نشست هفتگی شهر کتاب به معرفی و بررسی دو کتاب دربارهی ادبیات و با ترجمهی مرضیه عاشوری اختصاص داشت. یکی «فهم ادبیات» نوشتهی مایکل سیو دروات که به تازگی به همت نشر مروارید و با مقدمه و ویرایش مسعود فرهمندفر روانهی بازار کتاب شدهاست و دیگری «چرا ادبیات» نوشتهی کریستینا ویشر برانز که پیشتر به همت نشر سیاهرود منتشر شده است.
این نشست سهشنبه اول شهریور با حضور ارسطو میرانی، علیرضا محمدی، مسعود فرهمندفر و مترجم برگزار شد.
چرا به ادبیات علاقهمندیم؟
مرضیه عاشوری در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: «فهم ادبیات» ترجمه و تدوینی از درسگفتارهای کریستینا برانز، مدرس و استاد زبان و ادبیات انگلیسی، در قالب کتاب است. برخلاف کتابهای مرسوم نظری در حوزهی ادبیات یا آموزش ادبیات، اینجا دیگر دغدغهی نویسنده مسائلی مثل شخصیتها و درونمایههای اثر نیست، بلکه او میخواهد از دید جدیدی به مسالهی فهم ادبیات بپردازد و به عناصری مثل متن، مؤلف و خواننده و ژانر اثر، اینکه این عوامل با هم چه تعاملاتی دارند و این تعاملات چگونه معنیسازی را در ادبایت ممکن میکند؛ انتظار خوانندهها چه اثری بر فرایند تألیف کتاب دارد؛ ژانر اثر چه انتظاری در خوانندهها ایجاد میکند، میپردازد که کمتر به آنها توجه شده است.
او ادامه داد: برانز در فصلهای دیگر کتاب به مسائل نظری ادبیات مثل فرمالیسم شعر و نثر و نظریهی پسامدرنیسم هم پرداخته است. اما شاید جالب توجهترین مبحث نظری نظریهی میم فرهنگی، نظریه خود دکتر دراوت، باشد که در فصل دوزادهم بررسی میشود. کلیت نظریه این است که اگر فرهنگ یک موجود زنده باشد، میمهای فرهنگی نقش ژنها را دارند که تکثیر میشوند و خصوصیات آن فرهنگ را شکل میدهند و تعیین میکنند. نکتهی قابلتوجه این کتاب مثالهایی است که نویسنده با ذوق و ظرافت از آثار ادبی برجسته دستچین کرده است و مخاطب را به خواندن این آثار جلب میکند.
او دربارهی ترجمهی این کتاب گفت: این کتاب از روی یک کتاب صوتی ترجمه شد و چالشهای خاص خودش را به همراه داشت. جدا از ترجمهی بینزبانی از انگلیسی به فارسی، گفتهها باید از مدیوم گفتار به متن در مدیوم مکتوب و معیار تبدیل میشد و ما دیگر در این مدیوم از ابزارهای گفتار بیبهره بودیم. برای مثال نمیتوانستیم تأکید در گفتار را به متن مکتوب منتقل کنیم. وجود صداهای متعدد در متن و نقل قولهای زیاد از مطالعات دیگر و تجارب دیگر مدرسان در خلال صحبتهای خود نویسنده نیز برای من مترجم مسالهساز شد. این امر گاهی جملهها را خیلی پیچیده و طولانی میکرد. اما امیدوارم از پس این چالش برآمده باشم و مفاهیم را در کتاب به درستی منتقل کرده باشم.
عاشوری بیان داشت: برانز در کتاب «چرا ادبیات» سؤالی را مطرح میکند که شاید ما در جایگاه خوانندگان ادبیات خیلی از خودمان نپرسیده باشیم، ولی به نظرم سؤال جالبی است. برانز میپرسد چرا ما اینقدر به ادبیات علاقه داریم؟ چه چیزی باعث میشود اینقدر با آثار ادبی ارتباط برقرار کنیم؟ او برای پاسخ دادن به این پرسشها از رویکرد روانشناختی استفاده میکند و مفاهیمی مثل ابژهی انتقالی و فضای انتقالی را به کار میگیرد که خواندن این کتاب را برای هر علاقهمند به ادبیاتی جالب میکند. اما شاید بتوان گفت دغدغهی اصلی کتاب مسالهی آموزش ادبیات است.
