بیستوششمین مجموعهی درسگفتارهایی دربارهی خاقانی به «بررسی و تحلیل سبک و ساختار غزل خاقانی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر عبدالرضا مدرسزاده، چهارشنبه، ششم مرداد در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
غزل خاقانی از پایههای اصلی غزل سنتی فارسی است که در قرنهای هفت و هشت به اوج رسیده و شکلی دیگر از شخصیت ادبی این شاعر توانمند را نشان میدهد. خاقانی موفق شده است در کنار قصاید پیچیده و هنری با حفظ استواری سخن، مضامین احساسی و عاشقانه را به شیوهای پذیرفتنی و دوستداشتنی بیان و تعبیرات لطیف و تصویرهای بدیعی را عرضه کند.
روبهرویی مسیر درخشان غزلسرایی با سنگلاخ و دشواری
عبدالرضا مدرسزاده سخنانش را اینگونه آغاز کرد و گفت: غزل یکی از قالبهای جاندار و مایهدار شعر فارسی است. یکی از بهترین و موفقترین قالبها در تمام دورههای تاریخ ادبیات ما هم هست؛ مخصوصاً در ۷۰- ۸۰ سال ظهور شیوهی شعر نیمایی. قالب غزل به دلیل احتوایی که بر مسائل احساسی و غنایی و عاطفی دارد، لیاقت، کارکرد و توانایی داشته است که تا امروز هویت خود را حفظ کند. مسیر درخشان غزلسرایی را که مرور کنید میبینید که با سنگلاخ و دشواری روبهرو بوده است، اما پایهگزار غزل (به معنی درست و بایستهی آن) چند شاعر قرن ششم مثل سنایی انوری، نظامی و خاقانی بودهاند.
در تاریخ ادبیات ما غزل چند معنا دارد. یکی به معنی تغزل است؛ یعنی آن احساسات جوانگرایانهای است که با توصیف بهار و شراب و مستی در آغاز قصائد میآمده است. معنی دوم غزل شعری است که با موسیقی همراه بوده است. به عبارتی دیگر، شعر ملحون را غزل میگفتند. شاعر هم خواننده بود، هم صاحب شعر و هم نوازنده. معنی سوم غزل مطلقِ شعر عاشقانه است. هرگونه شعر غنایی یا احساسی یا عاشقانه را به درستی غزل میگفتند. در نتیجه شما میتوانید حتی «خسرو و شیرین» نظامی را که مثنوی و منظومهی غنایی است، به اعتبار موضوع آن غزل بنامید. شق چهارم غزل آن است که شعری است که از ۷ تا ۱۴ بیت تشکیل شده و حاوی بیان احساس و مسائلی از این دست است. گفتهاند که این ۷ یا ۱۴ بیت، نوعِ استقلال یافتهی تغزل است. اگر قصیدههای فرخی، کسایی، رودکی و منوچهری را نگاه کنید اولِ آن، تصویر و ترسیم فضایی عاشقانه است. مثل: «الا یا خیمگی خیمه فروهل/ که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل» بعد در دورهی سلجوقی، چون سلاجقه فرهنگ بایسته و شایستهای نداشتند، شاعر رغبت نمیکرد آنها را مدح کند؛ در نتیجه کمکم حالت استقلال برای تغزل پیش آمد. از اواخر غزنویانِ دوم بود که غزل را هم میبینیم. این نشان میدهد که در دورهی پایان غزنویان شاعر برای دل خودش غزل میگفت. مسعود سعد و امیر معزی و ظهیر فاریابی اینگونه بودند.
