کلید واژه
سعدی، پترارک، غزل، سونت، سنتهای عاشقانه
چکیده
پژوهش حاضر به سنجش مشترکات سنتهای عاشقانهی غزل پارسی، با تکیه بر غزلیات سعدی بهعنوان نمایندهی شاخص آن، با سنتهای عاشقانهی مکتب پترارکی، با تکیه بر سونتهای شخص پترارک که پایهگذار این مکتب در ادبیات اروپا شناخته شده است، میپردازد. از آنجاکه اصطلاح «سنت پترارکی»، در ادبیات اروپا، به مجموعه آداب و شیوههای خاص عشقورزی دلالت دارد و این سنت، بسیار به سنت عاشقانهی غزل فارسی شبیه است، بر آن شدیم که با طرح سنتهای عاشقانهی پترارک (به عنوان تکاملبخشِ نخستین ژانر غنایی اروپا) و آوردن شاهدمثالهایی از سعدی و پترارک و همچنین توجه به صورخیال، لفظ، چگونگی تطور مطلب و ... در اشعار مذکور، چارچوب سنتهای عاشقانهی شعری هر دو شاعر و قرابت این سنتها را برجسته کنیم. در این راستا عناصر تشکیل دهنده و مضامین سنتهای عاشقانهی دو شاعر را طبقهبندی کرده و ضمن ذکر عناصر و مضامین، شاهدمثالهایی نیز آوردهایم.
مقدمه
پیوند غزل سعدی با سونت پترارک
غزل سعدی در قرن سیزدهم میلادی سروده شده است و حدود یک قرن پس از او نیز پترارک در ایتالیا سونت میسرود. نقش منحصربهفرد سعدی در تکامل غزل فارسی، نه در تغییر موضوعِ آن بلکه در تحول بخشیدن به شیوه پرداختن مطلبی است که موضوع در قالب آن سروده شده است و این یکی از جوانبی است که ساختار غزل سعدی را به ساختار سونت اروپایی نزدیک میکند. سونت ایتالیایی، نخستین ژانر غنایی اروپا در آستانهی رنسانس است که در دست پترارک به کمال رسید. «عشق در غزل سعدی، برداشتی شاعرانه از مصالح عشق عاطفی که آرمانی و پرورانده شده باشد، نیست بلکه یک نوع الزام و بایستن اخلاقی است که با ضوابط و تصویرهای عشق گیتیانه وصف میشود» (دشتی، ۱۳۸۱: ۱۰۴). از همین رو عشق در غزلیات سعدی آیین خاص خود را دارد و ابعاد این آیین را میتوان ذیل عنوان سنتهای عاشقانه غزل سعدی و در مقایسه با سنتهای عاشقانه پترارکی بررسی و مطالعه کرد. همچنین مروری در غزلهای سعدی نشان میدهد که او هنگام سرودن آنها به رفتار نیکوی انسانی و آرمان اخلاقی که بدان باور داشته، در قلمرو شعر غنایی بیان هنری داده است؛ این واقعیت یکی از {دیگر} زمینههایی است که هنر سعدی را با سرایندگان آستانه و آغاز رنسانس اروپایی همتراز میکند. شاعران و هنرمندان صدر رنسانس اروپا نیز اندیشمندانی چندجانبه بودند و در اشعار خود به رفتار نیک و ارمان زیبایی توجه میکردند.
محمود عبادیان در بیان دلیل ترجیح سونت پترارک (و نه مثلا سونت دانته) در جهت مقایسه با غزل سعدی و همچنین ترجیح غزل سعدی (و نه سایر غزلسرایان فارسی) برای چنین مقایسهای، نیز میگوید: «پترارک فاقد پیوندی است که شاعری چون دانته را با دوران پیش از رنسانس مربوط میساخت. از یک سو سونت ایتالیایی از دانته به پترارک سیر تکاملی پیموده و موضوع و مطلب آن رنگ زندگی خاکی گرفته است؛ از دیگر سو روش و بینش پترارک به روش سعدی نزدیکتر است تا به دیگر غزلسرایان فارسی» (عبادیان، ۱۳۷۳: ۱۴۸).
نکتهی دیگری که مقایسهی غزل سعدی و سونت پترارک را توجیهبردار میکند، وحدت شکل و مضمون در هر دو چکامه است. همانطور که تطور مطلب ایجادکننده وحدت مضمون و شکل در غزل سعدی است،. در سونت پترارک نیز نوعی توصیف اعتلایی مطلب در اکتاو و سستت دیده میشود که مبین وحدت مضمون و شکل سونت اوست.
برای ذکر وجه اشتراک دیگر این دو شاعر میتوان به این نکته اشاره کرد که هر دو به عشق و دوستی با جوهر انسانی روی آوردند و بهعبارتی با گرایش به آیین عشق آرمانی، ستایش کمال و جمال دنیایی را با توجه به جنبهی معنوی آن وصف کردند و نیز هر دو، یکی از جنبههای سنت شعر غنایی پیش از خود را رها کردند؛ پترارک روش تمثیلگرای دانته را که از مطالب مذهبی مایه گرفته بود ترک کرد و سعدی طرز توصیف عرفانی جمال و کمال را کنار گذاشت و در نتیجه هر دو از تصویرهای تمثیلی و ابهام مطالب دوری کردند. همچنین باید گفت که هر دو شاعر، ستایش جمال و کمال را نه بهعنوان عناصری مطلق بلکه از جهت تأثیری که در انسان دارند مطرح میکنند.