او توضیح داد: خانم برانز مدرس ادبیات بوده و الان هم استاد زبان و ادبیات انگلیسی است. او در این اثر در واقع میخواهد به این مساله بپردازد که چرا دانشجویان در کلاس ادبیات چندان با اثر ادبی ارتباط برقرار نمیکنند و فقط حرفهای اساتید و منتقدان را تکرار میکنند تا بتوانند دوره را بگذارنند. او در این درسگفتارها از تجارب خودش و همکارانش استفاده میکند تا این مساله را توضیح بدهد. همچنین، مثالهای زیادی از مطالعات در این حوزه ارائه میکند.
این مترجم در پایان گفت: فکر میکنم خواندن هر دو کتاب برای علاقهمندان به ادبیات جالب باشد. کتاب «فهم ادبیات» رویکرد کلیتری دارد و شاید حتی برای کسانی که خیلی تجربه مطالعات آکادمیک ادبیات نداشته باشند هم جذابیت داشته باشد. اما کتاب «چرا ادبیات» رویکرد محدودتر و تخصصیتری دارد و برای مدرسین ادبیات کارآمدی ویژهای دارد.
خوانش شخصی هم میتواند ژرف و روشنگر باشد
مسعود فرهمندفر اظهار داشت: من فقط دربارهی چرایی گزینش این دو کتاب صحبت میکنم. سالهاست یکی از دغدغههای من مسالهی زیباییشناسی ادبیات است؛ اینکه وقتی از ادبیات حرف میزنیم، از چه چیزی حرف میزنیم. مایکل سی دراوت در گفتار اول کتاب «فهم ادبیات» بر مسالهی مهمی انگشت میگذارد و میپرسد، ادبیت ادبیات را کجا میتوان یافت؟ آیا این ادبیات چیزی است که در صفحهی کاغذ بشود پیدا کرد یا باید فراتر از متن برویم و سعی کنیم معنای ادبیات را در نیات مؤلف و واکنش خواننده پیدا کنیم؟ آیا واقعاً ادبیات خود آن اثر ادبی یا هنری است یا ما چرخش تمرکز دادیم به یک تجربهی زیباییشناسی. او در ادامه، در گفتارهای دوم تا ششم به مسالهی زبان، متن، مؤلف و مخاطب و ژانر میپردازد. فصل هفتم و هشتم مربوط به نثر و شعر است و گفتار نهم به ادبیات و ذهن، گفتار دهم به چیستی پسامدرنیسم و چرایی بدگویی از آن، گفتار یازدهم به سیاستهای هویتی و گفتار دوازدهم و سیزدهم به ترتیب به ابعاد فرهنگ و تولیدات فرهنگی و آثار معیار ادبی اختصاص دارد. در نهایت، دراوت در گفتار چهاردهم یک جمعبندی به مخاطب ارائه میدهد.
او ادامه داد: یکی از مطلب مهم کتاب دروات این است که لذت بردن از ادبیات در گرو فهم ادبیات است و تا این فهم حاصل نشود لذت ادبیات هم به وجود نمیآید. او در مقابل پرسش از منشأ ادبیت ادبیات دو پاسخ مطرح میکند. او به نظریههای برونگرایانه و نظریههای درونگرایانه اشاره میکند و در این باره بحث میکند که آیا برای فهم ادبیات فقط باید ویژگیهای نحوی و معنایی و ساختاری متن را در نظر داشته باشیم یا به مواردی چون نیات نویسنده و واکنش خواننده توجه داشته باشیم؟ آیا ادبیات استقلال زیباییشناختی دارد؟ آیا ساحت زیباییشناختی ادبیات فارغ از دیگر وجوه تجربه است؟ آیا ادبیات میتواند در خدمت مسائل دیگر باشد؟
او بیان داشت: کریستینا فیشر برانز در کتاب «چرا ادبیات» از تجربهی سازنده خواندن ادبیات صحبت میکند و دربارهی تدریس ادبیات مباحثی را مطرح میکند. یکی از این مسائل این است که ما ادبیات میخوانیم تا بتوانیم از سلف/خویشتن/نفس خودمان فراتر ببینیم و وارد فضای سومی بشویم و در آن چشمانداز دیگران را هم ببینیم و وارد آن چشمانداز شویم، بلکه بتوانیم افق دید خودمان را گستردهتر کنیم. فیشر برانز برای مطرح کردن ایدهی خودش از روانشناسی وینیکات استفاده میکند. او در این رویکرد خیلی جالب و بدیع، از اهمیت ادبیات در سلامت روانی و اجتماعی بشر میگوید. همچنین او از این سخن میگوید که نحوهی درست تدریس ادبیات تا چه اندازه میتواند در رسیدن به این هدف مهم یاریگر ما باشد.
