حافظ تقریباً از تمام شاعران پیشین و شاعران همزمان خویش در حوزهی فرم و محتوا تأثیر پذیرفته است. یکی از بزرگانی که حافظ در گزینش واژگان، ترکیبات، قافیه، ردیف، وزن، شگردها و ظرافتهای هنری و مضمون و محتوا از وی تأثیر گرفته، خاقانی شروانی است. اما نکته در اینجاست که حافظ چه مایه دگرگونی در میراث اندیشگی و هنری خاقانی ایجاد کرده و برای غزل خویش، تشخص و یگانگی به ارمغان آورده است و در کل، شباهتها و تفاوتهای سبکی این دو قلهی شکوهمند ادب پارسی در عرصهی غزل چیست؟
دیوان حافظ دیوان تمام شاعران پیش از اوست
باقری سخنانش را اینگونه آغاز کرد و گفت: نظریهپردازان بینامتنیت میگویند که هر متنی یک بینامتن است و هیچ متن مستقلی وجود ندارد. به عبارت دیگر، هر متنی بر اساس متنهای دیگر (متنهای معاصر یا متنهای پیش از خود) شکل گرفته است. یک بینامتن، مراکز بیشماری از فرهنگ را شامل میشود و از این رو، هر نویسنده یا شاعری براساس یافتههای نویسندگان و شاعران دیگر حرف میزند و سعی میکند آن حرفها را در یک متن نو نشان دهد. «ژولیا کریستوا» بنیانگذار بینامتنیت است. دانشمندان و محققانی مثل «باختین»، «رولان بارت» و «ژنت» هر کدام از زاویهای دیگر به بینامتنیت نگاه کردهاند و معتقدند که هر متنی مکالمهای است با دیگر متون. از سوی دیگر، متن امروزی حتی میتواند به فهم متنهای گذشته کمک کند. پس ما در یک متن چندین صدا میشنویم.
برای مثال وقتی دیوان حافظ را میخوانیم صدای خیام، خاقانی، سعدی و عبید هم از شعر او شنیده میشود. البته باختین به بینامتنیت در شعر اعتقادی نداشت و آن را بیشتر در رُمان بررسی میکرد؛ اما کریستوا معتقد بود که در شعر هم مسألهی بینامتنیت وجود دارد. ژنت محققی بود که مسألهی ترامتنیت را مطرح کرد. ترامتنیت به معنای حضور همزمان چندین متن در یک متن است. او میگوید که سه نوع ترامتنیت داریم: یا صریح و تعمدی است (یعنی کاملاً آشکار است)؛ یا پنهان و تعمدی است یا ضمنی است (کنایه و تلمیح است). پس هر متنی یک نظام خودبسنده و بسته ندارد. متن ارزشمند متنی است که بدهبستان فرهنگی زنده و زایندهای با متون پیش از خودش داشته باشد. به همین دلیل است که میگویند دیوان حافظ دیوان تمام شاعران پیش از اوست؛ چون رد پای شاعران قبل از حافظ در دیوان او وجود دارد؛ از جمله رد پای خاقانی.
چندین مقالهی خوب دربارهی تأثیر خاقانی بر شعر حافظ نوشته شده است. اولین بار، تا آنجا که من دیدهام، مسعود فرزاد در سال ۱۳۴۸، هفتاد، هشتاد مورد از تأثیرپذیری حافظ از خاقانی را بررسی کرده است. نویسندگان بعد از فرزاد از مقالهی او بسیار استفاده کردهاند؛ گاهی نام او را آوردهاند، گاهی هم نام نبردهاند. در هر صورت فضل تقدم با مسعود فرزاد است. من در اینجا از یافتههای ایشان و دیگر استادانی که در این زمینه کار کردهاند، استفاده کردهام؛ از جمله مقالهی «ایهام و تناسب در شعر حافظ و خاقانی» از دکتر ضیاءالدین سجادی و مقالهی «طرز سخن خاقانی و حافظ» از دکتر زهرا ریاحی.
حافظ و خاقانی از زیبایی صبح صحبت کردهاند
در اینکه حافظ از خاقانی تأثیر پذیرفته است هیچ تردید نیست. «یان ریپکا» معتقد است که حافظ از لحن قلندرانه و لاابالی بعضی از شعرهای خاقانی حتماً تأثیر پذیرفته است. دشتی در کتاب «خاقانی شاعر دیرآشنا» میگوید که قرائن و شواهد بسیاری هست که پس از سعدی، خاقانی بیش از هر شاعر دیگری مورد توجه حافظ بوده است و خویشاوندی غیرقابل تردیدی میان شیوهی خاقانی و سخن حافظ هست. خرمشاهی هم بر این نکته تأکید دارد و میگوید تأثیر خاقانی بر حافظ با آنکه نامحسوس است، مسلم است و بهطور قطع و یقین میدانیم که حافظ از خاقانی تأثیر پذیرفته است. استاد پورنامداریان هم معتقدند که حافظ بسیاری از مضمونها، اندیشهها، تصویرها و ظرائف فنی شعر خود را از دیوان خاقانی گرفته است؛ این بهرهگیری هم در لحن کلام و هم در مضمون و ترکیبات مشابه و حوزههای مختلف فرم و محتوا پیداست.