شاعرانی که حق بزرگی بر گردن غزل فارسی دارند
مدرسزاده در ادامه گفت: این وضع ادامه داشت تا سنایی و انوری. این دو شاعر حق بزرگی بر گردن غزل فارسی دارند. سنایی قصیدههای مدحی خودش را تبدیل کرد به قصائد زهدی و سپس قصائد عرفانی. انوری هم چنین کرد. انوری از شگفتیهای تاریخ ادبیات ما است، با فراز و نشیبهای باور نکردنی. یعنی با اوجها و حضیضهایی که باور کردنی نیست. درست است که بسامد لطافتهای غزل انوری کم است، کار به جایی میرسد که از تقاصایی که دارد و از ممدوح سکنجبین و خربزه و علف و جو و یونجه برای مَرکباش میخواهد میرسد به بیان عارفانه: «نظارگیان روی خوبت/ چون در نگرند از کرانها؛ در آینه روی خویش بینند/ زین است تفاوت نشانها» ببینید چه علّویی پیدا میکند سخن. این اتفاقی است که در خراسان میافتد.
از آرزوهای برآوردهنشدهی خاقانی رفتن به خراسان بود. در آن قصیدهی معروف «چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند/ عندلیبم به گلستان شدنم نگذارند» نمیخواسته برود خراسان نبات و زعفران بیاورد؛ میخواسته برود آن جا و احتجاجی داشته باشد با شاعران متین، محکم و استواری مثل سنایی و انوری. خاقانی با چنین وضعیتی شاعری خود را شروع میکند و به قول امروزیها، در اوج بدبیاری و بدشانسی. مادرش کنیزکِ مسیحی نومسلمان است؛ پدر نجار معمولی است؛ شَروان هم شهر کوچکی که خیلی نمیشود با آن پُز داد! طبیعی است شهری که کوچک است شَروانشاه آن هم عددی نیست! خاقانی همهی اینها را تحمل میکند و با فراستی که دارد مسیر شاعری را به سویی میبَرد که از سایهی سنگین اتهامات و شائبهها بیرون بیاید؛ اتفاقاً موفق هم میشود. اما نمکاش را زیاد میکند و از آن طرف متهم به مفاخره و خودستایی میشود؛ ولی اتفاقاً کم از خودش تعریف کرده است. چون خدمتی که خاقانی به زبان فارسی کرده بینظیر است. پس هرچه از خودش تعریف کند ما میپذیریم.
خاقانی بی غزل هم استاد سخن است
وی یادآور شد: علیالقاعده مثل هر شناخت دیگری از متن، با غزل خاقانی باید در سه بخشِ زبان و هنر و اندیشه روبهرو شد. خاقانی ۳۳۰ غزل دارد؛ حدود ۶۰ درصد غزلهای حافظ. اما اگر خاقانی غزل نمیگفت از شأن و اعتبار ادبی او چیزی کم نمیشد. چون ما قبول داریم که شاعر و هنرمند در یک یا دو قالب ادبی میتواند حرفی برای گفتن داشته باشد. اگر خاقانی غزل نمیگفت و سعدی رباعی نمیگفت اتفاقی نمیافتاد. عطار حدود ۶۰ - ۷۰ قصیده دارد، اما یک نفر قصیدهی عطار را خوانده تا بهحال؟! کسی کاری به قصیدهی عطار ندارد. خیلی بخواهند به عطار بپردازند میگویند «منطق الطیر» است و «الهی نامه» و ۵۰ تا غزل قلندرانه. قصیدهی عطار را کسی نمیخواند. ما میگوییم که خاقانی بی غزل هم استاد سخن است؛ اما از آن طرف اگر غزل خاقانی نبود سعدی هم نبود، خواجو هم نبود، حافظ هم نبود.
شک نکنید که شاعر بزرگی مثل حافظ تفریحش ورق زدن دیوان شاعران پیش از خودش بوده است. میگویند تعبیر «رند» چقدر در دیوان حافظ قشنگ نشسته، اما این را اول خاقانی گفته است. «پیر مغان» را هم خاقانی گفته و حافظ گرفته و با برچسب خودش منتشر کرده است. بنابراین درست است که خاقانی شاعر قصیدهپرداز است، درست است که انوری قطعات خوب و قصائد محکمی دارد، غزل آنها باز کردن راه بوده است و شکافتن کوه برای تونل و دهلیزی که مسیر و جریان ادبیات و هنر ما را از زیر جبال و کوهستان بیفرهنگی و کوهستان ستبر بیخیالی در همهی دورهها عبور بدهد! این شاعر خیلی کلنگ زده و خیلی ضربه تحمل کرده و خیلی آسیب دیده تا توانسته این مسیر ستبر و دهلیز دشوار را باز کند و ما را به آن سوی روشنایی رهنمون کند. طبیعی است که هر مسیری ابتدا سنگلاخ و ناهموار است. کسانی مثل انوری و خاقانی و حتی نظامی با آن معدود غزلهایی که دارند راه را باز کرده و مسیر را هموار کردهاند و نشان شاعران قرن هفتم دادهاند. به عبارت دیگر، هدیهی شاعران قرن ششم به شاعران قرن هفتم دو چیز است: یکی از نظر موضوع که عرفان و عشق است و دیگری قالب غزل.