فرهمندفر افزود: فیشر برانز کوشیده است میان خوانش آکادمیک و خوانش سبک شخصی رابطهای سازنده برقرار کند و بگوید که حتی خوانش دانشگاهی هم میتواند بهاندازهی خوانش شخصی لذتبخش باشد. از طرف دیگر، خوانش شخصی هم میتواند مثل خوانش آکادمیک ژرف و چندسطحی و روشنگر باشد. او چندین تکنیک را برمیشمرد، اما خودش در روانشناسی از ایدههای وینیکات دربارهی روابط ابژهای استفاده میکند و میگوید، ما انسانها در دوران کودکی تصویر مشخصی از نفس/سلف خودمان نداریم و با گذر از کودکی است که رفتهرفته به فردیت میرسیم. برای این امر باید کمکم با کمک مجموعهای از ابژههای انتقالی تصویری از استقلال خلق کنیم. در واقع، انسان با برساختن این تصویرهاست که قادر به برقراری ارتباط با دنیای پیرامون خودش میشود و این رفتهرفته الگویی برای روابط میان فرد و اجتماع میشود. وینیکات میگوید، ابژههای انتقالی در ایجاد روابط اجتماعی سالم نقش مهمی ایفا میکنند و فقط مختص دوران کودکی نیستند. ما در موقعیتهایی خاص دوباره به این قلمرو انتقالی تجربه برمیگردیم و این فرصتها موجب بهبود رابطهی خود و دیگری میشوند.
او تصریح کرد: به زعم مؤلف کتاب، یکی از این فرصتها ادبیات است. مواجهه با ادبیات و متون ادبی به ما اجازه میدهد برای مدتی وارد فضای سوم، فضای آستانهای، فضای بینابینی شویم که در آن بهراحتی میتوانیم این سلف/ خود را به جای دیگری/غیرخود قرار بدهیم تا در موقعیتهای واقعی و در عالم واقع بتوانیم بهتر با دیگران تعامل کنیم. میتوان گفت، آشنایی با ادبیات موجب تقویت احساس مشترک و همحسی میشود و بهراحتی میتوانیم خودمان را در جای دیگران قرار بدهیم.
فرهمندفر در پایان گفت: با خواندن ادبیات یاد میگیریم که از زاویهدید دیگری هم به مسائل نظر بیندازیم. وقتی سعی میکنیم از نگاه دیگری هم به مسائل نظر بیندازیم، افق دیدمان گستردهتر میشود و از خیلی از تعصبها فراتر میرویم و این تمرینی برای زندگی اجتماعی بهتر میشود. پس، خواندن متون ادبی میتواند کنش انتقالی باشد که نیازمند تعامل بیوقفه این سلف/خود با متن در جهان درون (تخیل) و عالم بیرون (واقعیت) است. و این سازوکار فضای انتقالی که محصول ادبیت ادبیات فضای انتقال یا فضای سوم یا فضای آستانه و بینابینی ایجاد میکند که خواننده میتواند با غرقهکردن خودش در متن ادبی از قیدوبند سلف/نفس رها شود، قدمی از خویشتن فراتر بگذارد و بتواند دربارهی آنچه میبیند و تجربه میکند تأمل بکند. برای همین، من احساس میکنم که خواندن این دو کتاب میتواند برای دانشجویان ادبیات، پژوهشگران و علاقهمندان ادبیات خیلی راهگشا باشد.
