالعلاء گنجوی بوده است و خاقانی نسبت به او ناسپاسی بسیار کرد. این را همه جا نوشتهاند. اما سخنی است که مبنایی ندارد. در هیچ کجای دیوان خاقانی و منشآت و «تحفهالعراقین» او و در آثار معاصران خاقانی و حتی تا چند قرن بعد چنین چیزی نوشته نشده است. تنها در تذکرهی دولتشاه سمرقندی است که این قصه و افسانه آورده شده است. این دولتشاه بود که برای اولین بار نوشت که خاقانی شاگرد ابوالعلاء بوده است. اگر این حرف درست بود قطعاً خاقانی در آثارش اشارهای به آن میکرد. ابیاتی هم از قول ابوالعلاء خطاب به خاقانی نقل کردهاند.
دو بیت بامزه هم نقل کردهاند که شاید از زیباترین هجویات شعر فارسی باشد. میگویند وقتی ابوالعلاء دید که خاقانی او را هجو میکند و هر روز سبب دل آزردگی او میشود، این دو بیت را خطاب به خاقانی گفت: «خاقانیا اگر چه سخن نیک دانیا / یک نکته گویمت بشنو رایگانیا؛ هجو کسی مکن که ز تو مِه بود به سن / شاید تو را پدر بُود و تو ندانیا!». این شدیدترین هجوی است که میشود در حق کسی گفت. اما همهی اینها سخنان بی پایهای است. این دو بیت هجو در واقع ترجمهی دو بیت عربی است که یکی دو قرن قبل از خاقانی و ابوالعلاء سروده شده است؛ و از شاعری است به نام «ابدان اصفهانی». او این دو بیت را در هجو کسی به نام «ابوالعلاء اسدی» گفته و در کتاب «یتیمه الدهر» ثعالبی آمده است. پس آن دو بیت هجو ابوالعلاء، قصهپردازی است.
عادت کردهایم دربارهی بزرگان قصهپردازی کنیم
ما استادان خاقانی را میشناسیم. استاد بزرگ او شخصی است به نام «کافیالدین عمر» که عموی خاقانی بوده است. مرد بسیار فاضل و ریاضیدان و فیلسوف و ادیبی بوده است که خاقانی در نزد او شاعری آموخت. خاقانی استاد دیگری داشته است به نام «بهاءالدین سعید» که خاقانی قصیدهی بسیار غرایی دربارهی او گفته است. او در برابر این استاد تعظیم میکند و وقتی او میمیرد خاقانی مرثیهای سوزناک دربارهاش میگوید. پس چطور میتوانیم خاقانی را که چنین سپاسگزار استادان خود بوده است و با نهایت ادب با آنان برخورد کرده است ناسپاس بدانیم؟ آن هم بر اساس قصهای که در تذکره دولتشاه آمده است. ما عادت داریم دربارهی بزرگان قصهپردازی کنیم.
باز گفتهاند که خاقانی داماد ابوالعلاء بوده است و آنقدر بی حیا و شوخ چشم بوده که پدر زن خود را هجو کرده است. در حالی که ما همسران خاقانی را میشناسیم و میدانیم چه کسانی هستند. خاقانی همسری داشته است که ۲۵ سال با او زندگی کرد. تا زمان مرگ این زن همسر دیگری نگرفت. از این همسر که زنی روستایی بوده است، در منشآتش یاد کرده است. حتی اسم روستای او را که دِه «فلاحان» بوده، آورده است. در حالی که ابوالعلاء اهل گنجه بود و ربطی به دِه فلاحان نداشت. بعد از مرگ این زن بود که خاقانی از شروان بیرون میآید و به تبریز میرود و بیش از ۲۰ سال از عمرش را در این شهر بهسر میبَرد. به هر حال، مشخص است که آن زن هیچ نسبتی با ابوالعلاء نداشته است. البته در دیوان خاقانی هجویاتی دربارهی ابوالعلاء هست. آن هجویات دلایل دیگری داشته است. هر چه هست باید قبول کرد که ابوالعلاء نه استاد خاقانی بوده و نه پدر زن او.
