بیستمین مجموعه درسگفتارهایی دربارهی خاقانی به بررسی و تحلیل «مفهومشناسی عشق در آثار خاقانی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر حسن بلخاری در نخستین چهارشنبه از ماه مبارک رمضان در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
بلخاری گفت: شالودهی بسیاری از قصاید خاقانی بر توحید، موعظه، حکمت، انزوا، فقر و مسائلی از این قبیل استوار است و قصایدی که رهاورد حج اوست نیز از همین قسم است. شاعر در این قصاید، تصویرهایی سخت استادانه و شگفتانگیز از منازل راه کعبه و تربت پاک پیامبر اکرم (ص) آورده که یکی از پرتصویرترین قصاید او و در نوع خود بینظیر است. خاقانی، عشق را چگونه تصویر کرده است؟ عشق معنوی به خداوند و پیامبر و عشق زمینی او چگونه بوده است و معشوق را چگونه میستاید؟
نسبت شاعری سختگو با جهانِ سراسر ملاحت و زیبایی
بلخاری پس از بیان نکتههای فوق یادآور شد: پیش از ورود به بحثِ درک و شناخت حقیقتِ عشق در نزد خاقانی، باید توجه داشت که موضوع اهل عرفان و تصوف بودن خاقانی، زیست او در خانقاه و نسبت و مراوداتش با عارفان و صوفیان، مقدمهی بسیار مهمی است. برای بحث دربارهی عشق و مفهومشناسی عشق در آراء خاقانی، نیازمند مقدمه هستیم. آیا حقیقتاً بین خاقانی، این شاعر سختگو و درشتگوی، با آن جهان سراسر ملاحت و زیباییِ صوفیان و شاعران عاشق نسبتی بوده است؟ در نگاه اول کمتر کسی قادر است از تصوف خاقانی و زیست او در خانقاه و از اینکه او در قلمرو عشق و مبانی عاشقی و عارفی گام زده باشد، صحبت کند. حقیقتاً درک این ارتباط، در نگاه اول سخت است. چون خاقانی زندگی سراسر سخت و ماجراجویانهای داشته است. او در دورهای زندگی میکرد (قرن ششم) که زمان بسیار پُرآشوبی بوده است در تمدن ایرانی.
مسألهی ضعف سلجوقیان و سر برآوردن حکومتهای ملوکالطوایفی، ضعف قدرت عباسیان و مقدماتی که از برای حملهی مغول ظهور کرد، قرن ششم را قرنی برزخی ساخته بود؛ در برزخ میان ابن سینا، فارابی، بیرونی، رازی و دیگر علما و متفکران بزرگ، با مولانا و ابن عربی و دیگران. در همین قرن شیخ اشراق را هم داریم اما واقعیت قضیه این است که آن کسانی که بهویژه با دربارها نسبت پیدا میکردند به علت سیالیت و عدم پایایی سیاست، زندگی و حیات سیال و درگذری داشتهاند؛ خصوصیت مدحگرایانهای که در خاقانی هست و در مواردی بهشدت آزاردهنده است هم ریشه در این موضوع دارد.
فاصله گرفتن خاقانی از دربار بعد از سرایش «تحفةالعراقین»
بهنظر میرسد چنین کسی بهدلیل نوع سلوکش در دربار نمیتواند
با جهان بیغلوغش و آرام و دائماً در سیلان عرفا و صوفیان نسبتی پیدا کند. علاوه
بر آن، اگر طول زندگی خاقانی را بررسی کنیم، با مسائل و مشکلاتی زیادی روبهرو میشویم
و این علاوه بر مصائب درونیای بوده که وی داشته است. اما همچون همهی حکیمان و همهی
متفکران و اهل عقل و اهل دل، زندگی خاقانی هم اطوار مختلفی داشته است و در تحلیل
شخصیت، حیات، حال و قال و جان و دل او این اطوار مختلف حیاتش را باید مد نظر داشت
و او را در قلمرو این اطوار مختلف بررسی کرد.
به نظر میرسد وقتی خاقانی به سن ۴۵ سالگی میرسد، میل مکه میکند و داستان مدح
پیغمبر هم از اینجا شروع میشود و عاشقانهترین معانی را ارائه میدهد. مشخص است
که بعد از سرایش کتاب بسیار مهم «تحفةالعراقین» (چیزی در حدود سه هزار بیت)، آرامآرام
از جهان پُر شر و شور جوانی و شهرت و دربار فاصله میگیرد. بنابراین اگر طور دوم
حیات خاقانی مورد بحث و تأمل قرار بگیرد، بهویژه آن دوران عزلتی که در دهههای
آخر حیاتش در تبریز گذرانده، و بهویژه زیارت مکه که تردید هست که انجام شده یا نه،
ما با خاقانی دیگری روبهرو هستیم. این خاقانی همچون عارفان به زیارت حضرت خضر
نائل میشود.
