بهتازگی کتاب «سفرنامهی اروپا» داستایفسکی با ترجمهی یلدا بیدختینژاد به همت انتشارات برج چاپ شده است. این کتاب شامل یادداشتهای منتشر شده از داستایفسکی در مجلهی «زمان» دربارهی اولین مواجههی مستقیم او با غرب در سفر به اروپا است. او در این یادداشتها به صراحت از درونیات خود در برخورد با فرهنگ اروپایی پرده برمیدارد و از مقاومت در برابر وسوسهی تأثیرپذیری از فرهنگ غربی حرف میزند. ردپای این تأملات در آثار بعدی او، به خصوص «یادداشتهای زیرزمینی»، دیده میشود.
نشست نقد و بررسی کتاب «سفرنامهی اروپا» نوشتهی داستایفسکی با ترجمهی یلدا بیدختینژاد در روز سهشنبه ۲۳ فروردین با حضور زهرا محمدی، زینب یونسی، مهدی یزدانیخرم و مترجم به صورت مجازی برگزار شد.
در ابتدای این نشست، علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار داشت: داستایفسکی برای کتابخوانان و دوستداران ادبیات نامی آشناست. در همهی کشورها بسیاری از افراد داستانهای او را خواندهاند و نام او در این دویست سال در کنار دو غول برجستهی ادبیات روسیه، چخوف و تالستوی، مطرح بوده است. در آبان سال گذشته مرکز فرهنگی شهر کتاب به مناسبت دویستمین سال تولد داستایفسکی برنامهای برگزار کرد و علاقهمندان به ادبیات طی یک هفته از سخنان استادان و پژوهشگران دربارهی جنبههای مختلف داستایفسکی از آثار تا زندگینامه و زمانهی بهرهمند شدند.
او بیان داشت: حوادث، غم و شادیهای شگفتیآور زندگی داستایفسکی را چنان غنی کرده است که زندگینامهنویس او ناگزیر باید از فراخروی خودداری کند و بر بعضی از وقایع سرپوش بگذارد. این شخصیت منحصربهفرد با بیماری صرع، تبعید، فقر، مسائلی در زندگی زناشویی درگیر بود و بیش از شصت سال زندگی نکرد. او بعد از نوشتن برخی آثار خود، خسته از شغل سردبیری مجله و فرسوده از حوادث سیاسی، تصمیم گرفت مسافرتی به خارج از کشور بکند. از مدتها پیش پزشکان به او توصیه میکردند به خارج سفر و چندماهی استراحت بکند. بنابراین، در هفتم ژوئن ۱۸۶۲ به تنهایی عازم سفر اروپا شد. در شرح این سفرها چند نکته جالب توجه به چشم میخورد: یکی قمار در سفر و دیگری، رابطهی روسیه و اروپا و نگاه داستایفسکی به چگونگی برخورد با اروپای آن زمان، قوم اسلاو و وضعیت روسیه و در نهایت، اینکه او با این نگاه در برخی کشورها با نویسندگان دیگر ارتباط میگرفت و در برخی کشورها نه.
او ادامه داد: در سفر اول داستایفسکی به تنهایی عازم شد و وقتی به پاریس رفت، نه کسی او را میشناخت و نه او کسی را میشناخت. نه با هوگو که در آن زمان مشغول نگارش «بینوایان» بود ملاقات کرد نه با فلوبر که به تألیف «سالامبو» اشتغال داشت. نگاه او در این سفر به پاریس چندان مثبت نبود. جایی در مورد پاریس و فرانسه مینویسد: «پاریس بهطور وحشتناکی غمناک است. اگر تعدادی بنای تاریخی مهم و جالب توجه در این شهر وجود نمیداشت کسالت مرا به گورستان فرستاده بود» یا «با اینکه فرانسه کشوری آرام، نجیب و مؤدب است، اما به راه خطا میرود؛ یعنی جز پول چیزی نمیفهمد». در این نوشتهها نگاه او را به آدمها، شهرها و برخوردها منعکس شده است. وقتی از پاریس به لندن میآید، تصور دیگری دارد. در آنجا با هرتسن، نویسندهای مهم، دوستی دارد. پس، به لطف مصاحبت و راهنماییهای هرتسن لندن در مقایسه با پاریس برای او کمتر ناخوشایند است.
