«کلکسیون شن» مجموعهای از مقالات و نوشتههای ایتالو کالوینو، نویسندهی ایتالیایی، است که چندین سال پیش از مرگ او منتشر شده است. این کتاب با برگردان هاله ناظمی و به همت نشر هرمس به زبان فارسی منتشر شده است.
کالوینو این نوشتهها را از پاریس برای روزنامههای ایتالیایی میفرستاد. امروز مخاطب این کتاب میتواند با تحلیلها و برداشتهای کالوینو از موزههای پاریس، پدیدههای مختلفی همچون ادبیات و حتی کشورهایی که مقصد سفرهای او بودند؛ یعنی مکزیک، ژاپن، ایران، آشنا شد.
نشست نقد و بررسی «کلکسیون شن» در روز سهشنبه ۲۷ اردیبهشت با حضور محبوبه خدایی و محمدحسین رمضانکیایی و هاله ناظمی به صورت مجازی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
دری که به جایی گشوده نمیشود
هاله ناظمی اظهار داشت: ایتالو کالوینو یکی از محبوبترین نویسندگان قرن بیستم ایتالیا است که در ایران هم به خوبی ترجمه و شناخته شده است. «کلکسیون» شن داستان یا رمان نیست، بلکه مجموعهای از مقالات است که طی سالها در روزنامههای ایتالیایی از او چاپ شده است. عنوان «کلکسیون شن» در واقع از عنوان یکی از مقالات کتاب برداشته شده است که خود به نمایشگاهی اشاره دارد که کالینو دیده و در یادداشتی دربارهی آن نوشته است.
مقالات این مجموعه راجع به موضوعات مختلفی است که به هم مرتبط هم نیستند. اما کتاب براساس موضوعات در چهار بخش تقسیمبندی شده است. بخش اول با عنوان «کلکسیون شن»، به نمایشگاههایی اختصاص دارد که کالوینو از آنها دیدار کرده است. بخش دوم با عنوان «پرتو نگاه» نظرات و دیدگاههای کالوینو دربارهی موضوعاتی متفاوت است. بخش سوم دارای عنوان «گزارشهایی از چیزهای شگفتانگیز» است و بخش آخر تحت عنوان «شکل زمان» است و به سه سفر خارجی او به مکزیک و ژاپن و ایران مربوط است.
این کتاب را یکی از دوستان ایتالیایی به من معرفی کرد که خودش استاد ادبیات و زبان ایتالیایی در دانشگاه ساپینزای روم است. او اشاره کرد که بخشی از این کتاب در مورد ایران است و میتواند برای منِ ایرانی جالب باشد. همینطور هم بود. در ابتدا با نیت دیدن بخش ایران کار را شروع کردم، ولی رفته رفته متوجه شدم که همهی مجموعه برایم بسیار جالب است. به هر حال، پیش از این همهی کتابهای این نویسنده را خوانده بودم و با دیدگاههایش آشنا شده بودم. اما اینجا، در این اثر به شناخت متفاوتی دست مییافتم. چراکه وقتی از مسیر داستان یا رمان یا قصهی نویسندهای با او آشنا میشویم، در واقع با تخیلات او مواجهیم و نمیتوانیم دقیق بگوییم نویسنده پشت کدام پرسوناژهاست و حرف میزند. هرچند خواندن کارهای بیشتر از یک نویسنده ارزشها و هدفمندیهایش را برایمان روشنتر میکند، در مقاله مستقیم با نظرات او مواجه میشویم.
او در ادامه روحیهی پژوهشگری و خلاقیت کالینو را بسیار جالب دانست و گفت: پدر و مادر کالوینو گیاهشناس بودند. بنابراین، او از کودکی با پژوهش و گل و گیاه آشنا شده است. اثر این امردر آثار او مشهود است. برای نمونه، شناخت عمیق او از گل و گیاه و علاقهی او به محیط زیست در رمان «بارون درختنشین» و بخش ژاپن «کلکسیون شن» جلوه کرده است.
ناظمی افزود: گذشته از این روحیهی پژوهشگری، کالوینو به ادبیات گرایش داشت و در دانشگاه ادبیات را دنبال کرد. ولی ضمن اینکه دربارهی ادبیات مینویسد علاقهمندیها و توجهاتش به مسائل مختلف را می توان در کارهایش دید. در اینجا هم به خصوص در برخی مقالات میبینیم که پشت این کار یک پژوهش است و کسی نمیتواند قلم دست بگیرد و دربارهی آن بنویسد. لازم بود من مترجم هم دربارهی موضوع این دست مقالات او پژوهش بکنم تا بفهمم دقیقاً نویسنده چه میخواهد بگوید.
