اعتماد: تاریخ شفاهی و کتبی هشتساله جنگ عراق علیه ایران و جمعآوری
و تبیین و تبویب مستندات، خاطرات و اسناد کتبی بیتردید از ضروریترین اقدامات اجرایی
برای جلوگیری از تحریفهای تاریخی کشور به شمار میرود. همه اینها در قالب گردآوری
خاطرات پایینترین سطوح رزمی نیروهای درگیر در جنگ تا بالاترین فرماندهان و سیاستمداران
تصمیمگیرنده در عرصه دفاع مقدس را شامل میشود. سندهای گوناگون مکتوب در نهادهای
نظامی، دولتهای وقت ایران و عراق و سندهای مجامع بینالمللی را نیز به این مستندات
بیفزاییم. همه اینها در آینده دور و نزدیک که روایتگران تاریخ برآن میشوند تا مقطع
تاریخی دهه شصت ایران را بنویسند، به عنوان سندهای تاریخی مورد استفاده قرار میگیرد.
هیچ مدیر فرهنگی، نظامی و سیاسی و نیز هیچ نویسنده و ناشر و روزنامهنگار و رزمنده
و جانباز و آزاده و خانواده شهیدی نسبت به این ضرورت تردید ندارد. اما...
اشکال و تردید و پرسش و گاه اعتراض از جایی آغاز میشود که
بزرگترین نهادهای فرهنگی دفاع مقدس به لحاظ بودجه و امکانات و قدرت تصمیمگیری و اجرا
نهتنها همه توان خود را صرفا در جهت گردآوری خاطره به کار میگیرند، بلکه در
مقابل شکلهای دیگر روایت دفاع مقدس میایستند، مقابله میکنند و مانع میتراشند.
بحث و گفتوگو درباره دلایل و انگیزههای این مانعتراشی را میتوان در مجالی
مناسب پی گرفت. اما سالهاست که نویسندگان و پژوهشگران جدی و دلسوز و نگران دفاع مقدس
میکوشند به شکلهای گوناگون مسوولان این نهادها را نسبت به خطرات و آسیبهای
خاطرهنگاری و ضرورت روایتهای هنری و ادبی دفاع مقدس، به ویژه داستان و رمان آگاه
سازند، غافل از اینکه مسوولان مزبور نه تنها آگاه هستند که برای این اقدام خود تحلیلها
و دلیلهای متقن و محکم دارند و از آنجا که قدرت مالی و اجرایی هم در دست آنان
است و نیز ماجرای سود و منفعت هم گاه در میان است، برخی دلایل آنها حتی منطقی
هم جلوه میکند. به همین خاطر هیچگاه امکانی فراهم نمیکنند تا مثلا در سمینار
و نشست و کنگرهای مستقل، همه این دیدگاهها مطرح شود تا بتوان به راهکارهایی دستیافت
که کمترین آسیب را داشته باشد و بیشترین بهره را. این پیشدرآمد مبهم و فشرده را که
میتوان ساعتها دربارهاش سخن گفت و نوشت و بحث کرد، بعد از خواندن رمان «لمیزرع»
اثر محمدرضا بایرامی میتوان به عنوان یکی از زوایای نقد و بررسی این رمان مورد
توجه قرار داد. به این معنی که با نقد تفسیری و باز کردن لایههای پیدا و پنهان «لمیزرع» به درک و
دریافتها معانی و مفاهیمی دست مییابیم که در هیچ یک از کتابهای خاطرات و سندهای
معتبر مکتوب و غیرمکتوب نمیتوان به آن دستیافت، حتی خاطراتی که به دور از تخیلات
راوی و مبتنی بر رخدادهای واقعی دوران خودش نوشته شده است. بگذریم که کم نیستند
خاطراتی که مبتنی بر تخیل و حتی گاه توهم راوی و نویسنده هستند.
گرچه این نوع نقد را نمیتوان نقد تطبیقی نامید، زیرا
رمان و خاطره دو ژانر کاملا متفاوتند که مسوولان فرهنگی مرتب آنها را با یکدیگر
مقایسه میکنند و در این قیاس تا جایی پیش میروند که رمان را به نفع خاطره نفی میکنند.
