سی و چهارمین نشست از مجموعهی درسگفتارهایی دربارهی خاقانی به بررسی و تحلیل «سهگانهی تخیل، تجربه و عاطفه در شعر خاقانی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر نسرین فقیه ملکمرزبان، عضو هیئت علمی دانشگاه الزهرا، در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
شاهکارهای شاعرانه حاصل تجلی صادقانهی اندیشه، تجربه و عاطفهی هنرمندی است که با تخیل خود بیانی زیبا و موسیقایی را به جامعهی همزبان تقدیم میکند. خاقانی شاعری خلوتگزین و گوشهنشین نبود که تمام انگیزههای شاعری خود را از درون بکاود و از دنیای آفاقی و قدرتهای روزگار خود برکنار بماند. نمایش تجربههای این هنرمند با جلوهگری بیپروای عواطفش در شعرهایی ماندگار شده است که با ترکیبهای خیالیِ بدیع و تازهای تزیین شدهاند.
شاعر شعر میگوید که فضلش را نشان دهد
ملکمرزبان پس از بیان نکات بالا گفت: هنگامی که به گفتمانهای شعری مختلف توجه میکنیم تا حدودی میتوانیم به گفتمانهای متفاوتی دست پیدا کنیم. در بسیاری از گفتمانهای شاعرانه، شاعر در حضور دواوین دولتی و شکلهای حکومتی و برای ابراز فضل در دربارهای سرآمد به دنبال کسب هویت برای خود است و کسب هویت برای ممدوح، تا ساختاری از شناخت را هویدا کند. بنابراین در بسیاری از شعرهایی که قصیده است و به مدح پرداخته، شاعر شعر میگوید که فضلش را نشان دهد و صله بگیرد و در مقام اجتماعی بالاتری قرار بگیرد. ای بسا در بسیاری از این شعرها خود شاعر بهشخصه مخفی است؛ نه از خانوادهاش میگوید و نه از روحیاتش؛ بلکه برونگراست و توصیفکننده. از سویی دیگر، برخی از شعرها در حوصلههایی از گفتمان اخلاقی و پند و نصیحت و شکلهایی از عرفان درونی و اخلاقی و باورهایی از خردورزی سروده میشوند. اینگونه شاعران میخواهند مفهوم و اندیشهای را به مخاطب ابلاغ کنند. بنابراین گفتمانی وجود دارد که میتوانیم آن را پند و نصیحت نام بگذاریم که در آن «منِ» شاعر پیدا نیست و شاعر از خودش نمیگوید. در این عرصه، زندگیِ شخصی شاعر مطرح نمیشود و گویا شاعر از دریچهای بیرون از فضایی که زندگی میکند، شکلی را نشان میدهد تا میرسیم به گفتمانهای جدیدتری که از نوع فلسفههای عاشقانه و عرفانی جدیدتری برخوردارند.
آیا خاقانی فقط یک شاعر مداح است؟
وی افزود: شاعران در عرصههای شناختْ مرزهای بیشتری را فتح میکنند و طبعاً محیط مجبور به تبعیت از عرفان و شناخت آنها میشود. در شعرهای عرفانی جایگاه قدرت تغییر میکند. در این شعرها قدرت در ترک دنیا است. اگر در شعرِ عنصری دنیا و اصالت آن مطرح است، در این سو (از قرن ششم بهبعد) زهد و ترک دنیا است که قدرت محسوب میشود. بعضی هم سعی میکنند که گفتمان نمایشی داشته باشند. درست است که در کشور ما تاریخ نمایش و بازیگری محدود است و شاخههای اندکی دارد، این نقیصه در منظومههایی کاملاً قابل اجرا جبران میشود. انگار این منظومهها نمایشنامههایی برای خواندن هستند. هنگام خواندن شاهنامه و آثار نظامی در بسیاری موارد انگار صحنهها جلوی چشم ما مصور میشود. اکنون میخواهیم بدانیم که شعر خاقانی در کدامیک از این گفتمانها جای میگیرد. آیا خاقانی فقط شاعری مداح است؟ آیا فقط شاعری برونگرا است؟ یا یک شاعر عارف است؟ آیا در شعرش نمایشی را اجرا میکند؟ کدامیک از این عرصهها بیشتر به شعر خاقانی میخورد؟
خاقانی شاعر نمایشنامهسرا نیست
ملکمرزبان یادآور شد: حقیقت آن است که خاقانی مدایح دارد، اما شعر او به مدح خلاصه نمیشود. در عرصهی پند و اندرز و شعر ناصحانه شعرهای زیادی دارد، اما باز در آن خلاصه نمیشود. حالاتش فقط نصیحت نیست. اتفاقاً خلاف نصیحت، میرسد به شکایت و رسیدن به عزلت و بیتوجهی به هرچیز. بنابراین در موعظه سخن دارد، ولی فقط شاعر موعظهگر نیست. شاید در بعضی شعرهایش حالت روایت و نمایشی ایجاد کند، ولی شاعر نمایشنامهسرا نیست. به این نتیجه رسیدهام که همهی این شکلهای شاعرانه در شعر خاقانی هست، اما او یک گفتمان شخصی هم دارد. حتی