دومین روز از همایش سعدی و پترارک، چهارشنبه بیستونهم فروردین ماه در سالن همایش ای مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد؛ در در بخش اول این نشست دکتر فرح نیازکار، دکتر مهدی سالارینسب، دکتر شیده احمدزاده، میترا مظاهری و دکتر سعید حمیدیان حضور داشتند و ابعاد گوناگون مشابهاتهای میان سعدی و پترارک را تبیین و بررسی کردند. در بخش دوم همایش به سیاق گذشته تعدادی از نویسندگان به شرح آنچه از استاد سخن آموختهاند پرداختند؛ در این بخش فرشته نوبخت، زهرا زواریان و الهام فلاح حضور داشتند.
ادب غنایی و خاستگاه آرمانی آن
نیازکار سخنان خود را با شرح مولفهها و ویژگیهای ادب غنایی آغاز کرد و سپس به شرح کارکردهای آن در جوامع پرداخت؛ وی تصریح کرد: با دقت در ژانرهای مختلف ادبی، در مییابیم که شرط فراگیری یک نوع ادبی، حرکت شاعر یا نویسنده به مدد نوعی اندیشهی عاطفی است؛ جز آن وجود یک عنصر تاملی در شعر و ذهن شاعر نیز ضروری است؛ او ضمن حفظ تشخص و فردیت خود، باید بتواند عنصر یادشده را به مدد هنر شاعریاش در میان مردم مختلف تعمیم بدهید. در میان ملل مختلف، نوع ادبیات حماسی کمتر فراگیر است؛ چراکه این گونهی ادبی ریشه در تاریخ دارد و در میان یک قوم و ملت هویت مییابد و ارزشمند میشود و کارکرد خواهد داشت. ادبیات حماسی تکرارناشدنی است و به واسطهی ویژگیهای یادشده به یک قوم یا ملت مرتبط است؛ از اینروی کمتر فراگیر است.
وی ادامه داد: در مقابل این گونهی ادبی، ادبیات غنایی قرار دارد. در این نوع، عنصر عاطفی لبریز است؛ به طبع همهی انسانها (از هر قوم و ملتی) با این ویژگی سروکار دارند و مطلوبشان است. از دیگرسو موضوع ادبیات غنایی عام است؛ چراکه معمولا درگیر یک تاریخ یا جریان اجتماعی خاص نمیشود؛ از اینروی هر قوم و ملت یا هر فردی به سادگی میتواند با این نوع ادبی ارتباط برقرار کند. وقتی ادب غنایی با اندیشه و ذهنیت شاعر یا نویسنده توام میشود، در مسیری قرار میگیرد که هرکسی میتواند به سادگی با آن ارتباط برقرار کند. در واقع ادب غنایی خاستگاهی آرمانی مییابد؛ در عین حفظ فردیت شاعر، کارکرد اجتماعی مییابد و نیازهای یک جامعه را مرتفع میکند. از اینروی ادب غنایی، به واسطهی عنصر عاطفی، عامبودن و و عنصری دیگر با عنوان «تامل و پشتوانهی فکری شاعر یا نویسنده»، میتواند در میان ملل کاربرد داشته باشد.
نیازکار مجموعهی عوامل یادشده را سبب گرایش سعدی به ادب غنایی دانست و در اینباره اظهار داشت: شاعران دیگری از جمله پترارک، مثل سعدی این رویکرد را برگزیدهاند؛ وقتی آثار پترارک را مرور میکنیم، درمییابیم که او نیز با اتکا بر عنصر عاطفی و پشتوانهی فکری خویش سروده است. این موضوعی است که میتواند اندیشهی دو شاعر را در یک تراز قرار دهد. ما بر این عقیدهایم که شاعر و نویسندگان ما فرزندان زمان و مکان خود هستند و و به واسطهی آن، تاملات خود را با ما در میان گذاردهاند. اما باید در نظر آوریم که برخی موضوعات، فاصلهی زمانی و مکانی را میشکنند و از میان برمیدارند؛ این امر وقتی محقق میشود که این اندیشه در ذات و سرشت انسان پرورده شده است و شاعر میکوشد با اتکا به نبوغ خود آن را با ما در میان بگذارد. اینگونه است که گاه تصور میکنیم اثر ادبی از زبان ما و متناسب با احوالات ما سروده شده است.
وی افزود: این ویژگی در غزلیات سعدی و سرودههای پترارک دیده میشود. در میان مولفههای یادشده پشتوانهی فکری که پیشتر گفته شد، از اهمیت ویژهای برخوردار است. گاه شاعر یا نویسنده، موضوعی بسیار ساده را چنان با اندیشهی هنری خود درمیآمیزد که میتواند مطلوب نظر مخاطب واقع شود؛ گاه نیز اندیشههای بسیار بلند شاعر، به واسطهی پرداخت ضعیف او محل توجه واقع نمیشود. بنابراین هر دو عنصر یادشده در پیشبرد هدف بسیار مهم است. جز آنچه گفته شد، آثار دو شاعر، ویژگیهایی عمومی و هم ویژگیهایی خصوصی دارند. در بررسی غزلیات سعدی و چکامههای پترارک درمییابیم که هر دو، در وهلهی اول، در رویارویی با یک موضوع، احساس فردی خود را به کار میگیرند؛ آنها از آنپس با اتکا به هوشمندی خود، آن احساس را به احساس جمعی در یک جامعه، سرزمین یا حتا یک جهان تعمیم میدهند. موضوعات مد نظر ایشان با عاطفهی جمعی و جهانی پیوند یافته است. این ویژگی در چکامههای غنایی هر دو شاعر وجود دارد.
