بیستویکمین مجموعهی درسگفتارهایی دربارهی خاقانی به بررسی و تحلیل «مفهومشناسی عشق در آثار خاقانی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر حسن بلخاری در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
بلخاری گفت: در جلسهی گذشته در تبیین نسبت میان تصوف و خاقانی ادلهای را گفتم تا مقدمهای باشد برای ورود به بحث عشق و مفهومشناسی عشق در آثار خاقانی. ازجمله ادلهای که در جلسهی گذشته مورد بحث واقع شد، مسألهی رؤیت خضر بود که گفتیم بهعنوان یکی از کلیدواژههای بسیار مهم عرفان مطرح است. تقریباً هیچ عارفی را پیدا نمیکنید که در مسألهی خرقه، یا در مسألهی ارشاد و هدایت، خود را بهنحوی به حضرت خضر منتسب نکرده باشد. مشهورترین این افراد «ابن عربی» است. ابن عربی در یکی از فصول «فتوحات» ذکر میکند که حضرت خضر را رؤیت کرده است. بههمین دلیل نهفقط در حیات ایشان، بلکه در حیات اکثر عرفا مسألهی رؤیت خضر دلیلی بر هدایت شدن از نوع عارفانه و عاشقانه است. خضر بهرؤیت امثال ابن سینا در نمیآید؛ اما به رؤیت شیخ اشراق شاید درآید. چون شیخ اشراق در قلمرو عرفان و حکمت، سیری جدای از فلسفهی مشاء و عقلگرایان دارد. به هر حال، در ساحت اندیشهی اسلامی حضور خضر دلیل بسیار مهم و به اندازهی کافی جامع است از برای گرایشهای عرفانی.
رؤیت خضر در وجه عینی است یا خیالی؟
بلخاری افزود: در باب خاقانی هم این مسأله رخ داده است.
خاقانی نه فقط در «تحفة العراقین» بلکه در دیوان هم اشاراتی به این رؤیت دارد و
اشارات مکرر دیگرش هم هست. این تکرار، بهنحوی بیانگر این است که او یا مشتاق و
شیدای سیر و سلوک عرفا و عشاق بوده است یا به نحوی با انتساب خود به خضر اطوار
حیات خود را متمایز میکند. برای ما همین دلیل کافی است که بدانیم او در نسبت با
عرفان و تصوف جایگاه دارد؛ اما در باب مسألهی خضر سؤالی بهوجود میآید: آیا
هنگامی که عرفا و سالکان مدعی رؤیت خضر میشوند این رؤیت، رؤیت عینی است یا خیالی؟
یا نه عینی است و نه خیالی، بلکه وهمی است؟ بین این سه ساحت تفاوت هست. البته اینکه
در مواردی برخی از عرفا و سالکان عیناً حضرت خضر را بهعنوان یک موجود جسمانی
زیارت و با او تکلم کردهاند، تردیدی نیست. لکن اینگونه عرفا اندک هستند. باز
تکرار میکنم کسانی هستند که عیناً وجه تعینی و تجسدی خضر را در مقابل خودشان شاهد
بودهاند و با او صحبت کردهاند؛ گاه او را نشناختهاند و گاه خضر خود را معرفی
کرده است. اما همچنان که بیان کردم این افراد اندکاند.
بسیاری از عرفا و سالکان هستند که در خیال خلاق خود خضر را دیدهاند و با او به
مکالمه و مناظره و گفتوگو پرداختهاند و حتی آنچه از این مناظره و مکالمه بهعنوان
رؤیت در جانشان مانده، ثبت کردهاند. حال در ساحت دوم آیا خیال خلاق انسان قادر بهاحضار
بدن مثالی یک شخص و گفتوگو با آن شخص هست یا نه؟ معتقدم اکثر عرفا خضر را بهوجه
مثالی دیدهاند. در تبیین این مسأله دو نکته وجود دارد: نکتهی اول این که «قیصری»
بحثی دارد در باب «ابدال». چرا باید این ابدال را قطعاً بحث بکنیم؟ زیرا هنگامی که
خاقانی از خضر میپرسد که تو برای چه به سراغ من آمدی و من چه صفتی دارم که مستحق
زیارت تو شدم؟ خضر میگوید که شب گذشته در کوه لبنان، من با «هفتتنان» بودم و
آنان مرا سراغ تو فرستادند.
بلخاری ادامه داد: ما اصطلاحی در عرفان اسلامی داریم با عنوان «اخیار». عرفا و سالکان معتقدند که اینها نمایندگان خاص حضرت حقاند در زمین و هیچ لحظهای از لحظات روزگار مباد که عالم خالی از ایشان باشد. کاملاً ناشناختهاند و در عین حال خودشان هم از خودشان خبر ندارند. حال، قیصری بهعنوان بزرگترین شارح و مفسر آثار ابن عربی، بحثی دارد در باب ابدال. بحث او این است که ابدال مبرّای از قیود و حدود و جسماند؛ مادی نیستند. یا بهعبارت دیگر، اگر هم در قالب جسد حضور داشته باشند قادر بهخلع جسد از خویشاند و میتوانند تنها جوهر روحانیشان را ارائه بدهند. بههمین دلیل قدرت طی ارض دارند. پس آنچه ابن عربی دید وجه مثالی حضرت خضر بود. اگر این معنا را در اندیشهی اسلامی باور کنیم که در قلمرو فلسفهی آثار صدرا منبع خوبی است برای تبیین وجه برزخی، یا وجه مثالی، آنگاه در اثبات رؤیت خضر توسط خیالهای خلاق، دیگر تردید عقلی و برهانی نخواهیم داشت. چون جوهریت خیال خلاق ما قادر بهدرک جوهر روحانی ابدال و اوتاد است. فلذا در بسیاری از موارد عرفای ما وجه مثالی حضرت خضر را شاهد بودند. اگر کسی بپرسد که آیا این رؤیتها عینی بوده یا در خیال خود، او را حاضر میکردهاند؟ میگوییم که اکثر عرفا بهخیال خلاق خود چنین میکردند.
