سیوششمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی خاقانی چهارشنبه ۲۸ مهرماه به تحلیل و شناخت «خاقانی از نگاه خاقانی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر ایرج شهبازی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
دربارهی خاقانی فراوان سخن گفتهاند، اما به نظر میرسد که بهترین راه برای شناخت او، تحلیل سخنان او دربارهی خودش بدون هیچ پیشفرض و پیشداوری است. خاقانی در قطعات خود بیشتر از دیگر قالبهای شعری در باب وضعیت روحی و روانی و ویژگیهای شخصیتی خود سخن گفته است. تحلیل دقیق ۳۱۹ قطعه کوتاه و بلند در دیوان خاقانی، مخاطب را به خوبی با او آشنا میکند.
شهبازی سخنانش را با ذکر مورد بالا آغاز کرد و گفت: بحث من دربارهی تناقضهای شخصیتی خاقانی است. در مقدمهی این بحث سه نکته را باید بگویم. نخست اینکه خاقانی سه اثر اصلی دارد که در استناد آنها به او شکی نیست: منشآت، تحفةالعراقین و دیوان او که مجموعاً ۱۷ هزار بیت است. امکان این که همهی آنها را بررسی کنیم وجود ندارد. به همین دلیل تمام پژوهشم را محدود کردهام به دو قسمت از دیوان خاقانی: یکی قطعهها و دیگری قصائد کوچک. در دیوان خاقانی ۳۲۲ قطعه هست. در بین قالبهای مختلف شعری قالب قطعه بیشترین ارجاع را به جهان بیرون و جهان درون گوینده دارد. در واقع اگر بخواهیم محیط طبیعی و اجتماعی و جغرافیایی یک شاعر را بشناسیم یا اینکه دربارهی درون او اطلاعاتی به دست بیاوریم به نظر میرسد قطعهها بیشترین اطلاعات را در اختیار ما قرار میدهند. این یکی از اصول مهم تحقیق در متون ادبی است که برای شناختن محیط ادبی یک شاعر و جامعهی او قطعهها شامل بیشترین اطلاعات ممکن هستند.
شهبازی یادآور شد: به نظر من قطعهها مهمترین شعرهای خاقانی برای ورود به دنیای او هستند. دیگر اینکه در دیوان خاقانی ۱۱۷ شعر وجود دارد که در چاپ مرحوم سجادی به عنوان «قصائد کوچک» جدا شدهاند. خاقانی در این قصائد کوچک اطلاعات خوبی دربارهی خودش و جهان و سرشت انسان به ما میدهد. به نظر آقای مؤید شیرازی برای شناخت خاقانی بهترین شعرهای او همین قصائد کوچک هستند. حرف استاد درست است اما با یک قید، و آن اینکه قطعهها از قصائد کوچک هم اطلاعات بیشتری در اختیار ما قرار میدهند. پس بحث من مبتنی است بر ۱۱۷ قصیدهی کوچک و ۳۲۲ قطعه. به نظرم نتایجی که بر اثر این جامع آماری به دست میآوریم قابل تعمیم به بقیهی دیوان خاقانی است.
شعر خاقانی کمتر از حافظ و مولانا تأویلپذیر است
نکتهی دوم در مقدمه این است که شعر خاقانی رنگارنگ و پُرتنوع
و پُر از عجایب زبانی و بلاغی و صورِ خیال است. با همهی اینها، شعر او در قیاس
با شعر حافظ و مولانا و بزرگانی مانند آنها کمتر تأویلپذیر است. یعنی حدسم این
است که شعر خاقانی تکمعنایی است و چند معنایی نیست؛ شعری نیست که به مخاطب اجازه
بدهد هرگونه برداشتی که میخواهد از آن داشته باشد. به تعبیر دیگر، شعر خاقانی
آبستن احتمالات مختلف نیست و خواننده را در وضعیتی قرار نمیدهد که از شعرهای او
برداشتهای متعدد و متنوع کند. از این حیث شعرهای خاقانی باز هم به ما کمک میکنند
که از آنها برای راه یافتن به دنیای درونی او استفاده کنیم.
سومین نکتهی مقدمه این است که خاقانی یک ویژگی دارد که من اسم آن را «فاشگویی»
گذاشتهام. این نام را از حافظ گرفتهام. ویژگی فاشگویی یعنی توانایی برمَلا کردن
خود آنگونه که هستیم. این ویژگی در خاقانی بسیار بارز است. او از آن کسانی نیست
که بخشهایی از وجودشان را عمداً یا غیر عامدانه پنهان کنند. خاقانی بی ملاحظه و
بسیار بیپروا، صریح و شفاف و فاشگو است. حتی در جاهایی سخنانی دارد که ممکن است
به مذاق مخاطب خوش نیاید، اما باز هم پنهان نمیکند و با صراحت تمام حرفش را میزند.