نیازکار تاکید کرد: این نکته را نیز باید در نظر آورد که این سعدی همانی است که بوستان و گلستان را هم سروده است؛ او در سرایش این آثار با آن آرمان اخلاقی که در ذهن دارد، حرکت میکند؛ در واقع اخلاق نظری خود را در بوستان با ما در میان میگذارد. سعدی در غزلهایش با احساسات و عواطف ما سروکار دارد؛ اما به یاد داشته باشیم که او همان حکیمی است که در بوستان و گلستان از اخلاق نظری میگوید؛ بنابراین او با اتکا به این پشتوانهی فکری، عنصر تاملی خود را در غزلیات وارد میکند و به مخاطب عرضه میدارد. از اینروی آثار غنایی سعدی، جز تاثیر بر احساسات ما، عنصر تامل و اندیشه را در ما برمیانگیزد؛ این اتفاق در آثار پترارک هم صورت یافته است. این ویژگی در شاعران سبب میشود، ایشان در سرزمینهای دیگر نیز اقبال یابند و با مردمان دیگر هم رویارو شوند.
وی در انتها ضمن شرح مولفههای معشوق نزد سعدی و پترارک، دیگر ویژگیهای مشترک میان آن دو را برشمرد و اظهار داشت: خروج از توصیفات انتزاعی و ورود به جهان واقعی و ملموس از دیگر مشترکات میان سعدی و پترارک است. پس از رخداد حادثهی عشق برای هر دو شاعر، در ارتباط معنایی و طولی اشعار آنها چهار مرحله وجود دارد: تضاد عقل و عشق، غم عشق، ملامتشنوی، پایداری.
جهان سعدیپژوهان طی قرون متمادی
سالارینسب پیشینهی سعدیپژوهی را موضوع سخن قرار داد؛ وی در ابتدا به تشریح یک دستهبندی در اینباره پرداخت و تصریح کرد: آثار یک اندیشمند یا یک سخنور را از حیث دو رویکرد کلی میتوان بررسی کرد: وجوه صوری و هنری، وجوه معنایی. برای هریک از این دو میتوان شاخههایی را متصور شد. دربارهی وجوه صوری میتوان مولفههایی مثل مفردات و ترکیبات، نحو، جملهبندی، علم معانی، مجازها و استعارهها و صور خیال، روایتپردازی و داستانگویی، نکات تاریخی (تاریخ خود شخص یا نکات تاریخی موجود در آثار وی) و تاثیر و تاثرات در آثار شاعر یا سخنور را در نظر آورد. دربارهی تاثیرات و تاثرات سعدی کارهایی صورت گرفته و کتابهایی نوشته شده است؛ اما دربارهی مسالهی روایت در آثار وی کمتر نوشته شده است (در مقایسه با آنچه دربارهی مولانا انجام شده است). بیشترین تحقیقات در حوزهی مطالعات صوری، دربارهی نحو در آثار سعدی صورت گرفته است.
وی افزود: وجود معنایی در آثار یک سخنور نیز میتواند از ابعاد متعددی بررسی شود؛ جهانبینی یا هستیشناسی، معرفتشناسی، نگاه به انسان، بینش اخلاقی، بینش اجتماعی و سیاسی و بینش دینی و عرفانی موضوعاتی هستند که معمولا در رویکرد یادشده لحاظ میشوند. نگاه سعدی به اخلاق و نگاه اجتماعی و سیاسی وی بیش از دیگر وجوه یادشده محل تامل و بررسی پژوهشگران بوده است. دربارهی موضوعات دیگر چون معرفتشناسی و هستیشناسی کمتر کار شده است؛ البته این را هم باید در نظر آورد که سعدی خود بر موضوعات یادشده تاکید چندانی نداشته است. از این حیث شاید بتوان به محققان حق داد؛ اما از آنجا که ما در جهان مدرن، کار روشمند را آموختهایم، این استنباط نیز وجود دارد که در جهان سنت، بر فکر افراد اصولی حاکم است؛ میتوان آنچه را ایشان نگفتهاند، به تقدیر در کلامشان یافت؛ ایشان برای آنچه نگفتهاند پاسخ مفروض دارند؛ بنابراین دور نیست که بتوان جهانبینی کلی سعدی را دریافت.
