بیستوسومین مجموعهی درسگفتارهایی دربارهی خاقانی به بررسی و تحلیل «مفهومشناسی عشق در آثار خاقانی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر حسن بلخاری در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
بلخاری سخنانش را با شعری از دیوان خاقانی آغاز کرد و گفت: نه
تنها در «تحفة العراقین» بلکه در دیوان خاقانی نیز رویکرد ضد فلسفی وجود دارد:
مشتی اطفال نو تعلم را/ لوح ادبار در بغل منهید
مَرکب دین که زادهی عرب است/ داغ یونانْش بر کفل منهید
قفل اسطورهی ارسطو را/ بر در احسن الملل منهید
نقش فرسودهی فلاطون را/ بر طراز بهین ملل منهید
فلسفی، مرد دین مپندارید/ هیز را جفتِ سام یل منهید
خاقانی بیشتر یونانیستیز است تا عقلستیز
بنابراین شکی نیست که آموزههای جهانگیر امام محمد غزالی در کتاب «تهافت الفلاسفه» بر کسانی چون سنایی و بهویژه خاقانی تأثیر مستقیم گذارده است؛ اما در تحلیلتان نگرهی فلسفهستیزانهی امثال غزالی و سنایی و خاقانی را الزاماً معادل نگرهی عقلستیزانه نگیرید. خیلیها این اشتباه را میکنند. آنگونه که بنده تحقیق کردهام از دیدگاه آنهایی که نام بُردم، نگرهی ضد فلسفی الزاماً معادل نگرهی ضد عقلی نیست؛ یعنی نمیتوان در قاموس اندیشهی آن بزرگان، عقل و فلسفه را یکی گرفت. البته در بسیاری موارد چنین میکنند؛ درست هم هست.
در جهان مدرن، فلسفه معادل عقلانیت است و عقلانیت معادل فلسفه. لکن در جریان ضد فلسفی و فلسفهستیز تمدن اسلامی، که مسیر تاریخ اندیشهی ما را تغییر داد، هنگامی که از نگرهی ضد فلسفی سخن میرود و فلسفه به انواع دشنامها و توهینها مورد خطاب قرار میگیرد، این فلسفه، فلسفهی یونانی است. هم سنایی و هم خاقانی در این جریان ضد فلسفی بیشتر یونانیستیزند تا عقلستیز. غزالی البته مقداری متفاوت است. غزالی در «تهافت» افلاطون و ارسطو را به عنوان ستونهای محکم فلسفه ذکر میکند و بعد اشاره دارد به مریدهای آنها در فلسفهی اسلامی؛ یعنی فارابی و ابن سینا و این دو را به واسطهی تبعیت از ارسطو و افلاطون نفی میکند؛ اما در عین حال آن سه دلیلی که بهواسطهی آن فلاسفه توسط غزالی تکفیر میشوند جز یکی که مسألهی اعتقاد به قدمت جهان است، بقیه مفاهیم اسلامی است و لذا سمت و سوی پیکان حملهی غزالی علاوه بر این که به سوی افلاطون و ارسطو است، فارابی و ابن سینا هم هست.
تفاوت غزالی، سنایی و خاقانی در نفی فلسفه
غزالی متوجه بود که تکفیر افلاطون و ارسطو بیمعناست. اعلام
کفر از برای آنان که مسلماناند اعتبار دارد؛ افلاطون و ارسطو که مسلمان نبودند تا
تکفیر شوند. پس اگر دست به تکفیر میزند به دلیل رویکردهای اسلامی ابن سینا و
فارابی است. به هر حال، تفاوتی بین غزالی، سنایی و خاقانی در نفی فلسفه وجود دارد اما
هر سه، و البته کسانی دیگر، در این قلمرو در قرن ششم که قرنی به شدت فلسفهستیزانه
است، همداستان هستند.
محتمل است که فلسفهستیزی این بزرگان رویکردی است در مقابل آن گوهر و جوهر اصلی
حاکم بر مکتب فلسفی بغداد که مهمترین آموزهاش جمع شریعت و فلسفه بود. بهطرز
بسیار گستردهای از کِنْدی به بعد تلاش میشد تا بین شریعت و فلسفه آشتی ایجاد
شود، مِنجمله اخوانالصفا. و شاید در مقابل این حرکت وسیع و شدید مکتب بغداد
متشرعان و تشرعگرایان به دنبال تفکیک مطلق فلسفه و شریعت بودند. این جریان در متن
تمدن اسلامی تمام نشد. حتی تا قرن ۱۳ و ۱۴ هجری نهضت تفکیکی که در سالهای معاصر
به وجود آمد و منشاء خراسانی داشت پیگیری آراء کسانی چون غزالی و سنایی و خاقانی
بود.
حکمت اشراقی عقل را از صدرنشینی تنزل میدهد
نکتهی دیگر آن است که بعد از غزالی و حملات شدید او به فلسفه و حملهی سنایی و خاقانی که در شعر ایرانی و اسلامی طوفان بهپا کردند و بزرگانی چون حافظ و مولانا همان مسیری را رفتند که این دو بزرگ رفته بودند و این نشان از تأثیر جدی و اثرگذاری عمیق آنها است، مسیر فلسفه در این تمدن تغییر یافت. ما بعد از رویکرد شدید غزالی دیگر در فلسفهی اسلامی حاکمیت نگرهی عقلی را نداریم. یعنی چیزی حدود ۳۰- ۴۰ سال بعد از فوت غزالی، شیخ اشراق متولد میشود و بنیانگذار حکمت اشراقی میشود که دیگر فلسفه نیست و مبنای درک عموم در قلمرو حکمت، رویکرد عقلی صِرفِ امثال ابن سینا نیست؛ رویکرد فارابی هم نیست، بلکه به تعبیر خود شیخ اشراق در مقدمهی بلندش بر «حکمت الاشراق»، حکیمان حقیقی آن متألهانی هستند که هم متوغل در ذوقاند و هم متوغل در بحث؛ یعنی قدرت استفاده از عقل در تبیین امور را دارند. لکن نه به عنوان امر مشتغل بر درِ استخدام ذوق و دل و عرفان.
