بیستوپنجمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی خاقانی به تحلیل و بررسی «خاقانی و جهانشناسی پندارینه» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر میرجلالالدین کزازی چهارشنبه ۳۰ تیر در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
کزازی گفت: خاقانی هنرمندی است که به عظمت کار و تواناییهای خود باور دارد. در شعر خاقانی، خودکمبینیها و خاکساریهای فراوان دیده میشود که به شکلی مبالغهآمیز در کنار ستایشها و مفاخرهها جای گرفته است. خودستاییها و مباهات خاقانی افزون بر مناعت طبع او حاکی از نوعی مقاومت و دفاع در رویارویی با ناکامیها است. آیا خاقانی خودکمبین است؟ خودستایی در شعر او چه وجهی دارد؟ خودستایی و خودکمبینی در کدام یک از آثار او بروز یافته است؟
جهانشناسی سامانهای اندیشهای است
کزازی پس از بیان نکتهها و پرسشهای بالا گفت: سرنام این گفتار «خاقانی و جهانشناسی پندارینه» است. من نخست باید اندکی دربارهی این آمیغ سخن بگویم زیرا واژهای است که خود بهکار گرفتهام؛ از این روی شاید با آن آشنایی نداشته باشید. خواست من از «جهانشناسی پندارینه»، که ناگفته پیدا است گونهای از جهانشناسی است که به سخنوران بازمیگردد که مردان پندارند، آن است که در میان انبوه سخنوران و ادبِ ایران تنی چند را میتوانیم برگزینیم و آنان را پندارشناس یا جهانشناسِ پندارینه بخوانیم و بدانیم. نیازی نیست که دربارهی جهانشناسی سخنی گفته بشود چون واژهای است آشنا.
به هر روی، جهانشناسی سامانهای اندیشهای است. سامانهای فراخ، فراگیر، همهسویه از اندیشه که به یاری آن میتوان جهان را شناخت. ناگفته پیدا است که هیچ جهانشناسی در هیچ سامانهی جهانشناختی بهراستی نمیتواند جهان را بشناسد. اگر جهان یکسره شناختنی بود دبستانهای پُرشمار گوناگون در جهانشناسی پدید نمیآمد. پس ما هنگامی که از جهانشناسی سخن میگوییم خواست ما جهانشناسی کرانمند و وابسته است. کسی از دیدگاهی ویژه به جهان مینگرد، اما فراخ. بر پایهی آن دیدگاه ویژه، آن سامانهی جهانشناختی پدید میتواند آمد؛ اما اگر اندیشمندی دیگر با دیدگاهی دیگر به جهان بنگرد سامانهای دیگر پدید خواهد آمد که از آن سامانهی پیشین دیگرسان است یا حتی گاهی شاید وارونه و پادینهی (ضدِ) آن است. از نگاهی بسیار گسترده میتوانیم بر آن بود که آنچه علوم انسانی خوانده میشود، یا بیشینهی دانشهایی که ما آنها را بدین نام میخوانیم، قلمروهایی هستند که بر پایهی این سامانها پدید آمدهاند. چرا؟
پاسخ روشن است: برای این که آدمی بسیار پیچیدهتر، رازآلودتر، راز در راز، ماز در مازتر از آن است که هرگز دانشمندی بتواند او را بهیکبارگی بشناسد. حتی ما آن بخش گیتیگِ پیکرینهی استومند آدمی را که تن او است، هنوز بدان سان که میسزد نمیشناسیم. پی در پی بیماریهایی بیپیشینه و نوپدیدِ شگفتانگیزی پدیدار میشود که تنشناسان را به رنج میافکند. باید دیری بپژوهند تا آن بیماری را بشناسند. حتی تن آدمی که آنچنان پیچش ندارد، هنوز قلمرویی است کمابیش ناشناخته. ما در نهان و نهاد آدمی با جهانهایی ناشناخته روبهرو هستیم. خواست ما از جهانشناسی این است.
اندیشنده، پندار و گمانبر؛ سه نیروی شناسانده در آدمی
بخشی از جهانشناسی را من «جهانشناسی پندارینه» مینامم. جهانشناسی پندارینه چیست؟ آنگونه از جهانشناسی است که بر پایهی پندار میآید. از دیرزمان اندیشهورزان ایرانی، یا خاورانه، سه نیروی شناسانده را در آدمی برشمردهاند. یکی نیروی اندیشنده است (یا قوهی متفکره). ما بخشی از جهان را، یا بخشی از خویشتن را، به یاری این نیرو میتوانیم شناخت. یافتههای دانشورانه بر پایهی این نیرو به دست آمده است. دانش گستردهی امروزین ما را این نیرو پدید آورده است، اما توان این نیرو بیکران نیست. بخشهایی از جهان را که اندیشه بدان راه ندارد، دست کم بر پایهی باور پیشینیان، ما با نیروی دیگری میتوانیم کاوید و شناخت؛ که آن نیروی پندار است (یا قوه متخیله). هنر از هر گونه باشد بر بنیاد این نیروست که هستی مییابد. هنرمند بهناچار با پندار خویش در پیوند است.