سالارینسب به رویکردهای سعدی در حوزههای اخلاق، سیاست و اجتماع اشاره کرد و اظهار داشت: گویا نصیحتالملوک سعدی آنچنانکه باید محل اقبال واقع نشده است؛ او در این اثر مسائل مهم بسیاری را در حوزههای سیاست، اجتماع و حقوق به تفصیل تشریح و تبیین کرده است. اگر بنا بر رفع آسیب یادشده باشد، باید نصیحتالملوک در کنار سه اثر دیگر شاعر (باب اول گلستان، باب اول بوستان، مواعظ) خوانده شود. فارغ از وجوه کلی یادشده، مسائلی دیگر ذهن محقق یا پژوهشگر را درگیر میکنند؛ مفهوم سهل و ممتنع از ایندست مسائل است که محل توجه سعدیپژوهان واقع شده است؛ در اینباره مطالب بسیار وجود دارد. در چیستی واژهی «ممتنع» مطلوب است آن را با صفت «عزیز» در قرآن مقایسه کنیم. در کتابهای وجوهالقرآن چند وجه برای این صفت تبیین شده است؛ «منیع»، «استواری» و «بیهمتایی» از وجوهی است که میتواند در تببین معنای سهل و ممتنع کارساز باشد.
وی در انتها مفاهیم و مقولات دیگری چون تصوف و شاهدبازی را از جمله موضوعاتی خواند که در ادوار مختلف نزد سعدیپژوهان اهمیت یافته است.
حضور توامان ایدهآلیسم انسانی و ایدهآلیسم معنوی در آثار پترارک
نوستالژی پترارک در غزلیات شکسپیر، موضوع سخنان احمدزاده در دومین روز همایش سعدی و پترارک بود؛ احمدزاده در ابتدا، به شرح اهمیت این موضوع و نسبت آن با موضوع همایش پرداخت؛ وی تصریح کرد: سبک پترارک در گسترهی شعر تغزلی تا دو قرن پس از وی در اروپا ادامه یافت؛ او از این حیث حائز اهمیت است؛ چراکه شاعران بسیاری اشعار تغزلی سرودهاند؛ اما الزاما هیچیک صاحب سبک و سبب ایجاد یک موومنت ادبی نشدهاند. پترارک وامدار یکی از سنتهای شعری گذشته با عنوان تروبادور است؛ این سنت شعری در قرون وسطا بسیار پرنفوذ بوده است؛ سنت تروبادور، کاملا سکولار است. آثار شاعرانی که در گسترهی این سنت سرودهاند، از نوعی ایدهآلیسم انسانی برخوردار است؛ در ایندست آثار همواره یک عاشق شوالیه وجود دارد؛ معشوق که عموما یک زن متاهل است، با ویژگیهایی خداگونه و بتوار توصیف میشود. شوالیه رنج بسیار را متحمل میشود و تلاش بسیار میکند؛ چراکه برای قداست و احساسات خود ارزش بسیار قائل است؛ او نهایتا سعی دارد به نوعی از اخلاص دست یابد.
وی تاکید کرد: بنابراین وقتی از مفهوم تعالی در شعر تروبادور میگوییم، مراد تعالی انسانی است؛ وقتی از رنج گفته میشود نیز رنج انسانی مراد است. پترارک از مولفههای یادشده بسیار وام ستانده و بهره بسیار برده است. از دیگرسو مسیحیت که در آن مقطع به تمامی در اروپا شکل گرفته است، در مقابل سنت شعری یادشده قرار میگیرد؛ چراکه عشقی کاملا الهی را در نظر دارد و معرفی میکند. البته آنچه مسیحیت معرفی میکند، به تمامی در مقابل عشق انسانی قرار نمیگیرد؛ چراکه میان آن دو نقاط مشترک بسیاری یافت میشود؛ از اینروی این مفهوم نیز به پترارک کمک میکند. مصادیق بسیاری از عشق انسانی سنت تروبادور در آثار پترارک دیده میشود؛ از دیگرسو مولفههای عشق الهی نیز آثار وی وجود دارد؛ بنابراین یکی از برجستهترین ویژگیهای پترارک وجود نوعی دوگانگی در آثار اوست؛ این ویژگی پترارک را از دیگر شعرای برجستهی ایتالیا متمایز میکند.
احمدزاده وجود توامان ایدهآلیسم انسانی و ایدهآلیسم معنوی را یکی از مهمترین مولفههای آثار پترارک برشمرد و اظهار داشت: این نوع شعر غنایی به سبب پیوندی که میان عشق انسانی و معنویت برقرار کرد، دوقرن دوام یافت؛ از اینروی زیاد عجیب نمینماید که شاعران انگلیسی نیز از این سبک بسیار تقلید کردهاند؛ این رویه در ابتدا عینا همانی بود که پترارک خود صورت میداد. اما در اواسط قرن شانزدهم شاعران انگلیسی سعی در بروز قدری نوآوری داشتند و توانستند از این مسیر فراتر روند. اما در دورهی بعد که به پساپترارکیسم موسوم است، بازپرداخت مولفههای شعری کاملا متفاوت است؛ رویکرد شعرا در این مقطع پرسشهای بسیاری را برای ما به وجود میآورد.
وی در ادامه به مضمون جاودانگی بهعنوان یکی از عناصر اصلی شعر تغزلی اشاره کرد و در اینباره گفت: این مفهوم در ادوار پیش از پترارک هم وجود داشته است؛ اما در غزلیات شکسپیر تنوع بسیار یافته، با استعارههایی بیان شده است که پترارکی نیستند. شکسپیر در بیان آن مضمون سعی در نوآوری داشته است؛ حال آنکه او با اتکا به استعارههای متعدد، روح اصلی ایدهآلیسم انسانی پترارک را حفظ کرده است.