طبقه بندی سنتهای عاشقانه غزل سعدی و سنتهای عاشقانه پترارکی
۱.۱. سنتهای مربوط به معشوق
۱.۱.۱.۱. ویژگیهای ظاهری معشوق
۱.۱.۱.۱.۱.۱. زیبایی آرمانی و قدسی
در غزل عاشقانهی سعدی، معشوق حسن آرمانی و فرامادی دارد و این مضمون با تصاویری از جمله تشبیه معشوق به حور و پری و تصویر صورت بهشتی و روحانی او جلوه میکند:
هر آن کست که ببیند روا بود که بگوید که من بهشت بدیدم به راستی و درستی
(سعدی، ۱۰۶:۱۳۸۵ )
در سونت پترارک نیز سیمای نورانی معشوق و نسیمی که از طرف او میوزد و به عاشق تسلی میبخشد، یادآوری است از قلمرو بهشت. چنان که در سونت ۱۰۹ میگوید:
نسیم ملایمی که از سیمای پرفروغش
به همراه آوای کلام بخردانهاش جاریست
به هر جا که دمی زند، هوایی مطبوع و تازه به بار میآورد،
گویا روحی از دیار بهشت
همواره در آن هوا تسکین و قرارم میبخشد
تا به حدی که قلب خستهام هیچ جای دیگر قادر به نفس کشیدن نیست.
۲.۱.۱.۳.۱.۱. نورانیت
سعدی این مضمون را با آوردن تصاویری از جمله ناتمامی ماه و خورشید در برابر شدت نورانیت معشوق یا تابیدن ماه و خورشید از گریبان او ظرافت میبخشد:
بامدادی تا به شب رویت مپوش تا بپوشانی جمال آفتاب
(همان، ۹۱)
پترارک نیز در سونت ۲۱۹ هنگام صبح با گشودن چشم به روی معشوق او را قرین خورشید میبیند و حتی معشوق را زائل کنندهی نور خورشید میداند درست همانگونه که خورشید، نور ستارگان را زائل میکند:
این چنین بر میخیزم تا سلام گویم بر سپیده دم،
و آفتابی که با او قرین است، و بیش از آن بر خورشیدی دیگر
که روزگار شباب حیرانش بودم، چونان امروز.
۳.۱.۱.۵.۱.۱. زیبایی وصف ناشدنی (عاشق از وصف زیبایی او عاجز است)
سعدی این مضمون را در جای جای دیوان غزلیات مطرح کرده است:
من در همه قولها فصیحم در وصف شمایل تو اخرس
(همان، ۳۲۵)
پترارک نیز در سونت ۲۴۸ ضمن شمردن مجموعهی فضایل و زیباییهای معشوق، زبان خود را در وصف او قاصر میبیند. به این ترتیب که در ابتدای سونت هر کسی را که خواهان دیدن مجموعهی فضایل در پیکرهای واحد است به تماشای معشوق خود دعوت میکند و اطمینان دارد که مخاطب پس از دیدن معشوق بر گنگی و قصور اشعار شاعر معترف میشود.
۴.۱.۱۷.۱.۱ وصف اعضای بدن معشوق
سعدی و پترارک در وصف جسم و اعضای بدن معشوق توصیفاتی آوردهاند که ما برای مختصر کردن آنها به سه مورد (چشم و زلف و دست) اشاره میکنیم:
چشم
پترارک در مجموعه سرودهها علاوه بر ذکر ویژگیهای ظاهری چون سیاه و سفید بودن چشم در سونت ۱۵۱ با بهرهگیری از انساننمایی و تشخیص۱ به ویژگیهای خیالانگیز چشم میپردازد و برای مثال چشم لائورا را تیرافکن میبیند.
سعدی نیز میگوید:
به دوستی گله کردم ز چشم شوخش گفت عجب نباشد اگر مست تیغزن بکشد
(همان، ۲۴۶)
زلف
هر دو شاعر حلقهی زلف معشوق را جذاب و گیرا میدانند و این مضمون با تصویر اسارت دل عاشق در دام زلف یار، پرورده میشود و از آن بهعنوان دام یاد میشود. شیخ شیراز چنین میگوید:
مرغ جانم را به مشکین سلسله طوق بر گردن نهادی چون حمام
(همان، ۲۲۲)
درسونت ۵۹ نیز از گرفتاری در دام زلف یار یاد شده است:
عشق از برای اسارت نهان داشت دامی در حلقهی زلفی زرین.
دست
هر دو شاعر صفت سپیدی دست معشوق را ستودهاند. دست معشوق در عین سپیدی و زیبایی، کمر به آزار عشاق نیز بسته است:
شاید ای نفس تا دگر نکنی پنجه با ساعدی که سیمین است
(همان، ۱۷۱)
در سونت ۳۸ نیز عاشق از دست سیمین معشوق شکوه میکند چرا که او را از خود میراند و مانع دیدار یار میشود:
شکوه دارم از دست سپیدی که
همواره کمر به آزارم بسته است
و چون سنگی سد دیدگانم میشود.
۲.۱.۲.۱ خصلت و خوی معشوق
۱.۲.۱۱.۲.۱ تقدس و روحانیت و سیرت نیک
در غزل سعدی معشوق به سیرت نیکو خوشخویی متجلی است:
چه روی است آن که دیدارش ببرد از من شکیبایی گواهی میدهد صورت بر اخلاقش به زیبایی
(همان، ۱۳۵)
در سونت ۲۴۸ نیز پترارک معشوق خود را تقدس میبخشد و او را دارای سیرت نیک و مجموعهی فضایل مینامد.
۲.۲.۱۳.۲.۱ بلندمرتبگی
سعدی بلندمرتبگی معشوق را بیشتر با استفاده از الفاظی چون امیر و پادشاه و ... مطرح میکند:
درویش را که نام برد پیش پادشاه هیهات از افتقار من و احتشام دوست
(همان، ۱۸۷)
پترارک نیز مقام و مرتبهی معشوق را بس رفیع میداند و در سونت ۳۱ جایگاه او را حتی بالاتر از افلاک میداند.
۳.۲.۱۵.۲.۱ دست نیافتنی است
معشوق دسترسگریز است و همین است که به بزرگترین درد و دغدغهی عاشق (فراق) میانجامد.