ممدوح را هم که مدح میکند، عملاً خودش را نشان میدهد و گره از کار خودش باز میکند. خاقانی به نوعی عواطف و درون خودش را بیرون میریزد و نگاهش را به دنیا نشان میدهد. وقتی مرثیه میگوید یا موعظه میکند، اینگونه است. بنابراین اگر بخواهم حرف را در یک کلام خلاصه کنم میگویم که خاقانی ابتکارهای زیادی به خرج میدهد و در عرصه و موضوعهای مختلفی قدم میگذارد ولی همهی تلاش او این است که بهآشکارا و وضوح خودش را نمایش بدهد. خاقانی نمیتواند شعر بگوید و در شعرش همان چیزی را که اتفاق میافتد بیان نکند. ما از حوادث زندگی شاعرانِ دیگر کم میشنویم. هیچکدام از آن شاعران به شکلی واضح از خانوادهی خود سخن نمیگویند؛ یا آن را در قالب تمثیل میبرند یا به نوعی در ابهام و حالات نمادین بیان میکنند یا گاهی وقتها صحنهای از زندگی را، مثلاً مرگ یکی از بستگانشان را، نشان میدهند. در نتیجه در چنین مواردی وضوحِ ابراز خویشتنِ خویش در شاعران بسیاری را، دستِ کم تا ادبیات معاصر، نمیبینیم.
شیوهی تخیل خاقانی چگونه است؟
او خاطرنشان کرد: «من» در خیلی از شعرای قرن چهار و پنج بسیار کم به کار برده شده
است یا اگر هست در مقام شاعری است. «منِ» شاعر در قرنهای بعد کنار گذاشته میشود
و عملاً فقط شکلهای سنتی مطرح میشود و شاعر سعی میکند با دست و پنجه نرم کردن
آنها را بیان کند. در شعر حافظ این «من»، منِ خواجه شمسالدین محمد حافظ نیست؛ منِ
اجتماعی و فیلسوفانه است. اما «منِ» خاقانی همان منِ افضلالدین است؛ خودش است، و
این نکتهی جالبی است. خاقانی در سرتاسر دیوانش میگوید من را بشناسید و من این حس
را دارم. او آشکارا از عواطف خود سخن میگوید و در بیشتر شعرهایش تجربهای مسلم و
مشخصی را نمایش میدهد. این تجربه حتی میتواند تجربهای ذهنی باشد. در این عرصه،
یکسری از تجربیات زندگی خاقانی آمده است؛ مخصوصاً اینکه زندگی او پُرپیچوخم بوده
است. خاقانی از یک قشر متمول اشرافزاده نیست. اصلاً هم سر پُر سودای او قانع
نیست؛ او بسیار هوشمند است و قدر خودش را از آن چیزی که در اختیارش گذاشتهاند
بالاتر میبیند. بنابراین دربارهی خاقانی دو نکته را باید بیشتر بدانیم. یکی این
که تجارب او با چه عواطفی همراه میشود؛ چون عواطف و هیجان یکی از لوازمی است که
شاعر برای ابراز شعر خودش لازم دارد. نکتهی دوم اینکه شیوهی تخیل او چگونه است؟
شاعر به جهان موجود وسعت بیشتری میبخشد
وی تصریح کرد: یکی از تئوریسینهایی که در مورد تخیل صحبت کرده است، «کالریچ» است. او میگوید که دستِ کم دو نوع تخیل داریم. اولاً بسیاری از نامگذاریهای معمول ما حاصل تخیل است. تخیل یک شکل اولیه دارد که حاصل مشاهده است که مخصوصاً درک جهان عادی و حس معمول ما را توصیف میکند. در خیلی از متنها و سخنان و اشعار واقعگرایانه از تخیل استفاده میشود؛ اما این تخیل اولیه است. وقتی دیگر ما با تخیل، در جهان دخل و تصرف میکنیم، به معنای این که مشابهت و مجاورت به کار میبریم، مانند میکنیم، کوچک را بزرگ میکنیم، بزرگ را کوچک میکنیم، اغراق میکنیم؛ اما صرفاً مشابهت، کلام را شعر نمیکند. کالریچ میگوید بعد از مشابهت و جابهجاییها و تغییر و تحولهای معنایی، اتفاق دیگری میافتد و آن ایجاد وحدت است. ما اعضای متشکلهی ذهنمان را و آن تصویرهای ذهنی و تشبیهات را در یک انسجام مینشانیم. این کلام منسجم، نفوذ میکند. در اینجا است که میشود گفت وارد عرصهی هنر و ادبیات و شاعرانهسخنگفتنونوشتن شدهایم. شاید هم این مرحله چند نوع داشته باشد؛ مسلماً هیچکدام از شعرا مانند هم انسجام نمیدهند و مانند هم دخل و تصرف در جهان ندارند. هرکس به شیوهی خودش این کار را انجام میدهد. بنابراین شاعری که در جهانْ تصرف میکند، عملاً جهان دیگری میسازد و به جهان موجود وسعت بیشتری میبخشد. بدینگونه جهانهای متفاوتی خواهیم داشت. از سوی دیگر چیزی که باعث میشود انگیزهای پدید بیاید و شعری سروده شود و ابلاغ معنا شود و شعری خوانده شود، عاطفه (هیجان) است.
