خاقانی شاعر پیچیدهگوی نامدار شعر و ادب فارسی
مدرسزاده سخنانش را اینگونه آغاز کرد و گفت: خاقانی از شاعران پیچیدهگوی نامدار و گرهدار شعر و ادب فارسی است. هم شخصیت او چند گره درشت و بازناشدنی دارد و هم شعر او. در تاریخ ادبیات فارسی شاعر بزرگ خاقانی متعلق به دوره تاریخی قرن ششم است. اگر کتابهای سنتی تاریخ ادبیات و دبیرستان ادوار سبکی شعر فارسی را بررسی کنیم سبک خراسانی، عراقی، هندی، بازگشت، مشروطه و معاصر را میبینیم که شاید بعضی به آن تقسیمبندی پایبند باشند. دوره سوم تا پنجم و بخشی از قرن ششم را خراسانی فرض میکردند و دوره بعدی را عراقی و... امروز به مدد مطالعات سه دهه اخیر صورت گرفته متوجه میشویم این تقسیمبندی خیلی دقیق نیست.
اگر بلافاصه پس از سبک خراسانی به سبک عراقی قائل باشیم به معنی نادیده گرفتن یک مقطع بسیار مهم و تاثیرگذار شعر فارسی یعنی قرن ششم است و نادیده گرفتن چند نقطه جغرافیایی مقابل خراسان به عنوان زادگاه و خاستگاه اولیه شعر فارسی یعنی فارسی دری است. کسانی که گفتند خراسانی و عراقی شاید متوجه نبودند این زبانههای خوشپرتو و خوش بازتاب شعر فارسی از خراسان حرکت میکند چه اتفاقات شگرف هم درباره زبان فارسی و هم محتویات شعر فارسی رقم میزند. خاقانی میگوید:
منصفان استاد دانندم که در معنی و لفظ/ شیوه تازه نه رسم باستان آوردهام
منظور خاقانی از سرودن این شعر دوره هخامنشی و اشکانی نیست بلکه منظور دوره خراسانی است. خاقانی چنان مهندسی شده و با طرح و برنامه دقیق فکری و هنری توانسته فضای تازه را پیش بیاورد و نوع تازه بیان شاعری را رقم بزند. امروز بعد از ۹۰۰ سال درمییابیم که خاقانی از خود تعریف نمیکرده است.
کسانی تا ۱۰ سال قبل معتقد بودند و تاکید میکردند که خاقانی مغرور، خودستا، متکبر و عقدهای بوده و در شهر شروان مادرش کنیزک و پدرش نجار بوده و عقده حقارت داشته است به این دلیل از خود تعریف میکرده است. تاکید بر این حرفها جفا به زبان فارسی در آذربایجان و جفا به شعر قرن ششم است آنچه که خاقانی در قصاید و غزلها دارد انصافا رسم تازه است و شیوه باستان نیست. کسانی که کار سبکشناسی میکنند و در تاریخ ادبیات کار کردند متوجه میشوند که خاقانی کسی است که به زبان فارسی هم درآذربایجان و هم در کل تاریخ هزار ساله ادبیات فارسی بیشترین خدمت را کرده و دریغ است که با سرمایههای ادبی خود این گونه رفتار کنیم.
خاقانی پیامبر صاحب معجزه زبان فارسی در آذربایجان
اگر بخواهیم او را محکوم کنیم و سطح آن را پایین بیاوریم و بگوییم احساس حقارت داشته و میخواسته کمبودها را با خودبرتربینی جبران کند لطمه بسیار بزرگی به ارکان و استوانههای زبان فارسی زدهایم. در دیوان ستبر، پرمحتوا و بسیار شگفتانگیز خاقانی مسایلی و موضوعاتی مطرح میشود که با همه غرور و شکوهی که فارسی دری خراسانی قرن ششم دارد باز خاقانی برنده است. یکی از دلایل اینکه خاقانی میخواهد به خراسان برود این است که حتی اگر بر اساس رقابت باشد میخواهد بگوید که من کسی هستم که در بیرون از وطن اصلی زبان فارسی دری یعنی آذربایجان به زبان، فرهنگ و معنایی رسیدم که انوری، ادیب صابر و رشید الدین وطواط در دل زبان فارسی به آن نرسیدند.
چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند/ عندلیبم به گلستان شدنم نگذارند
نیست بستان خراسان را چو من مرغی/ مرغم آوخ سوی بستان شدنم نگذارند
کلمه عندلیب براعت استهلال از آذربایجان است که خاقانی میخواهد به خراسان برود و آنجا با شاعران دیگر رقابت کند. وقتی به ری میآید و بیمار و زمینگیر میشود و نمیتواند به سمت خراسان سفر کند، قصیدهاش اندوهناک است که از دنیا رفت و در حسرت سفر به خراسان ماند. شکوه زبان فارسی بیان قدرتمندانه در این قصیده است و ردیف منفعلانه است که مانع خاقانی شدند. این مانع به آن معنی است که رفیق صمیمی خاقانی رشیدالدین وطواط است و یکی از عواملی که باعث دوستی این دو شد قصیدهای است که خاقانی در مدح وطواط سروده و یکی از بهترین مدحهاست و بعد از مدح، هجوی است که خاقانی درباره وطواط گفته که قابل خواندن نیست و رشید احساس میکند خاقانی پایش به خراسان برسد دکان آنها تخته میشود.
داستان چیز دیگری است و دوستی خاقانی با وطواط قربانی رقابت بین خراسان و آذربایجان میشود. خاقانی در اشعارش گفته است: عراق مرکز ایران و بازار خراسان است. اگر مرا به بازار شعر خراسان راه نمیدهند دلیل نمیشود که من از فرط ناچاری به عراق عجم و مرکز ایران بروم. گنج درها نتوان برد به بازار عراق/ گر به بازار خراسان شدنم نگذارند
چون شباهت و قدر مشترک خاقانی و کسانی که در سپاهان قرن ششم شعر میگویند این است که هم خاقانی و عبدالرزاق و طالب آملی غیر خراسانی هستند.
چگونگی اوضاع ادبی ایران در قرن پنجم و مقطع قرن ششم
در قرن ششم در منطقه آذربایجان که تا مدتی پیش کسی نمیتوانست فارسی حرف بزند این کارنامه پر برگ و بار به اسم دیوان، تحفهالعراقین و منشات به جای ماند. خاقانی مثل سعدی آثار متنوع دارد و قلم خود را به عرصههای گوناگون به کار برده است. وقتی چند قرن از یک رویداد فرهنگی، تاریخی و زبانی و هنری دور میشوید و مجال قضاوت پیش میآید بیتعصب و جانبداری متوجه میشویم که خاقانی چه خدمت بزرگی به زبان فارسی کرده است.
در پایان قرن پنجم و مقطع قرن ششم اوضاع ادبی ایران چگونه است؟ در خراسان عدهای به شیوه عنصری و فرخی شعر میگویند و ترجیح میدهند به همان تشبیبها، غلامبارگیها و همان تغزلها شعر بگویند. خاقانی در قصیدههایش روش شاعری مسعود سعد سلمان را محکوم میکند.
امیر معزی نیز دیوانهای خراسانی را پیش رو میگذارد و به آن شیوه شعر میگفته است. شیوه شاعری در خراسان ادامه خراسانی قدیم است. به همین دلیل است که در تاریخ و حافظه و رسانه از ادیب صابر و بخارایی و مسعود سعد شعری نمیبینیم. به جز زندان نامهها و حبسیه چون «نای بی نوایم از این نای بی نوا» هیچ کس رغبت نمیکند دیوان مسعود سعد را بخواند.
بخش دوم شعر فارسی دیگر متعلق به غزنویان نیست و دوره توجه به خراسانی نو است که نمایندگان و مثل اعلای آن انوری و سنایی است که اگر خاقانی برود به خراسان میخواهد این دو شاعر را به گونهای پاسخ بدهد و احتجاج داشته باشد.
بنابراین میگوید: به خراسان شوم انشاء الله/ آن ره آسان شوم انشاء الله
خاقانی هیچ شاعری را تحویل نمیگیرد و تنها شاعری که قبول دارد حکیم سنایی غزنوی است ولی در شعری که درباره او میگوید کفه ستایش از خودش بیشتر است.
قصیده حج خاقانی در ادب فارسی بینظیر و بیتکرار است
خاقانی همه این مسائل سیاسی، اعتقادی، فقه و اسطوره را آورده تا خودش را از سنایی بالاتر ببرد. اینها مدح سنایی نیست بلکه به شکل احترامآمیزی میخواهد از خودش بگوید. اگر احترامی برای سنایی قائل است به این دلیل است که سنایی حرفهایی برای گفتن دارد و خاقانی سر نخ شعرها را گرفته و پرورش داده و به شکل بسیار زیبایی تحویل داده است و کیست که این را قبول نداشته باشد.