این ویژگی فاشگویی، در کنار آن ویژگی تک معنایی بودن شعر او و ارجاعات فراوانی که
در قطعهها و قصائد کوچکش هست، ابزارهای بسیار مطمئنی در اختیار ما قرار میدهد که
با تکیه بر آنها بتوانیم دربارهی خاقانی اظهار نظر کنیم. ۹ قطعه در دیوان خاقانی
هست که با تعبیر «من که خاقانیام» شروع میشود. این تعبیر در نزد شاعران دیگر
خیلی کم است. در بین قصائد کوچک او ۳ شعر هم هست که «من که خاقانیام» در آنها
آمده است. اگر همین ۱۲ شعر را بررسی کنیم متوجه میشویم که چقدر خاقانی در اظهار و
ابراز خودش بیپروا است و خود را آنگونه که هست نشان میدهد. این مقدمهی بحثم
بود.
تناقضگویی تعجبآورترین و شگفتزاترین مسأله در دیوان خاقانی
شهبازی خاطرنشان کرد: به نظر من دیوان خاقانی دیوان شگفتیها است. یعنی خوانندهی ژرفاندیش وقتی با خاقانی روبهرو میشود، در هر قدمی خود را با یک شگفتی و نوآیینی روبهرو میبیند. واقعاً دیوان او بیشباهت به سرزمین عجائب نیست. خیلی امور تعجبآور و غافلگیرکننده در دیوان خاقانی هست. یکی از تعجبآورترین و شگفتزاترین مسائل در دیوان خاقانی تناقضهایی است که دارد. این دیوان پُر از تناقض است. این تناقضها همهجا خواننده را همراهی میکنند. من فهرستی از تناقضهای دیوان خاقانی تهیه کردهام. چند تا از آنها چنین است: شعرستایی و شعرستیزی؛ فضلگرایی و فضلگریزی؛ خودستایی و خودْکمبینی؛ عزت نفس و مانند کردن خود به سگ؛ مدحگویی و نکوهیدن مدحگویی؛ عقلگرایی و فلسفهستیزی؛ جاهطلبی و زهدگرایی؛ ظاهرگرایی و باطنگرایی؛ آزمندی و قناعتستایی؛ علاقهی فراوان به روابط دوستانه و گرایش شدید به خلوتگزینی؛ هجو کردن دیگران با تندترین الفاظ و بیزاری جستن از هجو. اینها نمونههای مختصری از تناقضهای دیوان خاقانی است. اگر دیوان او را بخوانیم از این تناقضها فراوان مییابیم. تنها چند نمونه را توضیح میدهم.
خاقانی شیفته شعر است اما گاهی بیرحمی میکند
در اینکه خاقانی کشتهمُردهی شعر است شکی نیست و در اینکه شعر برای او مهمترین مسألهی زندگی است سخنی نیست. او یک شاعر بالذات است و بیشتر از استعداد ذاتی برای شعرگفتن، بخش عظیمی از عمرش را صرف مطالعهی دیوانهای شعری کرده است؛ هم دیوانهای فارسی و هم عربی. او تأمل فراوان در زبان فارسی و جوهر هنری کلمات داشته است. در بیابانهای دورپهنای خیال سِیر کرده و توانسته زیباترین شعرها را در زبان فارسی بیان کند. بدون اغراق صدها بار هم به شاعر بودن خودش افتخار کرده و خودش را بزرگترین شاعر پانصد سال گذشته و حتی پانصد سال آینده دانسته است. در کنار این ستایشهایی که از شعر میکند یکدفعه مواجه میشویم با سخنانی که کاملاً شعر را فرو میکوبند و نسبت به شعر تحقیر و بی احترامی نشان میدهند. یک نمونهی آن چنین است: «بر زمین هر کجا فلکزدهای است/ بینوایی به دست فقر اسیر؛ شغل او شاعری است یا تنجیم/ هوسش فلسفه است یا اکسیر؛ چیست تنجیم؟ تعطیل/ چیست اکسیر و شاعری؟ تزویر» کسی که این همه عاشق شعر است شعر را تزویر میداند؛ پس احساس میکنیم که دچار تناقض است. از یک سو شیفتهی شعر است و از سوی دیگر بیرحمانه به شعر بیاحترامی میکند.