کرامات عرفا در تصرف آنها بر خیال منفصل است
ادله برای اثبات این معنا که خیال خلاق یک عارف قادر به
احضار یک بدن مثالی و گفتوگو با اوست، یکی بحث شیخ اشراق است در پایان «حکمت
الاشراق» و دوم بحث ابن عربی است در «فتوحات». هم شیخ اشراق و هم ابن عربی از قوهی
بالغهای در عارف صحبت میکنند که بنابر آن قوهی بالغه، شخص عارف میتواند آنچه
در خیال منفصل جاری است را در مقابل خیال متصل خود حاضر گرداند. این یکی از لمعات
جدی عرفان اسلامی است. بسیاری از کرامات عرفا در تصرف آنها بر خیال منفصل است؛ بههمین
دلیل است که حتی اگر وارد عرصهی برهان هم بشوید یقین پیدا میکنید بر این کرامات.
فلذا اینکه ما معتقدیم خیال خلاق انسان قادر است نهتنها به احضار صورتهای خیال
منفصل بپردازد، بلکه احضار آنها بهعنوان وجود متعین، نه عینی که طول و عرض و
ارتفاع دارد، بلکه مثل تصویری که بر روی پرده میافتد، نیز هست. بدن برزخی یعنی اینکه
بتوانید با فقدان بُعد، در مقابل خود موجودی بهعنوان یک تصویر داشته باشید.
بلخاری در ادامه با بیان اینکه «همهی اینها را عرض کردم تا بگویم کسانی که بهاخلاص
ادعای رؤیت حضرت خضر میکنند در موارد اندک به عینیت است و در موارد بسیار به خیال
خلاق است و گاه هیچ کدام نیست و توهم است.» خاطرنشان کرد: اما توهم به چه معناست؟
توهم دو معنا دارد. گاه ما از قوهی وهم صحبت میکنیم. قوهی وهم بهعنوان یکی از
قوای درونی نفس است که حاکم بر درک جزییات است. اما گاه نفس ما حاکم بر کلیات میشود
که آن ساحت عقل است. لکن قوهی حاکم بر درک جزییات واهمه نام دارد که قوهی وهم
است. من با این مورد کاری ندارم. اما از این رو که بسیاری از ادراکهای جزیی ما
ممکن است بهخطا منجر بشود، از قوهی واهمه انشعابی خارج شده است به اسم توهم.
توهم هنگامی است که انسان چیزی را که نیست، هست بپندارد و چیزی را که هست، نیست.
این دیگر قوهای بهعنوان قوای نفس نیست، بلکه نوعی تلبیس و فریب نفس است که ما
آدمیان بنا به آن آدمیم و در قلمرو جزئیات از وجود و حضور آنها ناگزیر.
بزرگترین سرمایهی شاعر تخیل خلاق اوست
حال خاقانی در رؤیت حضرت خضر در کدام یک از این سه
عرصه قرار دارد؟ گروهی معتقدند که این شاعر درشتگوی صعبگوی، بنا به روحیات مدیحهسرایی
که دارد ادعای وهمی رؤیت حضرت خضر کرده است. اینها متأسفانه بیانصافی میکنند؛
علتش هم آن است که تمامی آثار خاقانی را نخواندهاند. خاقانی را برخی از طریق
زندگینامههایی که برای او نوشتهاند میشناسند و گروهی کاری بهروایتهای مختلف
تاریخی ندارند و دیوان و منشآت و تحفه را میخوانند و بر اساس آنچه خواندهاند،
نظر میدهند. من بنا بر تورق و تعمقی که کردهام خاقانی را در رؤیت خضر مصیب میدانم.
لکن نه به تعین بلکه به تخیل. بزرگترین و تنهاترین سرمایهی شاعر، خیال و تخیل
خلاق اوست. البته شعرا در قلمرو وهم هم گامها میزنند، لکن آن کسی که بتواند عالیترین
تشبیهات و کنایات و استعارات را بهکار ببرد، ذهن متخیلی دارد. میخواهم بگویم که
شاعر همه جا نمیتواند وهم خود را بهجای خیال جا بزند؛ بهویژه آنکه صفت وصف
عرفاست.
ببینید خاقانی چگونه خاشعانه دربارهی رؤیت حضرت خضر سخن گفته است:
نالانی این دل نوان دید / مجروحی روح ناتوان دید
دست کرمم نهاد بر سر / لوانزلنا بخواند از بر
بود این دل من ز غایت رنج / دیوار شکسته زیر او گنج
او کرد به کمترین اشارت / دیوار شکسته را عمارت
هر حرص مرا که طفل فش دید / چون غنچهی گل گلوش ببرید