انسانشناسی و فرهنگ: شهر از قدیمیترین ایام در جوامع انسانی نمادی از رفاه، فراوانی، ثروت،آزادی، اربابی و شادی در برابر احتیاج، کمبود، ثروت، اسارت، بردگی و اندوه روستاها بوده است. از باستانیترین دورهها، هر گاه روستایی آن قدر بزرگ میشد که در آن روابط شهری شکل بگیرد، نظامهای قدرت و ثروت به سرعت، امتیازاتی را در آن ایجاد میکردند که شهرنشینی را به یک وضعیت استثنایی تبدیل کنند که خاص حاکمان و خادمان مستقیم آنها بود و به همین جهت نیز اکثریت مطلق انسانها تا دورانی متأخر اصولاً جایگاهی در این پهنهها نداشتند و «طرد شدگی» جزئی تفکیک ناپذیر از زندگی آنها بود. در این موقعیت شاید هنوز نمیتوانستیم از «طرد»، «حاشیه نشینی» و آنچه بعدها برای زیباسازی کردن واژگان «اسکان غیر رسمی» نامیده شد، سخن بگوییم زیرا بنا بر تعریف این موقعیت اکثریت قریب به اتفاق همه مردم بود.
اما همانگونه بهتر از هر کسی متفکرانی چون فرنان برودل در «حیات سرمایه داری» و فوکو در مجموعه کتابهای تبارشناسی خود نشان دادند، «طرد» و «حاشیه ای» کردن یعنی به وجود آوردن دوگانه هنجارمدی / ناهنجاری (نرمالیته / انرمالیته) بدل به شرطی اساسی برای به وجود آمدن مدرنیته شهری شد. این هنجارمدی البته تا مدتهای زیادی بیشتر در پهنههای خاصی از جهان تعریف میشد که تجارت جدید، روابط اقتصادی مبتنی بر مبادلات اقتصادی پولی، تعمیم یافته و جهانی مبتنی بر انباشت دائم سرمایه، صنعتی شدن و دولتهای سیاسی مدرن را ساخته بودند، تعریف میشد به سراسر دنیا تحمیل شد. اما پس از تحمیل راهی یک طرفه و بدون بازگشت را ایجاد کرد که وقایع کنونی هر چه بیشتر نشان میدهند که خروج از این جاده یک سویه، میتواند به بهای نابودی کل یا بخش اعظم همه نظامهای جهانی از کلانترین آنها تا خردترینشان تمام شود و یا جهانی سراسر زیر مراقبت و تنبیه (به معنای فوکویی) آن که هیچ کسی در آن در هیچ نقطه ای آن دیگر هرگز نخواهد توانست معنای آزادی و امنیت و لذت آرام زیستن را بچشد.
تاریخچه شکل گیری اسکانهای غیررسمی در ایران به صورت مشخصی با ورود سرمایههای نفتی از ابتدای دهه ۱۳۴۰ پیوند خورده است شهرها با تزریق سرمایههای مالی و عمدتاً با هدف ایجاد یک طبقه متوسط و به ویژه طبقه بالای جدید، رشد داده میشدند که هر چه بیشتر به مصرف کنندگانی بزرگ بدل می شدندو در این شهرها، گروههای هر چه بزرگتری از کشاورزان ورشکسته تلاش میکردند با ایجاد سکونت گاههایی در اطراف شهرهای بزرگ، گاه به صورت کارگر صنعتی (در بدترین شرایط) ولی اغلب در قالب نوعی «لشکر کار» و وابسته به مشاغل شکننده و انگل وار شهری، زندگی کنند. این آغاز برغم آنکه در طول انقلاب بسیاری از این گروههای فقیر توانستند موقعیت خود را به کلی تغییر دهند، و بسیاری از پهنههای فقیر نشین اطراف شهرها تخریب و جمعیت آنها به شهر منتقل شدند، در قالب شهرکهای خوابگاهی یا شهرکهای غیر رسمی و غیر قانونی در اطراف شهرها بار دیگر نوعی حاشیه نشینی را به وجود آوردند که درون شهرها نیز با پهنههایی که شاید بتوان به آنها «جزایر فقر» نام داد، تداوم یافتند.