او در بخش دیگری از سخنان خود گفت: کالوینو سفری به اصفهان داشته و از مجموعهی زیبای نقش جهان بازدید کرده است و مقالهای تحت عنوان «محراب» نوشته است. این مقاله در آغاز توصیف معماری آن بخش است و ویژگیهای محراب و مسجد را از لحاظ معماری توصیف میکند و بعد مینویسد: «دارم سعی میکنم یک محراب قرن چهاردهم در مسجد جمعه یا جامع اصفهان توصیف کنم. محراب تورفتگیای در دیوار است که جهت مکه؛ یعنی قبله را، در مسجد نشان میدهد. هربار مسجدی میبینم روبهروی محراب میایستم و از تماشای آن سیر نمیشوم. نکتهی جالب برای من طرح دری است که هر کاری صورت گرفته است تا کارکرد در را به نمایش بگذارد، درحالیکه به هیچجایی گشوده نمیشود. طرح قرنیز باشکوهی که گویی محل نگهداری چیزهای ارزشمند است، اما داخلش هیچ چیز نیست. پس از تماشای محراب به مدت طولانی احساس میکنم باید به نتیجهای برسم که میتواند از این قرار باشد: ایدهی کمالی که هنر آن را دنبال میکند آگاهی و دانش اندوخته در نوشتار نشانهی خشنودی از هر تمایزی که در تجلیل از شکوه و عظمت تزئیات بیان میشود، همه و همه یک مفهوم دارد، فقط یک اصل و اساس را تجلیل میکند، تنها ضامن آخرین چیز است و آن چیزی است که وجود ندارد. تنها ویژگی آن نیستی است حتی نمیتوان نامی به آن داد» او به طرح در اشاره دارد که به جایی گشوده نمیشود و در ادامه میگوید «هیچ، خلأ، ... سکوت، برای آن چیزی که نمیخواهد هیچکدام از این چیزها باشد نامهایی سرشار از مفاهیم بسیار ناراحتکنندهاند. نمیتوان آن را با کلمات توصیف کرد تنها سمبل معرف آن محراب است. حتی اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم نیستی و عدمی است که در ته محراب پدیدار میشود» برای من بسیار جالب است که این نویسندهی مسیحی چه دید جالبی به محراب داشته و چه تفسیر قشنگی از آن کرده است.
او در ادامه بخشی از مقالهی دیگری از کالوینو را دربارهی آتشکدهی زرتشتیان خواند.
این اثر موزهای است
محمدحسین رمضانکیایی اظهار داشت: انتخاب کارهای کالوینو برای ترجمه ریسک دارد، چراکه او جهانبینی خاص خودش را دارد. کارهای کالوینو لایههای تودرتویی دارد که خیلی اوقات شخصیتهای اثرش آنها را بیان میکنند و خواننده باید از طریق حرکات، گفتوگوها و تعامل این شخصیتها به جهانبینی نویسنده پی ببرد. اما وقتی نویسنده خودش میخواهد در قالب مقاله جهانبینی خودش را بیان بکند؛ یعنی رودررو با مخاطب نشسته است. اینجا، دیگر واسطهی شخصیت و کاراکترها وجود ندارد و قرار است مستقیم با خواننده صحبت کند و حالا مترجم واسطهی این گفتوگوی مستقیم بین نویسنده و خوانندگان خود است. آنچه این ریسک را مضاعف میکند اینکه رماننویسان دیگری هم مقاله نوشتهاند و مقالاتشان هم بازخوردهای گستردهای داشته و موردتوجه و زیر بوتهی نقد قرار گرفته و همچنان در مورد آنها صحبت میشود، اما مقالات کالوینو قدری خاص است.