خاقانی چون ابن عربی از حضرت خضر ردا نستانده است
این که خاقانیِ هجوگو و درشتگو که مثلاً در شرح احوال مردمان ری چنان هجویهای میسراید و کل ری را و مردمان ری را از شدت بسیاری صفات بهسخره میگیرد و حتی عزرائیل را از ری فراری میداند، با سختگوییهایی که دارد و برخی از این سختگوییها امروز هم برای خاقانیشناسان قابل درک نیست، در «تحفةالعراقین» به زیارت خضر نائل بشود، البته نکتهی تأملبرانگیزی است. خاقانی چون ابن عربی و بسیاری از عرفا از حضرت خضر ردا نستانده و جُبهای از آن حضرت در باب مقام سالکی و عارفی بر تن نپوشانده، اما ابیاتی سروده که نشان میدهد روایتی که خاقانی از رؤیت خضر دارد با روایتهای بسیاری که عطار در «تذکرة الاولیاء» از رؤیت و زیارت عارفان با حضرت خضر آورده است چندان هم بیگانه و دور نیست. یک روایت خاص عطار از رؤیت خضر بهشدت شباهت دارد با ابیاتی که خاقانی در «تحفةالعراقین» از دیدار خود با خضر آورده است.
این البته بدان معنا نیست که خاقانی از «تذکرة الاولیاء» بهره گرفته است؛ چون از لحاظ تاریخی چنین چیزی ممکن نبوده است؛ اما بیانگر آن است که آن نکتهای که گفتم نکتهی درستی است که روایت خاقانی از رؤیت خضر تنه میزند به روایت اکثر عرفای ما از رؤیت خضر. این نشان دهندهی آن است که میل شاعری خاقانی گُل نکرده بود و ریای منافقانهی او زبان نگشاده بود که ازبرای اینکه خود را در سلک عرفا درآورد از حضرت خضر بگوید. چنان ابیات او عالی است که در آن از سختگویی و صعبگویی دیگر ابیاتش اصلاً خبری نیست؛ بلکه بهگونهای است که مصداق مطلق این سخن است که هرکس جانش با حقیقت عشق آشنا شد زبانش نرم و لیّن میشود. زبان عاشق درشت و صعب نیست.
مفهومشناسی عشق در سه اثر دیوان و تحفةالعراقین و منشآت خاقانی
بعد از رؤیتی که خاقانی با حضرت خضر داشته جانش به گونهی دیگری زبان شعر را آموخته و رنگ و بویش دگرگون شده است. آنچه از این به بعد میگویم ادلهی من است بهعنوان اینکه مفهومشناسی عشق در سه اثر برجستهی خاقانی، یعنی دیوان و تحفةالعراقین و منشآتش، وجود دارد و اینکه خاقانی با عشق و عرفان نسبتی دارد. اگر آن نگاه غالب که بر کل تاریخ خاقانیشناسی سایه انداخته و درشتگویی و سخت و صعبگویی او جان لطیف عاشقش را بهویژه در دورههای آخر حیاتش پوشانده، کنار بگذاریم، آن وقت ادلهی جدی از برای اینکه در مواردی اشعار خاقانی عرفانی است و در نتیجه آن اشعار را باید در سلک و سلوک عارفان تفسیر و تعبیر کرد، جایگاه پیدا میکند.
در باب ۵۷۸ «نفحات الانس»، جامی عبارت «افضلالدین بدیل الحقایق الخاقانی» را آورده است. یک صفحه هم بیشتر نیست اما در این یک صفحه آنچه در باب اطوار گوناگون حیات خاقانی وجود داشته و کمتر کسی به آن اشاه کرده است، در دو سه جمله آورده که: شما نمیتوانید خاقانی تبریز را مقایسه بکنید با خاقانی که آن گونه پدر همسرش را بر سر یک مسألهی سادهی روزگار هجو میگوید و بگومگو دارد. سخن جامی چنین است: «چنین گویند که وی را ورای طور شعر طور دیگری بوده است که شعر در جنب آن گم بوده است.» دقت کنید که جامی بعد از شیخ محمود شبستری که به عالیترین وجه ممکن عرفان نظری بزرگان عرفان ما از جمله ابن عربی را به شعر درآورده است، دومین کسی است که در منظوم کردن تاریخ عرفان بهویژه عرفان سخت و بهشدت تأویلی ابن عربی سخن گفته است. چنین کسی وقتی دربارهی خاقانی آنگونه سخن میگوید نشان از آن دارد که در جان خاقانی بارقههای جدی و حقیقی عشق جاری بوده است.
