کد مطلب: ۱۱۰۰۴
تاریخ انتشار: شنبه ۱ مهر ۱۳۹۶

یک استکان شعر

ماه مهر است و دلم مدرسه‌ای می‌خواهد
به بزرگی دل خسته این شاگردان

با صفا مدرسه‌ای دور ز هر تجدیدی
همه‌اش جمعه به تعطیلی یک تابستان

مکتبی کاش بسازیم در این نزدیکی 
تا در آن کودک دانش نشود سرگردان
 
یا معلم نکند بسته ده تایی را 
تا سر برج دگر قرض برای مهمان

کاش می‌شد ننویسند به چشمی پر آب 
کودکان بر دل خون پدر بابا نان

من نمی‌دانم اگر باز قطاری باشد 
جامه را مشعل مهری کند آیا دهقان
 
روبهک قالب ناچیز پنیری را باز 
می‌رباید به فریب از نوک زاغی خوشخوان
 
مرده گاوی که دهد شیر به کوکب خانم 
بر سر سفره او سر زده آید مهمان

فصل باران گهرهای فراوان شاید 
رفته از جنگل خوش آب و هوای گیلان

گفته تصمیم گرفته است که کبری امشب 
تا کتابش نشود خیس به زیر باران

از قضا گرگ به این گله زده از غصه 
تا به فریاد نخندد ز دروغی چوپان

اکرم عاطفه‌ها گشته سه روزی بیمار 
موش بدجنس شبی خورده هما را دندان

مشق شب گر که نوشتیم و کتابی خواندیم 
مقصد آن است که از این همه باشیم انسان

 

شاعر (؟)

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST