بیستوهشتمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی خاقانی به شرح و تحلیل قصیدهی «در کام صبح ...» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر محمد پارسانسب ـ استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه خوارزمی ـ چهارشنبه ۲۰ مرداد در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
در این نشست گفته شد خاقانی شاعری است که بهرغم نگارش شرحهای متعدد بر شعرهایش هنوز ناگفتههای فراوانی دربارهی قصاید او میتوان گفت. اوج هنر او را میتوان در قصایدش یافت. یکی از قصاید معروف او، قصیدهی «در کام صبح از ناف شب، مشک است عمدا ریخته» است که در مدح ابوالفتح شروانشاه منوچهر سروده و نیاز به شرح و تحلیل دارد.
پارسانسب در ادامهی سخنانش گفت: اگر قرار است به شعر گذشته رجوع کنیم باید خوانشی امروزی ارائه بدهیم. خوانش امروزی به معنای نادیده گرفتن ذات و ماهیت و منش گذشته نیست، بلکه به این مفهوم است که میخواهیم ببینیم آیا با ابزارهای نوینِ امروزی میتوان یافتههای تازهتری از دل ادبیات بیرون کشید؟ آیا میتوان گذشته را به امروز متصل کرد؟ اما حقیقت آن است که وقتی بخواهیم شعر قرن ششم را بررسی کنیم ناگزیریم با معیارها و سنجههای همان زمان به ارزش و ماهیت شعر بپردازیم تا بتوانیم تصویر روشنی از آن شعرها ارائه بدهیم.
خاقانی بیشترین تجدید مطلعها را دارد
پارسانسب خاطرنشان کرد: قصیدهای که انتخاب کردهام
حدود ۹۴ بیت است. یکی از بلندترین قصائد خاقانی است. بهطبع مجال پرداختن به همهی
قصیده نیست. این قصیده را چهار تن شرح کردهاند: آقایان دکتر ماهیار، دکتر کزازی،
دکتر سجادی و خانم معدنکن. طبعاً هر کدام با رویکردهای ویژه خودشان قصیده را شرح
کردهاند. من در اینجا سعی میکنم با کلاننگری به بیتهایی از این قصیده نگاه
کنم و یافتههای خودم را با شما در میان بگذارم.
قصیده در سه مطلع عرضه شده است. مطلع اول یک تشبیب است؛ وصف مجلس بزم و بادهگساری
است. مطلع دوم تغزل بسیار لطیف و عاشقانهای است و مطلع سوم مدیح یا بخش اصلی
قصیده است که در مدح فخرالدین منوچهر بن فریدون شروانشاه سروده شده است. اینکه
چرا خاقانی این همه مطلعهای مختلف به کار میبرد، دلایل متعددی دارد. یکی این است
که به هر حال خاقانی شاعری تنوعطلب است. یعنی در حوزهی هنر به هیچ چیز راضی نیست.
او نمایندهی تام و تمام هنرمندانِ زمانهی خودش است. در هر زمینه تا حدی که
بتواند، میخواهد ابداع کند. اگرچه تجدید مطلع با خاقانی شروع نمیشود و با او هم
تمام نمیشود، خاقانی بیشترین تجدید مطلعها را دارد.
خاقانی در قصیده پادشاه و ممدوح را بزرگ نمیکند
پارسانسب افزود: یکی از دلایل تجدید مطلع ایجاد تنوع
در موضوع است؛ ایجاد نوعی فضای تازه برای مخاطب. به همین دلیل این قصیده سه موضوع
تقریباً متنوع و متفاوت دارد. خاقانی هدف دیگری هم از این تجدید مطلعها دارد و آن
فرار از مدح است. یکی از نکات جالب در شعر خاقانی این است که اگرچه مدح میکند،
هرچند شاید بیشتر از دیگران مدیحه دارد، در مدایح به نظر میآید که اصلاً قصد بزرگ
نشان دادن پادشاه و ممدوح را ندارد و بیشتر میخواهد خودش و شعرش را بزرگ جلوه دهد.
به همین دلیل در این قصیده سعی میکند که از مدح بگریزد. فقط بیتهای معدودی است
که در مدح پادشاه است. چند بیتی از قصیده چنین است:
در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ریخته/ زرین هزاران نرگسه بر سقف مینا ریخته
صبح است گلگون تاخته، شمشیر بیرون آخته/ بر شب شبیخون ساخته، خونش به عمدا ریخته
کیمُخت سبز آسمان، دارد ادیم بیکران/ خون شب است آن بی گمان، بر طاقِ خضرا ریخته
صبح آمده زرین سَلَب، نوروز نوراهان طلب/ زَهره شکاف افتاده شب، از زهره صفرا
ریخته
شب چاه بیژن بسته سر، مشرق گشاده زالِ زر/ خون سیاوشان نگر، بر خاک و خارا ریخته
مستان صبوح آموخته، از می فتوح اندوخته/ می شمع روح افروخته، نُقلِ مهیا ریخته
رضوانکده خمخانهها، حوض جنان پیمانهها/ کف بر قدح دردانهها، از عِقد حورا ریخته
زرّاب دیدی می نگر، می بُرده آبِ کار زر/ ساقی به کار آب در، آبِ محابا ریخته
با دام ساقی مست خواب، از جرعه شادروان خراب/ از دستها جام شراب افتاده، صهبا
ریخته
این چند بیت یادآور مثنوی زیبای سعدی است: «یکی پادشاهزاده در گنجه بود/ که دور از تو ناپاک و سرپنجه بود» بعد داستان توبه کردن او را میگوید و وصف مجلس بزم و بادهگساری آن شاهزاده را توضیح میدهد. من تصور میکنم سعدی به آن توصیفات زیبای خاقانی نظر داشته است.