ادبیات به مثابه مجال تجربه
علیرضا محمدی در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: برانز در کتاب «چرا ادبیات: به سمت یک رویکرد بدیل در خوانش و تدریس ادبیات» بر دو مؤلفه تأکید کرده است: یکی خوانش ادبیات و دیگری تدریس ادبیات. مقصود از تدریس مشخص است. منظور او از خوانش هم مطالعهی ادبیات از روی علاقه یا برای وقتگذرانی و سرگرمی است. او این دو وجه را پررنگ کرده است و من میخواهم وجه دیگری را هم پررنگ کنم که میتوانست در این کتاب مورد توجه قرار بگیرد و اتفاقاً به درد جامعهی ادبی و ادبیات دانشگاهی ما میخورد. آن وجه سوم نقد ادبی است.
او ادامه داد: برانز در فصل اول این کتاب، ارزشمندی ادبیات، به ارزشهای ادبیات میپردازد. او در این بخش در درجه اول متوجه تدریس ادبیات است و در درجه دوم متوجه خوانش آن. در واقع، متوجه این است که معلم در کلاس ادبیات چطور دانشجوان خود را به خواندن ادبیات ترغیب بکند و به آنها بگوید که ادبیات ارزشمند است یا چه ارزشهایی میتواند داشته باشد. همینطور متوجه اینکه ادبیاتخوانها بیشتر با ارزشهای ادبی مواجه شوند و چه تصور و تلقیای از این ارزشها داشته باشند.
او بیان داشت: به طورخلاصه او در این فصل سه مؤلفه را برمیشمارد که هرکدام میتوانند به نوعی به ارزشهای ادبیات برگردند. به عبارت دیگر، زمانی میگوییم ادبیات ارزشمند است، بهخاطر اینکه چیزی را به ما یاد میدهد. این وجه آموختن خیلی قدیمی است و همیشه به آن پرداختهاند. وجه دیگر یا مولفهی جدیدتر، میگوید که ادبیات ارزشمند است برای آنکه من از آن لذت میبرم. اما سومین و جدیدترین وجه که بیشتر به محور بحث من نزدیک است، تجربهی ادبی است. اینجا ادبیات ارزشمند است، برای آنکه این مجال را برای من فراهم میآورد که تجربهای خاص کسب کنیم. در اینجا تجربه را به شکل واقعی و در بیرون از فضای ادبیات یا کتاب از سر نمیگذرانیم، بلکه تجربه در داخل فضای متن ادبی است.
او تصریح کرد: اشاره به این وجه سوم و مخصوصاً عبارتها و اصطلاحهایی که برانز به کار میگیرد نشان میدهد که او به تحقیقات اخیر در حوزههای روانشناسی و شاخههای مربوط به آن توجه داشته است. او در این بخش مفهوم فضای انتقالی را مطرح میکند که توضیح میدهد فرد برای کسب تجربه از فضای خودش خارج میشود و وارد فضای دیگری میشود که فضای میانجی نام دارد و پس از کسب تجربه در بازگشت از آن تجربه استفاده میکند. آن فضای میانجی فضای انتقالی هم نامیده میشود، ولی در ترجمه کتاب فضای انتقالی ترجیح داده شده است.
محمدی در ادامه گفت: برانز در فصل دیگری با عنوان استغراق و تأمل مباحث جالی مطرح کرده است. او در این فصل که به نظر من بهترین و مهمترین فصل کتاب هم هست، خواسته تجربهی خواندن ادبیات را با تجربهی تدریس ادبیات گره بزند. انگار تدریس ادبیات هم باید از همان فرآیندهای خوانش بهرهمند شود و روی همان ریل حرکت میکند. بهنظر میرسد که میتواند سومی را هم اضافه بکند و بگوید فرآیند نقد ادبی هم میتواند از آن فرآیندها تبعیت کند و بهتر است که ما نقد ادبی را چیزی فراتر از فرایند خواندن ادبیات یا تدریس ادبیات ندانیم. در ادامه برانز از بحث فضای انتقالی استفاده میکند و وارد نزاعی قدیمی میان استغراق و تأمل میشود.
او توضیح داد: استغراق به غرق شدن در حین خواندن متن ادبی یا در مواجهه با اثر هنری اشاره دارد. انگار از جهان کنونی خودمان (جنبهی واقعی) خارج میشویم و برای لحظاتی از اتفاقات پیرامونمان غافل باشیم. برانز یک جاهایی این غرقگی را گسترش و تعمیم میدهد، مثلاً حتی در نگاه کردن به غروب آفتاب یا به تصویر زیبای طبیعی هم این اتفاقها میتواند بیفتد که این خود بحثی را پیش میکشد در این باره که آیا زیباییشناسی طبیعت را باید در برابر زیباییشناسی تصنعی قرار بدهیم یا اینکه میتوانیم هر دو را از یک جنس بدانیم. این بحثی طولانی است که نه نویسنده وارد آن شده است، نه ما مجال پرداختن به آن را داریم.