به هر حال، اگر بخواهیم از شباهتهای شعر خاقانی و حافظ سخن بگوییم، نخست باید اشاره کنیم که هر دو، شاعرِ صبحاند. هم حافظ از زیبایی و احیاءگری صبح صحبت کرده است و هم خاقانی به صبح و سپیدهدم عشق میورزد. هر دو از ابنای روزگار و نامرادی زمانه و مردم روزگار خود بارها و بارها نالیدهاند. هر دو قدر هنر و جایگاه خود را میدانند و متوجهاند که چه کار میکنند. خاقانی و حافظ به خودشناسی و معرفت در هنر رسیدهاند و این را بارها در شعرشان نشان دادهاند. شعر هر دو شعر فرزانگی و فرهیختگی است؛ شعر شاعرانی است که دارای فضیلتاند. با این تفاوت که فضیلت در شعر خاقانی «رو» است، اما در شعر حافظ پنهان است و باید با توجه بیشتری ظرافتهای پنهان آن را دریافت.
شعر حافظ و خاقانی هر دو اندیشیده و صنعتگرانه است
این را نیز باید گفت که زیبایی زبان و آراستگی آن برای خاقانی و حافظ موضوعیت دارد. شعر هر دو اندیشیده و صنعتگرانه است. اگر شعر آن دو را با شعر سعدی، که بسیار زلال و سهل و ممتنع است، مقایسه کنیم، درمییابیم که شعر خاقانی و حافط بسیار صنعتگرانه است. هر دو به فرهنگ و اصطلاحات و باورهای عامیانه بسیار علاقهمندند. اگر بخواهیم به تفاوتهای خاقانی و حافظ اشاره کنیم باید به این نکته دقت کرد که در عرصهی شعر هر دو به کمال استادی رسیدهاند؛ اما خاقانی قصیدهپرداز و غزلپرداز است و حافظ فقط غزلسراست. تخصصی بودن شعر، تشخص ویژهای به شاعر میدهد. تخصصی بودن حوزهی هنری حافظ، یکی از دلایل برجستگی شعر اوست.
غزلیات خاقانی یکدست و تکصدایی است. یعنی از اول تا آخر یک صدا را میشنویم اما غزلیات حافظ چند صدایی است. غزلیات خاقانی وحدت مضمون و محتوا دارد اما غزل حافظ دارای تکثر محتوا و مضمون است. دیگر آن که غزل خاقانی فقط غزل است اما غزل حافظ در عین آن که مضامین مختلف دارد و متکثر است، ژانرهای مختلف را هم در خود جمع کرده است. این نظر آقای دکتر پارسانسب است که در کتاب «جامعهشناسی ادبیات» مطرح کرده است. به همین دلیل در غزل حافظ قصیده و دوبیتی هم میبینیم؛ رباعی و مرثیه هم هست.
بیان زیبا تفاوت عمدهی شعر حافظ نسبت به خاقانی است
وقتی شعر خاقانی را میخوانیم تعجب میکنیم که او چگونه ترکیبات عالی، آگاهیهای نجومی، باورهای عامیانه، فلسفه و منطق را در شعر خود جمع کرده است. مثلاً وقتی میخواهد بگوید هنگامی که ماه فروردین و بهار میآید، طول روز و شب یکی است، این مضمون را در این بیت میگنجاند: «آهوی آتشین روی چون در بره درآید / کافور خشک گردد با مشک تر برابر». آهو (خورشید)، بره (برج حَمَل)، کافور خشک (روز) و مشک تر (شب) است. این صنعتگری شگفت او باعث تعجب است. خاقانی دایرهی واژگان و حوزهی آگاهیهای علمی گستردهای داشته است و توانسته آنها را در خدمت اندیشههای خود احضار کند؛ اما وقتی شعر حافظ را میخوانیم هم «از» حافظ تعجب میکنیم و هم «با» حافظ متعجب میشویم. از این رو، مفاهیم شعر حافظ همواره با ماست. نهتنها مفهوم شعر او زیباست، بلکه بیان آن هم زیباست. این شاید یکی از تفاوتهای عمدهی شعر خاقانی و حافظ است. حافظ، ذهن گوهرشناسی داشته و توانسته است زیباترین اندیشهها، تصویرها و دریافتهای دیگران را در سرودههای خود بیاورد و شعری ادبی و ابدی بیافریند.