معاون فرهنگی شهرکتاب تصریح کرد: در سفر اول، داستایفسکی بعد از اینکه به پترزبورگ برمیگردد خاطرات خودش را در مجلهی «زمان» منتشر میکند. این یادداشتها همین «سفرنامهی اروپا: تأملات زمستانی بر تأثرات تابستانی» است. او در این یادداشتها کشورهایی را که دیده با لحنی به شدت طنزآلود به باد انتقاد میگیرد. اما در سال ۱۸۶۳ با یکی از دوستان یا نامزدهایش به نام پولین به اروپا میرود. در اینجا پولین رابطهی عاشقانهای با داستایفسکی داشته و هر دو به ناپل میروند اما هیچ موقع ازدواج نمیکنند. پولین از داستایفسکی دلخور است و رابطه آن طور که میخواسته نیست. بالاخره به طور قطع از هم جدا میشوند و پولین به پاریس برمیگردد و داستایفسکی به روسیه. اما داستایفسکی سرراه در هامبورگ توقف میکند و تمام خرج سفرش را در قمار میبازد. مسالهی قمار در سفر داستایفسکی خیلی جالب است. به هر حال، رمان «قمارباز» از همین تجارب او ریشه میگیرد. همانطور که «یادداشتهای زیرزمینی» از رابطهی او با پولین در مسافرت به اروپا. او این رابطه را خطای بزرگی میداند که فقط خودش از کیفیت آن باخبر بوده است. در این باره برای همسرش اعترافنامهی وحشتناکی تنظیم میکند که از قلههای بلند آثار او است و بعد به «یادداشتهای زیرزمینی» تبدیل میشود.
محمدخانی در ادامه به سفر چهارسالهی داستایفسکی به همراه آنا به اروپا اشاره کرد و آثاری چون «ابله»، «شوهرباشی»، «جنزدگان» را حاصل این سفر دانست. همچنین اشاره کرد که خاطرات روزانهی آنا زوایای دیگری از این سفر و خلق این آثار روشن میکند و منتقدان نیز برای بررسی زندگی و آرای داستایفسکی به آن توجه دارند. او در پایان گفت: «سفرنامهی اروپا» نگاه داستایفسکی به اروپا و به اسلاوها و زمینهسازی این اثر و تأملات برای نوشتن بعضی رمانها و یادداشتها و خاطرات او را نشان میدهد. برای کسانی که رمانها یا دیگر آثار داستایفسکی را خواندهاند نگاه یک نویسندهی روس در آن زمان به اروپا در این سفرنامه میتواند برای خوانندهها مفید و ارزشمند باشد.
سوسیالیست وقتی میبیند برادری وجود ندارد، به برادری دعوت میکند
یلدا بیدختینژاد اظهار داشت: همه ما داستایفسکی را با رمانهای شاهکاری چون «برادران کارامازوف»، «جنایت و مکافات»، «ابله» یا داستانهای شاهکاری مثل «تمساح» میشناسیم، اما «سفرنامه اروپا» در میان آثار او مهجور مانده است چراکه منتقدان ادبی قرن نوزده و بیست این اثر را در ژانر سفرنامه تقسیمبندی کردند و آن را از آفرینش ادبی و هنری داستایفسکی دور دانستند. اما این سفرنامهای سنتی نیست. داستایفسکی مثل سیاح یا گردشگر مکانهای دیدنی پاریس و لندن را شرح نداده است، بلکه در آغاز کار تکلیف را با ما روشن میکند و تأکید میکند مقصود دیگری دارد. در واقع، انگار او روسیه و غرب را در دو کفهی ترازو گذاشته و با هم قیاس میکند و در ضمن نظر خودش را بیان میکند و مانیفستی ارائه میدهد. او صراحتاً میگوید طرفدار قوم اسلاو است و باور دارد قوم اسلاو و روسیه رسالتی دارد که باید انجام بدهد. رسالتی که اروپا ندارد یا نمیتواند داشته باشد.