او بیان داشت: به هر حال، انگار برانز میگوید، ترجمهی ادبی یا خواندن ادبیات به این، استغراق، خلاصه نمیشود و نیاز به قسمت دوم یا تأملی هم هست. تأمل به معنای اینکه از اثر فاصلهای انتقادی بگیریم تا بتوانم آنچه در غرق شدن کسب کردهام یا تجربهی ادبیای را که از سرگذراندهام و برای من اندوهی یا شعفی یا حسی دیگر را یادآوری کرده است، بدون افتادن در دام کلیشه و تکرار با استفاده از ساختارها و نظریههای ادبی و هنری بیان کنم.
محمدی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: در اثر ادبی دعوایی میان طرفداران نقد ذوقی و کسانی وجود دارد که میخواهند براساس روشها و نظریههای منسجم و مفهومپردازیهای بیرون از ادبیات به سراغ ادبیات بروند. انگار دستهبندی نقد ذوقی و تأمل از همین جا میآید. البته هر کدام از اینها هم ایرادهایی دارند. این تقسیمبندی استغراق را به تکیه بر ذوق گره میزند و بر آن است که نقد ذوقی فقط بیان آن چشیدهها است و در نتیجه چیزی جز عبارتهای کلی از روی حس و دریافت فردی نیست. در نقد تأملی هم همیشخ فاصلهای میان منتقد و اثر وجود دارد که گاهی نقد و نوشتار را کلیشهای و تکراری میکند. برانز در این میان میگوید این دو باید با هم ترکیب شوند، حتی بر آن است که این دو باید دو گام در نظر گرفته شوند: گام اول استغراق و گام دوم تأمل. این ترکیب شدن باعث میشود که تأمل در دل استغراق در بیاید؛ یعنی تأمل وجه فردی و شخصی پیدا بکند و جمعی و تعمیمپذیر نماند و در نتیجه، از تکرار کلیشهها دور بماند.
او در پایان گفت: اگر بخواهم خلاصه بکنم، برانز در فصل اول به بهانهی بحث ارزشمندی ادبیات آن فضای انتقالی و تجربه ادبی را طرح میکند و در فصل دوم از همین استفاده میکند تا دوگانهی استغراق و تأمل را بیان بکند و از این استغراق و تأمل استفاده میکند تا بگوید حالا چطور میشود از این امر برای مشارکت دادن دانشجو در درس و در فرایند کلاس استفاده کنیم.
پلی بر روی مغاک تنهایی انسانها
ارسطو میرانی در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: کتاب «فهم ادبیات» مجموعهای از درسگفتارهای مایکل دی. سی. دراوت است. او در این کتاب مطالب جامعی دربارهی ادبیات و ابعاد گوناگون مواجهه با متن ادبی و حیطههای میانرشتهای ادبیات بیان میکند. تمرکز من در حیطهی مرتبط با کار و مطالعات خودم؛ یعنی رابطهی ادبیات با روانشناسی و به خصوص روانکاوی، است.
او بیان داشت: خواننده خیلی زود با این کتاب ارتباط برقرار میکند. علت این امر هم زبان کتاب است. منظورم از زبان در درجه اول ساختار روان و شیوای جملات است. تقریباً هیچ جملهی مشکلی در کتاب نیست و مطالب نظری بهسادگی در دسترس مخاطب قرار گرفته است. لحن کتاب طوری است که مخاطب خیلی زود ارتباطی صمیمانه با آن برقرار میکند، به خصوص بدین سبب که برخلاف اغلب کتابهای نظری، نویسنده به صراحت و به کرار احساسات خودش را دربارهی آثار ادبی بیان میکند و خواننده میتواند ذوق ادبی او را لابهلای صفحات کتاب ببیند. نویسنده خود در یکی از فصول کتاب به ارتباط صمیمانهای اشاره میکند که ارنست همینگوی با خوانندگان خودش برقرار میکرد و حالا خودش در کتابی نظری همین کار را انجام داده است. البته، شاید برای اینکه این کتاب مجموعهای از درسگفتارهای اوست.