تو مشک بوی سیه چشم را که دریابد که همچو آهوی مشکین ز آدمی برَمی
(همان، ۸۳)
مجموعه سونتهای پترارک نیز هرگز با کامیابی میانهای ندارد. حتی در زمان حیات معشوق (پیش از مرگ لائورا) عاشق نمی تواند به وصال او برسد. او دور از دسترس است. چنان که در سونت ۱۹۰ با بیانی استعاری او را در هیئت «ماده گوزنی در میان سبزهها» تصویر میکند:
ماده گوزن سفیدی بر من رخ نمود
بر سبزهها، با دو شاخ زرین۲
زیر سایهی درخت باهشتان و بین دو رود
هنگام طلوع خورشید و در فصلی نارس۳
سیمایش بس شیرین و سرش بس گران
با تمام توش و توانم از پی او رفتم
راست چون زر پرستی در پی گنج
که تلخی رنجش را با لذت تفحص، گوارا کند.
«مرا لمس نکن»، با الماس و زبرجد
نگاشته شده بود بر دور گردن دلفریبش
«سزار مرا خشنود کردهای اگر آزاد بگذاریَم»
خورشید به میانهی روز رسیده بود
با چشمانی آزرده از تعقیب بی حاصل
به درون آب جستم و او ناپدید شد...
این که منظور از«سزار» در بند سوم کیست، قرنها مسئلهی بحث برانگیز بین پژوهشگران بوده است؛ عدهای از مفسران، سزار را رمزی برای خداوند دانستهاند که لائورا را فارغ از امیال جسمانی و زمینی آفریده است. صرف نظر از هویت او، نکتهی توجه برانگیز، حضور اوست که نشانهی دسترسگریز بودن معشوق است.
۴.۲.۱۷.۲.۱ کبر و خودبینی
سعدی معشوق خود را خودبین و متکبر تصویر میکند. چندان متکبر است که با کس سخن نگوید و از شدت تکبر به دیگران بهویژه عاشق نگاه هم نمی کند اگر هم نگاه می کند متکبرانه و به چشم حقارت به عاشقان می نگرد:
تو در آیینه نگه کن که چه دلبری ولیکن تو که خویشتن ببینی نگهت به ما نباشد
(همان، ۱۳۸)
میرود وز خویشتن بینی که هست در نمیآید به چشمش دیگری
(همان، ۳۵)
پترارک نیز این مفهوم را در سونت ۴۵ با تصویر شِکوهی عاشق از آینه مطرح میکند؛ آینه است که معشوق را متکبر و خودبین کرده و او را به اخراج عاشق از قلب خود برانگیخته است. چنین است که عاشق آن را دشمن خود میپندارد:
عدویم، آینه، که در دلش
نظاره میکنی دو دیده را -ستودگان عشق و مینو-
والهت کرده و شیدا، نه به صرف حسن پیدا
به حلاوت و ملاحتی فرامیرا
به رهنمودش، بانو
براندیَم ز ملجأ و مأوا...
۵.۲.۱۹.۲.۱ عشاق فراوان دارد
نه تنها عاشق که عدهی کثیری، شیدا و اسیر معشوق هستند. حتی عابد و زاهد و مؤمن هم از عشق او در امان نیستند و خود نیز (چنان که گفته شد) با دیدن رویش در آیینه شیفتهی خود میشود. سعدی این مفهوم را چنین بیان میکند:
لاجرم صید دلی در همه شیراز نماند که نه با تیر و کمان در پی او تاختهای
(همان، ۱۶۵)
پترارک نیز در سونت ۴۲ در سطر آخر در وصف سیمای یار چنین میگوید:
سیمایی که اشکهایی چه بسیار از برایش چکیدهاند...
۳.۱۳.۱ تعامل و تقابل معشوق با عاشق
۱.۳.۱۱.۳.۱ جفا و سرکشی و تحقیر
سست عهدی و بیوفایی
چنین به نظر میرسد که در آیین عشقِ هر دو شاعر، معشوق مدتی راه رفق و شفقت پیش گرفته (دورانی که عاشق همیشه با حسرت از آن یاد میکند) اما پس از گرفتار کردن عاشق در بند عشق خود، بی آنکه خطایی از او سر زند، ملول شده و عهد وفا را به جای نیاورده و عاشق را گرفتار درد فراق کرده است:
وفای عهد نمودی دل سلیم ربودی چو خویشتن به تو دادم تو میل بازگرفتی
(همان،۱۰۷)
در سونت پترارکی نیز عاشق مدتی از شفقت یار بهره یافته و پس از آن دچار درد فراق شده است. او در سونت ۲۴۲ دربارهی معشوق چنین میگوید:
قدری تیمارمان داشت و رفق و شفقت پیش گرفت،
و کنون چشمانمان را دریا وار میخواهد...
یا در سونت ۶۰، عاشق با بیانی استعاری معشوق را چونان درختی تصور می کند که سالها به او عشق می ورزیده است. درختی که در آغاز بالیدن، رفتاری متفاوت باتحقیرهای امروزش داشته است؛ استعدادهای عاشق را شکوفا میکرد، با شاخههایش او را خوار نمیداشت و رنج و زحمت عاشق سبب رشدش شد اما پس از چندی چوب شیرینش طعم تلخی به خود گرفت.
بی اعتنایی و بی توجهی و تحقیر عاشق
معشوق یادی از عاشق نمیکند و کمترین توجهی به ناله و فریاد عاشق ندارد و کاملاً از حال و روز عاشق بی خبر است:
محل و قیمت خویش این زمان بدانستم که درگذشتی و ما را به هیچ نخریدی
(همان، ۳۰۸)
در سونت پترارک نیز عاشق قلب خود را هزاران بار تقدیم معشوق میکند اما او حتی حاضر نیست نگاهی به عاشق افکند و در سونت ۲۱ عاشق خطاب به معشوق چنین میگوید:
لیک مایل نیستید با سرشت متعالی خود
به نقطهای چنان حقیر نظری افکنید...
جور و بیمهری و ناز معشوق
جور و جفا: معشوق با وجود وفای عاشق، جور و جفا روا میدارد و دلشکن است. سخن و جواب تلخ و گزنده دارد و حتی عاشق را دشنام میدهد:
به چشم لطف به رویم نگه نکرد ولیک به دست جور و جفا گوشمال داد بسی
(همان، ۳۴۴)
پترارک نیز معشوق را در جفا علیه عاشق با عنصر عشق همدست میبیند و در سونت ۵۷ آن دو را چنین توصیف میکند:
دو موجود که به قاعدهای ناصواب علیه من توطئه کردهاند...