او ادامه داد: داستایفسکی
برای بیان نظر خودش از لحنی طنازانه و سرشار از کنایه و طعنه استفاده میکند، به
خصوص در مورد فرانسویها. در نظر داستایفسکی امیدی به اروپا نیست، او پیش از این
سفر قانع شده که اروپای کاپیتالیستی به سمت هلاکت میرود و روسیه باید طلایهدار
پیشرفت باشد و رسالت خود را برعهده گیرد. چون همانطور که چند سال بعد در «دفتر
یادداشتهای نویسنده» مینویسد، او بر این باور است که مردم روس در
خودشان پتانسیلی (شامل پاکی و خلوص نیت و آمادگی انجام کارهای بزرگ» دارند.
داستایفسکی در قسمتی از «سفرنامه اروپا» وقتی در مورد برادری و برابری صحبت میکند
توضیح میدهد که مردم اروپا نمیتوانند این شعارشان را تحقق ببخشند چراکه این در
ذاتشان نیست. او میگوید: «سوسیالیست وقتی میبیند برادری وجود ندارد، سعی میکند
به برادری دعوت کند. از آنجا که در وجود خودش هم برادری نیست میخواهد آن را تولید
کند و تشکیل بدهد. برای اینکه راگوی خرگوش درست کنید اول باید خرگوش داشته باشید.
اما اینجا خرگوشی در کار نیست. یعنی ذات مستعد برادری، ذاتی که به برادری ایمان
داشته باشد و خودبهخود به سمت آن جذب شود وجود ندارد.»
این مترجم در پایان ضمن اظهار امیدواری دربارهی اینکه این کتاب در جایگاه منبعی جانبی به شناخت بهتر داستایفسکی در ایران کمک کند، گفت: این سفرنامه پر از نقطهنظرهای شخص داستایفسکی است و بیشتر تحلیلی است تا سفرنامهی صرف. به غیر از این میتوانیم در آن کدهای کوچکی دربارهی آثار بعدی داستایفسکی پیدا کنیم. برای نمونه، جایی در «سفرنامه اروپا» میگوید، روزی انسانهایی که برادر بزرگ طردشان کرده؛ یعنی آدمهای افلیج ها و مطرودانی که آدمهای سالم آنها را به زیرزمین راندهاند، میخواهند که از آن زیرزمین بیرون بیایند و از جامعه انتقام بگیرند. این تم انسان زیرزمینی و انتقام گرفتن از جامعه بعدها در کارهایی چون «یادداشتهای زیرزمینی» تکرار میشود.
خودجداپنداری ملت روس
زینب یونسی در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: ما با چند داستایفسکی مواجهیم. اما آیا من خواننده میتوانم همهی این داستایفسکیها را دوست داشته باشم؟ چرا میل به کنکاش در زندگی شخصی داستایفسکی و تجربههای بیرونمتنی او، خاطرات و نامههایش، اینقدر بالاست؟ وقتی از داستایفسکیهای مختلف حرف میزنم به تمام آثار و متون داستایفسکی و پیرامون او نظر دارم. هر مخاطبی با توجه به مجموعهی خاطرات داستایفسکی و خاطرات دیگران دربارهی او، آثار و نامههای او یک داستایفسکی برای خودش میسازد. به نظرم دستکم با چند چهرهی این نویسنده مواجهیم. یکی مردی بیمار، حساس، تندمزاج، سرشار از تردید و بیقراری و ناتوان در مدیریت مسائل شغلی و مالی است که او را از خلال نامههای خودش، خاطرات همسرش و گفتههای دوستانش میبینیم. دوم داستایفسکی روزنامهنگار که در یادداشتها و سفرنامهی اروپا و مقالات روزنامه و نشریات میبینیم. به نظرم، اینجا با داستایفسکی شفافتری مواجهیم و تا حدی بیشتر به چهره واقعی او نزدیک میشویم. داستایفسکی سوم مصلح دینی یا اجتماعی است و برای سعادت بشر نسخه میپیچد، بهخصوص برای سعادت روسها و جامعه روسیه. این داستایفسکی در همهی آثار او دیده میشود.