او توضیح داد: به نظر میآید این کتاب موزهای است و نویسنده ما را به موزههای مختلف میبرد. من شخصاً علاقهام به قسمت دوم این کتاب است. در این بخش، کالوینو بهنوعی میخواهد فلسفهای را بیان و القا بکند که معمولاً در رمانهایش شخصیتها بیان و القای آن را به عهده داشتند و ما اگر میخواستیم به جهانبینی نویسنده پیببریم، باید از طریق حرکات و صحبتها و تعامل شخصیتهای رمان به آن میرسیدیم و اگر نمیرسیدیم مقالهای در دسترس نداشتیم که در حاشیه، مقدمه، دیباچه یا انتهای کتاب باشدو مسائل غامض و پیچیده را برایمان روشن کند. اما در اینجا، نویسنده مستقیم جهانبینی خود را بیان میکند و مای خواننده باید با صراحت لهجهی نویسنده کنار بیاییم و دقیقاً آن را درک بکنیم.
او افزود: به خصوص، در قسمت چهارم در بخش سفر به اصفهان، نویسنده بیانات چالشبرانگیزی دارد که ما را خیلی به تفکر وامیدارد، به خصوص آنجایی که بعد از توصیف محراب و ساختارها و هنری نقش جهان و اصفهان، سرانجام نویسنده به این نتیجه میرسد که خیلی چیزهای مهم در آن گسترههای نامحدود یا به بیان دیگر در فضاهایی است که محدویتی ندارند. این بیانی روشنفکرانه و فلسفی است و من خواننده حالا باید با این کلنجار بروم که نویسنده چه میگوید. اگر به زبان ایتالیایی اشراف ندارم، این کار را با جستوجوی بخشهای مختلف این کار انجام میدهم. در نقش خواننده به قسمتهای دیگر این ترجمه برمیگردم تا ببینم کدام بیان این پازل را کامل میکند و کجا و چگونه میتوانم در حد تجربه و به فراخور مطالعهی خودم و درکی که از جهان بینی نویسنده دارم این پازل را تکمیل کنم. به سفر ژاپن کالوینو برمیگردم. و میبینیم که در اینجا، رنگها به درستی منتقل شدهاند. نویسنده آنجا توجه خاصی به رنگ دارد. در عین اینکه به سنتهای ژاپن توجه میکند، رنگها خیلیخوب بیان شدهاند و مترجم بهدرستی آنها را منتقل کرده است، چنانکه در کلیت آن بتوانیم پازل روشنفکری نویسنده را متوجه شویم.
رمضانکیایی بیان داشت: سوزان بسنت، از نظریهپردازان بزرگ ترجمه، همیشه یک نگرانی دارد. او میپرسد، تجارب ذهنی مترجم تا چه اندازه در بازگردان یا برگردان آنچه اثر اصلی بیان کرده است، دخالت میکند. بستد المانهایی را طرح میکند. برای نمونه در ترجمهی آثار مذهبی میپرسید ایمان یا باورمندی فرد بر برگردان او از یک اثر تا چه اندازه مؤثر است؟ در اینجا هم میتوان پرسید که دلبستگی یا علاقهمندی مترجم به نویسنده یا رماننویس یا ایرانیبودن مترجم و علاقهمندی او به فرهنگ خودی تا چه اندازه و چطور بر ترجمهی او اثر گذاشته است؟ اینها چهقدر میتواند مؤثر باشد و به عنوان عاملی ترجمه را هدایت کند، به زبان عامیانه و سادهتر اینها چهقدر میتواند ترجمه را از دست مترجم خالی کند و مسیر آن را قدری متفاوت ببرد؟
او تأکید کرد: من در جایگاه کسی که زبان ایتالیایی را میشناسد و تدریس و ترجمه میکند، برگردان فارسی ناظمی را با متن ایتالیایی مقایسه کردم و در باب کیفیت ترجمه الحقوالانصاف دگرگونی ندیدم. حتی میتوانم بگویم که توصیف کالوینو از محراب در ایتالیایی لطیفتر، عمیقتر و جذابتر هم بیان شده است و مترجم اینجا جانب انصاف و امانت را در ترجمه رعایت کرده است. حالا در دانشگاه میتوانم برای مستندات سوزان بسنت این کار را مثال بیاورم و بگویم اینجا دغدغهمندی بسنت برطرف میشود و این رعایت امانت در ترجمه قابلتوجه و ستودنی است.