معشوق چندان جفاکار و بدخواه عاشق است که در سونت ۱۷۲ از دیدن اشک عاشق شادمان میشود و با دیدن شادی او غمگین و حتی گریان میشود. او در سونت ۸۷ حتی به کشته شدن عاشق رضایت نمیدهد و این نه از روی رحم و شفقت که از بدخواهی و رضایت ندادن او به آسودگی عاشق ناشی میشود؛ معشوق ترسان است مبادا مرگ سبب آرامش عاشق شود. او با بیرحمی، یکسره، افزایش رنج عاشق را خواستار است.
بیمهری و سنگدلی: بیمهری و سنگدلی معشوق از مضامینی است که با جفاکاری او پیوند مستقیم دارد. معشوق نامهربان و سنگدل است و التماس و زاری عاشق در او تأثیری ندارد. سعدی گاه از تصویرتشبیه دل او به سنگ، آهن و روی برای بیان این مفهوم استفاده کرده است:
دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی
(همان، ۱۶۹)
پترارک در سونت ۴۴ برای بیان اوج بیرحمی معشوق از شواهد تاریخی بهره میگیرد و در قسمت اوکتاو۴، دو حادثهی تاریخی (یکی مربوط به ژولیوس سزار و دیگری مربوط به حضرت داوود) را مطرح میکند؛ در بند اول با طرح جریان خصومت ژولیوس سزار۵ با رقیبش به نام پومپی۶ به این نکته اشاره میکند که وقتی سر بریدهی پومپی را برای سزار آوردند دلش به رحم آمد و گریست. در بند دوم نیز از پسر حضرت داوود به نام آبسالوم۷ میگوید که علیه پدر خود طغیان کرد و در نتیجهی شورش او داوود به اورشلیم پناه برد اما آبسالوم در نهایت در جنگ با فرماندهی داوود شکست خورد وکشته شد. روایت شده است که وقتی داوود این خبر را شنید سوگواری کرد. بهعبارتی هر دو مثال به رحم و شفقت انسانی حتی در مقابل دشمن اشاره دارد. در قسمت سستت۸ شاعر قصد خود را از طرح این شواهد آشکار میکند و خطاب به معشوق چنین میگوید:
مثله شدهام مینگری در چنگ هزاران هلاک
بی سرشکی که
فروریزد از آن دیدگان دلپذیر
و پیشهات یکسره خشم است و تحقیر
ناز: معشوق برخلاف نیازمندی عاشق، اهل ناز است. این ویژگی او گاه با سایر ویژگیهایش (از جمله زیبایی آرمانی و کبر و جفا و عتاب) پیوند میخورد:
وصال ما و شما دیر متفق گردد که من اسیر نیازم تو صاحب نازی
(همان، ۲۶۲)
از نشانههای بارز ناز کردن معشوق این است که به محض اینکه از گرفتار شدن عاشق در دام عشق آگاه شد روی میپوشد و جمال خود را از وی دریغ میکند. معشوق در سونت پترارک نیز پس از اینکه عاشق را دچار غم عشق کرد با نقاب و روسری، چهره و موی خود را میپوشاند و عاشق را در حسرت دیدار جمال خود رها میکند. پترارک نیز از نقاب و معجر معشوق گلایه میکند چرا که او را از مطلوب خود جدا کردهاند:
تا عشق نهان داشتم
-سِرّی که بگداختم جان-
سیمایتان بس شفیق بود و مهربان
لیک چو دریافتید سرّ عشق
زلف زرین به معجر شد نهان
چشمانتان، گیرا، یکسر گشت پنهان
و اینچنین دریغ شد ز من مطلوبم هر زمان
مهارم فتادست به دست نقاب
که تا رهسپار مرگم کند به گرما و سرما
انوار دلکش دیدگانتان را میدارد نهان .
۲.۲. سنتهای مربوط به عاشق
۱.۲۱.۲ویژگی ظاهری عاشق
۱.۱.۲۱.۱.۲ پریشان حال و گریان و بیخواب
عاشق در آیین غزل سعدی چنان آشفته و پریشان است که نه تنها دوست بلکه دشمن هم بر او دل میسوزاند و میگرید. حتی طبیعت هم با او همدردی می کند چنانکه ابر بر احوال زار او میگرید. خود نیز از شدت بیچارگی گاه بر درد بی درمان خود میگرید و گاه بر حال بی سامان و بخت پریشان خود میخندد:
بر آب دیده سعدی گرت گذار افتد تو را نخست بباید شناوری آموخت
(همان، ۲۳۸)
شباهنگام که همگان در خوابند، سر بر بالین نمینهد و بهعبارتی خیال یار مانع خواب وی میشود. بر خلاف شب عاشقان کامیاب، شب برای او طولانیست به حدی که گویا قرار نیست سپیدهدم سر بزند. عاشق پترارکی نیز در نتیجهی فراق یار همواره پریشان و در حال گریه و ناله و آه و فریاد است. در سونت ۱۰۱ گویا اشکهای او خراجیست که به عشق میپردازد:
عشق رهایم نمیکند
که خراج مستمر میطلبد از دیدگانم...
شب فراق برای او ، برخلاف شب عاشقانِ کامیاب، بیپایان است و بامدادان را ساعت خوشتری بهشمار میآورد.
۲.۱.۲۳.۱.۲ پیر بودن
عاشق در نتیجهی درد فراق، پیر و گوژپشت شده است و این خمیدهقامتی در غزلیات سعدی با تصاویر متعدد و تشبیه قامت به کمان، ابروی یار و ... مطرح میشود:
نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو دست نمای خلق شد قامت چون هلال من
(همان، ۲۲۳)
در سونت ۲۱۹ نیز که پترارک دیدار با یار را وصف میکند، عاشق را در هیئتی کهنسال به تصویر میکشد:
با رخساری از برف و گیسوانی از زر،
بی اندک شائبه یا نقصان در عشقش،
به آوای رقص شورانگیزی بیدارم می کند،
شانهزنان بر موی سفید عاشق دیرینه اش...
