سیوپنجمین نشست از مجموعهی درسگفتارهایی دربارهی خاقانی به مقایسهی غزلهای حافظ و خاقانی اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر علیرضا مظفری، حافظشناس و عضو هیأت علمی دانشگاه ارومیه، چهارشنبه چهاردهم مهر، در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
حافظ و مولوی بیش از دیگر شاعران، از خاقانی تأثیر پذیرفتهاند و شعر حافظ و خاقانی از جنبههای گوناگون ادبی، همسانیهای فراوان دارند. غزلهای خاقانی در بسیاری موارد، سرمشق شاعران دورههای پس از او بوده است. شباهتها و تفاوتهای غزل خاقانی و حافظ کدام است و چگونه میتوان شعر این دو شاعر بزرگ فارسی را سنجید و مقایسه کرد؟ در این درسگفتار دکتر مظفری این دو سرایندهی بزرگ ایران را با هم سنجید و سخنانش را با بیتی از حافظ آغاز کرد و گفت: «عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ/ بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است». حافظ میداند که عراق و فارس زیر شعاع عظمت هنری او قرار گرفته است و اشعاری که میسراید خیلی زود دستبهدست به اقصی نقاط میرسد، اما نگاهی که حافظ به بغداد و تبریز دارد، مثل همان نگاهی است که خاقانی به خراسان روزگار خویش داشت. یعنی سابقهای از عظمت ادبی بغداد و تبریز در ذهن حافظ نشسته بود در حالیکه در زمان حیات حافظ دیگر نه بغداد آن عظمت را داشت و نه تبریز. تبریزی که به گواه مقبرهیالشعرایش محل اجتماع بزرگی از شعرایی همچون خاقانی، مجیرالدین، اسدی طوسی و ظهیرالدین فاریابی بوده است. بنابراین شهری است که سابقهی فرهنگی و ادبپروری بسیار طولانی دارد و در دورهای از تاریخ خود بزرگان انکارناپذیری را به ادبیات تقدیم کرده است. آن گذشتهی تبریز در ذهن حافظ هست و میداند اگر در چنین شهر ادبپروری نام و آوازه پیدا کند بزرگترین فخر و مباهات برای اوست. آنچنانکه وقتی به بغداد نگاه میکند قطع و یقین، آن بغدادی را میبیند که در دورههای گذشته محل حضور شعرای فصیح و بلیغ عربزبان بوده است؛ در حالیکه در دورهی حافظ بغداد هم دیگر آن بغداد گذشته نیست. میخواهم بگویم که حافظ نسبت به منطقهی آذربایجان نگاهی بر حسب این دارد که این منطقه صاحب نخبگان و زبدگان بزرگی در ادبیات بوده است.
جبرگراتر از حافظ در شعر فارسی وجود نداشته است
در مورد خاقانی و حافظ نخستین بحثی که هست مشابهت فکری آن دو در پارهای جهات است که میخواهم به عمدهترین آنها اشاره کنم. یکی از بزرگترین مشخصههایی که در دیوان حافظ میشناسیم و از لحاظ فکری و کلامی شاید شهرت حافظ بیشتر از بابت طرح این مسأله است، مباحث جبرگرایانه است. تا به حدی که گاهی مطرح کردهاند که در شعر فارسی جبرگراتر از حافظ وجود نداشته است. حافظ اعتقاد تام و تمامی به مسألهی جبر دارد. خاقانی هم همینگونه است. در خاقانی هم دیدگاههای جبرگرایانه را بسیار مشاهده میکنیم. به این دو بیت از خاقانی دقت کنید: «کعبه به زاهدان رسد، دیر به ما سبوکشان/ بخشش اصل دان همه، ما و تو از میان بری؛ زهد شما و فسق ما، چون همه حکم داور است/ داورتان خدای باد، این همه چیست داوری». یعنی خاقانی مثل حافظ میگوید که خداوند برای ما سرنوشتی را رقم زده است و این حُکم و سرنوشت دگرگون نخواهد شد. همین سخنی را که خاقانی در دو بیت گفته، حافظ به این شکل در غزلیات خویش مطرح میکند: «من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم/ اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد» یا: «برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر/ که ندادند جزین تحفه به ما روز الست؛ آن چه او ریخت به پیمانهی ما نوشیدیم/ اگر از خمر بهشت است وگر از بادهی مست».