او ادامه داد: حول این چهرهی سومی، زندگی داستایفسکی به دو بخش تقسیم میشود: قبل تبعید داستایفسکی روشنفکر و آتئیست است و بعد از تبعید به نظر میرسد که به باور توده نزدیک شده است و نسخهای که میپیچد اخلاقمداری ارتدوکسی است. او خیلی کم حکومت و قدرتمداران را خطاب قرار میدهد و باور دارد سعادت بشر از درون اصلاح خود فرد میگذرد. همینجا شک میکنیم این داستایفسکی که نسخه میپیچد و اخلاقمداری ارتدوکسی را توصیه میکند واقعاً فردی مؤمن است یا این نسخهپیچی صرفاً مصلحتی است؟
او افزود: در نهایت، چهارمی داستایفسکی رماننویس است. او داستاننویسی بسیار قوی است و رمانهایی پر از چهرههایی بسیار زنده و باورپذیر دارد. خیلی جاها او از طنز و فانتزی بهره میبرد و به زندگی و تجربه شخصی خود و توده مردم بسیار نزدیک است. بیشک، ماندگارترین و دوستداشتنیترین چهره داستایفسکی چهره رماننویس است. رمانهای او بهرغم مخالفتهای شدید نویسندگان همنسلش توانسته در مقام میراث بزرگ ادبی در جهان باقی بماند که این به نظرم به قدرت نویسندگی او در باورپذیر کردن قهرمانان، چندصدایی در آثار و طبقهی اجتماعی و تجربهی او در اردوگاه برمیگردد که او را به زبان مردم توده و عامی و مشکلات آنها نزدیک کرده است.
این مترجم گفت: در دورهی حیات داستایفسکی دو اردوگاه بزرگ و جدی تأثیرگذار در هنر و ادب روسیه شامل غربگراها و ا استاد دانشگاسلاوگراها بودند و جریانهای غربگرا اینقدر قوی بودند که نویسندهای چون بلینسکی میتوانست یک نویسنده را به اوج برساند یا به زمین بزند. سالابیُف، نویسنده و منتقد ادبی، ضمن اشاره به این وضعیت و توضیح میدهد که داستایفسکی از توده برخاسته و مدام در رنج نان و حفظ سلامتی بوده است. در نتیجه، آن فضا در آثارش تجلی یافته و در مقایسه با دیگر نویسندگان در آثار او از آن توصیفهای سحرانگیزطبیعت یا بوسههای عاشقانه خبری نیست.
او تأکید کرد: پیش از داستایفسکی نگاه غالب در میان ادیبان این بود که انسان خوب است، ولی شرایط بد است. پس، من باید در پی تغییر شرایط باشم. ولی داستایفسکی در مقابل اینها میگوید، نه، انسان خوب نیست. انسان در وجودش شر هست. او شر و خوبی را به یک اندازه دارد و در تمام عمر باید همواره در حال مهار کردن این شر باشد و اصولاً راه ساختن جامعهی متعالی و توسعه همین است و نه قانونمداری غربی. افراد باید به دنبال اصلاح درونی خود بروند و مسئول اخلاق خود باشند. اینها وقتی در کنار رویارویی با الگوی توسعهگرایانهی غربگرایانه و رویارویی با اردوگاه غربگرای ادبی در آن زمان قرار میگیرد، تصویر نسبتاً درستی از داستایفسکی به ما میدهد. داستایفسکی با نوشتههایش به تقویت روح روسی و باور صاحبرسالتبودن روسها کمک کرد و این انگاشت را برجسته کرد که روسها تافتهی جدابافتهاند و باید مدل توسعهی خودشان را داشته باشند. شرایط امروز روسیه نشان میدهد که بعد از دویست سال روسها هنوز با اروپاییبودن یا نبودن، صاحب رسالت نجات بودن و مباحث از این دست درگیرند.
یونسی در پایان گفت: «سفر اروپایی» مربوط به اولین سفر کوتاه خارجی داستایفسکی است و اولین مواجههی مستقیم او با غرب است. در اینجا با انزجاری روبهروییم که پشت پردهی طنز پنهان شده است. احتمالاً او طنز را برای این کار انتخاب کرده است تا از طرف محفل غربگرای روسیه به تحجرگرایی محکوم نشود. همینطور، او میترسیده این همه نمود انزجار از مردم دیگر به وجههی نویسندگیاش خدشه وارد بکند. شاید هم اصلاً همانطورکه خودش میگوید، چون شک داشته است که آیا آنچه میبیند، احساسات و برداشتهایش واقعیت دارد یا به حال بدش برمیگردد. البته او این را هم به شکل طنز گفته است و در ادامهی کتاب این انزجار از غرب در پس پردهی طنز پنهان نمیماند.