گاهی خاقانی از مدحگویی اظهار پشیمانی میکند
دومین نمونه هم برخورد متناقض خاقانی با مدحگویی است.
خاقانی یکی از بزرگان ادبیات ما است که مدحهایی برای شروانشاهان سروده و برای
وزرای آنها هم. اما همین شخص که زیاد مدح گفته و احتمالاً از راه مدحگویی زندگی
خود را میگذرانده، در جاهای فراوانی، بیش از ۵۰ مورد، با شدیدترین لحنی مدحگویی
را نقد و از مدحگویی خودش اظهار پشیمانی میکند و عذاب وجدان دارد که چرا به
پادشاهان نزدیک شده است و خود را برای آنها کوچک میکند: «همه طغرای طغیان است بر
درگاه سلطانان/ اگر نه مرد تابوتی چه طغرا جوی طغیانی؛ شب و روزت قراخان است و آقسنقر/
تو روز و شب قراخان را ثنا گویی و بر آقسنقر دُر افشانی»
خواستم این است که بگویم شخصی که دیوان خاقانی را میگشاید خود را با حجم عظیمی از
تناقضها روبهرو میبیند. من خیلی فکر کردم که ببینم چگونه میتوانیم این تناقضها
را توجیه کنیم. ۱۰ فرضیه به ذهنم رسید که کل بحثم را شامل میشود. بعد تلاش میکنم
که این ۱۰ فرضیه را بررسی کنم و بگویم که با کدام یک از این فرضیهها میشود تناقضگوییهای
خاقانی را توجیه و تبیین کرد.
فرضیههایی درباره تناقضگوییهای خاقانی در دیوان اشعارش
اولین فرضیه این است که بگوییم خاقانی بیمار روانی بوده و اسکیزوفرنی داشته است یا دوقطبی بوده است و دوشخصیتی؛ در وجود او یک نوع اختلال روانی وجود داشته است که توانسته این اندازه متناقض حرف بزند. این چیزی است که بعضیها گفتهاند. دومین فرضیه این است که بگوییم خاقانی ریاکار و ناصادق بوده است. انسانهای ریاکار بین ِبود و نمود، بین ظاهر و باطنشان فاصله وجود دارد و وحدت روانی و یکپارچگی شخصیتی ندارند. کسی که ریاکار باشد حتماً در زبان او تناقض به وجود خواهد آمد. سومین فرضیهای که میتوانیم بگوییم این است که خاقانی نابغه بوده است. میدانیم که نوابغ یک سری ویژگیهای روانشناختی خاص دارند. نوع نگاه نوابغ به هستی با بقیهی آدمهای معمولی متفاوت است. نگاه نوابغ از ظواهر امور نفوذ میکند و به ژرفساخت آنها راه مییابد. از سوی دیگر واکنشهای نوابغ با آدمهای دیگر فرق میکند. یکی از مشترکات نوابغ این است که جامع اضداد هستند. طبق این فرضیه میتوانیم بگوییم که خاقانی نابغه است و تناقضها و تضادهایی که در شعر او میبینیم نتیجهی نبوغ فراوان اوست.
فرضیهی چهارم شاعر بودن خاقانی است. کسانی که ذاتاً استعداد شعر دارند و نگاهشان به هستی هنری و شاعرانه است، ویژگیهای خاصی دارند. از اینجهت ردیابی اندیشههای شاعران کار دشواری است. شاعر در طوفان احساسات زندگی میکند. خاقانی شاعر است و شاعران اساساً متناقضگو هستند. فرضیهی پنجم این است که بگوییم خاقانی در عالم اندیشه و تفکر مقام پایینی دارد. انسانهایی که به درجات بالای تفکر میرسند، اجزای مختلف اندیشه و جهانبینی آنها با هم سازگاری دارد، اما انسانهایی که سطحی هستند و به این درجه از عمق نرسیدهاند هر بخشی از وجودشان یک ساز میزند و بین اجزای مختلف فکری آنها تضاد وجود دارد. طبق این فرضیه باید بگوییم که خاقانی شاعر بزرگی است، اما متفکر کوچکی است.