احمدزاده در ادامه ضمن شرح مصادیقی رویکردهای شکسپیر در بهکارگیری انواع استعاره در ساختار غزلیات را تشریح کرد و افزود: در نگاهی کلی به آثار شکسپیر میتوان دریافت در نهایت در این آثار «زایش» و «بازتولید زیبایی جسمانی» صورت نمیگیرد؛ در واقع میتوان گفت وحدانیت و یگانگی که بخشی از ایدهآلیسم پترارکی است، از تکنیک و استعاره منفک میشود؛ استعاره در پترارک جای خود را دارد؛ وقتی از بتگونگی معشوق میگوییم، نهایتا باید به نوعی از تعالی دست یابیم؛ اما این اتفاق در غزلیات شکسپیر صورت نمیگیرد. از سویی سبک پترارکی و مضامین ایدهآلیستی او در آثار شکسپیر دیده میشود، اما از سویی دیگر این مفاهیم در آثار او دچار تزلزل شدهاند؛ لازم به تاکید است، در اینجا واژهی تزلزل استفاده میشود، نه تخریب؛ چراکه در قرن هفدهم شاعران برجسته عامدا پترارک را تخریب کردهاند. اما شکسپیر و شعرای قرن شانزدهم در رویکردهای پترارک تزلزل ایجاد کردهاند؛ گویا دیگر ایدهآلیسم وی در پایان قرن شانزدهم جایی ندارد.
وی تاکید کرد: از همین موضع میتوان به نوستالژی اشاره کرد؛ به این معنی که در خواندن غزلیات شکسپیر، نوستالژی غریبی از ایدهآلیسم پترارک حس میشود. به عبارت دیگر ایدهآلیسمی ترسیم میشود که میتواند وجود داشته باشد، اما دیگر وجود ندارد. از اینروی میتوان از واژهی نوستالژی بهره جست. ایندست اشعار با نوآوری، با پرداختی تازه از مضامین پیشین را دست میدهند؛ حال آنکه از سوی دیگر، آنها را به تزلزل دچار میکنند و نوعی نوستالژی را درمیاندازند. باید پرسید چرا در انتهای قرن شانزدهم این نوستالژی به وجود میآید؟ چندان نمیتواند عجیب باشد؛ چراکه قرن شانزدهم به شکلگیری دورهی کاپیتالیسم میانجامد و شکلگیری یک طبقهی تازهی اقتصادی را سبب میشود. دلیل دیگری که ایندست نوستالژیها را در غزلیات شکسپیر تقویت میکند، سوژهای است که میتوان آن را سوژهی منقسم خواند؛ سوژهای که به نوعی دوگانگی دچار شده است. سوژهی موجود در آثار پترارک اینگونه نیست؛ سوژهای است کاملا مشخص که حرکتی صعودی دارد و سعی میکند خود را به تعالی برساند؛ حال آنکه سوژهی شکسپیر منقسم است؛ بخشی از آن به ایدهآلیسم یادهشده روی میآورد و مطلوب میدارد به تعالی انسانی بهایی بدهد؛ اما میان معشوق در آثار آن دو نسبت چندانی برقرار نیست.
احمدزاده در انتها افزود: اما باید در نظر داشت، بخشی از این سوژه به انتهای قرن شانزدهم متعلق است؛ یعنی بخشی از آن به مثابه هویتی است که خود را شکستخورده، تنها و منفک میبیند و دائم در جستوجوی یافتن ایدهآل خود در دنیای کاپیتالیستی آن مقطع است. شکاف موجود میان شکسپیر و پترارک از مفهوم بازنمایی ناشی میشود. بسیاری از منتقدان بر این عقیدهاند که بازنمایی در زمان پترارک کاملا بصری بوده است؛ اما در ادوار پس از او تمام شاعرانی که سعی دارند ایدهآلیسم انسانی او را در کار خود داشته باشند، دچار بازنمایی کلامی شدهاند؛ بسیاری از منتقدان، امر بازنمایی در آثار شکسپیر را هم از این نوع میدانند؛ چراکه پترارک مکتبی را ایجاد کرده است که زبان صناعی و رتوریک خود را دارد؛ این زبان ادبی نزد شاعران دیگر به یک صنعت بدل میشود. اینگونه است که یک شکاف تاریخی میان پترارک و تمام شاعران پس از او شکل میگیرد، شکافی کاملا کلامی و نه بصری.
عاشق و معشوقهایی همنوا در دو سوی جهان
مظاهری پیشتر پایاننامهای با موضوع «پژوهشی تطبیقی در باب عناصر سازندهی سنتهای عاشقانهی غزل سعدی با سنتهای عاشقانهی پترارکی» نوشته است. گویا این رساله تنها رسالهای است که تاکنون در این باب نوشته شده است؛ از اینروی مظاهری در همایش سعدی و پترارک حاضر شد تا گزارشی از پایاننامهی خود ارائه دهد؛ وی اظهار داشت: من در دوره کارشناسی، در رشتهی ادبیات انگلیسی با اصطلاح «سنتهای عاشقانهی پترارکی» رویارو شدم؛ من در مواجهه با این مبحث همواره حال و هوای سنتهای عاشقانهی غزل فارسی (بهویژه غزل سعدی) به یاد میآوردم. اینگونه این کار را پیگیری کردم و سرآخر در مقطع کارشناسی ارشد در قالب پایاننامه آن را به انجام رساندم.