آهای روس بدبخت!
مهدی یزدانیخرم، نویسنده، در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: این کتاب یکی از مهمترین آثار داستایفسکی در شناخت رویهی فکری او محسوب میشود و ریشهی فکری خیلی از آثار او را میتوان در آن دید. داستایفسکی دو سفر عمده به اروپا دارد یکی سفر کوتاهی که این کتاب ماحصل آن است و دیگری سفری چهارساله به کشورهای اروپایی که دستاورد آن رمان «ابله»، یکی از پنج رمان مهم او، است. او «سفرنامهی اروپا» را زمانی مینویسد که یکیدو سال از تبعیدش تمام شده، از منطقهی سیبری برگشته، استعفایش از ارتش پذیرفته شده است و دیگر نظامی محسوب نمیشود. او در این زمان دو رمان نوشته، در جامعهی ادبی روسیه اوضاع متزلزلی دارد، دچار شکهایی شده، صرعش به شدت نمود پیدا کرده و مشکلات شدید مالی دامنگیرش شده است. در واقع، در این سفر پنجشش ماهه برای آبوهوا عوض کردن به توصیهی پزشکان، به نوعی از دست طلبکارها و مشکلات فرار میکند.
او ادامه داد: در شناخت داستایفسکی مدام به این اثر ارجاع میشود و جای آن در زبان فارسی خالی بود. چراکه فراتر از اثری حاشیهای است و شکلگیری ریشههای ضدیت اروپایی داستایفسکی را روشن میکند. داستایفسکی در این سفر کوتاه به چندین شهر میرود. برلین برایش چندان جذاب نیست و یکیدو شب بیشتر نمیماند، با لندن میانهی بهتری دارد و یکی از علتهایش حضور هرتسن و دیگری همدلی او با یکی از نویسندگان محبوبش، دیکنز، است. «داستان دو شهر» دیکنز برای داستایفسکی خیلی ارزشمند است و آن را ترجمه کرده است. این کتاب سه سال قبل از این سفر منتشر شده است و شواهدی روشن میگوید داستایفسکی آن را خوانده و شیفتهاش بوده است. داستان «داستان دو شهر» در لندن و پاریس میگذرد و نوعی دهنکجی دیکنز به انقلاب کبیر فرانسه است. داستایفسکی با لندن همدلی ندارد و نمایشگاه بزرگ جهانی و محلهی زنان بدکاره را به سخره میگیرد، در عینحال، از چراغ گاز خوشش میآید و میتواند قدری با آدمها حرف بزند و توجه بگیرد که این برای روحیهی حساس او اهمیت دارد.
او بیان داشت: این کتاب کاملاً از نگاه پاناسلاو نوشته شده است. در شروع این اثر میخوانیم: «آهای روس بدبخت! پل ما را میبینی؟ تو در برابر پل ما و در مقابل هر فرد آلمانی از کرم هم کمتری چون چنین پلی در مملکتت نداری.» این جمله مانیفست است، بیان تحقیری که اروپای قارهای، بهخصوص آلمان و فرانسه، به روسیه روا میداشتند. داستایفسکی به شدت با فرانسه مشکل دارد. یکی از دلایل مشکل او با فرانسه به اختلاف عمیق او با تورگنیف برمیگردد که کاملاً دلباختهی فرانسه بود. نه فقط تورگنیف، عمدهی جریانهای روشنفکری روسیه، دلباختهی فرانسه بودند، حتی برای سوسیالیستهای منفور داستایفسکی هم ایدههای انقلابی فرانسویها جذابتر بود و با آنها معاشرت داشتند و فرانسوی زندگیکردن برایشان امتیازی مثبت بود. بخش عمدهی روشنفکران روسیه تلاش میکردند زبان فرانسه را بدانند و سفری به فرانسه بروند و خاطرهاش را تعریف کنند. یکی از طعنههای همیشگی داستایفسکی به تورگنیف و تالستوی این است که آنها نویسندهی فئودالها هستند و او نویسندهی فرودستان. در این هم دعوای نویسندگی است.