در دیدگاه شیخ اشراق البته عقل محترم است و میتواند صدرنشین باشد. لکن این صدرنشینی او ذیل حکمت اشراقی است. عقل باید در مقابل دل زانوی تلمذ زند، از او اشراقات حقیقیه را اخذ کند و سپس به قدرت بحث و عقل، آنها را از برای مردمان تبیین کند. این خیلی متفاوت است با جریان ابن سینایی. در جریان سینایی عقل حاکم است. این حاکمیت مطلق نیست لکن شأن عظیم دارد. در فارابی هم چنین است اما بعد از جریان ضد فلسفی، حکمتی که در تمدن اسلامی به وجود میآمد حکمت اشراقی است که عقل را از صدرنشینی تنزل میدهد و به استخدام اشراق درمیآورد. این محصول حملههای غزالی و سنایی و خاقانی است. این همان تغییر مسیری است که در اندیشهی ما ایجاد شد.
عرفان احمد غزالی و چهار جریان فکری معاصر
نکتهی دیگر در این بحث آن است که غزالی از چهار جریان فکری معاصر خودش (جریانهای فلسفه، علم کلام، اخوان الصفا و صوفی)، جریان صوفی را انتخاب میکند. یعنی این فلسفهستیز بزرگ تمدن اسلامی که برخی معتقدند با نگارش «تهافت» دکان عقل را در تمدن ما تعطیل کرد، رویکردی که از برای حیات اندیشهی خود برمیگزیند رویکردی صوفیانه و عارفانه است. البته عرفان غزالی به عرفان احمد غزالی ختم میشود و رویکرد سُکری ندارد؛ بخشی از رویکرد صحوی است. عرفان صحوی، عرفان شریعتمدار است.
جالب است که این فلسفهستیز در پناه تصوف میآید و منزل و ساحل امن مییابد و آن نگرش حِکمی که بعد از او در تمدن اسلامی به وجود میآید عقل را در استخدام اشراق قرار داده، نگرهی عرفانی را غلبه میدهد. شاید ردّ پای غزالی در تمدن ما صرفاً در فلسفهستیزی او نباشد بلکه در ظهور حکمتی باشد که عقل در آن حکمت محترم است. لکن حقیقت عقل به اشراق عرفانی روشن میشود. هم ابن عربی چنین است، هم مولانا و هم شیخ اشراق.
هیچ غزلی از خاقانی نیست که حاوی عشق باشد
تا اینجا برای ما روشن شد که در ذهن و زبان و جان و جهان خاقانی گرایشهای عرفانی هست. این را نمیشود منکر شد. اصطلاحهای زیادی از آنها را بهکار بُرده است، بهویژه در مسألهی عشق. این را به تحقیق عرض میکنم که هیچ غزلی از خاقانی نیست که حاوی عشق باشد. تاریخ روایت نمیکند که در زندگی این شاعرِ دائم در تنشِ ما عشق جسمانی رُخ داده باشد و بخشی از آنها در وصف یار جسمانی خودش باشد. پس لاجرم اگر از عشق صحبت کرده دقیقاً یا عشق مذهبی است یا عشق عرفانی. یک عشق مطرح در آثار خاقانی عشق عاشقانهی ولایتمداری است نسبت به اولیاء دین، بهویژه حضرت پیغمبر (ص) که بسیار عالی است.
برای اثبات درک عاشقانهی خاقانی بهویژه در مدح و
تکریم و تجلیل حضرت پیامبر (ص) یکی از ترکیببندهای ایشان را انتخاب کردهام که هم
سلطانی شاعر را در دانایی اصطلاحات عرفانی نشان میدهد و هم تأملات جدی دربارهی
عشق دارد و هم در عین حال پیغمبر را تجلیل کرده است. بند نخست آن ترکیببند اینگونه
است:
دلا از جان چه برخیزد یکی جویای جانان شو/ بلای عشق را گر دوست داری دشمن جان شو
خرد را از سر غیرت قفای خاک پاشان زن/ هوی را از بُن دندان حریف ِ آبْ دندان شو
تو را هم کفر و هم ایمان حجاب است ار تو عیاری/ نخست از کفر بیرون آی پس در خون
ایمان شو
اگر در پیش کاخ او سواریْت آرزو آید/ چو طفلانْ خوابگه بگذار و زی میدان مردان شو
گر او شبرنگ درتازد تو خود را خاک میدان کن/ ور او چوگان به کف گیرد تو آنجا گوی
میدان شو
بر چوگان او چون گوی گردون گِرد سر گردان/ چو با غیری رسی ساکنتر از گوی گریبان
شو
تو را یک زخم پیکانش ز بند تو برون آرد/ به صد فرسنگ استقبال آن یک زخم پیکان
شو...
و پس از ابیات دیگر، بیت ترکیببند را در مدح حضرت پیغمبر میآورَد:
رسول کائنات احمد، شفیع خلق ابوالقاسم/ جمال جوهر آدم، کمال گوهر هاشم.