فرضیهی ششم این است که بگوییم خاقانی انسان بوده و سرشت انسان این است که در برزخ میان حیوان و فرشته زندگی کند و در برزخ میان حقیقت و پندار باشد. زندگی انسان سرشار از تناقضها و تضادها است. فرضیهی هفتم این است که خاقانی در میانهی تناقضهای الهیاتی گرفتار شده بود. زندگی بشری و ساختار جهانی که در آن زندگی میکنیم به گونهای است که مهمترین مسائل بشری همواره به صورت راز باقی میمانند. یعنی با عقل محدود بشری رازگشایی از تمام آنها امکانپذیر نیست. مسألهای مانند جبر و اختیار یا مسألهی مرگ و امثال اینها مسائل همیشگی انسان است. هر انسان اندیشمندی دائماً بین این دو در تردد است. میتوانیم بگوییم که خاقانی در میانهی این تناقضها گرفتار بوده و نمیتوانسته تکلیف خود را با آنها یکسره کند. از این حیث هیچ حَرَجی متوجه وی نیست. این مسائل ذاتاً ناگشودنی هستند.
فرضیهی هشتم میتواند این باشد که خاقانی تحت تأثیر آموزههای دینی جامعهی خودش بوده و در درونش تضاد و تناقض را تجربه کرده است. نهمین فرضیه این است که بگوییم حوادث اجتماعی، شرایط دنیای بیرون، مسائل خانوادگی و مسائل اقتصادی باعث شدهاند خاقانی با خودش دچار جنگ و تضاد بشود. او در درون خودش تضادی ندارد، اما وقتی در بیرون تضاد را میبیند نسبت به باورهایش دچار تردید میشود و این تردیدها را در درون شعرهایش نشان میدهد. اکنون یکیک اینها را بررسی میکنیم تا ببینیم که آیا این فرضیهها دربارهی خاقانی درست هستند؟ دهمین فرضیه را بعد از این خواهم گفت.
آیا فرضیههای تناقضگویی دربارهی خاقانی درست هستند؟
شهبازی در شرح موارد فوق گفت: فرضیهی نخست این بود که خاقانی بیمار روانی بوده است. من تقریباً تردیدی ندارم که هر کس بی پیشفرض دیوان خاقانی را بخواند احساس میکند که با یک آدم سالم و بزرگ سر و کار دارد و نه با یک آدم روانی. انسانی که آنهمه زیبایی تولید کرده است نمیتواند در درون خود بیمار باشد. خاقانی انسانی است که وجدان اخلاقی قویای دارد و مطلقاً در پی آزار دیگران نیست. بنابراین فرضیهی اول قطعاً نادرست است. فرضیهی دوم این بود که خاقانی ریاکار است. این به نظر من با مرور سریع دیوان او قابل رفع است. خاقانی نه تنها ریاکار نیست بلکه به شکل افراطی شفاف و صریح و صادق است. او تقریباً چیزی را از مخاطب خود پنهان نمیکند. خاقانی آدم بینقابی است. پس ریاکاری را نمیشود به عنوان فرضیه در تبیین تناقضهای دیوان خاقانی مورد توجه قرار داد. فرضیهی سوم نبوغ را برمیشمرد. به نظر من این عامل حتماً باید در تحلیل شخصیت خاقانی مورد توجه قرار بگیرد. ما به هیچ روی خاقانی را با معیار انسانهای عادی نباید بررسی کنیم. او حقیقتاً یک نابغهی تمامعیار است. نوابغ هم جامع اضدادند. از این نظر در تبیین تناقضهای خاقانی نبوغ او را حتماً باید مورد توجه قرار داد.
فرضیهی چهارم شاعر بودن او بود که به نظر من کاملاً موجه است. او به تمام معنا شاعر است و چون چنین است نحوهی اندیشیدن و نگاه او به مسائل و جهان هستی و واکنش نشان دادن او به پدیدههای بیرون طبیعتاً با آدمهای معمولی فرق میکند. فرضیهی پنجم میگفت که خاقانی در عالم اندیشه آدم میانمایهای است. به نظرم میرسد این حرف قابل قبول نیست. خاقانی به معنای واقعی کلمه اندیشمندی است بزرگ. در بسیاری از قطعههای او اندیشه موج میزند. فرضیهی ششم میگفت خاقانی در برزخ میان فرشته و انسان قرار دارد و تناقضهای او نتیجهی سرشت برزخی اوست. به نظر من این نظریه را باید جدی گرفت. حقیقتاً خاقانی اینطور آدمی است. تناقضات او نه تنها عیب او نیست بلکه نشان میدهد خاقانی زندگی را عمیقاً فهمیده است. چون سرشت و سرنوشت بشری این است که آمیخته با کشمکش و تضاد و تناقض باشد. فرضیهی هفتم میگفت خاقانی در میانهی تناقضهای الهیاتی است. من هرچه در دیوان خاقانی دقت و ژرفنگری کردم چیزی به نام تناقضهای الهیاتی ندیدم. تقریباً تردید ندارم که ذهن خاقانی درگیر چنین تناقض هایی نبوده است. او یک مسلمان اشعری معتقد و متشرع است. به نظر من به تئوری هفتم نمیشود توجه کرد.