وی ادامه داد: در بخش اول و دوم پایاننامه، موضوع انتقال سنتهای عاشقانهی تغزلی از مشرقزمین به کانون شعر غنایی اروپا در نظر بوده است؛ همچنین در بخشهای یادشده، با اتکا به مکتب فرانسوی ادبیات تطبیقی روابط تاریخی و فرهنگی بررسی شده است تا بتوان نتیجه گرفت تشابهات موجود در این زمینه تصادفی نبوده است. در بخش سوم شاهدمثالهایی از سعدی و پترارک، به صورت موردی مطالعه شده است. موضوعاتی چون «شیوهی پروراندن مطلب»، «وحدت موضوع»، «رویآوردن به عشق و دوستی با جوهر دنیوی و انسانی» سعدی و پترارک را با یکدیگر پیوند میدهد. مسالهی دیگری که میتواند موجب پیوند سعدی و پترارک شود، گرایش هر دو ایشان به عشق آرمانی است. لازم به توضیح است، یکی از نکات جالب توجهی که در پژوهش خود به آن دست یافتم، این بود که ایدهی قرابت آثار پترارک با غزل فارسی حدود دویست سال پیش از سوی سر ویلیام جونز، خاورشناس معروف مطرح شده بود.
مظاهری در ادامه، مولفههای مشترک در آثار دو شاعر را برشمرد؛ وی گفت: در عالم عشق سه عنصر ثابت وجود دارد: عشق، عاشق و معشوق. در بحث زیبایی آرمانی و قدسی معشوق، مشترکات بسیاری میان سعدی و پترارک وجود دارد. در شعر هر دو، چهرهی معشوق یادآور قلمرو بهشت است؛ نورانیت چهرهی او به حدی است که ماه و خورشید در برابرش ناتمامند و زیبایی معشوق هم ناتمام. هر دو شاعر جنبههای خیالانگیزی از چشم معشوق طرح میکنند. دست معشوق در آثار هر دو ویژگیهای مشترک دارد؛ به رغم سفیدی کمر به آزار عشاق بسته است. در بحث خصلت و خوی معشوق، تقدس و روحانیت و سیرت نیک او، در هر دو مشترک است. در آثار سعدی و هم پترارک معشوق دستنیافتنی است؛ همین ویژگی دغدغهی نهایی عاشق (فراق) را سبب میشود. دیگر اینکه معشوق، عشاق فراوان دارد؛ آنچنانکه جز عاشق تعداد کثیری شیدا و اسیر او هستند.
وی در ادامه به بحث تعامل و تقابل معشوق با عاشق پرداخت و تصریح کرد: در این حوزه سه مولفهی سستعهدی، بیاعتنایی و جوروجفا مطرح است. در آیین عشق هر دو شاعر، معشوق مدتی راه رفق و شفقت پیموده است؛ اما پس از اطمینان از گرفتاری عاشق در دام عشق خود، عهد نمیگزارد. دربارهی بیاعتنایی عاشق به شاهد نیز مضامین مشترک بسیار در آثار دو شاعر دیده میشود. ناز معشوق و نیاز عاشق، مضمون مشترک دیگر میان سعدی و پتراک است؛ معشوق از روی ناز، چهره در نقاب میکشد؛ پترارک از این حیث از معشوق خود بسیار گلایهمند است؛ سعدی نیز اینگونه است.
مظاهری در انتها مولفههای عاشق و مشترکات او در آثار سعدی و پترارک را نیز به اجمال برشمرد.
وضعیت ناشکافته و نامکشوف معشوق سعدی
ناگفتهها یا ناشکافتهها در غزل سعدی، موضوعی بود که دکتر حمیدیان در دومین روز همایش سعدی و پترارک طرح کرد؛ وی سخن خود را اینگونه آغاز کرد: وقتی از ناشکافتهها میگوییم، دامنهی سخن بسیار فراخ است. من پیشتر در کتاب «سعدی در غزل» آنچه را باید، گفتهام. من در آنجا ضمن استنادات و پژوهشهایی که در بایست این نوع کار است، مسائل را شکافتهام. مراد این است که متاسفانه در آنجا که باید دقت بیشتر میکردهایم و قضایا را بیشتر میشکافتهایم، از این کار تن زدهایم و کوتاه آمدهایم. متاسفانه در قرن ما، سعدی تا حدودی در نسبت به قرن گذشته مهجور افتاده است؛ نه مهجور به معنایی که میشناسیم؛ او را در ردههای پس از حافظ قرار دادهاند؛ اما من در هرجا که سخن گفتهام، هرگز یک نفر را بهعنوان کمال غزلسرایی در شعر پارسی معرفی نکردهام، حتا حافظ را که سی سال بر سر او وقت گذاشتهام.