سخنان خاقانی از مرز شعر و شاعری گذشته است
جامی سپس میگوید: «چنان که مولانای غرق در عالم وحدت، خود را از شعر و شاعری، اگر دکان مداحان باشد، مبرا میداند و تبرئه میجوید، من هم خاقانی را گذشته از مرز شعر و شاعری میدانم و سخنان وی بر این معنی شاهد است. چنانکه گوید: «صورت من همه او شد صفت من همه او/ لاجرم کس من و من نشنود اندر سخنم/ نزنم هیچ دری تا نگویندم کیست/ چون بگویند مرا باید گفتن که منم» و از این قبیل در سخنان وی بسیار است و از این بوی آن میآید که وی را از مشرب صافی صوفیان شربی تمام بوده است.»
این اولین دلیل است که بر بنیاد آن میتوان گفت که نه در همهی ابیات و اشعار خاقانی و نه در همهی منشآتش، بلکه در مواردی میتوانید رشحات عرفانی را پیدا کنید. دلیل دوم دو نامهی اوست در منشآت. در این دو نامه خاقانی اشاره کرده است که نامهها را در خانقاه شیخ نجمالدین سیمگر نوشته است. کسی باید حقیقت بوی عشق به جانش خورده باشد و روح حیاتش به نسیم روح نواز حضرت عشق از خواب غفلت برخاسته باشد تا جانش میل به خانقاه کند.
دلیل سوم، اشعار خاقانی است که بعد به آن میپردازم و دلیل چهارم رؤیت حضرت خضر است. در «تحفةالعراقین» که داستان حج ناکردهی خاقانی است، او در این رؤیای صادقهاش خیلی از نکات را میگوید از جمله داستانی را ذکر میکند که آن داستان منجر میشود به رؤیت حضرت خضر. اکثر عرفای ما در حیات خود خضر را بهعنوان راهنمای خود دیده و برگزیدهاند. لذا یکی از کلیدواژههای عرفان و یکی از ابواب مهم ورود به حقیقت سلوک، خضر است.
اما داستان خاقانی چنین است که در ایامی از عمر خاقانی، او
چنین میاندیشیده که اگر به دربار سلطان محمد سلجوقی برود نان و نوای بیشتری به
دست میآورد. از این رو میل سفر به عراق میکند، اما خاقانی موفق به دیدار این پادشاه
نمیشود و وزیر اجازهی دیدار نمیدهد. در حین بازگشت، آن وزیر انگشتری گرانقیمتی
به خاقانی میدهد که بر روی آن حرز و دعایی نوشته شده بود که برای خاقانی بسیار
مهم بوده است. خاقانی سپس در رؤیای خود داستان زیارت خضر را میآورد و حیرتی که
خضر از آن انگشتری میکند و انگشتری دیگری که به خاقانی میدهد. این داستان در
«تحفةالعراقین» ذیل «قصهی انگشتری» آمده و برخی از ابیات آن چنین است:
آخر شبی از ره تحیر/ رفتم به ولایت تفکر
عقل آمد و گوش من بیفشرد/ پس شد به دکان وحدتم بُرد
من کودن و او برید و قاصد/ من اعمی و او دلیل و قائد
یک دست به دوش او نهاده/ دستی به عصای شرع داده
میماندم و میشدم به کوشش/ دستی به عصا یک به دوشش
آخر چو نمود دست یاری/ برساخت طریق دستکاری
پیش آمد و پس به میل باریک/ بگشاد ز چشمم آب تاریک
هر هفت طبق چنان جلا یافت/ کز نُه طبق آسمان ضیا یافت
من چشم فراگشادم از دور/ پیرایهی صبح دیدم از دور
دیدم نفحات صبح صادق/ چون نکهت یار و آه عاشق
دیدم که سپیده بر فلک تافت/ این خیمه طناب آتشین یافت
چون بیرق صبح برتر آمد/ خضر نبی از درم درآمد
خاقانی، اول رفتن به وادی تفکر و حیرت را گفت، بعد تهذیب و تزکیه را گفت، بعد پاک
شدن چشمهی جان را و چشم جسم را و سپس طلوع فتح الفتوح صبح را و بعد رؤیت خضر را.
شرح این ماجرا را برای جلسهی بعد میگذارم. فقط خواستم بگویم که نسبت خاقانی با
تصوف و عرفان را باید جدی گرفت.