فرضیهی هشتم میگفت که تناقضهای خاقانی تحت تأثیر آموزههای جامعهی خودش بوده است. خاقانی از سویی یک دیندار متشرع است. فکر نمیکنم کسی بی پیشفرض خاقانی را بخواند و نهایتاً به این نتیجه نرسد که با یک شاعر دیندار متشرع سر و کار دارد. رگههایی از زهدگرایی هم در خاقانی وجود دارد. از سویی دیگر لذتهای حسی و مادی هم برای او مغتنم است. در این قطعه، خاقانی از مطلوبها و ایدهآلهای زندگیش یاد میکند: «چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را/ گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست؛ مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان/ باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهی مست». دو تا از ایدهآلهای خاقانی اخلاقی است: مال پاشیدن و راز پوشیدن؛ دو تا کاملاً حسی و مادی است: بوسیدن معشوقهی مست و بادهگساری. او بین دینداری و لذت بردن دچار تضاد است. فرضیه نهم میگفت علت تناقضگویی خاقانی مسائل اجتماعی و اقتصادی و خانوادگی اوست. در واقع در اطراف خاقانی فقر و بیوفایی دوستان و بیتوجهی پادشاهان خیلی زیاد بوده است. اینها باعث میشدند خاقانی در زمانهایی دچار تضاد بشود. او از یک سو عاشق این است که شاعر بزرگی باشد و از یک سو احساس میکند که دورهی ممدوحانی مثل محمود غزنوی گذشته و دیگر از آن پولها به شاعران داده نمیشود. از سویی دیگر نیازمندیهای زندگی خودش را دارد و ناگزیر است برای گذران زندگی دنبال مدح برود. او احساس میکند که بین شعر و زر تضاد وجود دارد: «جگرم خشک شد از بس سخن ِ تر زادن/ سخن تر چه کنم؟ زرِ تَرَم بایستی». این تضاد خاقانی دقیقاً ناشی از شرایط بیرونی است. در واقع میخواهم بگویم که اگر تناقض در شعر خاقانی هست حتماً به شرایط بیرونی نگاه کنیم و به فقر خانوادگی او و به بیدادگری شاهان زمانهی او و بیوفایی مردم اطراف او توجه داشته باشیم.
دانستن سیر تحول شخصیتی خاقانی با تاریخدار بودن اشعارش
شهبازی در پایان افزود: از بین ۹ فرضیهای که عرض کردم این
۵ فرضیه را حتماً در تبیین تناقضهای خاقانی باید مورد توجه قرار داد: نبوغ فراوان
خاقانی؛ شاعر بودن خاقانی؛ مسائل اجتماعی و خانوادگی؛ قرار داشتن خاقانی در مقام
انسانی؛ و بالاخره گرایش او به دینداری و کشش شدید او به امیال.
اما اگر عامل دهم را در نظر نگیریم بحث ناقص میماند. عامل دهم این است که شعر
خاقانی محصول ۵۰ سال شاعری است. طبیعتاً در این ۵۰ سال خاقانی از نظر فکری و عاطفی
و احساسی و باوری در یک سطح توقف نکرده است. خاقانی انسانی اندیشمند و اهل جستوجو
و پرسش و اهل حقیقتجویی است. تردید ندارم که او در طی این ۵۰ سال دائم در اندیشهی
خودش تجدید نظر کرده است. چیزهایی را رها کرده و چیزهایی را پذیرفته است. بخشی از
تناقضهای دیوان خاقانی مربوط به این است که شعرهای او مربوط به دورههای مختلف سن
اوست. اگر شعرهای خاقانی تاریخ داشتند ما میتوانستیم سیر تحول شخصیتی او را ترسیم
کنیم. در آن صورت هیچ تردیدی ندارم که تعداد زیادی از این تناقضها از بین میرفتند.
یعنی متوجه میشدیم شعرهایی که تناقض دارند مربوط به دورههای مختلف حیات خاقانی
هستند.