وی تاکید کرد: به زعم من دو برترین وجود دارد که حافظ و سعدی هستند. آن دو ضمن اینکه دو شیوهی مختلف دارند، در بسیاری جهات کاملا به یکدیگر نزدیکند؛ البته در بسیاری موارد هم دورند؛ بهعنوان مثال سبک سعدی در سرایش غزل مبتنی است بر نوعی وحدت مضمونی در کل غزل؛ حال آنکه میدانیم که حافظ در بسیاری موارد اینگونه نیست؛ البته این مساله خود جای تامل و پژوهش بسیار دارد. بررسی ایندست مسائل و رویکردها دشواریهای بسیاری دارد؛ در اینجا این پرسش مطرح است که ما علم را از که میآموزیم؟ سعدی را به واسطهی چه کسانی میشناسیم؟ من برای زندهیاد فروغی ارزش و اعتبار بسیار قائلم؛ چراکه وقتی یک چاپ مدون از کلیات سعدی وجود نداشت، سالها وقت صرف این کرد که این کلیات را برای ما فراهم کند؛ همچنان کسانی هستند که نسخهی غزلیات او را ترجیح میدهند. شان فروغی و امثال او را نباید از یاد برد؛ اما در رویکرد او اندیشه بیاندازه ضعیف است؛ حتا میتوان گفت فروغی بسیاری از مقولات را به درستی تشخیص نداده است؛ ایندست موارد را باید شناسایی کرد؛ آن سعدی که او معرفی میکند، سبب میشود تخم لقی در دهان بسیاری شکسته شود، مبنی بر اینکه معشوق سعدی، یک انسان است. البته من در کار خود این امر را انکار نکردهام؛ اما مطابق بررسیهای من در حداکثر دهدرصد غزلیات سعدی، مضمون عشق بشری است یا مقولاتی چون وصف طبیعت؛ اما باقی آنها اینگونه نیست؛ بر چهلوهفتدرصد غزل های سعدی نشانهای بارز از مضامین عارفانه دارند.
حمیدیان رویکردهای خود در صورتبندی وضعیت یادشده را تشریح کرد و از آنپس ادامه داد: جز آن دهدرصد و آن چهلوهفتدرصد، الباقی نیز رایحهی عرفانی دارند. بسیاری از غزلیات سعدی با موتیفهای حسی آغاز میشوند؛ همین موتیفها البته بسیاری را به خطا برده است؛ ولی این درست به نوعی قصیده میماند؛ باید در نظر داشته باشیم که حتا غزلسرایان ما نتوانستهاند از عادات قصیدهسرایی فارغ شوند. در ایندست آثار سعدی میتوان رویکردهای متفاوت او در گرایش به مضامین عرفانی را در میانه یا انتهای غزل یافت؛ غالب این آثار نشانههای دقیق، قطعی و قانعکننده دارند.
استیلای عقلانیت مدرن و انزوای سعدی
زواریان در ابتدا به شکل رویارویی خود با آثار سعدی پرداخت و در اینباره اظهار داشت: در پاسخ به این پرسش که از سعدی چه آموختهایم، می توان پاسخی سادهانگارانه داد. ما در مدرسه گلستان و بوستان را خواندهایم و با آنها آشنا شدهایم؛ اما غزل های سعدی را نخواندهایم و به ما نیاموختهاند. به یاد دارم در سنین جوانی دچار عشقی پرشور شده بودم و احساس گناه می کردم؛ در همان ایام با غزلهای سعدی آشنا و شگفتزده شدم؛ آن سالها انقلاب تازه رخ داده بود و عشق موضوعی ممنوع بود؛ کما اینکه ادبیات و داستانهای آن زمانه از عشق تهی است. اما وقتی من آن غزل ها را خواندم حیرت کردم؛ اگر من امروز بهعنوان یک نویسنده بخواهم سخنی از ایندست بگویم و معشوقی را اینچنین توصیف کنم، اثر من اجازه انتشار نخواهد داشت. این پاسخ سادهانگارانه است.
وی افزود: به اعتقاد من نگاه به ادبیات کلاسیک و جهان سنت کاری بسیار دشوار است؛ اینکه من از سعدی چه آموختهام، دو سویه دارد؛ یک سویه من قرار دارم در دنیایی مدرن که با ویژگیهای خاص خود تعریف میشود؛ در سویه دیگر این پرسش مطرح است که من بهعنوان یک نویسنده چه نسبتی میتوانم با جهان کلاسیک برقرار کنم؟ جامعهی من در این روزگار چه نسبتی می تواند با سنتهای خود برقرار کند؟ آیا از سنت و ویژگی های سنتی چیزی در زمانه و جهان آنتولوژیک ما وجود دارد؟ به اعتقاد من احترام و تکریم شکوهمندانهی آثار کلاسیک مطلوب است، اما سبب میشود ما هم خود را فراموش کنیم و هم از گفتوگو با آثار کلاسیک غافل شویم؛ چراکه حتما میپذیریم جهان امروز ما با آن جهان کلاسیک تفاوتهای بسیار دارد؛ عشقی که امروز تعریف میشود، با آنچه سعدی در نظر داشت، بسیار متفاوت است.
زواریان بر ضرورت گفتوگو با جهان کلاسیک تاکید کرد و اظهار داشت: البته مطلوب است ضمن گفتوگو با جهان کلاسیک نوعی نگاه انتقادی هم داشته باشیم؛ باید بتوان ضمن این گفتوگوی انتقادی راهی را گشود برای جذب بیشتر مخاطبان جوان و آنها که در تعلیقهای بیپایان این روزگار سرگردانند. در روزگاری که نهلیسیم و عقلانیت مدرن روزبهروز فراگیرتر میشود چگونه میتوان با جهان کلاسیک ارتباط برقرار کرد؟ پرسشهای متعدد بسیاری از ایندست میتوان طرح کرد. به اعتقاد من در نسبت با این نشست باید این پرسش را نیز طرح کرد، که چگونه باید از سعدی آموخت؟
ما به زبان سعدی سخن میگوییم
نوبخت، آشنایی نویسندگان معاصر با آثار کلاسیک را یک ضرورت دانست و در اینباره تصریح کرد: جز نکتهسنجیها، طنازیها و ایجازی که در آثار سعدی نهفته است، او برای من در قدرت تخیل و آفرینش ادبی معنا مییابد. بسیاری از سخنان سعدی که در قالب داستانهای حکیمانه روایت شده و در قالب واقعیت بازتاب یافتهاند، چیزی نیست جز تخیل شاعرانهای که به سخن آمده است. سعدی با ابزار زبان و خیال، اندیشههایش را در مرز شگفتآوری میان واقعیت و تخیل آفریده است. اصلا خود زندگی سعدی چنان با مبالغه آمیخته که شکستن این مرز را ناممکن میکند؛ کسی نمیداند سخنان حکمیانه، سفرها و روایاتی که او بیان میکند، چقدر واقعیت است و چقدر برآمده از خیال شاعر. مهم این است که آنچه واقعیت است که هست و آنچه نیست آنقدر حقیقی روایت شده که هرگز نمیتوان در واقعیبودن آن تردید داشت.
وی افزود: به اعتقاد من سعدی یکی از بزرگ ترین داستاننویسان کلاسیک ما بوده است که با همین شیوهی دقیق، گزارشهای ادبی را دربارهی جامعهی خود ثبت کرده و ثابت کرده است که ادبیات آینهای تمامنما از جامعهی روز است و هر داستاننویسی که در مرحلهای از زندگیاش رابطهای با او برقرار کرده، به نوعی وامدار سخن و تخیل سعدی بوده است. سعدی زمان و مکان را در گاه نوشتن از آن خود کرده و این بزرگترین رویایی است که میتواند برای یک داستاننویس به حقیقت بپیوندد؛ چنانکه مخاطب او را باور کند؛ همچنان که او، در همهی تاریخ سعدی را باور کرده است. سعدی زمان و واقعیتهای عینی در روایتهایش را خیالورزانه به بند کلمه کشیده است و مادامی که داستاننویس بتواند به چنین مرتبهای دست یابد، میتواند ایمان داشته باشد که کارش را به درستی به انجام رسانده است. او بخش مهمی از داستان سفرهایش را میسازد؛ چراکه مهم سفری است که ذات نوشتن است و شاعریکردن؛ من هم در این مسیر دانشآموختهی سعدیام و تخیل ناب او میراثی جادویی است که قدرش را میدانم.
نوبخت فروتنی و نگرشی برآمده از ادب تعلیمی در آثار سعدی را نکتهای دیگر در خور آموختن دانست و اظهار داشت: سعدی به ما اخلاق و انسانیت را یادآوری میکند؛ او همواره از صلح، عشق و ضرورت عاشقیکردن در همهی ابعاد و جنبههای انسانی میگوید. اما از منظر نثرنویسی، شعر و قصهگویی آنچه اهمیت دارد، نلغزیدن سعدی در دام شعارزدگی، به رغم بیان وجوه اخلاقی و نکتهسنجیهاست؛ نلغزیدن او در ورطهی پند و اندرزگویی سطحی، و در کنار همهی اینها، ایجاز در کلام که به زیبایی هرچهتمامتر مفاهیم اخلاقی، انسانی و حکیمانه را در قالب روایتهایی ساخته و پرداخته میکند. سعدی هوشمندانه این کار را به لطایفالحیل به کار میبندد؛ طنزی که سعدی در اشعار و حکایتهایش به کار میگیرد یک تکنیک عالی برای داستانپردازی است. امام مهمترین میراث سعدی برای من داستاننویس، زبانی روان و قدرت بیان اوست. فروغی در مقدمهای که بر گلستان آورده مینویسد: همگان تصور میکنند که سعدی هفتصدسال پیش به زبان امروز ما سخن میگفته است، حال آنکه این ما هستیم که امروز همچنان به زبان سعدی سخن میگوییم؛ چراکه میراثی درخشان و پربار برای ما ودیعه گذاشته است. واقعیت این است که ادبیات کلاسیک حلقهی مفقودهی ادبیات معاصر ماست؛ مادامی که این حقیقت را باور نکنیم، دچار خسران و فقدان میشویم. سعدی میگوید برای شناخت خود باید از خود بیرون بیایید و به جهان بنگرید، با همهی شکوه و عظمتش؛ این پیام سعدی برای من داستاننویس است.