۲.۲۲.۲ خصلت و خوی عاشق
۱.۲.۲۱.۲.۲. شوریده بختی
عاشق در آیین عشق غزلیات، شوریدهبخت است و از طالع شوریدهی خود شکوهها دارد:
فغان من از دست جور تو نیست که از طالع مادرآورد من
(همان، ۱۸۳)
عاشق پترارکی از طالعی که در آن زاده شده به رنج است و در سونت ۱۷۴ ان را بیرحم میخواند.
۲.۲.۲۳.۲.۲ در سوز و گداز بودن
عاشق مدام در سوز و گداز است و از این جهت در موارد بسیاری با شمع یا پروانه مقایسه می شود:
گر همین سوز رود با من مسکین در گور خاک اگر باز کنی سوخته بینی کفنم
(همان، ۲۰۶)
پترارک، سوز و گداز عاشق را با طرح مثالی ملموس در سونت ۱۹ مطرح میکند به این ترتیب که موجودات را در برخورد تابش نور خورشید به سه دسته تقسیم میکند:
- امثال عقاب با چنان قدرت بینایی که میتوانند مستقیم، بر نور خورشید خیره شوند.
- امثال خفاش که نور به بینایی آنها آسیب میزند و در نتیجه تا هنگام غروب از آشیان بیرون نمیآیند.
- امثال پروانه که از حرارت تابش آن لذت میبرند و قدرت دیگر خورشید، یعنی سوزندگی آن را، تجربه میکنند.
شاعر در آخرین عبارت از اکتاو، جایگاه عاشق را در میان دستهی سوم میداند و در سستتِ همین سونت چنین میگوید:
یارای آنم نیست که خیره شوم
بر تابش یار، یا بیارایم
حایلی ز سایه یا ساعات شبانه
تقدیر، زود یا دیر، با چشمانم گریان و زمینگیر
رهسپارم کند به نظاره و آگاهم نیک
بر حاجت خویش که روان شدن است و از پی، گداختن.
۳.۲.۲۵.۲.۲. بیخبری از دنیا و عقبی و بیخویشتنی
عاشق چنان محو معشوق و خیال اوست است که از هر چه در دنیا و عقبی و حتی از خود نیز بی خبر است. شیخ شیراز چنین میگوید:
چنان به روی تو آشفتهام به بوی تو مست که نیستم خبر از هر که در دو عالم هست
(همان، ۵۱)
پترارک نیز در سونت ۱۱۶ چنین میگوید:
هرآنچه را طالبش بودم وانهادم و وجودم را
بیوقفه وقف یار کردم
تا بدانجا که هیچ کس دیگر نمیبینم و ز آنچه جز بانویم باشد
همواره رویگردانم...
۴.۲.۲۷.۲.۲. توبهشکنی
گاه میبینیم که عاشق خسته و رنجور از دلسپردگی، عزم توبه از عشق میکند اما بلافاصله توبه میشکند به وادی عشق بازمیگردد. عمر توبهی عاشق مانند عمر عهد معشوق است:
هر شب اندیشهی دیگر کنم و رای دگر که من از دست تو فردا بروم جای دگر
بامدادان که برون مینهم از منزل پای حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر
(همان، ۱۵۴)
پترارک نیز در سونت ۲۲۱ در بخش آغازین از عشق شکوه میکند و ضمن بیان بی سلاحی و تسلیم شدن عاشق را در مقابل عشق، راه به سوی توبه میگرداند و ابتدا شکست و مرگ خود را در راه عشق زیان می انگارد اما بی درنگ گفتهی خود را اصلاح کرده و این مرگ را سراسر بهره و نصیب می انگارد:
نه زیان، که سراسر منفعت است: {چرا که}بس دل انگیز است
اخگر و فروغ روشن قلبم
مدهوشم کردهاند و تهی از خود، اینچنین است که گُر گرفته
و بیست سال است که تفتهام.۹
۵.۲.۲۹.۲.۲.حسرت خوردن بر ایام وصال گذشته/ امید به وصال در آینده
حسرت خوردن بر ایام وصال گذشته
چنان که گفتیم۱۰ گویا معشوق در گذشته و در زمانی کوتاه راه مدارا و شفقت پیش گرفته بوده و پس از چندی عاشق را به درد فراق دچار کرده است. بنابراین عاشق چون معمولاً در فرقت یار به سر می برد، همیشه از گذشته و یاد دوران وصال، با حسرت یاد میکند:
دریغا عهد آسانی که مقدارش ندانستم ندانی قدر وصل الّا که درمانی به هجرانی
(همان، ۱۴۷)
پترارک نیز در سونت ۶۰ با لحنی حسرتبار و با تصویر کردن معشوق به استعارهی گیاهی، او را چون درختی میداند که درگذشته به عاشق عنایت داشته و بجای تحقیر او، استعدادهای عاشق را در زیر سایهی حمایت خود به کمال رسانده بوده است. دریغا که معشوق بر خوی و روش پیشین باقی نمانده و به گونهای غافلگیرانه امید عاشق را به یأس تبدیل کرده است.
امید به وصال در آینده
همچنین در غزلیات سعدی میبینیم که عاشق با وجود مصائبی که در راه رسیدن به معشوق پیش میآید، هیچگاه امید خود را از دست نمیدهد و دست از طلب بر نمیدارد. در واقع به امید وصال، رنج فراق را بر خود هموار میکند و چه بسا اگر امید وصل نبود، غم هجر او را از پای در میآورد.
همچنان امید میدارم که بعد از داغ هجر مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را
(همان، ۲۹۷)
پترارک نیز در سونتها عاشق را همواره امیدوار تصویر میکند.؛ او در سونت ۲۶۵ باور دارد که روزی قلب معشوق را به رقت خواهد آورد.