شما اگر تمام تاریخ ادبیات را غربال کنید در قرن پنجم در اصفهان شاعر فارسی زبان یا فارسی دری ندارید و همه به قرن ششم اختصاص دارد و شیوع زبان فارسی باعث میشود که در اصفهان گل سر سبد آن جمالالدین و فرزندش کمال اسماعیل باشد. در آذربایجان مهم نیست که قطران چگونه شعر گفته بلکه این مهم است که خاقانی آن را به اوج رسانده است.
بر سبک آذربایجان یا مکتب آذربایجان بحث بسیاری است. سبک به معنی آن چیزی است که نشانههای تازه از یک فرایند یا کارکرد ادبی بسامد بالایی دارد. تفاوت عراقی با خراسانی چیست آنجا غزل در اوج است، در خراسانی قصیده، در عراقی سبک استعاره و در خراسانی تشبیه در اوج است. اگر خاقانی نبود سعدی، عطار و مولوی نیز نبودند، شاید بودند اما به این شکل نبودند سندها و نشانههایی داریم که میتوان سبک آذربایجانی را نیز مطرح کرد. قصیده حج خاقانی در ادب فارسی بینظیر و بیتکرار است. آذربایجان یک نحله دیگر از شعر فارسی است و در طبرستان نیز که مثل اعلای آن طالب آملی است. لشگرکشیهای بسیاری محمود غزنوی به گرگان داشت و در آمل در جنگلها ماندند و زمینگیر شدند و زبانههای فارسی دری با سپاه سلطان محمود تا مازندران رفت، طالب آملی به خودی خود شعر فارسی نگفت بلکه ریشه و پیش زمینههایی داشت.
مقاومت هنرمندانه خاقانی در مقابل جریان رایج شعر خراسانی
نکته یکم درس عمدهای است که میتوان از خاقانی گرفت. خاقانی یک تنه در مقابل جریان قالب و رایج شعر خراسانی مقاومت هنرمندانه کرده است. خاقانی کار دو شاعر را با هم کرده در قصیده با سنایی درافتاده و در غزل با انوری. انوری غزل را به شکل احساسی و عاشقانه پر و بال داده و سعدی و فخرالدین عراقی از انوری مشق و درس گرفتند. خاقانی همزمان هم در مقابل سنایی و انوری ایستاد و یک تنه در دو جبهه جنگید و مبارزه فرهنگی کرد.
تلفیق عشق و عرفان خاقانی کاری بیهمتا است. پنج قصیده اول دیوان خاقانی که قافیه آن حرف الف است درباره پیامبر اسلام و بافت آن عرفانی است. اگر قرار باشد شعرهای عرفانی سنایی را تکرار کند دیگر خاقانی صاحب سبک نیست. خاقانی برای اینکه زیر سایه سنگین عرفانی سنایی نماند قصیدههایی را به این شکل بیان میکند. خاقانی در آذربایجان یک تنه ایستاده و کسی که پهلوانانه از زبان فارسی، فرهنگ ایرانی و تمدن اسلامی در دورترین نقطه دفاع کرده حق دارد ده بیت از خودش تعریف کند.
نکته دوم این است که خاقانی موفق شده شعر خراسانی را در آذربایجان بومیسازی کند. یعنی او تعهدی ندارد که تعبیرات کلیشهای و همیشه مکرر شعر فارسی را در خراسان به آذربایجان بیاورد.
خلاف جریان شنا کردن هنر شاعر آذربایجان است
چرا خاقانی این همه از خورشید حرف میزند؟ مرحوم استاد ضیاءالدین سجادی به درستی خاقانی را شاعر صبح نامیده است؟ چون در کوهستان صبح و آفتاب و روشنایی مرغوبتر است. آذربایجان غرب و خراسان شرق است. آفتاب و صبح و روشنایی پدیده زیباتری در آذربایجان است تا خراسان. تعبیراتی که خاقانی برای آفتاب دارد اگر جمع کنید یک کتاب میشود. این نشان میدهد که او کاری به خراسان ندارد تاثیرات را گرفته و تبدیل به احسن کرده است.