یزدانیخرم توضیح داد: زاویهی عجیب داستایفسکی با تورگنیف، تحقیر همیشگی روسها از جانب فرانسه و اروپای قارهای، همچنین بحث ارتدوکس با ایمانبودن داستایفسکی مشکل او را با فرانسه توضیح میدهد. برای نمونه از این بیزار است که کاتولیکها برای جمعکردن طرفدار خانوادههای فقیر را پیدا میکنند و در تأمین خوراک و پوشاک بچهها کمکشان میکنند تا کاتولیک شوند. او خودش را ارتدوکس معتقدی میداند که نیازی ندارد به واسطهی پول دادن کسی را به مذهب دعوت بکند. از طرف دیگر، روسیه در این دوره فوقالعاده از سمت اروپا تحقیر میشود. روسیه را در بازیهای اروپا راه نمیدهند و چند انقلاب جذاب در اروپا اتفاق افتاده است که اروپاییان آن را مایهی پیشرفت خودشان میدانند.
او افزود: در این زمان، برای روسها وضعیت ثابت و ساکتی وجود دارد. انقلاب کبیر فرانسه خیلی برای روشنفکران روس جذاب است درحالیکه داستایفسکی با واژهی لیبرتال (همانطورکه مترجم به درستی آن را حفظ کرده است) بازی میکند و «آزادی، برادری، برابری» را دست میاندازد. چراکه او اصولاً با تفکر ژانژاک روسو مشکل دارد و حتی در آثار بیست سال آخر خود ضدروسویی تمامعیار است. روسو یکی از پدران فکری انقلاب کبیر فرانسه محسوب میشود و خیلی به او ارجاع داده میشود. او قدری کهنگرا و عاشق بازگشت به رمانتیسم بود. در عین حال اندیشههای چپ خیلی به او وابستهاند. داستایفسکی بحث برادری و برابری روسو را مضحک میداند و اینها را در عشق مذهبی میجوید. در پاریس پانتئون را مسخره میکند و به اینکه فرانسویها به همه چیز به شکل سرمایهدارانه نگاه میکنند خرده میگیرد. پس، هم بورژوازی نوظهور دوران لوییفیلیپ را به شدت مورد حمله قرار میدهد هم زنهای شیک را و میگوید فرانسویها شلاند و تا چمن میبینند ولو میشوند. به نظر میآید در اینها حسادتی هم وجود دارد.
این نویسندهی معاصر بیان داشت: عنوان «تأملات زمستانی بر تأثرات تابستانی» بسیار هوشمندانه است. داستایفسکی خودش را نمایندهی زمستان میداند. به باور او شر تعیینکنندهی وضعیت بشری است و یکی از مصادیق شر رنج است. و این رنج است که میتواند باعث رستگاری انسان شود. خیلیها، از جمله تالستوی، با این نظر مخالفاند. اما داستایفسکی در جهان فرانسوی این رنج را نمیبیند و میگوید اینها این رنج را انکار میکنند و با تحقیر ملتهای دیگر و از بین بردن ناسیونالیتی دیگران میخواهند آنها را پایین بکشند. پس این کتاب یک هجویهی تمامعیار است. داستایفسکی باور دارد که فرانسویها و تفکر فرانسویِ مورد حمایت روشنفکران روس پوچ و توخالی است و میتواند ریشهی این نگاههای اصیل روسی را از بین ببرد. او در این یادداشت به روشنفکران روسی هشدار میدهد که ما باید به ریشههای اسلاو خودمان برگردیم و در عمل خودش هم همین کار را میکند. این کتاب بعدها پایهی یکی از شاهکارهای داستایفسکی به نام «یادداشتهای زیرزمینی» میشود. حتی بعضی موتیفهای این کتاب در آن کتاب تکرار شده است. این رمان بزرگترین رمان فلسفی داستایفسکی است. آدمی است که زندگی اروپایی و نگاه خوشبینانه و معصومانهی فرانسوی داشته و حالا کارش به جنون و زیرزمین کشیده است. ما میدانیم که راسکولنیکف هم تحت تأثیر فرانسویها در «جنایت و مکافات» تبدیل به قاتل میشود و بعد به ایمان روسی برمیگردد.
او در پایان گفت: این کتاب فوقالعاده است و مترجم هم طنز فوقالعادهی آن را بهخوبی در آورده است که به شناخت داستایفسکی کمک میکند.