یعنی این تقدیر و مشیت خداوند است و هیچ فراری از مشیت خداوند نیست. این سخنی است که بارها در شعر حافظ خود را نشان میدهد، اما حرف من این است که این دو جبرگرایی که در شعر حافظ و خاقانی میبینیم دو وجه متفاوت دارد. یعنی در آن چیزی که در شعر خاقانی به عنوان تجلیگاه این نوع از نظریههای جبرگرایانه رُخ مینماید، به جبر از دیدگاه کاملاً فلسفی و کلامی نگاه شده است. جبر خاقانی، جبر کاملاً کلامی است. در حالیکه به نظر میآید جبر حافظ بیشتر یک نظرگاه هستیشناسانه است. وقتی حافظ از جبر صحبت میکند یک جبر کلامی نیست که بین خوب و بد یکی را انتخاب کند. همه چیز در نظر حافظ خوب است و از هر راه که برویم به سوی او میرسیم. پس گمراهی معنایی ندارد. همه چیز آن چنان است که خداوند خواسته است. این منبعث از هستیشناسیای است که ما ایرانیان داریم. در حالیکه وقتی به خاقانی میرسیم میبینیم او به دنیای خودش، حسب نوع تعلیم و تربیتی که دارد و از مجرای یک ذهن کاملاً خودآگاه نگاه میکند، تحت تأثیر چیزهایی است که از زبان فلاسفه و اهل کلام دیده و شنیده است. پس جبری که به آن اعتقاد دارد کاملاً جبر کلامی و فلسفی است. در حالیکه به نظر میرسد که حافظ مبرّا از این است.
حافظ به رند ارادت دارد و خاقانی به قلندر
نکتهی بعدی در مورد نزدیکیهای فکری خاقانی و حافظ در نوع نگاهی است که به طبقهی اجتماعی یا گروهی به نام «رند» دارند. حافظ به رند ارادت و علاقهی خاصی دارد. مکتب او مکتب رندی است. همین رند، با همین مفهومی که دارد، در شعر خاقانی به صورت «قلندر» مطرح شده است. هرگاه خاقانی از قلندر یاد میکند، همان مفهومی را در نظر دارد که حافظ با رند مطرح کرده است. به عبارت دیگر، تمام خصائلی را که خاقانی به قلندر نسبت میدهد حافظ در روزگار خودش به رند نسبت داده است. این نشان میدهد که مفهوم قلندری که در ذهن خاقانی زنده و حاضر بوده است، در دورهی حافظ جای خود را به رند داده است. ولی عادتهای فکری و رفتاری آنها یکسان است. بنابراین به نظر میرسد حافظ در ابداع رند و احوال و اطوار آن تا حدی، تحت تأثیر نظرگاه خاقانی بوده است.