خاقانی شاعری که با درد عجین شده است
ملکمرزبان گفت: یکسری هیجانات انسانی که مشخصات فیزیولوژیک
خاصی هم در بسیاری موارد ایجاد میکند و حالتهای روانشناختی و اخلاقی ویژهای را
برای ما درست میکند، عاطفه است. مسلماً برای بروز و ظهور آن به زبان و حرکات و رفتارمان
نیاز داریم. هیجانات میتوانند آگاهانه باشند، اما عواطف میتوانند ناآگاهانه
باشند. شاید بسیاری از قسمتهای ابتدایی شعرها از عواطفی برخوردار باشند که جوششی
است و شاید هم آگاهانه نیست، اما در شعرهای طولانی مسلماً شاعر به قسمتهای
آگاهانهی عاطفی توجه کرده است. بدینگونه، عواطف آگاهانه با زبان هنرمندانه فرصت
بروز پیدا میکند. پس وقتی یک شاعر یا نویسنده آگاهانه در شعر یا متن به توصیف
هیجانات میپردازد، باید دید که آن را با چه کلامی بروز میدهد و چه مختصاتی در آن
کلام حاصل میشود؟ این مختصات دستمایهای برای منتقد میشود برای شناختن شاعر و
قابلیتهای زبان و شعر او. خاقانی خیلی خوب این فرصت را در اختیار ما قرار میدهد.
از بیشترین عواطفی که خاقانی در قصایدش بروز داده، خشم است؛ اما به موازات خشم، در
بسیاری از قصاید و غزلیاتش اندوه و ناله هم دارد. اتفاقاً یک جور نشاط و شادی هم
در شعر او هست. با اینهمه دردمندی او بسیار خوب دیده میشود. خاقانی شاعری است که
با درد عجین شده است. این زبان احساسات در شعر او گاهی به صورت مستقیم بیان میشود؛
گاهی هم آن عاطفهی خشم و عشق و ترس و مباهات و نشاط و لذت را در ذهنش به صورت
خیالی تجربه میکند. هیچ عیبی هم ندارد که اینگونه باشد. به هر حال، حاصل کار
بیان خشم در زبان است. در شعر خاقانی تعداد انگیزههای تجربی که باعث شده عاطفهای
در شاعر پدید بیاید، بسیار بالا است. در دهها قصیده و شکلهای مختلف، مضمون مدح و
شکایت و عزلت و قناعت را که بیان میکند یک نوع حس واقعه و تجربهای را که منجر به
چنان احساسی شده است، میشنویم. این عواطف خاقانی در بسیاری موارد، حالت دردناک
دارد؛ مثلاً خاقانی در تخلصهایش، در قیاس با سعدی و حافظ، خیلی دردمند است. مثل
این بیتهای پایانی شعرهایش:
نظر بردار خاقانی از دونان/ جگر میخور که دلجویی نمانده است
خیز خاقانی از کنار جهان/ که نه بس جای راحت افزای است
خاقانیا سپاه غم آمد دو منزلی/ جان را دواَسبه خیز به خدمت به درفرست
جای فریاد است خاقانی که چرخ/ نالهی فریادخوان خواهد شکست
و نمونههای دیگر. میبینیم که میزان عاطفه و دردمندی و رنج او بسیار است.