خاقانی استاد ترکیبسازی در قصائد
او تصریح کرد: اما زبان خاقانی در غزل چگونه است؟ ما خاقانی را استاد ترکیبسازی میدانیم؛ مخصوصاً در قصائد. برای «خورشید» بیش از ۳۰ ترکیب دارد. در غزل هم آن زبان و بیان ترکیبساز خودش را نشان میدهد. پیدا است که بسیاری از این ترکیبها در نوع خودش تازگی دارد و منحصر به خود خاقانی است. مثلاً به جای این که بگوید «خورشید» میگوید: «شمع سرای عیسی». عیسی در فلک چهارم است و فلک چهارم هم فلک خورشید است: «از روی تو فروزد شمع سرای عیسی/ وز عارض تو خیزد نور شب تجلی». یا «زلف» به «کمند» تشبیه شده است. مشکین هم هست اما خاقانی از تعبیر «زاغ زلف» استفاده کرده: «پران شود زیر کله زاغ زلف تو/ تا برپرد ز بر دل من چون کبوتری» و تعبیرات دیگری مثل: خار جفا، لعل شکرخند، آه سحری، معجز حُسن، زره زلف، غمزهی غماز، طرهی طرار، زلف اژدهافش و مواردی از این قبیل. ترکیبسازیهای خاقانی بهگونهای است که او را یکی از پیشروان و بانیان سبک هندی میدانند.
تقریباً میشود گفت که در غزلهای خاقانی واژههای کهن و دشوار و کم کاربرد نداریم و آنچه هست ترکیبهای ادبی است که درصد زیادی از آنها هم برای اولین بار شکل میگیرد. از نظر ادبی آنچه مهم، این است که خاقانی در تمام این ۳۳۰ غزل به تقریب تخلص خود را میآورد جز یک جا که مجبور شده است از لقب «افضل» استفاده کند. منتهی نکتهای که این جا هست این است که خاقانی آن غرور و مباهات قصائد را در غزلهایش ندارد. علیالقاعده انتظار داریم خاقانی مثل همهی شاعران ردیفِ اسمی داشته باشد، که دارد؛ ردیفِ فعلی داشته باشد، که دارد.
خاقانی حق بزرگی بر گردن شعر پارسی دارد
مدرسزاده افزود: خاقانی برای آن که آن وسوسهی برترگویی و
برتربینی خودش را حفظ کند بسامد بیشتر در ردیف غزلهای او با ردیفهای فعلی است.
ردیفِ اسمیهای خاقانی چندان نیست و ساده است؛ اما تسلط خاقانی در ردیفهایی است
که ردیفِ غزل، فعل است. کاری که خاقانی کرده این است که فعلهایی را آورده که آن
فعلها را معمولاً در دیوان انوری و ظهیر پیدا نمیکنید: «دولت عشق تو آمد جان عالم
تازه کرد/ عقل کافر بود کان رُخ دید ایمان تازه کرد». یا غزلی دارد با ردیفِ
«انگیختن» که کاملاً مصنوعی و هنرمندانه است و به همان اندازه از احساس و لطافت
شعر کاسته میشود.
به هر حال، ما معتقدیم که غزل خاقانی پایهگزار غزلی است که بعدها در قرن هفتم و هشتم
دنبال میشود. پس خاقانی حق بزرگی بر گردن شعر پارسی و شاعران بزرگ زبان فارسی، از
جمله سعدی و حافظ، دارد.