در نوع ایهامهایی که حافظ به کار بُرده است تأثرش از خاقانی کاملاً مشهود است. شاید بشود گفت که در طول تاریخ ادبیات فارسی تنها شاعر، و قدیمیترین شاعری که ایهام را از نوع ایهامهای خاقانی به کار برده است، حافظ است. شاعر وقتی ایهام میآورد، معنی بعید ایهام را در نظر میگیرد و معنی قریب را فدای معنی بعید میکند. در حالی که در شعر خاقانی اگر هر دو معنی را کنار هم نچینیم امکان ندارد که بیت او را درک کنیم. یعنی ارادهی توأمان از معانی قریب و بعید در ایهامها هست که حافظ استاد و سرآمد آن است. ایهام خصیصهی شعر حافظ است. ایهامهای او متمایز از دیگران است به حسب اینکه همواره یک معنی را اراده نمیکند. باید دو معنی را در کنار هم چید تا بیت مفهوم خود را نشان بدهد. این عادتی است که از خاقانی شروع شده است. پیش از خاقانی، نمیگویم پیدا نمیکنیم، تک و توک هست در حالیکه در شعر خاقانی، چه در قصایدش باشد و چه در غزلیاتش، این نوع ایهامهایی را که توأمانی هستند و معانی قریب و بعید را باید در کنار هم نهاد تا بیت را شرح و تفسیر کرد، بسیار میبینیم. حافظ هم ظاهراً در ایهامهایش نظر به ایهامهای خاقانی داشته است.
حافظ پیر مغان را در مقابل مشایخ روزگار خلق کرد
نکتهای که در شعر حافظ به عنوان یکی از کلیدواژهها به حساب میآید «پیر مغان» اوست. در شرحها و تفسیرها برای پیر مغان تعبیرهای بسیار زیادی آمده است. تا آنجاکه گفتهاند در روزگار حافظ چون چنین پیر وارستهای وجود نداشته است، حافظ آن را خلق کرده تا در مقابل پیران و مشایخ روزگارش قرار بگیرد. پس پیر مغان یک پیر آرمانی است. در حالیکه به نظر میرسد از یک دیدگاه و زاویهی دیگر هم میشود به پیر مغان نگاه کرد. این نگاه را من از خاقانی شروع میکنم. در شعر خاقانی این بیت هست: «هین جام رخشان در دهید آزاده را جان در دهید/ آن پیر دهقان در دهید از شاخ بُرنا ریخته». وصف شراب را میکند. پیر دهقان یعنی آن شراب کهنسالی که دهقان آن را ساخته است. در ایران، پیش از آن که مغان دست به کار بادهسازی و بادهفروشی بزنند، معمولاً این دهاقین بودند که چنین عادتی داشتند؛ اما بعد از این که دهقانها برحسب شرایط اجتماعی از این کار دست بازداشتند، مغان این کار را ادامه دادند. از این بابت مغان در شرابسازی دستی داشتند. میخواهم بگویم که آن ساختاری را که در «پیر دهقان» خاقانی میبینیم همان را میتوانیم در «پیر مغان» حافظ ببینیم. میشود این جور هم نگاه کرد که وقتی حافظ پیر مغان میگوید نظری و نگاهی به شراب کهن ِ مغانساخته دارد. این است که هرجا نام پیر مغان را میآورد، لامحاله وصفی از شراب و پیالهی شراب را هم دارد. نمیخواهم به صورت قطعی بگویم، اما میتوان تصور کرد که باز در این زمینه حافظ تحت تأثیر خاقانی در خلق واژهها یا اصطلاحات است. چون نسل دهقانها در روزگار حافظ برافتاده بود، اما مغان حاضر بودند و حافظ میتوانست آنها را ببیند. پس آن پیر دهقان خاقانی تبدیل میشود به پیر مغان حافظ.