«من» خاقانی کاملاً در شعر او حضور دارد
او افزود: از دیگر دحالتهایی که در شکل تجربه و عاطفه
خاقانی هست، حالتی است که در ابراز و بیان «من» وجود دارد. همانطور که گفتم، «من»
خاقانی کاملاً در شعر او حضور دارد و در حیطهی تعریف از خودش بسیار از این «من»
استفاده کرده است. از ویژگیهای دیگری که
از تجربه و عاطفهی خاقانی نشان دارد این است که ردیفهای شعر او و شکل نحو جملاتش
به گونهای است که حس او را درک میکنیم. ردیفهایی را به کار میبَرد که غالباً
بار عاطفی دارند. بدینگونه آرزوی او را به خوبی حس میکنیم. خاقانی شاعر قرن ششمی
است که خیلی واضح خود را بیان میکند. او در حالتهای رسمی قصیده حل نمیشود. در
نتیجه تجلی عاطفی در شعر او بسیار واضح است. مثلاً هنگامی که ممدوحی را میپسندد
شکل غزل او کاملاً در توصیف صورت و اندام آن ممدوح است و ردیف و وزن شعر او عاطفهی
او را نشان میدهد:
یا رب آن خال بر آن لب چه خوش است/ بر هلالش نقط از شب چه خوش است
دهنش حلقهی تنگ زره است/ نقطه بر حلقهی مرکب چه خوش است
مه سپر کرده و شب ماه سپر/ به سپر بر زده کوکب چه خوش است
خاقانی شعرهای زیادی دربارهی خانوادهاش دارد
وی تأکید کرد: یکی از کارهایی که در بیان عاطفی باید ذکر
کرد، سخن از خانواده است. شاید شاعرانی به قدر یک مصراع، یا یک بیت، یا ابیات کوتاهی،
از خانوادههایشان حرف زده باشند؛ اما خاقانی شعرهای زیادی در مورد خانوادهاش
دارد. این نکتهی مهمی است. اتفاقاً نکاتی را بیان میکند که ای بسا شاعران دیگر
اصلاً به ذکر آن نکات نمیپردازند. مثلاً اگر بخواهند از پدر خود حرف بزنند یا دست
به تمثیل میزنند یا به بیان صفات و فضایل او میپردازند. ولی خاقانی آشکارا میگوید
که پدرش را دوست نداشته است! لزومی نداشت این را بگوید اما بیان میکند:
سلسلهی عقل گشت زلف زرهسان او/ قرصهی خورشید گشت گوی گریبان او
پنجهی شیران شکست قوت سودای او/ جوشن مردان گسست ناوک مژگان او
رنگ به سبزی زند چهرهی او را مگر/ سوی برون داد رنگ پستهی خندان او
گرچه ز مهری که نیست نیست دلش آن من/ هست به هر سان که هست هستی من آن او
میبیند که خیلی واضح از عواطف خود سخن میگوید. از آن مهمتر
هنگامی است که از همسر درگذشتهاش یاد میکند، که بینظیر است. حتی در شعر معاصرین
هم این اندازه صراحت نیست. خاقانی خیلی خودش را فریاد میزند و آشکار میکند:
بس وفاپرورد یاری داشتم/ بس بهراحت روزگاری داشتم
چشم بد دریافت کارم تیره کرد/ گر نه روشن روی کاری داشتم
خنده در لب گویی اهلی داشتی/ گریه در بر گویم آری داشتم
من نبودم بیدل و یار این چنین/ هم دلی هم یار غاری داشتم
آن نه یار آن یادگار عمر بود/ بس به آیین یادگاری داشتم
خاقانی صورتک رسمی نمیزند
ملکمرزبان در پایان گفت: یکی از جاهای جالبی که خاقانی در
بیان عواطفش ابتکار دارد، آن هم به صورت صریح، جایی است که پسرش مریض شده است.
خاقانی شعر را از بیان پسری که مریض است، بیان میکند. هرچه حس پسرش است سعی میکند
تخیل و بیان کند:
من مه چارده بودم مه سی روزه شدم/ نه شما شمع من و مهر شمایید همه
گر به سی روز دو شب همدم ماه آید مهر/ سی شب از من به چه تدبیر جدایید همه
پدرم و مادرم از پای فتادند ز غم/ به شما دست زدم کاهل وفایید همه
بدرود ای پدر و مادرم از من بدرود/ که شدم فانی و در دام فنایید همه
کاملاً عواطف خانوادگی را از زبان بیمار احساس میکنید. این بیان عاطفی بسیار جدی
است و کاملاً در این عرصه خودش را افشا میکند. خاقانی صورتک رسمی نمیزند. شاید
الفاظ زیادی را در علوم مختلف در شعرش به کار میبرد، شاید ابراز علم میکند، اما
به محض این که از پُل لفظ عبور کردید در رگ عاطفهی خاقانی همنوایی را حس میکنید.