۳.۲.۲۳.۲ تعامل و تقابل با معشوق
۱.۳.۲۱.۳.۲وفا و تسلیم و تکریم
وفا و ثابت قدمی
با وجود سستعهدی و پیمان شکنی معشوق، عاشق همواره (نه فقط در دنیا که حتی در عالم عقبی) به او وفادار است. بهعبارتی عاشق یکیشناس و یکیپرست است و وفاداری و ثابتقدمی بارزترین صفت اوست:
نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم
(همان، ۱۳۰)
عاشق پترارکی نیز در سونت ۷۴ خود در عجب است که چگونه از وفاداری به معشوق و امید عبث و همواره خواندن او ملول نمیشود. او حتی پس از مرگ معشوق هم به او وفادار است و در بند پایانی سونت ۲۹۶ بهجای رفتن به سوی اغیار، آه و ناله برای معشوق، شعف مرگ با چنین جراحتی و زندگی در چنین دامی را برگزیده خود میداند.
تکریم معشوق
عاشق در برابر بیاعتنایی و تحقیر معشوق، وی را عزیز و محترم می دارد و بر سر و چشم مینشاند و همواره در حال ستایش و تکریم اوست و حتی معشوق را قبلهی خود میداند. او در تکرم یار به جایی میرسد که از وی میخواهد به جای قدم نهادن بر خاک، بر دیدهی عاشق قدم بگذارد:
ای که در دل جای داری بر سر چشمم نشین کاندر آن بیغوله ترسم تنگ باشد جای تو
(همان، ۲۳۵)
پترارک نیز در سونت پنج، ضمن بازی با حروف، نام معشوق خود را (Laura) به حروف آغازین دو کلمهی laudare و reverire (هر دو به معنای تکریم و ستایش) پیوند میزند۱۱ و خطاب به معشوق میگوید که هرگاه تو را میخوانم، نخستین حروف نامت مرا به تکریم وا میدارد و هنگام خواندن نامت، لفظ، خود تکریم اقتضا کند. حتی در بند دوم سونت، قدرت خود را برای تکریم و ثنای شایستهی معشوق کافی نمیداند و نیرویی درونی به او چنین میگوید: «تکریم او کار شانههایی جز شانههای توست».
بلاجویی
در غزلیات سعدی، در راه عشق، علاوه بر جفا و ناز و عتاب معشوق، بلاهای بسیاری وجود دارد و باید گفت راه عشق راه پر مخاطرهای است۱۲ اما عاشق تمام خطرها و بلاها و جفاها را به جان میخرد و عذاب و رنج عشق نه تنها بر او گران نمیآید بلکه شیرینتر از عسل مینماید. او به هیچوجه رهایی از بند عشق را نخواهد و بند و اسارت او به نوعی خودخواسته است. همچنین با رغبت تمام جور و جفای معشوق را تحمل میکند و حتی تحمل جور را از خصلتهای عاشق صادق میداند:
همه مرغان خلاص از بند خواهند من از قیدت نمی خواهم رهایی
(همان، ۱۸۹)
پترارک نیز در سونت ۸۹ از دورانی میگوید که هر بار تصمیم گرفته که از زندان عشق بگریزد، در نهایت، یوغ و زنجیر را بر آن آزادی که از عاشق نبودن حاصل شود، ترجیح داده است.
۴.۲۴.۲ سنتهای مربوط به عشق
۱.۴.۲۱.۴.۲ خصلت متناقضنمای عشق
عشق در آیین هر دو شاعر، جامعالاضداد است و نیش و نوش، مرگ و زندگی، غم و شادی، اسارت و آزادی و ... را دربرمیگیرد. همین ویژگی دوگانهی عشق است که معشوق را همزمان هم به منشأ درد و هم به منشأ درمان عاشق تبدیل میکند و سرچشمهی بسیاری از مضامین دیگر (خواستنی بودن معشوق علیرغم جفاهایش،گریزناپذیر بودن بند عشق و...) میشود:
چرا دردت نچیند جان سعدی که هم دردی و هم درمان دردی
(همان، ۶۱)
دو سونت پترارک (سونتهای ۱۳۲ و ۱۳۴) بهگونهای ویژه به مضمون ماهیت دوگانه و جامعالاضداد عشق اختصاص یافته است و شاعر در این دو سروده برای بیان آن، از ترکیبهای نقیضی۱۳ بسیاری بهره گرفته است. شاعر در این دو سروده، علاوه بر آوردن عناصری چون مرگ زنده، رنج شیرین، بیم و امید، آتش و یخ، اوج شدت آنها را در نظر داشته است و از آنها در جهت تصویر کردن شور و عواطف عاشقانهاش بهره برده است. علاوه بر آن، هر دو قطعه ایماژهای مشابهی (بخصوص ایماژ نمادین اخگر یخین) را ارائه میکنند.
۲.۴.۲۳.۴.۲ عشق، عنصری مستقل و چیره
در دنیای غزل سعدی و سونت پترارکی عنصری مستقل و غالب وجود دارد و برخلاف آنچه ممکن است در ظاهر به نظر برسد، عاشق بیشتر از این عنصر (عشق) شِکوه میکند تا خود معشوق. این عنصر به شدّت بیرحم است و عاشق در برابر آن، راهی جز سپر انداختن و تسلیم ندارد. در بسیاری از موارد، عاشق از دامی که عشق بر سر راه او نشانده یا شمشیری که به قصد جان او برکشیده شکوه دارد:
ما نتوانیم و عشق پنجه درانداختن قوت او میکند بر سر ما تاختن
(همان، ۲۷۹)
پترارک با شخصیت بخشیدن۱۴ به عشق از طریق شیوهی نوشتاری خاص (یعنی نوشتن اولین واج با حرف بزرگ) بر نیرو و غلبهی این عنصر تأکید میکند. برای مثال در سونت دوم، عشق را در نقش موجودی در کمین که قصد مجازات هزاران خطا در عرض یک روز داشته به تصویر میکشد.