نهفته بودن پارهای از دشواریهای حافظ در ابیات خاقانی
بخشی از ابیات حافظ هست که به نظر میرسد تا ابیات خاقانی را در کنار آنها نگذاریم ممکن نیست که مفهوم درستی از آن ابیات استنباط کنیم. یعنی گره گشودن پارهای از دشواریهای حافظ در برخی از ابیات خاقانی نهفته است. یکی را مثال میزنم. حافظ میگوید: «سلام کردم و با من به روی خندان گفت/ که ای خمارکش مفلس شرابزده». شارحین در مصراع دوم هرگز متوجه تعبیر «شرابزده» نشدهاند و از آن «شرابنوشیده» اراده کردهاند، بدون آنکه شک و تردیدی در آن روا بدارند. آنها متوجه نشدهاند که «شرابزده» با «خمارکش» پارادوکس دارد. چون خمار سردرد ِ بعد از مستی است و اگر شرابزده است نمیتواند خمارکش باشد. یا اگر مفلس است شراب را از کجا پیدا کرده است؟ اینجا است که باید به خاقانی نگاه کنیم. خاقانی از «زده» به معنی «منع شده» استفاده کرده است: «شیرزدگان امید و رنجوران عشق». «شیرزده» یعنی کودکی که از شیر منع شده است. «شرابزده» هم در شعر حافظ درست به همین مفهوم است. یعنی خمارکشِ مفلسی که از شراب منع شده است. چرا منع شده؟ به قرینهی ابیات بعد که میگوید برحسب توبهای که کردهای از شراب منع شدهای. بنابراین تا زمانی که «شیرزده» را در شعر خاقانی نبینیم و ندانیم که او «زده» را به معنی «منعشده» آورده است، نمیتوانیم «شرابزده» ای را که حافظ به کار برده است صرفاً «شرابنوشیده» معنی کنیم و متوجه پارادوکسها نباشیم.
در پارهای از ابیات خاقانی و حافظ همانندیهایی میبینیم.
این همانندیها شاید به حسب این است که حافظ با آن ذوق زیباگرایانهی خودش، در
انبوه قصاید متراکم از اطلاعات و سختیها و درشتیها، صاحب حُسن و لطافتی است. ذوق
لطیف حافظ آن لطایف را جمع کرده است. اقتفا، دنبالهروی، تضمین و اقتباس مضمون از
دیوان خاقانی در آنجاهایی است که حافظ آن را زیبا دیده است. گاهی خاقانی شعر را
خوب شروع کرده و حافظ در همان ریتم شعر خودش را آورده است:
خاقانی: ای صحبدم ببین که کجا میفرستمت/ نزدیک آفتاب وفا میفرستمت
حافظ: ای هدهد صبا به سبا میفرستمت/ بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
خاقانی: دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت/ ما را شکار کرد
و بیفکند و برنداشت
حافظ: دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت/ بشکست عهد و از غم ما هیچ غم نداشت
خاقانی: دردی است درد عشق که درمانپذیر نیست/ از جان گزیر
هست و ز جانان گریز نیست
حافظ: راهی است راه عشق که هیچش کرانه نیست/ آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
درک مفاهیم شعر خاقانی به دور از لطافتهای هنری نیست
این نوع درآمدن و ورود به شعر با براعت استهلالی که خاقانی ابداع میکند، ذوق لطیف و زیباپسند حافظ را تحت تأثیر قرار داده است و آن مضمون را با همان پیشدرآمدی که خاقانی آورده است، در شعر خود میآورد. باید اذعان کنیم که حافظ دیوانها را خوانده و زیباترین بیتی را که در آنها میتوان پیدا کرد، یافته است. در دیوان خاقانی شاید هیچ ابیاتی به اندازهی اینها برای حافظ خوشایند نبوده است. پس آنها را زود جذب کرده است. میدانیم که درک مفاهیم شعر خاقانی، با وجودی که دیریاب و دشوار است، به دور از زیباییها و لطافتهای هنری نیست. ذوق حافظ این زیباییهای شعر خاقانی را، مثلاً در جاییکه مربوط به ایهامهای دوپهلوی اوست، گرفته و به کار برده است یا جایی که میبیند با چنان حُسنی شروع شده است آن را درمییابد. اگر هم میبیند که لفظی شیرین در شعر خاقانی هست آن را میگیرد و در شعر خودش مطرح میکند. گاهگداری اخذ مضامین، معانی، قافیهها و ردیفهایی که حافظ به کار میبرد، در شعر خاقانی هست. یعنی حافظ به خاقانی نگاه میکند تا ببیند کدام مضمون میتواند زیبایی مفاهیم ذهنی او را خوب القاء کند. پس همان مضمونها را میگیرد و در شعرش انعکاس میدهد.