رمضانکیایی بیان داشت: در این مجموعه، نویسنده دیدارهایی داشته است و این دیدارها را به روزنامهها منتقل کرده است و ما با تجربهی دیداری نویسنده مواجهیم، برخلاف اینکه عادت کرده بودیم رمانهای او را بخوانیم. رمانها ممکن است در فرایند زمانی متفاوتی نوشته شده باشند، حتی فصول مختلفشان. اما اینجا نویسنده مشاهدات در قالب یک تجربهی دیداری را در قالب مقالات به روزنامهها داده است. این کار از زمان فوت او خیلی فاصله نداشته است و سهچهار سال بعد از اینکه این اثر را ادیت و منتشر کرد فوت شد؛ یعنی جزو آخرین آثار اوست. این تجربهی دیداری در قالب یک مقاله ارائه شده است که این معمولاً خواننده را با چالشی در فهم اثر مواجه میکند و اینجا ترجمه این زحمت را به دوش گرفته است که مطالب آنچنان که هست بیان شود.
او توضیح داد: خیلی مفاهیم انسانی در عنوان فصل اول، کلکسیون شن، نهفته است. جهانبینی خیلی مثبت و امیدواری به جامعهی انسانی در این عنوان هست. جایی خود کالوینو اشاره میکند که سفرهایی که شخص به جاهای مختلف در پهنهی گیتی انجام میدهد و سنگهای مختلفی را جمع میکند که در پای گلدان ریخته میشود یا در جایی جمع میشود این سنگها از جاهای مختلف آمدهاند که الان از ریشهی خودشان جدا هستند و کلیتی را الان تشکیل دادهاند با هم یا پای گلدان هستند یا در گوشهای گرد آمدهاند. حالا چه مفهومی را میخواهند بیان کنند؟ چه پیامی را میخواهند به ما بدهند؟ و چه طور میتواند الگویی برای جوامع انسانی باشد که به فراخور تمام تفاوتهایشان کلیتی را ایجاد بکنند و به نمایش بگذارند. این باز فلسفهی دیگری است که ما از ایتالو کالوینو در این اثر داریم. بحث مفاهیم روشنفکری را میخواهد بیان بکند.
او پیشنهاد کرد: اگر در جلدهای بعدی تصاویری از این مقالات افزوده (که هنوز هم در آرشیو روزنامهها هست) و حتی دستنوشتههای کالوینو به این اثر اضافه شود، مطمئنم این اثر هم به لحاظ علمی مورد استقبال واقع میشود هم به لحاظ خوانندگانی که دوست دارند چیز بیشتری در مورد کالوینو ببینند و بشنوند. چون این اثر بسیار ارزشمند است.
رمضانکیایی در پایان دربارهی کیفیت ترجمه و انتخاب واژگان معادل گفت: کتاب مربوط به سالهای حدود ۱۹۸۰ است، اما نثر انتخابی مترجم و حتی گزینش واژگان از زبان کاملاً امروزی است. اما در این گزینش واژگان امروزی، برای ما چیزی از آن انتقال دیدهی نویسنده از آن زمان کم نکرده است. در بخش مکزیک گاهی مترجم مجبور شده واژگانی را انتخاب بکند که در سیچهل سال قبل هم از آنها استفاده میکردیم، اما امروز در نوشتارمان هست و در محاوره شاید از آن استفاده نکنیم. در قسمت مربوط به فرهنگ مکزیکیها نویسنده چنین عباراتی را انتخاب کرده که مترجم آنها را به درستی منتقل کرده است. این انتخاب درست و بهجای واژگان به ترجمههای ارزشمند قبلی ناظمی برمیگردد که تجربهای برای او فراهم آورده است که دریابد مناسبترین واژه کدام است و باید در کجا قرار بگیرد. در نهایت، ریسکپذیری هاله ناظمی را در برگردان این اثر تحسین میکنم و امیدوارم او همچنان بدرخشد. چراکه گمان نمیکردم کسی به ترجمهی این اثر مبادرت بورزد.