اروپاییشدن یا اروپایینشدن، مساله این است
زهرا محمدی ترجمهی یلدا بیدختینژاد را بسیار خوب دانست و در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: نگاه به غرب و مسالهی اروپا دغدغهی داستایفسکی و بسیاری از روشنفکران روس در قرن نوزدهم و پیش و پس از آن بوده است. من در اینجا از مرزهای این کتاب فراتر میروم. جز این سفرنامه بعدها داستایفسکی در مقالات و یادداشتهای خود هم بر مسالهی غرب، اروپا و غربگرایی روسها و اروپاییبودن یا نبودن ملت روس تأمل میکند. در نیمهی دوم قرن نوزدهم جدال میان غربگراها که سابقهی طولانیتری در روسیه دارند و اسلاوگراهای نوپا در روسیه خیلی بالا میگیرد. در این میان یکی از مهمترین چهرههای به دنبال برقرارکردن آشتی بین این دو گروه و ترویج ایدهی ملیگرایی داستایفسکی است. او معتقد است که باید طبقهی آگاه و روشنفکر با تودهی مردم نزدیک شوند و جریانهای مخالف روشنفکری در قالب گفتوگو با هم به سمت یک هدف واحد، اعتلای روسیه، حرکت کنند. داستایفسکی به دستاوردهای اروپاییسازی روسیه از زمان پطر به بعد اعتقاد دارد و معتقد است که این اصلاحات ضروری و آغاز راه روشنگری و آموزش در روسیه بودند، اما منتقد سرسخت فروتنی بیش از حد روسها در برابر اروپاییها است.
این استاد دانشگاه بخشی از ترجمهی خود از یادداشت داستایفسکی با عنوان «بردگی یا ظرافت طبع؟» را خواند تا طرز تفکر این نویسندهی روس را دربارهی اروپازدگی روسها و رسالت بزرگ متحد کردن اسلاوها از نظر فکری، و نه سیاسی، نشان بدهد. او در ادامه اظهار داشت: داستایفسکی بر آن است که ایجاد اتحاد فکری میان اسلاوها خدمتی است به بشریت. زیرا او معتقد است که هویت روسی بسیار غنی است و بیشمار عناصر در هویت و فرهنگ تکتک اقوام اسلاو وجود دارد که با تحقق این اتحاد حرفی برای گفتن به بشریت خواهد داشت.
او بیان داشت: مساله اروپا و دغدغه اروپاییشدن برای روسها همیشه وجود داشته و در زمانهای مختلف به شکلهای مختلف در آمده است. پیش از اصلاحات الکساندر، زمانی که نظام اربابرعیتی برپا بود، فرانسه کعبهی آمال همه روسها بود و خانوادههای دارا پیش از زبان روسی زبان فرانسه را به فرزندانشان آموزش میدادند. این تمایل در ادامه شکل دیگری به خود میگیرد. تا نیمه دوم قرن بیستم منظور از غربگرایی روسها اروپاگرایی است و بعد از نیمه دوم قرن بیستم آمریکا هم مورد توجه قرار میگیرد. علت این چرخش توجه، یکی دوران خروشچُف و پیشرفتهای علمی و فنی روسیه و رقابت با آمریکا است که در آن جهانِ دوقطبیِ جنگ سرد برقرار است. دلیل دیگر، ظهور آقازادههای روسی است که عمدتاً ساکن آمریکا بودند و پدران و مادرانشان بزرگان حزب. اینان مخالفان درجهیک غرب و آمریکا بودند، اما فرزندانشان با سرمایه شوروی در آمریکا زندگی میکردند. از همین زمان، موجی از علاقه به مهاجرت به آمریکا در روسیه به وجود آمد.
محمدی در پایان گفت: بههرحال، همیشه دغدغهی اروپایی شدن روسها را بیشتر اروپاگرا کرده است تا غربگرا. این میل به اروپاییشدن و هیچوقت اروپایینشدن مسالهای است که داستایفسکی در جایگاه یکی از بزرگترین نویسندگان و متفکران روس از زاویهای خاص به آن نگاه میکند. امروز میبینیم که بعضی پیشبینیها و آرزوهای او در گذر زمان و پس از صد و چند سال به حقیقت می پیوندد و بعضی دیگر مسیر کاملاً متفاوتی را طی میکند.