از گود نشینان تا ساکنان غیر رسمی
مناقشه بر نامی که باید به گروههای فقیر درون یا حاشیه شهرها داد، در طول بیش از نیم قرن شاهد آن هستیم همواره از مباحث بسیار مطرح در حوزه جامعه شناسی و در دوره ای متأخر انسان شناسی بوده است. البته در ابتدا و شاید بتوان گفت تا بیست سال پیش کمتر توجهی به نظرات متخصصان علوم اجتماعی در این زمینهها داده میشد و گفتمان غالب ، مهندسی و مدیریتی بود. تصور این بود که با راه حلهای مدیریت شهری، طراخی شهری و سپس مهندسی و آمایش فضا موضوع زاغه نشینی و سپس حاشیه نشینی و اسکان غیر رسمی قابل حل است. اما شکستهای پی در پی در این زمینهها باعث شد که در طول بیست سال اخیر تا حدی به نگاه اجتماعی به موضوع توجه بیشتری شود. تصویب قانون اتا (ارزیابی اجتماعی طرحهای توسعه ای) در سطح جهان و سپس در ایران نیز عاملی بود که دست اندرکاران را بیشتر وادار کرد که این رویکرد مهندسی و صرفاً کالبدی را کنار بگذارند.
اما شاید مهمترین اتفاق در این زمینه آن بود که چه در میان متخصصان کالبدی و مهندسی و چه حتی در میان کارشناسان و متفکران اجتماعی هر چه بیشتر، این گرایش زیر سئوال برده شد که گروههای بالادست جامعه از لحاظ دارایی و اقتصادی، حق ندارند گروههای فرو دست از جمله این حاشیه نشینان را تحقیر کرده و به آنها نگاهی مشکوک داشته و همواره در پی آن باشند که صرف وجود آنها را امری منفی بپندارند. همین امر سبب شد که بحث واژگان خطاب مطرح شود. واقعیت آن بود و هست که واژگانی همچون زاغه نشین، گودنشینی و حتی حاشیه نشین و ... در خود بار معنایی منفی و غیر قابل دفاعی را حمل میکنند که از پیش تصویری منفی از این گروهها ارائه میدهد از این رو هر چه بیشتر این بحث مطرح شد که باید از واژه ای خنثی که استناد مکانی داشته باشد اما فاقد بار معنایی پیش داورانه باشد، استفاده کرد و این واژه سرانجام در قالب مفهوم «اسکان غیر رسمی» مطرح و امروز اجماع نسبتاً بزرگی در مورد آن وجود دارد. به باور من این واژه میتواند در عین آنکه در مفهوم «رسمی نبودن» موقعیتی حاشیه ای را نشان دهد، اما این امر را بدل به یک موقعیت ذاتی نکرده و همچنین در آن یک نوع خودکار بودن بین فقر، انحراف اجتماعی و محل سکونت دیده نمیشود اما در عین حال منکر وجود مساله ای برای مسکن نیز نیست.
همین جا باید به این نکته تاریخی اشاره کرد که در نظریههای جامعه شناسی و انسان شناسی، اسکار لویس از جمله کسانی بود که واژه «فرهنگ فقر» را ابداع کرد و در سالهای دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در آمریکا و دهه ۱۹۷۰ در اروپا و در سالهای دهههای ۱۳۵۰ تا ۱۳۷۰ و تا اندازه ای حتی تا امروز این مفهوم ادامه یافت؛ نظریه ای که عمدتاً بر این باور استوار بود که ساکنان این مناطق دارای نوعی خاص از فرهنگ هستند که ولو آن را پایین و پست ندانیم، آنها را باید «خاص» در نظر بگیریم و بر این اساس، برنامه ریزیهای خود را ایجاد نماییم؛ و همین نظریه بود که امروز به صورت گسترده ای به زیر سئوال رفته است.
امروز میتوان گفت که دو واژه «جماعت» (community) و اقلیت(minority) جایگزین واژگان قبلی که برای فرهنگ فقر به کار برده میشدند، شدهاند. در هر دو واژه اصل بر آن است که نمیتوان منکر وجود نوعی فرهنگ غالب و یا بهتر بگوییم تعدادی فرهنگ غالب در پک پهنه فرهنگی بزرگتر شد ، اما این بدان معنا نیست که لزوماً یک شکل هژمونیک فرهنگی به خودی خود به وجود بیاید یعنی ما از فرهنگ غالب و خرده فرهنگ بتوانیم به «فرهنگ بهتر» و «فرهنگ بدتر» برسیم. حتی واژه اقلیت امروز بدین معنا به کار نمیرود که این «اقلبت » در برابر یک اکثریت قرار دارد، بلکه منظور آن است که این اقلیت نسبت به مجموع اقلیتهای دیگر یک خرده فرهنگ است، اما همه گروههای دیگر نیز به نوعی اقلیت و خرده فرهنگ هستند به عبارت دیگر ما اکثریتی از لحاظ فرهنگی نداریم. هر چند نمیتوان منگر آن شد که ساختارهای سیاسی ، همواره اکثریتها خود و سازوکارهای آنها را تعریف و حتی تحمیل میکنند اما متخصصین علوم اجتماعی امروز این ساختارهای سیاسی را مبنای کار مطالعاتی خود قرار نداده و معتقدند میتوان در پهنههای حتی بسیار کوچک انواع و اقسام فرهنگها را داشت که به صورتهای مختلف با سایر فرهنگهای پهنههای همجوار یا محیطی در ارتباط باشند.
از فرهنگ روستایی به فرهنگ شهری
با توجه به آنچه گفته شد بحث رویکرد اجتماعی نسبت به سکونت گاههای غیر رسمی هر چه بیشتر از ابتدای شکل گیری این پهنههای در شهرهای ایران تا امروز بر چند نکته، تمرکز یافته است: نخست آنکه بدون شک ساکنان این سکونتگاهها، در ابتدا و تا مدتی که بسیار متغییر هستند، زیر تأثیر فرهنگ روستاها( یا عشایری) بودهاند که از آنها ریشه گرفتهاند، و این روابط حتی با استقرار آنها در طول دهها سال لزوماً از میان نمیرود و خط سیرهای مهاجرتی روستا شهری از این مسیرها میگذرد.
افزون بر این ، نکته قابل توجه شکنندگی این ساکنان به خصوص در نخستین مرحله از سکونت در اطراف شهرها است که به دلیل جدا شدن از محیط آشنا و قابل اشراف برای آنها (روستا یا عشایر) برایشان پیش میآید. بخشی از این شکنندگی در ساختار کاری بوده است که در اواخر دهه ۱۳۵۰ و تا سالهای ابتدای دهه ۱۳۶۰ و حتی به شکلی دیگر امروز میتوانیم ببینیم. بخشی دیگر به خصوص در سالهای پیش از انقلاب بر تأثیر فرهنگهای لومپنی و انحرافهای شهری که طبعاً این ساکنان در برابرش از مصونیت کمتر و قابلیتهای کوچکتری برای دفاع از خود برای جذب نشدن به آن برخوردار بودند.
اما به تدریج ما از تصویر ساخته شده به صورت بسیار جانبدارانه و غیر واقعی که ساکنان سکونتگاههای غیر رسمی را با عباراتی چون «حاشیه ای» ، «طرد شده» ، «دارای انحرافهای اجتماعی» ، « بزه کار» و غیره معرفی میکردند فاصله گرفتهایم و امروز خوشبختانه بخش بزرگی از متخصصان حداقل میدانند که سکونت در این مناطق را نمیتوان به صورت خودکار دلیلی برای این آسیبهای به شمار آورد. و بنابراین اگر نگاههای خود را انسانی کنیم، میبینیم که ساکنان این سکونتگاهها نیز همچون همه ساکنان دیگر شهر نیازهایی اولیه برای رفاه و نیازهایی مهم در زمینه هویتی دارند که باید به آنها توجه کرد. رویکرد تخریب و نوسازی که همواره رویکرد غالب در این حوزه بوده است به شدت باید مورد بازنگری و تأمل قرار بگیرد زیرا به شدت تحت تأثیر پیش فرضهای مهندسی اجتماعی و موضع گیری علیه مردمانی است که در بسیاری موارد تفاوتی جز در کمبود رفاه و زیستن در محرمیت از خدمات شهری، با سایر مردم شهر ندارند.
