به تازگی کتاب نوشته الیزابت یانگ بروئل با ترجمه فرهنگ رجایی به همت نشر مانوش منتشر
شده است. در این زیستنامه یانگ بروئل که در دوره دکترا شاگرد آرنت بود، با مهارت و
دقت دانشوری، تصویرانگاره مفصل و همدلانهای از تحول زندگی شخصی آرنت، از تولد تا
مرگ و تحول بنای اندیشگی او از فلسفه و کلام به نظریه سیاسی و بالاخره به فلسفه را
به تصویر میکشد. نشست رونمایی و معرفی این کتاب در روز هشتم آذر با حضور مترجم اثر در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
در ابتدای نشست علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب گفت: هانا آرنت در جهان و ایران فیلسوفی شناختهشده
است. او یکی از معدود زنان فیلسوف در تاریخ است که از نظرگاه فلسفی و سیاسی به
انسان و مشکلاتش در قرن جدید و گذشته پرداخته است. آرنت به مباحث و مسائل مهمی نظیر توتالیتاریسم، خشونت، قدرت، انقلاب و محبت
میپردازد و آثارش در این خصوص یکی از منابع اصلی صاحبنظران است.
الیزابت یانگ بروئل در «هانا آرنت و محبت به دنیا، زندگی
یک زن بیوطن» در واقع، زندگینامهای درباره آرنت نوشته است. بروئل که در دوره دکترا
شاگرد هانا آرنت بوده، با دقت و مهارت و وسواس فراوان و دانش پُرمایه در چهار، پنج
فصل تصویر مفصلی از تحول زندگی شخصی استاد خود ارایه داده است. درواقع، او میکوشد
تحول بنای اندیشگی آرنت را از تولد تا مرگ، از فلسفه و کلام به نظریه سیاسی و
بالاخره به فلسفه به تصویر بکشد. پیش از این، کتاب دیگری با عنوان «هانا آرنت:
زندگی یک روایت است» هم از ژولیا کریستوا و با ترجمه دکتر محمود مقدس در ایران
منتشر شده است. در این کتاب کریستوا با زبانی موجز و گاه پیچیده آرنت را متفکری
معرفی میکند که به قصد یافتن امیدی برای زندگی، شرایط و وضعیت بشر را در جهان
امروز توصیف میکند.
هانا آرنت به رابطه فلسفه و سیاست بسیار پرداخته است؛ هم
در زندگی خود هم در آثارش. او فیلسوفی شناخته شده است که با انگیزه عشق به جهان در
پی تحقق بخشیدن به روند زندگی و گریز از عدم تعلق است. او مهرورزی و دوستی را توصیه
و تبیین میکند که امر انسانی با هیچ ابزاری به جز مهرورزی و دوستی تحقق نمییابد.
از اینرو، مساله مهرورزی و دوستی را بسیار حائز اهمیت میداند. برای هانا آرنت
انسانورزی، محبت و دوستی فضیلت نیست، بلکه قاعدهای برای زندگی بوده است. میتوان
گفت، امروز یکی از حلقههای گمشده در سیاست، فرهنگ، اقتصاد و دیگر امور در جریان
در ایران همین مهرورزی و دوستی است. پس، باز کردن و تحلیل کارهای هانا آرنت برای
ما بسیار مهم است.
کتاب «هانا آرنت و محبت به دنیا» چند بخش دارد؛ بخش اول
از ۱۹۰۶ تا ۱۹۳۳ زندگی
آرنت را در بر میگیرد و تقریبا ۲۷ سال زندگی او را در سه گفتار دنبال میکند:
گفتار اول «کودک ما»، گفتار دوم «سایهها»، گفتار سوم «زندگی یک زن یهودی». بخش
دوم کتاب از ۱۹۳۳ تا ۱۹۵۱ را در بر میگیرد و از سه گفتار تشکیل
شده است: گفتار چهارم «افراد بیوطن» که از ۱۹۳۳ تا۱۹۴۱ را در زندگی آرنت دنبال میکند، گفتار پنجم «وفاداری نشانهای از حقیقت»
(۱۹۴۱-۱۹۴۸)، گفتار ششم «چهره خصوصی در زندگی عمومی» (۱۹۴۸-۱۹۵۱). بخش سوم کتاب نیز زندگی آرنت را از ۱۹۵۱- ۱۹۶۵ دنبال میکند.