قصیدهی خاقانی معطوف به ذات و ماهیت خودش است
وی تصریح کرد: چیزی که در توصیفات خاقانی برای من
اهمیت دارد قصیدهی نمونهای است که نشان میدهد او خواسته است که صرفاً قصیده
بسازد. مدح ممدوح در سایهی این معنا و هدف قرار گرفته است. باید توجه داشت که
بدون شک هنر غیرمتعهد نداریم. هنرها به هر شکل متعهدند. اما به نظر میآید که بعضی
شعرها در کنار تعهداتی که به موضوعات اجتماعی، فلسفی، اخلاقی و مسائل دیگر دارند،
متعهد به خودشان هم هستند. ما از شعر انتظار داریم که در درجهی اول زیبا باشد. از
این حیث قصیدهی خاقانی معطوف به ذات و ماهیت خودش است. یعنی خاقانی در این قصیده متعهد
است که شعر زیبا بگوید. آنچه به خاقانی نسبت می دهند و میگویند که خودخواه و جاهطلب
و فضلفروش است، به نظر من بخش اعظم آن مربوط به هنر است. هنر، زیبایی است و
زیبایی انحصارطلب است. این موضوع فقط منحصر به خاقانی نیست.
به هر حال قصیدهی او از انسجام برخوردار است، هم در محور افقی ابیات و هم در محور
عمودی شعر. یعنی بهلحاظ واژگان و تصویر و ساختمان شعری، یکپارچه است. جز یکی دو
بیت، که شاید انسجام قصیده را درهم میریزد، بقیهی ابیات مثل تابلو است. غرض
زیباییشناختی شاعر از سرودن این قصیده هنرنمایی برای برتری بر اقران خودش و
شاعران دیگر است. سیطرهی قصیده بر اساس کلام است. خاقانی اقتدار خودش را از این
رهگذر به رُخ مخاطب و ممدوح و رقیبان میکشد. اما غرضِ مفهومی هم داشته است. طبعاً
مدح ممدوح را در نظر داشته و میخواسته است از توجه او برخوردار باشد.
یاد دادن و آموزش دادن دست از سر خاقانی برنمیدارد
پارسانسب تصریح کرد: قسمت اول قصیده تشبیبی است دربارهی مجلس بادهخواری و شادخواری زمانهی خاقانی. خاقانی به زیبایی، مضمونها را تلفیق میکند و آنها را وصل میکند به حالت عاطفی و درونی خودش. در واقع به نوعی غزل عاشقانهی هفت هشت بیتی میآورد. اینها رویکردهای اصلی شاعر است. اما مضمونهای فرعی هم در قصیده دیده میشود. مثلاً یک نوع پند و اندرز در قصیده هست، اما در قیاس با قصیدههایی که با هدفهای اجتماعی و اخلاقی سروده شدهاند خیلی کم است. انگار حالت معلمی و یاد دادن و آموزش دادن دست از سر خاقانی برنمیداشته است. این قصیده یک نوع دلالتهای عینی دارد که در واقع آن چیزی است که از سطح الفاظ برمیآید. کشف و فهم آنها دشوار نیست. اگر با دنیای ذهنی شاعر آشنا باشید به آنها میرسید. اما آن چه که شعر را زیبا میکند و دنیای دیگری بر روی مخاطب باز میکند، دلالتهای ضمنی است. دلالتهای ضمنی به عالم کشف بازمیگردد و نوعی تامل هدفدار است. کسی میتواند به دلالتهای ضمنی یک شعر برسد که با آن شعر مؤانست و همدلی کرده باشد.
توصیف خاقانی از ماجرای یک روز پُرنشاط ممدوح
یکی از ویژگیهای این قصیده آن است که با ردیف فعلی
ختم میشود. ردیف فعلی آن «ریخته» است. فعل ریختن با توجه به فضای شعر به سه مفهوم
کلی به کار رفته است. ریختن، چیزی است که از بالا فرو میافتد؛ یک نوع تفاوت مقام
و مرتبت را نشان میدهد و آنجایی که معطوف به ممدوح است فعل ریخته مفهوم نثار کردن
و بخشش کردن را نشان میدهد. آنجایی هم که به خود شاعر برمیگردد شاعر خود را
همتراز و گاهی برتر از ممدوح میبیند. این برتری از رهگذر کلام و هنر است. از این
حیث که نگاه کنیم یک دلالت ضمنی «ریختن»، «بخشندگی» است. مثلِ «نُقل مهیا ریخته»
یا «صهبا ریخته». در همهی این قصیده بیتی سراغ نداریم که شاعر مستقیم مثل شاعران
دیگر از ممدوح تقاضا کرده باشد؛ اما تلویحاً این کار را کرده است. یک مفهوم دیگر از
«ریخته» استنباط میشود و آن مفهوم شجاعت است. شجاعت را برای ممدوح به کار میبرد؛
مثل «خونش به عمدا ریخته» یا «از زهره صفرا ریخته».
وقتی فعل در جایگاه ردیف قرار گرفت مهمترین عنصر زبانیِ جمله میشود. در نتیجه ما
به برداشت دیگری هم میرسیم: قصیده شکل روایی دارد. انگار توصیف صحنهها است، ولی
در لابهلای صحنههای ثابت حرکتی هم هست. تصورم این است که این قصیده رفتن شب و
آمدن صبح را با تمام جزئیات میگوید، بعد خاقانی ماجرای یک روز پُرنشاط ممدوح را
توصیف میکند و داستانوار شرح میدهد.