۳.۴.۲۵.۴.۲ ارزش و اهمیت عشق
عشق از نظر هر دو شاعر بسیار ارجمند است. در نظر سعدی بی عشق به سر بردن برابر است با ضایع کردن عمر و عشق نشان آدمیت است و بیخبر از عشق با حیوان و نقش بر دیوار فرقی ندارد:
عیب سعدی مکن ای خواجه اگر آدمیی کآدمی نیست که میلش به پریرویان نیست
(همان، ۲۹۸)
پترارک در سونتهای ۲۵ و ۲۶ به گونهای تلویحی ارزش عشق را مینمایاند؛ به این ترتیب که سونت را خطاب به یکی از دوستان خود که به تازگی در بند عشق افتاده میسراید و معتقد است که روح او پیش از این در گرههایش محبوس بود، و کنون با روی آوردن به عشق، رهایی یافته است و خداوند را شکر میگوید که روح این شخص را به مسیر مستقیم هدایت کرده است.
۴.۴.۲۷.۴.۲یکسویه بودن عشق
یکسویه بودن عشق از ویژگیهایی عشق آرمانی است که در سرودههای سعدی و پترارک، هر دو، جلوه کرده است. معشوق از آن جا که خود گرفتار غم عشق نیست، از حال عاشق خبر ندارد و به آسودهخیالی روزگار میگذراند. شیخ شیراز چنین میگوید:
تو کجا نالی از این خار که در پای من است یا چه غم داری از این درد که بر جان تو نیست
(همان، ۲۰۳)
این بُعد عشق آرمانی در سونتهای پترارک نیز پررنگ است؛ معشوق گرفتار غم عشق نیست و بویی از آن نبرده بالعکس در برابر قدرت عشق مسلح است و تسلیم آن نمیشود و در سونت ۴۴ اینگونه توصیف میشود:
اما ای تو که هیچ رقت و شفقتی پریدهرنگت نکند
همواره مقاومی
در برابر تیرهای عشق که بیهوده روانه میشود
و در سونت ۳ شکوه عاشق از عشق از این جهت است که تیرش را فقط به قلب عاشقِ بیسلاح نشانه گرفته و آن را حتی به معشوقِ مسلح نشان نداده است.
۵.۴.۲۹.۴.۲.عشق ملازم غم است
در غزلهای سعدی زیبادوستی مستلزم رنجی است که بایستهی بهرهگیری از آن است و عشق در غزلیات سعدی همواره ملازم غم است و عاشق، غم را مصاحب خویش میداند و از این رو همواره گریان است:
در دل سعدیست چراغ غمت مشعلهای تا ابد افروخته
(همان، ۲۴۳)
در سونت ۵۶ نیز عاشق میداند که در عشق هیچ اثری از شادکامی وجود ندارد. او غم یار را بر هرگونه خوشی و عشرت ترجیح میدهد. در بند پایانی سونت ۲۹۶ حتی پس از مرگ لائورا، آه و ناله و شعف مرگِ ناشی از جراحتِ دلبستگی و زندگی در دام و بند عشق را برگزیده خود میداند.
۶.۴.۲۱۱.۴.۲ خطرات و دشواریهای راه عشق
راه عشق راهی مهیب و پرخطر است و سعدی در موارد بسیاری این مضمون را با تصویر دریای کرانه ناپدید عشق و امواج مهلک آن نشان میدهد:
دریای عشق را به حقیقت کنار نیست ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست
(همان، ۱۸۸)
پترارک نیز در وصف خطرات و سختیهای راه عشق در سونت ۱۸۹از تصویر سفر دریایی استفاده میکند.
۷.۴.۲۱۳.۴.۲ رهایی از عشق ممکن نیست
عاشق جز به درگاه معشوق ملجأ و پناهگاهی ندارد:
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان
(همان، ۷۱)
در سونت پترارک نیز عاشق راه گریزی ندارد و هر چه بیشتر تقلا میکند مبتلاتر میشود. او متعجب است که چگونه هر چه از آن یوغ زیبا کناره میگیرد، بیشتر به آن نزدیک میشود و در سونت ۲۰۹وضعیت خود را به گوزنی تیر خورده تشبیه میکند که گریز و تقلایش سبب افزایش درد و رنجش میشود.
۸.۴.۲۱۵.۴.۲ سِرپوشی
سرپوشی از عناصر برجستهی عشق آرمانی است که در اشعار هر دو شاعر جلوه کرده است و همواره با این مضمون که «عشق، پردهپوشی نمیشناسد» پیوند خورده است:
حدیث عشق تو پیدا نکردمی برِ خلق گر آب دیده نکردی به گریه غمازی
(همان، ۱۴۸)
در سونت ۳۵ نیز عاشق قادر به پنهان کردن راز عشقش نیست چرا که سیمایش
حکایت از سوز درون او دارد.
۹.۴.۲۱۷.۴.۲ فراق و وصال
ویژگیهایی را که بر شمردیم (از سویی دستنیافتنی بودن معشوق، کبر و خودبینی، جفا و سرکشی و تحقیر او نسبت به عاشق و از سوی دیگر شوریدهبختی عاشق، وفا و تسلیم و تکریم او نسبت به معشوق و دشواریهای راه عشق و یکسویه بودن آن و ...) همگی یک نتیجه خواهند داشت و آن این است که این عشق هیچگاه به کامیابی منجر نخواهد شد. عاشق با تمام دلبستگی به معشوق و با تمام سختیهایی که در راه عشق متحمل میشود، از معشوق توقعی ندارد و به دیداری و اینکه به گوشهی چشمی او را بنوازد، خرسند است:
سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست
(همان، ۱۷۰)
او برای همیشه به تحمل درد فراق محکوم است و از همین روست که مدام در سوز و گداز است۱۵. به معشوق دسترسی ندارد الّا در خواب و رویا و بسیاری از اوقات، رویای وصال در سر میپروراند۱۶:
دوش در خوابم در آغوش آمدی وین نپندارم که بینم جز به خواب
(همان، ۹۱)
در سونت پترارکی نیز تمام خواستهی عاشق، دیدار معشوق است و به این که معشوق به نگاهی او را بنوازد قانع است. او سونت ۴۷ را یکسره در این راستا سروده است. در بند اول، عاشق به این دلیل که مدتی از دیدار معشوق محروم بوده، گریز روح و جان از قلب خویش را به گونهای محسوس دریافته و برای ادامهی هستی و مبارزه با مرگ، نیازمند نگاهی از سوی یار بوده است. از این رو در بند دوم، خواستهی خود را (که اکنون علیرغم میل باطنی مهار داشته است) به جای مهار کردن، پر و بال میبخشد.