گفتار هفتم کتاب «احساس منزل و مأوا در دنیا» و گفتار
هشتم «درمان پسینی» است که به «آیشمن در اورشلیم» میپردازد. بخش چهارم کتاب دو
گفتار است: یکی «امریکا در ظلمت» و دیگری «نه دیگر
و نه هنوز: حیات ذهن.»
پس از آن فرهنگ رجایی، پژوهشگر علوم سیاسی و مترجم این کتاب، درخصوص این کتاب و ترجمهی آن بحث را چنین پیگرفت: در بحث امروز به سه پرسش میپردازم: چرا سرگذشت آرنت
با وضعیت کنونی ما چفت و بست دارد که من برگردان آن را مهم و مفید دانستهام؟
تصویر ارایه شده در این کتاب چیست؟ اگر کتاب روایتی غنی از انسانورزی دانشورانه
آرنت باشد، محتوای نظام اندیشگی وی چه عبرت یا عبرتهایی برای ما ایرانیان دارد؟
غایت زندگی
پرسش اول برای من نقش مقدمه صحبت امروز را ایفا میکند.
در پاسخ به آن پرسش بر دو مطلب تمرکز میکنم؛ مطلب اول اینکه پیشانگاشت من بهتبع
ارسطو این است که در هر چیزی غایتی است و غایت زندگی آدمی در روی زمین مقولهای به
جز انسانورزی نیست که در سطح شخصی باعث برخورداری از حضور میشود و در سطح مراوده
با دیگری (یعنی در عرصههای جمعی و همگانی) مصداق بازیگری به خود میگیرد. نتیجه
منطقی چنین مفروضی این است که مفید و راهگشا خواهد بود اگر به دنبال شناخت و بحث
درباره افرادی باشیم که میتوانند الگو و سرنمون برای انسانورزی باشند. از این
رو، هم بر آرنت تمرکز کردهام و هم عنوان بحث امروز را «هانا آرنت و بازیگری»
انتخاب کردهام.
بیدر کجا
مطلب دوم مقدماتی اینکه بهانه برای عرضه بحث امروز نشر
کتاب هانا آرنت و محبت به دنیا؛ سرگذشت یک زن بیوطن است. به گمان من آرنت بهرغم
مشکلات و فراز و فرودهایی که داشته است بهویژه احساس «بیوطنی»، نمونهای روشن از
کسی است که در دوره زندگیاش انسانورزی کرد و لذا میتواند هم مصداق حضور و هم مصدق
بازیگری باشد. مفهوم «بیوطن» در زیرنویس کتاب را که به تعمد افزوده شده است پیام
خاصی دارد و آن را بزرگ میکنم و میپرسم چرا این واژه مهم است؟ هانا آرنت شهروند
آلمان بود و بعد هم در سال ۱۹۵۱ شهروند امریکا شد، با وجود این تا آخر
عمر خود را بیوطن یا به بیان خودش «طردشده» (پِرایا)
میدانست. در عین حال، این احساس بیوطنی عمرانه مانع از انسانورزی و بازیگری وی
نشد. البته فقط هانا آرنت چنین نبود. مایلم از دو شخص معروف جدید دیگر که خود را
بیوطن میدانستند یاد میکنم: اولی ژوزف کونراد (۱۹۲۴-۱۸۵۷) نویسنده
معروف انگلیسی اوکراینیتبار و معروف به بهترین داستان و نثرنویس انگلیسی و دومی
ادواد سعید (۲۰۰۳
-۱۹۳۵) نویسنده امریکایی فلسطینیتبار که از
مشهورترین متفکران سده بیستم و از بنیانگذاران اصلی مطالعات «فرااستعمار» است. اما
به عکس هانا آرنت، این دو نویسنده ظرافتهای زندگی خود را به صورت «خودزیستنامه»
برای ما بهجا گذاشتهاند. ادوارد سعید حتی
عنوانی برای کتابش انتخاب کرده است که در زمان نشر آن (۲۰۰۰)،
مرا بسیار عصبانی کرد چون آن را تا حدودی قدرناشناسانه یافتم. چرا باید این متفکر
موفق و بسیار برجسته احساس «بیدرکجایی» بکند. اما وقتی بیشتر با کتاب آشنا شدم و
همچنین به یاد فقره زیر از مقاله مهمش «در تبعید»، افتادم به منطق درونی عنوان و
بحثش پیبردم: «تبعید به طور غریبی ... تجربه وحشتناکی
است. گسستی جبرانناپذیر بین نوع بشر و مأمن بومی وی و بین خویشتن خویش انسان و
خانه واقعیاش ایجاد میکند: بر حزن فطری آن هرگز نمیتوان چیره شد. ...