از اینرو، گاهی به ضرورت باید ابتداییترین مبانی رمان و داستان را بارها و بارها
شرح داد و تبیین کرد تا دیگر از مسوولان فرهنگی نشنویم که خاطرات رزمندگان به قدری
جذاب است و بار دراماتیک دارد که دیگر نیازی نیست درباره جنگ رمان نوشته شود!
در خوشبینانهترین برداشت از این سخن سادهانگارانه میتوان
گفت، این سخنان ناشی از کمدانشی یا دقیقتر بیدانشی گوینده است که نه رمان را میشناسد
و نه از ساختار خاطره اطلاعی دارد و در برداشتی واقعیتر باید گفت که این سخنان
ناشی از گفتمان حاکم بر مفاهیم دفاع مقدس است که توسط سازمانها و نهادهای رسمی تبیین
و دیکته شده است و در برداشت بدبینانه باید نیمنگاهی انداخت به منافع مادی گروه
حاکم بر نهادهای فرهنگی دفاع مقدس که متاسفانه مصادیق این برداشت نیز کم نیست.
در همین زمینه به فیلم و سینما هم میتوان اشاره کرد که
باز میبینیم ارادهای برای سرمایهگذاری روی فیلمهای سینمایی داستانی دفاع مقدس وجود
ندارد و همین مسوولان اغلب جنگ ندیده تمایل دارند بیشترین سرمایهگذاری را در ژانر
دفاع مقدس روی فیلمهای مستند یا مستند-
داستانی انجام دهند.
سوال اصلی این است که رمان چه لایههایی دارد و چه تاثیری
بر مخاطب میگذارد که خاطره و روایت مستند تاریخی این ویژگی و توانایی را ندارد؟
نخستین نشانه در رمان «لمیزرع» نام داستان است که در برداشت
اولیه به منطقهای در عراق به نام دجیل اشاره دارد که یک واقعه تاریخی در آن رخ داده
و حکومت صدام بسیاری از مردم منطقه را کشته و حتی سالها کشت و زرع در این منطقه
را ممنوع اعلام کرده است. اساسا به همین دلیل صدام محاکمه شد و علت اصلی حکم اعدام
او کشتار مردم دجیل اعلام شده است.
این نشانه به لایههای زیرین اجتماعی مردم عراق نیز
اشاره دارد. مردم منطقه هنوز در مرحله کشاورزی به سر میبرند و هنوز به مرحله تولید
برای بازار نرسیدهاند. بنابراین مناسبات فردی و ارزشهای اجتماعی نیز در عصر پستمدرن
جهانی هنوز در مرحله زراعت و اندکی دامداری فریز شده است. به این معنی که حکومت صدام
برای حفظ منافع خود اجازه گذار به مرحله بازار و سرمایهداری را به مردم نمیداده
است.
طرح جلد کتاب که رنگ سبز غلبه دارد، بر عبارت لمیزرع گیاه
و گل روییده است. از این طرح میتوان مفهوم مقابله با لمیزرع را برداشت کرد و این
خبر را به خواننده میدهد که در منطقه لمیزرع با مقاومت مردمی بعدها رویشهای جدید
موجب آبادانی و آزادی مردم را فراهم میکند. گرچه مضمون و موضوع رمان خالی از چنین
مفهومی است و اساسا نویسنده نگاه انقلابی و مبارزهجویانه به شخصیتهای داستانی خود
ندارد. از این جهت میتوان طرح جلد را به نوعی پیشگویی درباره رویدادهای آینده
منطقه و کاراکترهای داستانی تلقی کرد که ارتباطی به نویسنده و متن ندارد.