نیرویی سومین هم هست که چندان بازتاب بیرونی ندارد. من بهرهجوی از سخن فرزانهی فرهمند طوس این نیروی سومین را «نیروی گمانبر» مینامم. استاد در بیتی از دیباچهی شاهنامه بهگونهای از این سه نیرو یاد آورده است؛ آنجا که دربارهی آفریدگار سخن میگوید: «ز نام و نشان و گمان برترست/ نگارندهی برشده گوهر است.» میتوان بر آن بود که از این نام و نشان و گمان، آن سه ردهبندی را در نیروهای شناسنده در آدمی میخواهد. او به ما میگوید نه اندیشه به آفریدگار راه میتواند بُرد نه پندار و نه گمان. گمان کاوندهتر، یابندهتر، شناسانندهتر از آن دو نیروی دیگر است. آنجا که اندیشه بازمیماند و در پی آن پندار، گمان میتواند به شناخت و آگاهی دست یابد، اما چون این نیرو، نیرویی است که همگان، حتی هنرمندان که مردمان پندارند بدان دسترسی ندارند، کارکردهای آشکار بیرونی ندارد.
هنرمند به مرزی میان پندار و گمان میرسد
اندکی از کسان که با جهان درون خود آشنایند، از این نیرو بهرهمندند. به سخن دیگر، دامنهی اندیشه بسیار گسترده است. آنچه را که ما میاندیشیم و مییابیم دیگران هم، اندک یا بسیار، میتوانند اندیشید و یافت. خاستگاه اندیشه سر است. سر با آموزه در پیوند است. آموزه همگانی است. یک رده، که شناخت ژرفتر میشود، ما به شناخت پندارینه میرسیم. چرا ژرفتر میشود؟ چون دامنه بیش به کران و مرز میرسد. شما گاهی میبینید قلمرو پدیدهی شما گسترده است، گاهی مینگرید این قلمرو تنگ میشود. گاهی خیره مینگرید، همچنان تنگتر. شما هنگامی که کسی یا چیزی را باریک مینگرید چیزها و کسان دیگر را فرو میگذارید. یعنی دامنه، پیوند وارونه دارد با کاوش و ژرفا. از همین روست که پندارها بسیار بیش از اندیشهها گوناگوناند؛ یا به سخن دیگر، فردیاند. هر سخنوری میتواند به پنداری دیگر برسد.
هنگامی که به آن نیروی سومین میرسیم ژرفا، خیرگی، کاوندگی و نهانپویی بسیار میافزاید. بههمان سان دامنهی شناخت بسیار تنگ میشود. شناسنده، پدیدههایی آنچنان ژرف و نهان را میشناسد که برای بسیاری از مردمان یکسره ناشناخته است. به سخن دیگر، شناخت بیش از پیش فردی میشود. این شناخت شناختی نهانگرایانه و رازوارانه است. ما هنگامی که از اندیشه به پندار میرسیم، از سر به دل راه میبریم. هنرمند به مرزی میان پندار و گمان میرسد، اما فراتر نمیتواند رفت. از همین روست که همواره نهانگرایان فغان برمیدارند که آنچه را آنان میشناسند و میآزمایند و در خویشتن یا در جهان مییابند، بازنمیتوانند گفت. زیرا شنوندگان به هیچ روی مایه و توان آن را ندارند که گفتهی آنان را حتی اندکی دریابند: «هر که را اسرار حق آموختند/ مُهر کردند و دهانش دوختند.»
خاقانی به جهانشناسی پندارینه دست یافته است
خاقانی از سخنورانی است که توانسته است به جهانشناسی پندارینه دست بیابد. همهی سخنوران بهناچار در این جهان بهسر میبرند. جهان پندارینهی خاقانی و دیگر سخنوران جهانشناس در سرودههایشان بازتاب یافته است. من برآنم که اگر کسی آن توان و مایه و پایه را داشته باشد که بتواند دیوان خاقانی یا «تحفةالعراقین» یا نامههای او را باریک و پندارشناسانه بخواند و پنداشتههای او را بیرون بکشد میتواند سامانهای پندارینه و جهانشناختی از درون آنها بیابد. جهان پندارینهی خاقانی بهگونهای است که اگر آن را بشناسیم به سامانهای جهانشناختی میتوانیم رسید. دریافت سرودههای خاقانی کاری آسان نیست. به درستی گفتهاند که خاقانی سخنوری است دیرآشنا. هر کس نمیتواند خاقانی را بشناسد. چون او را نمیشناسد نمیتواند دل به او ببازد؛ اما اگر کسی او را شناخت و دل به او باخت، هرگز دل از او برنخواهد گرفت.
راه جستن به جهان تودرتوی خاقانی آسان نیست
جهانشناسی پندارینهی خاقانی ژرفتر، رنگینتر، گونهگونتر از جهانشناسی پندارینهی حتی حافظ، خواجو و کمالالدین اسماعیل سپاهانی که او را آفریدگار معانی برمینامیدهاند، و سخنورانی از این گونه، است؛ آکنده از سایهروشنها و چشماندازهای گوناگون است که بهآسانی یافتنی و در دسترس نمیتواند بود. برای اینکه راهی به جهان خاقانی بتوانید یافت بهناچار باید با فرهنگ، ذهنیت و روزگار خاقانی آشنا شد؛ چون پندار سخنورانی چون خاقانی مرز و کران نمیشناسد. در چشم خاقانی هر پدیدهای در جهان پندارخیز است. خاقانی سخنوری است که جهان را میخواهد سرود، نه بخشی و پارهای از آن را. جهانشناسی پندارینهی خاقانی بازتاب جهانی است که او میشناسد و میبیند و مییابد. این جهان مرزی بازدارنده ندارد. آنچه در چشم سخنوران دیگر پندارخیز نیست، نزد خاقانی سرچشمهی آفرینش هنری است. راه جستن به جهان تودرتوی و رنگارنگ او آسان نیست. خاقانی از برترین سخنوران انگیزه شمرده تواند شد.