اما تفاوتهای خاقانی و حافظ کجا است؟ در مورد شعرا تقسیمبندیهایی صورت گرفته است. شعرا را میتوان بر اساس نوع ذهن آنها تقسیمبندی کرد. براساس آنچه روانشناسان بزرگی مثل «یونگ» گفتهاند، ذهن خود را میتوانیم به دو بخش ناخودآگاه و خودآگاه تقسیم کنیم. شاعر صاحب یک کانون شاعری است. ذوق شاعرانه، یا آن کانون شاعری، تلفیق عوالمی است برای بیان واکنشی شرطی و کلامی در مقابل انگیختارهای درونْذهنی و برونْذهنی. بعضی شعرا هستند که کانون شاعری خود را در مرکز و میانْ جای خودآگاه ذهنشان قرار دادهاند. این شاعران هر آن چیزی که مطرح میکنند، ناشی از تجربههای خودآگاهانهی آنها است و نیز ناشی از اندیشهورزی آنها. خاقانی عمدتاً در قصیدهسرایی از این گروه است. شاعری است که اغلب خودآگاهانه وارد شعر میشود.
حافظ شاعری نابغه و از خاقانی متأثر است
گروهی از شاعران را هم داریم که کانون شعریشان را درست در
میان ناخودآگاه خود قرار میدهند. شعر این دست از شاعران عموماً بیانی است از عقدههای
سرکوفته یا آرزوهای تحققنیافتهی آنها که به صورت اتوماتیک از زبانشان خارج میشود.
آنها دنیای درونی و خیالی و ذهنی خود را که فقط در ناخودآگاه خود سامان دادهاند،
مطرح میکنند و از خودآگاهی هیچ بهرهای ندارند. آنها شاعرانی معمولاً مسالمتجو
هستند که در شعرشان تناقض ها را نمیتوانید پیدا کنید. از طرفی دیگر شاعرانی غیر
قابل پیشبینیاند اما شاعرانی هم داریم که شاید تعداد آنها در ادبیات ما بیشتر
از انگشتان یک دست نباشد. حافظ یکی از آنها است. این دست از شاعران، کانون شاعری
خود را درست در ملتقای دو جریان خودآگاه و ناخوآگاه خود قرار دادهاند. مثل میزِگردی
هستند که در یک طرف آن خودآگاه و در طرف دیگر آن ناخودآگاه نشسته است. شعر حافظ
شعری است تقریباً نظیر گفتوگو و گفتمانِ دو قسمت از ذهن حافظ: یک طرف خودآگاه او
و طرف دیگر ناخودآگاه او است. این شاعران از دید روانشناسی
«خودشکوفا» هستند. کسانی هستند نزدیک به نبوغ. حافظ نابغه است و در این تردیدی
نداریم. او کانون شاعری خود را در جایی قرار داده که هم از خودآگاه و هم از ناخودآگاه
برخوردار است.
در هر حال، با وجود این که حافظ از خاقانی متأثر است و مشابهتهایی بین رفتار
شاعرانهی آنها هست، نمیتوانیم چشم از تفاوتهای آنها برداریم. یکی از این تفاوتها
نوع برخوردی است که با شعر و با کانون شاعری خود دارند. خاقانی را ما عمدتاً با
«تحفةالعراقین» یا قصاید یا منشآتش میشناسیم. اینها همه منبعث از خودآگاه اوست.
در اشعار و نوشتههای خاقانی مجال کمتری به ناخودآگاه داده شده است؛ مگر در قسمتهایی
از سرودههای او؛ بهخصوص در غزلیاتش، که در آن هم مقدار و فضا و شرایط برای احیاء
و زندگیِ ناخودآگاه او بسیار کم است. اما حافظ نابغه است و میداند که باید کانون
شاعریش را میزگردی کند برای گفتمان دو طرف ذهنش.