هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار
چنین چرا دلتنگم؟ چنین چرا بیزار
زمین زآمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار رد پا بیزار
قدم زدم ریههایم شد از هوا لبریز
قدم زدم ریههایم شد از هوا بیزار
اگر چه میگذریم از کنار هم آرام
شما زمن متنفر من از شما بیزار
به مسجد آمدم ونا امید برگشتم
دل از مشاهدهی تلخی ریا بیزار
به خانهام بروم؟ خانه از سکوت پر است
سکوت میکند از ازندگی مرا بیزار
تمام خانه سکون وتمام شهر صداست
از این سکوت گریزان از آن صدا بیزار
فاضل نظری