وی افزود: ترکیبِ سعدی با بزرگانی همچون حافظ و مولانا و عطار و نظامی، در بسترِ غنیِ ادبیات کلاسیکِ ایران، چشمهای جوشان و بیپایان برای خیالورزی و داستانگویی و شاهکلیدِ بیانِ ادبی است. حافظهی جمعیِ ما ایرانیان با این گنجِ بیبدیل سرشار است. سرشت ما با قصه و حکایت آمیخته است. به عنوان یک داستاننویس ایرانی وقتی به مقایسهی این بزرگان با همتایانِ دیگرشان در جهان مینگرم، سرشار از غرور میشوم. اما میدانم که به قدر کفایت از این چشمه ننوشیدهام. اهمیتِ سعدی در مقایسه با دیگر بزرگان ادبیات کلاسیک ما در این است که واقعگرایانه و زمینیتر به مسائلِ جهان مینگرد. بسیاری از ادیبان ما تحتِ تاثیر اندیشههای هندوایرانی، در جستجویِ حقیقت در ورای زمین بودهاند. مولانا به ما میگوید حقیقت در پسِ نظمِ علیت است و برای دست یافتن به آن باید زنجیرِ زمان و مکان را گسست. حافظ به نوعی دیگر ما را به درون ارجاع میدهد و مسیری دیگر برای دستیافتن به حقیقت، نشان میدهد. اما سعدی، با فاصلهای معرفتشناسانه از همتایان خود، نگرشی دیگر به جهان دارد. سعدی میگوید حقیقت اتفاقا در بطنِ علیت است. او پای ما را روی زمین محکم میکند و به نرمی وادارمان میکند به تامل. سعدی اینکار را از طریق توجه به جزئیاتِ مهم در عملِ انسانی انجام میدهد. حکمتِ عملیِ سعدی، ایجازِ او در سخن، قدرت ترکیبِ نظم و نثر و بیانِ رسای او در انتقال مفاهیم، یک آکادمیِ بزرگ است که بهرهمندی از آن برای هر داستاننویسی غنیمت است. و همین مسئله، برگزاریِ چنین همایشهایی، ضرورت و اهمیتِ مقایسهها و توجهِ ما داستاننویسان را به ادبیات کهن و تطبیقِ آن با جهان یادآور میشود. چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت/ که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت/ بلای غمزه نامهربان خونخوارت/ چه خون که در دل یاران مهربان انداخت/ ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم/که روزگار حدیث تو در میان انداخت
سعدیهای عضر حاضر در گیرودار سانسور
فلاح در ابتدا به فاصلهای اشاره کرد که امروز میان ما و سعدی وجود دارد؛ وی تاکید کرد: گویی آثار سعدی امروز تنها در همان شکل سنتی خود پذیرفته شدهاند و تنها میتوان آنها را از همان حیث خواند و تکرار کرد؛ اگر امروز کسی بخواهد مضامینی از ایندست را بپرورد، با ممنوعیتهای موجود رویارو میشود. عشق دغدغهی ذهنی من است و در تمام کتابهایم وجود دارد، حتا اگر محور اصلی داستان نباشد؛ من قویا معتقدم که عشق و تمایل انسانها به یکدیگر، جانمایهی اصلی ادامهی حیات و روایت است؛ اصلا وقتی داستانی درمیافتد که عشق وجود داشته باشد؛ ما هرگز نمیتوانیم آنچنانکه سعدی از عشق و معشوق میگوید، روایتی را صورت دهیم؛ چهبسا اینکه اگر آن آزادی وجود داشت، ما مسلما میتوانستیم داستانهای زیباتری را بنویسیم.
وی در ادامه به سخنان دکتر حمیدیان اشاره کرد و افزود: آنچه او در باب شکل مواجههی سعدی با عشق و معشوق میگوید قطعا درست است؛ اما باید در نظر داشت، دکتر حمیدیان از چشم کسی این را میگوید که سالها عمر خود را بر سر شناخت و یافتن معانی در تکتک ابیات صرف کرده است؛ اما باید این را نظر داشت، که مولفهی بارز در آثار سعدی سهل و ممتنع بودن است؛ به این معنی که هرکسی تنها به قدر خواندن و نوشتن از سواد بهره داشته باشد، میتواند از شعر سعدی به اندازهی وسع و توان خود توشه بردارد؛ به این معنی که حتا میتوان در یک رابطهی عاشقانهی معمولی، از شعر او بهره جست. این بزرگترین ذکاوت سعدی است؛ من همواره سعی کردهام در کار خود به آن نظر داشته باشم و به این ویژگی نزدیک شوم. به اعتقاد من بزرگترین هنر سعدی و رمز موفقیت و جاودانگی او این است که او برای خود طیف مخاطب خاص تعریف نکرده است. اگر ادبیات ما امروز در میان مردم جایگاه چندانی ندارد، به این سبب است که نویسندگان معاصر، مخاطب خود را با بهره از بازیهای فرمی و صناعات ادبی غربال کردهاند.
فلاح ادامه داد: سعدی این رویکرد را در پیش نگرفته است؛ بزرگترین توانایی او بهرهجستن از تشبیهات زیباست؛ تشبیهاتی که همهی ما در زندگی روزمرهی خود با آنها درگیریم. در رویارویی با سعدی همواره آن حسرت بزرگ باقی میماند؛ اگر روزی به ما هم مجال پرداختن به عشقی زمینی داده شود (که اهل عرفان و تعمق از سویی دیگر به آن دست یابند)، شاید بتوانیم دوباره دوستی میان نویسنده ایرانی و مردم را صورت دهیم.