ساکنان کنونی این سکونتگاهها نیز، لزوماً نه آسیب زده هستند و نه منحرف و نه بزه کار . در بسیاری موارد این ساکنان افرادی شرافتمند اما فقیر هستند که چاره ای جز سکونت در این مناطق نداشتهاند و بسیاری از آنها مشاغلی متعارف دارند. این البته نه به معنی نبود انحرافها و آسیبهای اجتماعی در این سکونتگاهها است و نه به معنی احتمالاً بالاتر نبودن نرخ این آسیبها در آنها به نسبت میانگین شهری. بحث در آن است که فرض «انحراف» اجتماعی و «بزه کاری» و یا حتی قرار داشتن در «فرهنگ فقر» از ابتدا ما را به طرف راه حلهای مخرب میکشاند که تصورشان آن است که باید به هر قیمتی شده است این مناطق را تخریب و ساکنانش را جا به جا کنند. مسئولیت دولتی و مردمی برعکس در قبال این جمعیتهای محروم آن است که به آنها در ایجاد شرایط بهبود وضعیت زندگیشان کمک کنند و نه آنکه به طرد اجتماعی آنها دامن بزنند. در عین حال باید توجه داشت ایجاد «داغ ننگ» های کلیشه ای کاری بسیار خطرناک است: اینکه در محله ای موارد جرم زیاد است معنایش این نیست که مردم محل همه مجرم هستند . در نهایت معنای این امر آن است که شرایط وقوع جرم در این محله به دلایلی که باید یافت بیشتر از سایر مناطق شهری است. از این رو به باور ما نگاه غیر انسانی و ضدیت با این سکونتگاهها که گاه با نگاههای نژاد پرستانه و قوم گرایانه نیز ترکیب میشود ، بسیار منفی و زیان بار است و باید از آن جدا شد.
پهنههای خطر
در تشریح این بحث شاید لازم باشد بگوییم منظورمان از موقعیتهای افزایش دهنده وقوع جرم چیست. ما در هر شهر دلایل مختلف کالبدی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و غیره ای داریم که میتواند پهنههای خطر به وجود بیاورد . منظور از پهنههای خطر یا انحراف آن نیست که مردم یا انسانهایی که در منطقه ای زندگی میکنند خطرناک هستند (چیزی که بسیار در رابطه با سکونت گاههای غیر رسمی فهمیده میشود) بلکه آن است که در این مناطق عوامل خطرزایی مثل فقر، شکننده بودن ساختار مشاغل، طراحی مناسب فضایی، واگراییهای فرهنگی (مثلاً ناسازگاری اقوام و طایفهها با هم)، یا واگراییهای اقتصادی (مثلاً اختلافهای شدید طبقاتی و اقتصادی) زمینه را برای وقوع جرائم بیشتر میکند و طبعاً وقتی جرمی اتفاق میافتد چرخههای فسادی آغاز میشوند که میتوانند به شدت آن پهنه را تهدید کنند.
اما این امر را نباید به عنوان پایه ای برای «قضاوت» درباره یک محله به کار گرفت به خصوص در آنچه به دخالتهای کالبدی یا فیزیکی معروف هستند هم در معنای طراحی و هم در معنای امنیتی، باید بیشترین دقت نظر را داشت. منظور از دخالتهای کالبدی معمولاً دخالتهایی هستند که مهندسی یا طراحی شهری بدون توجه به مسائل اجتماعی تمایل دارد در این پهنهها انجام دهد و همچنین راهکارهای از آن بدتر یعنی اقدامات امنیتی شدید و ناگهانی و شوک آور که تمایل دارند به شکل آمرانه مشکلات ریشه دار را یک شبه حل کنندو روشن است نه تنها چیزی حل نمیشود بله بر شدت مشکلات افزوده میگردد.