دستاوردهای تبعیدی [در خارج از وطن] به طور ابد کمتر از چیزی است که آدمی برای
همیشه پشتسر گذاشته است.» (۲۰۰۰: ۱۸۰). از این رو، دقت در انتخاب عنوان
را تحسین کردم، Out of Place که مترجم محترم روایت فارسی ظرافت به
خرج داده است و آن را به درست «بیدرکجا» برگردان کرده است.سرنوشت این سه شهیر چه
بسا سرگذشت بشریت در سدههای اخیر و به طور اخص سرگذشت ما ایرانیان در صد و پنجاه
سال اخیر باشد: احساس بیمأمنی، بیوطنی و عدم تعلق عصبیتوار به یک سامان خاص.
اگر نوسانات تاریخی و اجتماعی کشورمان را در سطح کلان سامان جمعی مرور کنیم، فقط
صورتبرداری از یک سده گذشته نشانگر دو انقلاب مهم و سامان برهم زن، دو کودتای مهم
و باز سامان برهم زن، یک جنگ عالمسوز که از هر دو جنگ معروف به جنگهای جهانی
(اول ۱۹۱۹-۱۹۱۴ و دوم ۱۹۴۵-۱۹۳۹ ) طولانیتر بوده است. تعداد زیادی
بحرانهای کوچک و بزرگ هم هست که در هر حال روند زندگی عادی کشور را دچار خلل کرده
است، اما از ذکر آنها خودداری میکنم. به گمان من، طبیعی است که ایرانیان احساس بیوطنی
و بیدر کجایی داشته باشند. روایتی از زندگی
سیدجمال اسدآبادی نماد مهم و قابل تعمیمی است از این پدیده. با اینکه وی اصلا اهل
همدان بود اما همهجا خود را «افغان» میخواند. وقتی
از وی دلیل این پافشاری را پرسیدند بیان داشت که احساس ناامنی میکرده و برای آزاد
بودن از گیرشها و تعرضهای اربابان حکومتی ایران خود را غیرایرانی میخوانده است.
مهمترین پیامد احساس بیوطنی و بیمأمنی، جریان مداوم صدساله تخلیه سرمایه مالی و
مغزی است و به نظر پایانناپذیر است. حس بیوطنی برای بسیاری با نابازیگری،
نامولدی و زندگی پاندولی همراه است، اما وقتی زندگی این سه بزرگوار را مرور میکنیم،
ظاهرا چون این احساس را تحویل گرفتند، به آن واقف بودند و خود را بزرگتر از این
وضع نامطلوب دیدن، توانستند بازیگری کنند و بالاتر از آن بازیگرانی سرنمون باشند.
کتابی که مورد نظر بحث امروز ماست زندگی آرنت است که نه فقط بیوطن بود که خود را
طردشده میخواند جامعه یهودی که وی به آن تعلق داشت مورد بدترین آزار تاریخی قرار
گرفته بود. باوجود این، آرنت یک بازیگری کلان و موثر از خود بهجا گذاشت، از این
رو شاید برای ما الگویی کارآمد و مهم دراختیار بگذارد.