از زندگی کالوینوی رماننویس
محبوبه خدایی به تفصیل دربارهی خانواده، زندگی و دوستان ایتالو کالوینو توضیح داد. او سخنان خود را با بیان پیشینهی علمی و رویکرد خانوادگی کالوینو آغاز کرد؛ یعنی تحصیلات آکادمیک مادر کالوینو در علوم طبیعی، تحصیلات آکادمیک پدر در رشتهی علوم کشاورزی، دایی و عموی شیمیدان او. در این میان جالب توجه بود که مادر کالوینو اولین زن ایتالیایی بوده است که به مرتبهی استادیاری رسیده است و موفق به دریافت مدال نقره صلیب سرخ و مدال برنز وزارت کشور شده است. خدایی در بخشهایی از این سخنان اظهار داشت: کالوینو در ۱۹۲۳ در کوبا متولد شد، در حالیکه پدرش به منظور تحقیق دربارهی شیوهی کشت نیشکر به هاوایی و برزیل سفر کرده بود. سرانجام در ۱۹۲۵ خانوادهی کالوینو به ایتالیا بازگشتند و در سانرمو مستفر شدند. پدر تا زمان مرگ در سانرمو مدیر مرکز گلوگیاه رایموندو بود و برادر کوچکتر در ۱۹۲۷ متولد شد. فلوری (مادر از سر علاقه به گلهای سانرمو نام پسر دوم را فلوریانا گذاشته بود) برادر بزرگ خود را بسیار دوست داشت و هوش و او را تحسین میکرد. این خانواده در ویلای مریدیانا در سانرمو زندگی میکردند که باغ بزرگی مملو از گیاهان عجیب و غریب داشت و به هر دو فرزند خودشان آموزش ضدفاشیسم میدانند و زندگی سکولار و علمی و کاملاً بیگانه با دین داشتند. ایتالو دانش و اشتیاق پدر و مادرش به تحقیق در زمینهی کشاورزی و علوم طبیعی را ستایش میکرد و حتی از مادرش با عنوان ساحرهای زنبقپرور یاد میکند.
او در ادامه دربارهی کار، تحصیلات و فعالیتهای پژوهشی پدر و مادر ایتالو کالوینو توضیحاتی افزود و ادامه داد: ایتالو کالوینو در هجده سالگی به تورین رفت و در بیست سالگی به نهضت مقاومت ایتالیا در جنگ جهانی دوم و پس از آن به حزب کمونیست ایتالیا پیوست. در پاییز سال ۱۹۴۴، ایتالو و برادرش تحت تعقیب قرار گرفتند و پدر و مادرشان برای مدت طولانی گروگان اساس آلمان بودند تا شاید اطلاعاتی در مورد مخفیگاه فرزندانشان بدهند. فلوری به کوههای آلپ رفت تا به لشگر دوم پارتیزانی گاریبالدی کاسیونه بپیوندد و در داخل کوهستان لیگوریا و جنگلهای رئالدو با فاشیستهای نازی مبارزه کند. فلوری و ایتالو در هفده مارس ۱۹۴۵ در یک نبردِ پارتیزانی تحت حمایت ارتش متفقین شرکت کردند. فلوری در رشته مهندسی معدن از دانشگاه پلیتکنیک تورین فارغالتحصیل شد، به مهندس زمینشناس دموکراتیکی با شهرتی بینالمللی تبدیل شد و سنت علمی خانوادگی را ادامه داد. ایتالو در عوض به یک نویسنده بزرگ کمونیست بدل شد. گذشته از حرفه باید به رابطه بینقص او با پدر و مادر و برادرش نیز اشاره کرد که نمونه بارز شهامت و درستکاری اخلاقی بود.
او افزود: ایتالو در ۲۴ سالگی اولین رمانهای خود، «کورهراهِ لانههای عنکبوت» و «آخرین کلاغ میآید»، را نوشت که در واقع بیانی ادبی از تجربهاش در میان صفوف پارتیزانیِ گاریبالدی بود. او با برخی مشاهیر ادبی ایتالیا از قبیل ناتالیا گینزبرگ و اِلییُو ویتورینی معاشرت داشت و در این سالها با مجلات کمونیستی مختلفی همکاری میکرد. کالوینو در سال ۱۹۵۰ به اتحاد جماهیر شوروی سفر کرد. یادداشتهای این سفر در روزنامه لونیتا چاپ شد و شهرت فراوانی برای او به ارمغان داشت. در دهه پنجاه کالوینو به نوعی تخیل ادبی متمایل به حکایتهای پندآمیز گرایش پیدا کرد که در آن کنایههایِ اجتماعی و سیاسی با تفننی طنزآمیز درونمایهیِ اصلی محسوب میشد.