در دیوان فارسی و عربی خاقانی یک کلمه فحش نیست
این را هم بگوییم که خاقانی اصلاً شاعری نیست که خیلی بد زبان باشد. خودش میگوید که در تمام دیوان فارسی و عربی من یک کلمه فحش پیدا نمیکنید. البته هست، اما زیاد نیست. 17 هزار بیت در دیوان او هست، دو سه هزار بیت هم «تحفه العراقین» اوست. در این همه شعر، میزان هجویات او فراوان نیست. خاقانی بهشدت آدم خودداری بوده است. سعی میکند که نسبت به دشمنان خود عکسالعملی نشان ندهد. ما شاعری داریم به نام «اثیرالدین اخسیکتی». شاعر خوبی است اما نسبت به خاقانی حساس بوده و سعی کرده است که در برابر او عرض اندام کند. یک جاهایی هم زبان به هجو گشوده است. اما شما در کل دیوان خاقانی یک بیت پیدا نمیکنید که علیه اخسیکتی گفته شده باشد.
حتی خاقانی شاگردی داشته به نام «مجیر بیلقانی». بیلقانی در حق خاقانی کم لطفی کرده است. حتی معروف است که اشعاری در نکوهش و هجو مردم اصفهان گفته و به خاقانی نسبت داده است. البته بعدها خاقانی جواب داده و گفته است که آن بیتها کار من نبوده است. آنجایی که خاقانی مجبور شده اشارهای به مجیر بکند نام او را صراحتاً نیاورده است. بهجای «مجیر» میگوید «دیو رجیم». حرف «مجیر» را جابهجا کرده و «مجیر» را «رجیم» نوشته است. در واقع خاقانی اکراه داشته با کسی که صراحتاً با او دشمنی کرده مقابله به مثل بکند.
اما دربارهی ابوالعلاء و هجو او استثنائاتی وجود داشته، بهخاطر درگیریهای خاصی که بین آن دو بوده و اتفاقاتی که افتاده و پاپوشهایی که برای خاقانی درست کرده بودند و شاید زندان شدنش زیر سر ابوالعلاء بوده یا شاید خاقانی تصور میکرده که اینجور بوده هجوهایی گفته است. والّا خاقانی کسی نیست که اخلاقش این باشد که با کسی درگیر بشود. شاید خودش را بالاتر از این میدانسته که با کسی دربیفتد.
باز یکی از باورهای رایج این است که گفتهاند خاقانی شاعری زنستیز است. در حالی که خاقانی با زن بیمارش، که هیچ شأن و شوکتی نداشته و زنی روستایی بوده، عاشقانه زیسته است و چندین مرثیهی سوزناک و صمیمانه درباره همین همسرش گفته است. حتی مخاطب خیلی از شعرهای او زنان هستند. چنین کسی نمیتواند زنستیز باشد. شاید خاقانی جزو معدود شاعران ما باشد که ممدوح زن داشته است. او بعضی از بزرگان روزگارش را که زن بودهاند، ستایش کرده است. درست است که چند بیتی خاص در دیوان خاقانی هست که در آن بیتها آرزو میکند که ای کاش دخترش بمیرد. این البته قابل دفاع نیست. اما این بیتها را خاقانی در برههای خاص از زندگی گفته که پسرش مُرده بود و از لحاظ موقعیت اجتماعی و اقتصادی و فشار رقبا و بیمار شدن زنش در شرایط خاصی بود. حرفی که خاقانی دربارهی آن دختر گفته مخاطبش همان دختر نیست، گِله از روزگار است.
معروف است که خاقانی کتابی به نام «تحفهالعراقین» دارد که سفرنامهی حج اوست. قطعاً این سخن غلط است. «تحفهالعراقین» یک سفرنامهی ذهنی است. اصلاً خاقانی آن موقعی که «تحفهالعراقین» را میگفت نه به عراق عرب رفته بود و نه به عراق عجم. این سفرنامهی تخیلی را به گونهای نوشته که خیال میکنیم واقعیت را بیان میکند. ظاهراً در سال ۵۵۱ قمری است که خاقانی «تحفهالعراقین» را گفته است. در آن زمان خاقانی تنها تا موصل رفته بود و کتاب را به یکی از وزراء اتابکان موصل تقدیم کرده است. این سفر در ذهن شاعر اتفاق افتاده است. سفر واقعی او به عراق عرب سه چهار سالی بعد رُخ داده است. هر کدام از مواردی که در اینجا گفته شد نیاز به اثبات و بحث بیشتر دارد. من در اینجا فقط فهرستی از غلطهای رایج دربارهی خاقانی را برشمردم.