همچنین در سونتهای پترارک مضمون دیدن معشوق در رویا به چشم میخورد. در سونت ۳۳ معشوق در رویا به دیدار عاشق میآید و به او مژده میدهد که هنوز از دیدار دیدگانش محروم نگشته است:
از چه رو تهور خود را ز یاد بردهای؟
که هنوز ز دیدار این دیدگان محروم نهای.
شاید جنبهی وصالی، در هیچ سرودهای در میان سونتهای پترارک بیش از سونت ۲۱۹ پررنگ نباشد. در این سونت از دیدار معشوق در بامدادان سخن رفته است و معشوق (مانند معشوق سعدی) خندان و سرمست است (در مقابل عاشق که پیر است) و در پایان سونت، عاشق به یاد میآورد روزهای متعدد را که همزمان با طلوع خورشید، از وصال یار نیز بهرهمند بوده است :
سپیدهدم در دشت طنین می افکَنَد
نغمه و نالهی روح افزای مرغان،
و زمزمهی زلالِ روان به پایین سو در جریان است
در میان نهرهای خرم و چابک و درخشان.
با رخساری از برف و گیسوانی از زر،
بی اندک شائبه یا نقصان در عشقش،
به آوای رقص شورانگیزی بیدارم می کند،
شانهزنان بر زلف سفید عاشق دیرینهاش.
این چنین بر میخیزم تا سلام گویم بر سپیدهدم،
و آفتابی که با او قرین است، و بیش از آن بر خورشیدی دیگر
که روزگار شباب حیرانش بودم، چونان امروز.
دیدهام روزهایی را که برآمدهاند توأمان
در زمان و ساعتی واحد
آن دیگر، اختران را زائل می کند
و این، آن را.
۱۸.۴.۲
نتیجه گیری
مضامین و عناصر ابیات مذکور به سنت عاشقانهی پترارکی و سنت عاشقانهی سعدی هویت میبخشد و عشقی محتوم و ناکام را تداعی میکند که در آن معشوق با کنشی تقریباً سادیستی و عاشق با واکنشی مازوخیستی به ایفای نقش میپردازند. چنان که دیدیم تفاوتها بیشتر در حوزهی تصاویر هستند تا شگردها و مضامین و حتی در مواردی تشابه تصویری (از جمله اسیر شدن در خم زلف یار، شکوه از آینه که معشوق را متکبر کرده است و ...) نیز توجهبرانگیز است.
از آنجاییکه به دلیل سیطرهی چنین آیینی بر غزل فارسی، ممکن است چنین تصور شود که چنین سنتی همواره با عاشقانهسرایی پیوندی ناگسستنی دارد و بهعبارتی مقتضی غزل عاشقانه است، با اشارهای به تغییر سنتهای عاشقانه سونت در اروپا میتوانیم به تعدیل نگرشمان در این زمینه بپردازیم؛ در این راستا کافی است به این نکته اشاره کنیم که سنت پترارکی آنقدر برای نویسندگان اروپایی تازگی داشت که آن را به ادب و شعر خود جذب کردند. همین ممکن است نشان دهد که این سنت اصالتا غربی نیست بهویژه که در قرون بعد (بهخصوص در قرن ۱۷ م.) با پاگرفتن سنت «ضد پترارکی۱۷» عوالم خاکسارانه سنت مذکور به باد استهزا گرفته میشود.
۱۹.۴.۲
کتابنامه
۱. دشتی، علی. ۱۳۸۱. در قلمرو سعدی. تهران: امیرکبیر.
۲. سعدی، مشرفالدین مصلح. ۱۳۸۵. غزلهای سعدی، تصحیح غلامحسین یوسفی. تهران: سخن.
۳. عبادیان، محمود. ۱۳۷۲. تکوین غزل و نقش سعدی. تهران: سعدی.
۴. Durling, Robert M. (۲۰۰۱). Petrarch's Lyric Poems: The Rime Sparse and Other Lyrics. Cambridge: Harvard University Press.
۲۰.۴.۲
۲۱.۴.۲ ________________________________________
۱ - personification
۲ - منظور موهای طلایی معشوق است.
۳ - آوریل
۴ - بخش آغازین سونت که ۸ سطر است و معمولا مطلب مورد نظر در این قسمت معرفی میشود.
۵ - Julius Caesar (۱۰۰ ق. م.) دیکتاتور و رهبر نامدار سیاسی و نظامی جمهوری روم و در کنار «کراسوس» و «پومپی» یکی از فرماندهان سهگانه روم بود.
۶ - Pompey
۷ - Absalom
۸ - بخش دوم سونت که ۶ سطر است و معمولا مطلب مورد نظر در این قسمت بازشکافی میشود.
۹ - این قطعه در سال ۱۳۴۷ درست بیست سال پس از اولین دیدار لائورا سروده شده است.
۱۰- ر. ج. بخش سستعهدی و بیوفایی معشوق
۱۱ - شکل مکتوب این دو کلمه در این سونت به صورت LAUdare و REverire است.
۱۲ - بلاها و خطرهای راه عشق در سنتهای مربوط به عشق مطرح میشود.
۱۳- oxymoron
۱۴ - personification
۱۵ - این ویژگی در بخش خصلت و خوی عاشق مطرح شد.
۱۶ - البته در دنیای عشقِ هر دو شاعر به غزلها و سونتهای وصالی نیز بر میخوریم که البته از نظر کمّی بسیار کمتر از غزلها و سونتهای فراقی هستند.
۱۷ . anti - petrarchism
۲۲.۴.۲