برخی از شباهتهای لفظی و معنوی خاقانی و حافظ
خاقانی: گیسوی چنگ و رگ بازوی بربط ببرید
حافظ: گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب
خاقانی: الصبوح الصبوح کآمد یار
حافظ: الصبوح الصبوح یا اصحاب
خاقانی: کاین شبستان زحمت ما برنتابد بیش از این
حافظ: خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از این
خاقانی: می خوری به کز ریا طاعت کنی
حافظ: می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب / بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
خاقانی: دارم از چرخ تهی دو گله چندان که مپرس
حافظ: دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
خاقانی: دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت
حافظ: دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
خاقانی: ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت
حافظ: افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
خاقانی: هزار جا مقدس فدای روی تو باد
حافظ: هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت
خاقانی: دردیست درد عشق که درمان پذیر نیست
حافظ: دردیست درد عشق که هیچش کناره نیست
از این نمونهها فراوان است.
اشتراک در وزن و قافیه در شعر خاقانی و حافظ
گاهی شعر خاقانی و حافظ اشتراک در وزن و قافیه دارند:
خاقانی: مرد که با عشق دست در کمر آید / گر همه رستم بُوَد ز پای درآید
حافظ: بر سر آنم که گر ز دست برآید / دست به کاری زنم که غصه سرآید
ذهنیت آفرینشگر خاقانی با قصیده بیشتر خوگر است و آن صلابتی که در قصیده
هست در غزل هم نشان میدهد؛ از این رو رد پای قصیدهی خاقانی را در غزل
حافظ هم میبینیم:
خاقانی: ما دل ز دست مهر تو زان باز داده ایم / کاندر طریق عشق تو گرم اوفتادهایم
حافظ: ما سرخوشان دل از دست دادهایم / همراز عشق و همنفس جام بادهایم
میبینیم که در بیت خاقانی «اوفتادهایم» بیت را سنگین کرده است، اما بیت
حافظ چنین نیست. موسیقی شعر حافظ خیلی روانتر، زلالتر و دلنوازتر است. یا
این بیت خاقانی که مکث آن به شعر او لطمه زده است:
پیام دوست نسیم سحر دریغ مدار / بیا ز گوشهنشینان خبر دریغ مدار
اما حافظ میگوید:
صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار / وزو به عاشق بیدل خبر دریغ مدار
که بیت بسیار روانی است.
گاهی حافظ غزلهای خاقانی را با تغییر ردیف یا قافیه آورده است:
خاقانی: عشق تو چون درآید شور از جهان برآید / دلها در آتش افتد دود از میان برآید
حافظ: دست از طلب ندارم تا کام من برآید / یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید
گاهی مسألهی وزن و قافیه نیست و حافظ مضمون را از خاقانی گرفته است، با یک چینش واژگانی دیگرگون:
خاقانی: بی تو چون شمعم که زنده دارم شب را / چون نفس صبحدم دمید بمیرم
حافظ: تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم / تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
سنجش خاقانی و حافظ در رفتارهای هنری به روایت اکرمی
بهادر باقری در پایان گفت: دکتر محمدرضا اکرمی در مقالهی «سنجش خاقانی و حافظ در رفتارهای هنری» اشاره میکند که اسم «سلیمان» را میتوان به عنوان یک تصویر در شعر خاقانی و حافظ مقایسه کرد. سلیمان ۱۲۷ بار در شعر خاقانی تکرار شده است اما همیشه یک مشبهٌبه است برای ممدوح. در این تکرارها هیچ جهانبینی متفاوتی نمیبینیم و خاقانی دخل و تصرفی نکرده است. خاقانی در ژرفساختهایی که از واژهی سلیمان ساخته، هیچ هیجان و سیالیت هنری بهکار نبرده و کارش، تبدیل به تصویری تکرارشونده شده است. به هر حال، کشف و شهود و دریافت ویژهای از سلیمان در شعر او نیست. اما همین سلیمان وقتی وارد شعر حافظ میشود (با ۲۱ بار تکرار) رمزی میشود برای شادی، بهار، گل، زیبایی، اقتدار و در عین حال فروتنی؛ بهراحتی هم آن را رها نمیکند. در شعر حافظ، سلیمان محملی میشود برای بیان مفاهیم اجتماعی و اندیشههای حافظ. سلیمان با شاه زمانهی حافظ هم درمیآمیزد. بدین گونه سلیمان در خدمت مفاهیم انسانی، فلسفی، مظاهر طبیعت و کل نظام هستی قرار میگیرد. سلیمان محملی میشود برای تمام اندیشههای متکثر و رنگارنگ و گونهگون حافظ.