سه مرحله حیات آرنت در دنیا
پرسش دوم درباره تصویرانگارهای است از وی در کتاب عرضه
شده است. کتاب روایت مفصلی از زندگی شخصی و حیات دانشوری هانا آرنت دراختیار میگذارد
که برای معرفی به خواننده ایرانی، تصویری سه مرحلهای از زندگی آرنت را در آن عرضه
میکنم.مرحله اول تصویری است از دوره رشد، طلبگی و تعلیمگیری هانا آرنت به عنوان
دوشیزهای از طبقه متوسط یهودی و اهل تحصیلات در آلمان که بیش از ربع اول سده
بیستم را دربر میگیرد. آرنت با اینکه در هانوور در ۱۹۰۶ به دنیا آمد اما این مرحله از عمر خویش در شهرهای کونیگزبرگ -یک شهر بندری
در بالتیک که در آن زمان جزئی از پروس بود و حالا با نام کالینگراد بخشی از روسیه
است- برلن، ماربورگ (شاگرد هایدگر)، هایدلبرگ (شاگرد یاسپرس) و برلن گذراند.
دوشیزهای غیرسیاسی و مشتاق ابتدا به کلام و بعد به فلسفه جهان باستان یونان و به
ویژه امر سیاسی و معنای «مدنی بودن» و متمایز از اجتماعی بودن آدمی بود. این نکته
را در ارسطو کشف کرد و به وجهی به دغدغه عمرانه وی تبدیل شد. منظور این مطلب است
که انسان به دلیل «نابسنده بودن» حیوانی اجتماعی
است و از این رو، به زندگی جمعی تمایل پیدا میکند، اما در عین حال به دلیل
«انفرادی بودن»، حیوانی سیاسی و درستتر بگویم حیوانی مدنی است. این تمایز را باید
بزرگ کرد. بهرغم نابسندگی، آدمی موجودی جمعی است که موضوع جامعهپذیری، تبلیغات،
رفتارشناسی با نگرش جامعهشناسی است. در این مقام مانند دیگر موجودات بنده عادت
است، گرفتار دغدغههای دنیا و عقل حسابگر است. اما به دلیل توانشی که در انسان
برای تشکیل زندگی مدنی هست، وقتی به گمان آرنت «زایش» یا به زبان فروغ فرخزاد
«تولدی دیگر» در وی رخ داد، به انسانی تبدیل میشود که منفرد، یگانه و ویژه است.
در این معنا، انسان موضوع مطالعه علم سیاست یا به تعبیر ارسطو، سرآمد علوم میشود.
در این نوع نگرش، انسانیت آدمی در حضور دیگران
-که به مثابه آیینه عمل میکنند- آدمیت انسانی را تحقق
میبخشد. آرنت به دنبال فهم این جنبه بود. از طرفی، با کشف استاد جوان و تازه نفسی
که در دانشگاههای آلمان در حال ظهور بود -یعنی مارتین هایدگر- هر چه بیشتر به
فلسفه روی آورد و به تشویق وی برای دوره دکترای خویش تحت نظر کارل یاسپرس از
هایدلبرگ سر در آورد. در همین دوره بود که رساله خویش در مورد «محبت در اندیشه
آگوستین قدیس» را به پایان برد. پس از اتمام دوره دکترا به زندگی راحل وارنهاگن
علاقهمند شد که با این زایش دست و پنجه نرم میکرد؛ خانمی فعال در عرصه روشنفکری
آلمان بود، اما تحولات سیاسی و فکری در آلمان از ۱۹۳۳روند زندگی
عادی وی را برهم زد و مرحله تازهای از زندگی وی را آغاز کرد، یعنی دوره آوارگی.
در این مرحله از زندگیاش همسخن و مشوق آرنت مارتین هایدگر است.دوره آوارگی ربع
دوم از زندگی آرنت و ربع دوم سده بیستم را اشغال کرد. تحولات آلمان به بروز جریانی
فکری، سیاسی و اجتماعی در آن کشور منجر شد که بعدا آرنت آن را «تامگرایی» خواند.