خوشبختی در میان آوارهها
برای بسیاری از کسانی که با زندگی حاشیه ای هرگز رابطه ای مستقیم نداشتهاند؛ هرگز فقر را از نزدیک و مستقیم حس نکرده اندو و با آن نزیستهاند، هرگز خود «اقلیت» زیر فشار نبودهاند، هرگز در مصیبتی گرفتار نیامده اند و غیره، زندگی انسانهایی که در این شرایط قرار دارند جز بدبختی و سیاهی چیزی نیست. البته شکی نست که زندگی در میان آوارهها، در مصیبت، در درد، در رنج و بی خانمانی و فقر، بی شک طعم شیرینی ندارد اما این بدان معنا نیست که این انسانها را فاقدهر گونه حسی انسانی بدانیم.
تجربه و مطالعه بر زیستگاههای غیر رسمی و موقعیتهایی حتی به شدت از آن بدتر و سخت تر نشان میدهد که انسانها حتی در این شرایط میتوانند و مسلماً چنین است، لحظات خوشبختی را حس کنند و بنابراین رویکرد ما در این رابطه نباید صرفاً بر اساس، دلسوزی و دلرحمی و از بالا به پایین و در قالب کسی باشد که میخواهد کمک کند در بسیاری موارد نشست و برخاست عادی با این انسانها بدون آنکه هیچ گونه ترحم و احساس دلسوزی را منتقل کنیم، بهترین راه ارتباط با ایشان است. اصولاً اینکه فکر کنیم چون کسی در فقر است پس بنابراین صرفاً باید زندگیاش سراسر شوربختی و درد و رنج باشد، خود یک نگاه خودخواهانه و سلسله مراتبی است.
در این گونه سکونت گاهها، در بسیاری موارد ما با همبستگیها و انسانیتهایی روبرو میشویم که در سایر نقاط شهری از آنها خبری نیست. روابط طایفه ای، جماعتی، قومی و خانوادگی در بسیاری موارد هنوز قوی هستند و مردم به یکدیگر کمک میکنند به خصوص اگر در برابر خویش نیروهایی بیرونی را داشته باشند که با آنها به تحقیر برخورد کنند. افزون بر این در سکونتگاهها، هنوز امید به زندگی و گاه تلاش برای بهتر کردن زندگی در معنای قدرت انسانی به چشم میخورد و میتوان از آدمهایی که در بدترین شرایط به کار و زندگی و محبت کردن به دیگران ادامه میدهند بسیار چیز آموخت. نکته دیگری که میتوان به صورت مثبت از آن یاد کرد مساله هویتی است. در این سکونت گاهها واصولا در اقلیتهای شهری، هویت اغلب جایگاه بالایی داردو عناصر هویتی و یادمانی که گاه از بیرون اصولاً درک و قهمیده نمیشود، برای آنها امکان آن را به وجود میآورد که بتوانند برای خود هویتی ولو کوتاه مدت و شکننده بسازند و تا حد ممکن برای تداوم آن تلاش کنند.
به همین دلایل نیز گاه کسانی که بیرون از این سکونت گاهها هستند نمیتوانند درک کنند که چرا ساکنان آنها نسبت به آنها نوع حس تعلق هویتی و مکانی دارند. چرا برغم آنکه شرایط برای مهاجرت از آنجا را دارند اما این کار را نمیکنند. در برخی از سکونت گاهها مقایسه سطح درآمد و سرمایههای خانوار و میانگین محله بسیار زیاد است و بدون شک اگر مبنای درک خود را از این پهنهها در آن بگیریم که افراد «ناچار» و از سر «واماندگی» در آنها اقامت دارند نمیتوانیم توضیح دهیم که چرا بسیاری از کسانی که میتوانستهاند مهاجرت کنند این کار را نکردهاند. البته این امر را ما در برخی از محلات قدیمی شهری نیز داریم که به تدریج ممکن است از لحاظ تراکم سرمایههای فرهنگی یا اجتماعی و اقتصادی وارد فرایند سقوط شده باشند اما هنوز ساکنانی با سرمایه بالاتر حاضر به ترکشان نیستند. دقیقاً اینجا است که یک فرهنگ شناس باید به دنبال یافتن پاسخ باشد، یافتن پاسخ در نزد همین ساکنان با حس تعلق هویتی و مکانی بالا، زیرا این افراد میتوانند پایههای بازسازی فرهنگی و حتی کالبدی محله یا سکونت گاه را ایجاد کنند.