اما داستان سعدون و احلی که با دو گرایش متفاوت مذهبی
عاشق یکدیگر میشوند. این پیش آگاهی برای خواننده وجود دارد که این دو گرایش مذهبی
شیعه و سنی در سنتهای قبیلهای مجاز نیستند عاشق یکدیگر شود. اما آنچه داستان روایت میکند، با این
پیش آگاهی تفاوت دارد. به این معناست که گویی پیش از این هم در قبایل منطقه عشق میان
شیعه و سنی وجود داشته است و گرایشهای مذهبی مانع از پیوندهای زناشویی نبوده، اما
در مقطع زمانی که صدام حسین میکوشد به اختلافات قبیلهای دامن بزند، حساسیتها در
این زمینه بروز میکند. زیرا در داستان میبینیم که درگیریهای سعدون از جنس
مبارزه با ارزشهای حاکم بر جامعه نیست و اساسا آگاهی فردی سعدون کمتر از آن است که
او را تبدیل به شخصیتی پروبلماتیک کند تا مانند رمانهای سنتی به مقابله با ارزشهای
جامعه خود برخیزد. کما اینکه آگاهی جمعی مردم دجیل نیز توان درک جامعهای مدرن را
ندارد و بیشتر تلاش آنان صرفا برای زنده ماندن است و بس. پس چنین جامعهای و به
تبع آن شخصیت اصلی داستان نمیتواند به مرحله بعدی مبارزه وارد شود. مبارزه برای آزادی
یا مبارزه برای استقلال یا وحدت اجتماعی و مذهبی یا هر چیزی که فراتر از مبارزه
برای زنده ماندن باشد. نشانههای داستانی «لمیزرع» این مفهوم را میرساند که داستان
سعدون و پدرش و نیز داستان سعدون و احلی ساختاری ورای ساختار اجتماعی مردم عراق ندارد
و اساسا این داستان برای رسیدن به آرمانهای اجتماعی طراحی نشده است. این داستان کاملا
منطبق بر ساختار اجتماعی عراق است و آگاهی جمعی و حتی فردی شخصیتها این مجال را نمیدهد
که رمان خصلت انتقادی و حتی مقابلهگر در برابر کل جامعه داشته باشد. همین ویژگی
باعث شده تا شخصیت اصلی داستان با طبقهای که به آن تعلق دارد، پیوندی دیالکتیکی
برقرار کند.
گرچه نوع پیوند سعدون با طبقه اجتماعی که در آن زندگی میکند،
بدوی و ابتدایی است، اما به شکل رمان سنتی اهل اعتراض و مبارزه هدفدار برای رسیدن
به آرمانهای روشن نیست. این شخصیت در چنین جامعهای نمیتواند تکامل پیدا کند و
امکان رشد نخواهد داشت. زیرا رشد و تکامل شخصیت امکانپذیر نیست مگر بر پایه ارزشهای
فوق فردی که بر جامعه حاکم است و از آنجا که در جایی مثل دجیل مفهومی به نام فردگرایی
اساسا معنی ندارد و جامعه هنوز در مرحله پیشامدرن به سر میبرد، ارزشهای فردی حتی
عشق هیچ اصالتی ندارد. چه این عشق میان شیعه با شیعه یا شیعه با سنی یا سنی با سنی
باشد. اساسا ارزشی به نام عشق در این جامعه اصالت ندارد، زیرا حاکمیت استبدادی با
تقویت اختلافات قومی و مذهبی اجازه رشد اقتصادی به جامعه نمیدهد.
چنان که در داستان هم میبینیم که مساله سعدون ماجرای شیعه
و سنی نیست بلکه این مساله حاکمیت عراق است و میخواهد از این مساله بهره خود را برای
سرکوب مردم ببرد. بنابراین سرنوشت محتوم سعدون مرگ است. مرگی که ریشه در رفتار پدران
و گذشتگان این جامعه دارد.
این بخشی از نشانههایی بود که میشد از متن «لمیزرع» محمدرضا
بایرامی دریافت. بیتردید نشانههای دیگری در متن وجود دارد که میتواند ما را به
تحلیلها و تفسیرهای عمیق و گستردهای نسبت به جامعه عراق و به دنبال آن نسبت به
جامعه ایران برساند. حالا پرسش اصلی این نقد این است که آیا هیچ یک از کتابهای
خاطره و تاریخنگاری میتواند ما را به چنین درک و دریافتی از جامعه داستانی نویسنده
برساند؟
اینجاست که تفاوت نویسنده با راوی خاطره آشکار میشود و نویسندهای
مانند بایرامی بیدلیل نیست که چندین سال در مقابل نگارش این داستان مقاومت میکند
و در نهایت چارهای جز نوشتن آن نمیبیند. تقریبا تمامی نویسندگان جدی و عمیق چنین
روحیهای دارند که در مقابل موضوعاتی که سالها ذهن و دلشان را درگیر کرده،
مقاومت میکنند به این امید که روزی آن موضوع یا مضمون دست از سرشان بردارد و نیازی
به نوشتن آنها نباشد و اغلب، نویسندگان بزرگ در این میدان جنگ و گریز شکست میخورند
و تسلیم میشوند.