خدایی بیان داشت: ایتالو ۲۷ ساله بود که پدرش براثر ابتلا به برونشیت درگذشت. او همان سال دو رمان «شوالیه ناموجود» و «ویکنت دونیمشده» را نوشت. سال بعد، بار دیگر به رم سفر کرد و کتاب «مورچه آرژانتینی» را نوشت. همچنین، در ۳۲ سالگی «افسانههای ایتالیایی» و یک سال بعد سه کتاب «بارون درختنشین»، «چه کسی در دریا مین کاشت»، «سوداگری در ساختوساز» را نوشت و به شکل غیرمنتظرهای از حزب کمونیست کنارهگیری کرد و نامه استعفایش در نشریهی «لونیتا» چاپ شد. به رغم سختگیریهای موجود در آن دوران برای ورود بیگانگان با دیدگاههای کمونیستی به آمریکا، توانست به دعوت بنیاد فورد، به آمریکا سفر کند و شش ماه آنجا بماند. کالوینو چهار ماه از این شش ماه را در نیویورک گذراند و به گفتهی خودش کاملاً تحتتأثیر دنیای مدرن قرار گرفت. چند سال بعد، او در سفری به زادگاهش کوبا، با چهگوارا دیدار کرد و در ۳۵ سالگی سه اثر «شوالیه ناموجود»، «ویکنت دونیمشده»، «بارون درختنشین» را در مجموعهای با عنوان «سهگانه نیاکان ما» به چاپ رساند. او در دهه۶۰ به همراه اِلییُو ویتورینی نشریه ادبی مِنابو را منتشر کرد. از این دوره به بعد، کالوینو بیآنکه از طنز دور شود یا خوانش شخصی خود را از نوشتههای کلاسیک انکار کند، به داستانهای مصور و علمیتخیلی با ترکیببندی شکلگرایانه روی آورد .در این زمینه میتوان از کتابهایی نظیر «مارکو والدو»، «کمدیهای کیهانی»، «کاخ سرنوشتهای متقاطع» و «شهرهای نامرئی» نام برد.
او ادامه داد: ایتالو کالوینو و استر سینگر در سال ۱۹۶۲ در پاریس همدیگر را ملاقات کردند، اما دو سال بعد با هم ازدواج کردند. استر سینگر، ملقب به چیچیتا، در زمان آشنایی با کالوینو مترجم یونسکو و آژانس بینالمللی انرژی هستهای بود. این دو خیلی فرق داشتند: نویسندهای درونگرا در مقابل دختری با مهارت سخنوری بالا. چیچیتا ریزنقش، ککمکی، مو قرمز، با چشمانی درخشان بود. همواره جواهرات نفیس ویکتوریایی دور گردن، مچ دست و انگشتانش آویزان میکرد. چند زبان بلد بود، برای مدت طولانی برای یونسکو کار میکرد، به سراسر اروپا سفر میکرد تا در پاریس با ایتالو آشنا شد. همراهش به رم رفت، بعد پاریس، دوباره در رم ساکن شدند. تابستانها به منطقه توسکانی میرفت، ویلایی داشتند با چمنزاری بزرگ دارای استخر. چیچیتا همیشه لبخند میزد، همیشه بهترینها را میخواست، از آهنپاره گرفته تا بوتههای زینتی: یک خصوصیت معمولِ آرژانتینی.
خدایی در پایان گفت: در ۴۲ سالگی همزمان با یکسالگی دخترش دوستش ویتورینی را از دست داد. مرگ ویتورینی تأثیر عمیقی بر زندگی او گذاشت. بعد از این، ایتالو سفرهای زیادی به پاریس داشت، با رولان بارت ملاقات کرد و فعالیتهایی در زمینه ادبیات کلاسیک در دانشگاه سوربن و دیگر دانشگاههای فرانسه داشت. در سال۱۹۸۱ نشان افتخار فرانسه به او اعطا شد. او در ۵۹ سالگی، کتابِ «شاه گوش میکند» و در شصت سالگی، کتابِ «یک روز ناظر انتخاباتی» را نوشت. دو سرانجام، دو سال بعد ایتالو کالوینو در ۶۲ سالگی بر اثر سکته مغزی در سیهنا چشم از جهان فروبست و چیچیتا این بار«بیوه سیاهپوش ادبیات ایتالیایی» لقب گرفت. برگردان ناظمی از «کلکسیون شن» دقیقاً نه سال بعد از فوت کالوینو به چاپ رسیده است.