از این رو نمیتوان گفت که داشتن هویت سگونتگاهی در این پهنهها لزوماً منفی است. به عبارت دیگر، اینکه محله ای «بدنام » میشود را نباید بدین معنا گرفت که این بدنامی ابدی است، برعکس باید بتوانیم تا جایی که ممکن است این «بدنامی» را از میان برده و جای آن را به «خوش نامی» بدهیم و نه اینکه تلاش کنیم که آن را بپذیریم و تلاشمان در جهت آن باشد که محله به «فراموشی» سپرده شود. اغلب دست اندرکاران شهری چنین رویکردی را دارند، یعنی وقتی با یک سکونتگاه غیر رسمی روبرو میشوند همانگونه گفتیم پیش از هر چیز به تخریب آن، باز سازیاش ، تغییر نام آن ، جا به جا کردن جمعیتش و ایجاد مکانی جدید به جای مکان پیشین فکر میکنند. در حالی که به قول رولان کاسترو معمار و شهرساز معروف که تخصص زیادی در کار بر این محلهها در فرانسه دارد، باید بیشتر به الگوسازی جدید یا وارد کردن تخیلهای جدید معمارانه در این کالبدها فکر کرد تا به تخریب که اولین چیزی است که ممکن است به ذهن هر کسی برسد. در تخریب هیچ نوع خلاقیتی وجود ندارد چه تخریب کالبدی و چه تخریب فرهنگی و از میان بردن هویتهایی که میتوانند پایه شکل گیری یک محله سالم و مناسب برای زندگی باشند.
چشم اندازهای تازه
با توجه به آنچه گفتیم رویکردهای جدیدی در طول سالهای اخیر چه در ایران و چه در کشورهای دیگر نسبت به راهکارهاو راهبردهای اجرایی کالبدی و فرهنگی در سکونتگاههای غیر رسمی مطرح شدهاند که ما به عنوان یکی از کشورهایی که این مساله را بیش از پنجاه سال است در رده اول مسائل شهری خود داریم و به مثابه کشوری که به دلایل مختلف بدون شک در سالهای پیش رو باز هم این مساله خواهیم داشت باید به آنها توجه ویژه ای بکنیم.
مهمترین رویکردی که در این رابطه مطرح شده است خروج از منطق صرفاً کالبدی و افزودن بعد اجتماعی و فرهنگی نسبت به موضوع است که پیشرفت ما در سالهای اخیر نسبتاً خوب بوده است. اما این رویکرد فرهنگی و اجتماعی باید به خصوص رویکردی انسانی باشد، بدین معنا که به جای آنکه نگاهی از سر ترحم به این موضوع داشته باشیم، باید به این نکته فکر کنیم که ساکنان این سکونتگاهها انسانهایی هستند که همچون همه ساکنان شهر آز آنچه لوفبور «حق شهر» مینامید برخورداند. و اگر امروز این حق در مورد آنها وجود ندارد این وظیفه سایر ساکنان شهر و به خصوص کسانی که مسئولیتی برای آمایش و ساختن و مدیریت شهر برعهده دارند، است که فکری اساسی برای خروج آنها از وضعیت نیازمندی و رسیدگی به درها و رنجهای آنها بکنند.
هم از این رو به باور ما باید طرحی جامع و دراز مدت برای بررسی وضعیت سکونتگاههای غیر رسمی تدوین شود که در آن به همان اندازه به مهندسان و طراحان و مدیران شهری فرصت کار داده شود که به جامعه شناسان و انسان شناسان و سایر متخصصان علوم اجتماعی و انسانی. در این طرح باید در چشم اندازی بیست یا سی ساله بتوانیم نخست به آمایش و بهبود وضعیت این سکونتاگاه ها بپردازیم و سپس روند مهاجرتهای روستا شهری یا شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ را مدیریت کنیم به نخوی که در یک سیاست مدیریت محله محور بتوانیم نه از شکل گیری پهنههای جماعتی در شهر، بلکه از سقوط و ایجاد چرخههای آسیب زا در محلهها و سکونتگاههای شهری جلوگیری کنیم. کلید آینده توسعه شهری ما در گروی این برنامه است که در غیر این صورت با خطر انتقال همه مشکلات این سکونتگاهها در مقیاس بزرگ به کل شهرهایمان روبرو خواهیم بود.