او ادامه داد: گذشته از جامعیت، تازگی و متفاوت بودن عنوان فصول یا درسگفتارهای این کتاب هم چشمگیر است. در نهایت، همانطور که نویسنده به درستی میگوید، او پرسشهایی را مطرح میکند و به خوبی به آنها میپردازد، اما از تحمیل یک پاسخ روشن و قطعی به پرسشها و به خواننده اجتناب میکند. به نظرم، همه این ویژگیها کتابی جذاب میسازد که هم میتوان از آن لذت برد هم با آن به ادبیات اندیشید.
میرانی دربارهی محتوای کتاب گفت: کتاب فصلی دربارهی ادبیات و ذهن دارد که در آن بهطور جدی به نقد روانشناسانه و بهخصوص نقد روانکاوانهی ادبیات میپردازد. امابه جز آن، نکات ارزشمندی مطرح میکند. نویسنده میگوید، اگر هدف روانشناسی شناخت ذهن و روان انسان باشد، یکی از ابعادی که باید به آن توجه بکند دستاوردها یا آفریدههای ذهن انسان است. او در ادامه، ادعا میکند که نمیتوان بدون آشنایی با ادبیات که دستاورد بزرگ ذهن بشر است، با ذهن و روان انسان آشنا شد و در چند صفحه از این ادعا دفاع میکند. همچنین، او از رابطهای سخن میگوید که ادبیات میان من و دیگری برقرار میکند. او از آیریس مرداک، رماننویس انگلیسی، نقل میکند که هدف ادبیات اثبات این است که سایر افراد واقعاً وجود دارند. چون اساساً تصور ادبیات بدون ارتباط محال است. ادبیات در ذات خودش ارتباط با دیگری است. برانز در ادامه میپرسد، آیا در ذات ادبیات و تلاش برای درک ادبیات چیزی وجود دارد که به ما انسانیت و هویت انسانی بدهد؟ ادبیات چه نقشی در شکلگیری هویت انسانی ما دارد؟ این پارگراف من را به یاد جملهای از دیوید فاستروالاس، رماننویس انگلیسیزبان آمریکایی، انداخت که میگوید: «نوشتن در بهترین حالت پلی است بر روی مغاک تنهایی انسانها». پس، توجه به بعد ارتباطی ادبیات و اینکه چگونه ادبیات باعث میشود که من متوجه حضور دیگری و متوجه دنیاهای متفاوت، قابلفهم و قابلاحترام دیگر انسانها بشوم بهنظر من نکتهی بسیار جالب و ارزشمندی بود که باید به آن توجه میشد. درنهایت، نویسنده این سؤال را مطرح میکند، ولی ادبیات و مطالعهی آن چقدر ما را انسانتر خواهد کرد؟
او تصریح کرد: وقتی برانز به بحث ارتباط میپردازد، تعریف جالبی هم از ادبیات برای خود نویسنده میدهد و میگوید «بهمحض اینکه کسی دریافت که میتواند با نوشتن شعری یا گفتن داستانی بر فرد دیگری تأثیر بگذارد، ادبیات به وجود آمد». این تعریف ذهن من را به این سمت برد که چهقدر میان ادبیات و علم رواندرمانی/رواندرمانگری شباهت وجود دارد. هر دو شخص با استفاده و از طریق زبان با هم ارتباط میکنند و به نحوی بر دیگری اثر میگذارند. این مکانیسم اثرگذاری در ادبیات و رواندرمانی خیلی باهم متفاوت است، ولی نگاه ارتباطی به ادبیات بهنظرم مبحث نظری قابلتأملی است.