کار دیگری که خاقانی انجام میدهد این است که هنر خاقانی توجه به آن چیزی است که در خراسان و در شعر خراسانی به هر دلیل مغفول مانده است. سنایی شاعر مسلمان و دیندار است و همان طور ناصرخسرو و کسایی و... اما یک حادثه مهم صدر اسلام و تاریخ پیامبر (ص) واقعه معراج است. شما تمام شعر قبل از خاقانی را بررسی کنید حتی ناصرخسرو و سنایی را ببینید چند شعر و بیت برای معراج دارند. در آذربایجان اول خاقانی سپس نظامی درباره پیامبر سروده است. یک بخش تکلیف شعر آنها توجه به معراج پیامبر است. همچنین مباحث اشعری و معتزلی که معراج پیمبر جسمانی یا روحانی بود؟ و کسی مثل خاقانی و نظامی به این مباحث میپردازند:
«دید خدا را به همین چشم سر» یعنی تاکید میکند که معراج جسمانی بوده است.
نکته بعدی این است که در کنار عنوان شاعر صبح میتوان گفت خاقانی شاعر حج است قبل از خاقانی شاعر معروف نامداری که توفیق حج دارد ناصرخسرو است اما در قصیده «حاجیان آمدند با تعظیم» ناصرخسرو را با قصاید حج خاقانی مقایسه کنید. نتیجه مشخص است که خاقانی متوجه میشود چیزی که میتواند بر آن تاکید کند شرح منازل حج است. خاقانی در پی انجام کاری است که دیگران انجام ندادهاند. توجه به آیین مسیح نیز کار دیگری است که خاقانی انجام داده است: مسیح در ادب فارسی و مسیح در دیوان خاقانی. عدهای گفتند که مادرش کنیزک مسیحی بوده که مسلمان شده و دیگر اینکه آذربایجان همسایه سرزمینهای ارامنه بوده و خاقانی تصمیم میگیرد که بر این موضوع کار کند.
خدمت خاقانی به گنجینه شعر فارسی و گسترش فارسی در آذربایجان
مرا ز آفت مشتی زیاد باز رهان/ که بر زنای زن زید گشتهاند گوا
در تمام شعر فارسی این تحلیل را ندارید چه اتفاقی افتاده خاقانی که این همه آیه قرآن و معراج پیامبر و اینها را دارد به این بیت میپردازد. خاقانی چه کار به زید و زیاد دارد. چرا شعرای خراسان همسایه ترکستان و تاتار بودند رسمهای تاتاری بیان نکردند چرا شاعری که در یزد بوده حرفهای زرتشتی نزده اما اخوان ثالث که آستان دوست حضرت رضا در خراسان بوده میشود شاعر زرتشتی و نام بچهاش را مزدک علی میگذارد. چرا سهراب سپهری در دارالمومنین کاشان از بودا صحبت میکند؟
اما مهمتر از اینها یک بحث بسیار مهم است و آن خلاف جریان شنا کردن است. هنر شاعران آذربایجان این است که خلاف جریان رایج شنا کنند و شعر بگویند. مسیحگرایی خاقانی نمیگویم آن دو دلیل نیست ولی فخامت و بزرگی مقام خاقانی این است که خلاف آب شنا کند.
وقتی از حج برمیگردد به دیدن ایوان مدائن ساسانی میرود و «هان ای دل عبرت بین» را میسراید. نظامی نیز در دورهای که اسلام رواج پیدا کرده قهرمان داستان خسروپرویزی است که نامه پیامبر را پاره میکند و اسائه ادب خسرو پرویز به پیامبر را میآورد.
هنر شاعران آذربایجان و مخصوصا خاقانی این است که فضای مساعد فارسی دری در آذربایجان را خوب قدر دانستند. اینکه میگویند خاقانی شاعر مغرور و خودستاست حق داشته که از خودش تعریف کند و به راستی کم از خود تعریف کرده است. یعنی کسی که با این خدمتی که به گنجینه شعر فارسی و خدمتی که به آذربایجان و گسترش زبان فارسی داشته و در بحث عرفان آیین مسیح و اساطیر ایرانی و اسلام مطرح شده شایسته هرگونه تکریم و خودستایی و مفاخره است.
حافظ رند است و ردپایی از خودش نگذاشته است. حافظ پدر خودستایی است اما شانس آورده کسی کاری به او نداشته است.
خاقانی میگوید:
نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشاه / درجهان ملک سخن راندن مسلم شد مرا
حافظ میگوید:
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت / قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنن
کدام خودستایی پررنگتر است؟
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ/ سرود زهره به رقص آورد مسیحا را