میرانی گفت: در فصل ادبیات و ذهن، نویسنده نقد روانشناختی را موضوع خود قرار میدهد. اما از نقد روانشناختی تعریف جالب توجهی دارد. معمولاً ما نقد روانشناختی را تحلیل متن ادبی با استفاده از نظریههای روانشناختی یا روانکاوانه میدانیم. نویسنده منکر این امر نیست، اما میافزاید که نقد روانشناختی میتواند مطالعهی روانشناسی انسان از دریچه ادبیات باشد؛ یعنی نویسندگان برای بازتاب دادن زندگی و روان افراد در اثر خودشان در زندگی و تجارب خود و دیگران تعمق میکنند و این مهم است. به باور برانز همچنان خواندن فروید برای درک ادبیات ارزشمند است. جالب اینکه او در ابتدا میگوید من نمیدانم فروید در مقام پدر روانکاوی در عرصهی رواندرمانی چقدر تأثیرگذار بوده یا چه نقش مثبتی داشته است یا اصلاً نظریههایش همچنان کارسازند یا نه، ولی حتی اگر همهی اینها هم نباشد، خواندن فروید برای فهم ادبیات مهم است. چراکه فروید خود برای تبیین و فرمولبندی نظریههایش از آثار ادبی استفاده کرده است و یک جاهایی حتی ما شک میکنیم که نظریههای او از کار بالینی برآمده است یا از تجربهی ادبی. چراکه در زبان فروید و شیوهی بیان او در نظریهها کاملاٌ مشخص است که از آثار ادبی الهام گرفته است. اما اینکه این الهام در رسیدن به نظریه و ایده بوده است یا در زبان و بیان سوالی دیگر است.
او ادامه داد: بنابراین فروید اساساً رابطهای ناگسستنی با ادبیات دارد. نکتهی مهم دیگر این است که بههرحال فروید مفهومی را مطرح کرد که آگاهی از آن در ادبیات و شیوهی مواجهه ما با اثر ادبی تأثیر میگذارد و آن مفهوم ناخودآگاه است. به هر حال، وقتی با این اثر البته با این مفهوم آشنا باشید و درحقیقت کاربرد تعدیل این مطلب را بدانید دیگر با آثار ادبی میتوانید با دو شیوهی متفاوت مواجه شوید واقعیت هم همینطور است. شما بهعنوان مثال البته به باور من باید یعنی که من این است که باید داستایوفسکی را خواند تا روانکاوی را فهمیدنی است داستایوفسکی روشنگر روانکاوی هم است. ولی واقعیت این است که شما وقتی روانکاوی آشنایید و وقتی با روانکاوی آشنا نیستید دو خوانش کاملاً متفاوت، دو سطح درک کاملاً متفاوت از این اثر خواهید داشت.
میرانی بیان داشت: مسالهی دیگری که خیلی هم جالب است و نویسنده بر آن تأکید دارد، این است که فروید در شکلگیری ذهن بسیاری از نویسندگان پساز خودش نقش قاطعی داشته است و بسیاری از این نویسندگان قرن بیستم و بعد از آن، را اساساً بدون شناخت نظریههای فروید نمیتوانیم بشناسیم. چون اینها از او تأثیر پذیرفتهاند. متأسفانه ما نزدیک به صد سال همچنان خودمان در ایران داریم میبینیم که بعضی از مقالههایی که بااین حال از فروید نوشته شده است چقدر تکراری و گویی تکرار فرمولبندی اثر ادبی است و آنها را نخوانیم یا بخوانیم هیچ تفاوتی در درک اثر ادبی ایجاد نخواهد کرد.
او در پایان گفت: لاکان در سالهای اخیر در ایران هم خیلی مورد توجه قرار گرفته است و کتاب و مقالات متعددی با الهام یا براساس از نظریهی او به فارسی نوشتهشدهاست که بهندرت خواندنیاند. چراکه اکثراً نتوانستهاند توصیف روشنی از نظریهی لاکان بدهند تا براساس آن بتوانند متن را تحلیل کنند. اما برانز در اینجا مفاهیم ساحت نمادین، مرحلهی آینهای، فقدان را از لاکان میگیرد و خیلی زیبا توضیح میدهد که به جز داشتههایمان، هویت ما با نداشتههایمان با فقدانها و چیزهایی که از دست میدهیم تعریف میشود. ما خودمان را با اینها میبینیم و تأثیر اینها در خودپندارهمان هست. در ادامه نویسنده متن کوتاهی انتخاب میکند و به خوبی نشان میدهد که چطور نداشتهها و چیزهایی که شخصیت داستانی از دست می دهد و تصویری که شخصیت از خودش دارد در رفتار او تأثیر دارد و جریان روایت را شکل میدهد.