یکی از پیامدهای مهم این جریان غیریت یهودیان و «یهودآزاری» بود. واکنش آن در میان
یهودیان جریان پیچیده و قابل بحث «صهیونیسم» بود و همین جریان آرنت را بهرغم
تمایلات و علایق درونی سیاسی کرد. در فعالیتهای سیاسی یهودیان در مبارزه با
نازیسم و مشارکت در جنگ جهانی دوم درگیر شد. در واقع از ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۶ دغدغه ذهنی آرنت «مساله یهودی» شد. همسخن و مشوق وی کورت بلومنفلد است
که از افراد فعال صهیونیست در آن دوران بود. در این دوره آرنت در نهادهای مختلف
یهودی و بینالمللی برای کمک به آوارگان یهودی، بهویژه جوانان یهودی فعالیت داشت.
ده سال آخر نیمه اول سده بیستم، هانا آرنت در نیویورک بود و در جمع دیگر یهودیانی
که خود را به جهان جدید رسانده بودند به فعالیت مطبوعاتی و روزنامهنگاری مشغول
بود، بهویژه برای روزنامهها و انتشارات یهودی. اما کشف مجدد کارل یاسپرس در ۱۹۴۵ به واسطگی یک گزارشگر «پارتیزان رویو» (ملوین لاسکی) چرخش مهمی را که
آرنت نه فقط منتظر آن بود که به آن نیازداشت در وی ایجاد کرد. این چرخش او را به
دغدغه اولیهاش که فلسفه وجودی و تلاش آدمی در روی زمین است بازگرداند. در واقع در
این زمان، جنگ تمام شده است و طبیعی است آرنت این پرسش را مطرح کند که وضع بشر در
دنیای بعد از جنگ چیست و چه نوع سیاستی میتواند راهگشا باشد. در پنج سال بین ۱۹۵۰-۱۹۴۵ به این مقوله فکر میکرد که وضع
بشر چیست و چه چیزی بر ذهن جهان «سنگینی» میکند. در پاسخ به این پرسش بود که آرنت
کتابی تحت عنوان «سنگینی زمان» در انگلستان و «ریشههای
تامگرایی» در امریکا در سال ۱۹۵۱ نشر شد. به گمان من، این عنوان و این
چرخش در ذهن آرنت دوره متناقضنمای بیوطنی اما در عین حال بازیگری وی را آغاز کرد
و ربع سوم سده و بقیه عمر وی را در بر گرفت.مرحله تازه زندگی آرنت از ۱۹۵۱ آغاز شد و با دو اتفاق در زندگیاش همراه بود: از یکسو آرنت شهروند
قانونی امریکا شد و همین وی را توانمند کرد که به راحتی مسافرت کند و به اروپا
بازگردد. از سوی دیگر کتاب ریشههای تامگرایی را عرضه کرد که باعث معروفیت و
اعتبار فراوان وی گردید. در واقع از این
زمان تا مرگش در ۱۹۷۵ دانشور و استاد دانشگاه بود و آثار مهمی از خود بهجا گذاشت.
همسخن و مشوق وی در این مرحله کارل یاسپرس بود. درباره دوره سوم من به سه موضوع که وی درباره آنها مطالبی ماندگار بهجا
گذاشته است، اشاره میکنم: «سنگینی زمان» یا «تاماندیشی و تمامیتخواهی»؛ «حیات تلاش» و «دادگاه آیشمن».
سنگینی زمان ما
همانطور که اشاره شد، آرنت وضع بشر و چالش زمان بعد از
جنگ جهانی دوم را در کتابی مطرح کرده است که عنوانش در نشر کتاب در انگلستان به
خواست آرنت «سنگینی زمان ما» و در بقیه جهان «ریشههای
تامگرایی» مقرر شد. تفسیر رایج از کتاب که تکرار میکنم بسیار معروف شد و شهرت
فراوانی برای آرنت به ارمغان آورد این است که کتاب تفسیر و ردیهای بر نظام نازی
است. تفسیر من این است که چنین برداشتی خیلی دقیق نیست، چون نظام نازی در ۱۹۵۱ شش سال بود که نابود و بدنام شده بود. اما آرنت از تجربه نظام نازی بهره
میگیرد تا حرف دیگری بزند: آرنت نگران بود که نگرش «تاماندیشی» با از بین رفتن
نظام نازی از بین نرفته است و هر لحظه در کمین است. به این دلیل بود که «نظام نازی
و نظام استالینی اساسا یک نوع حکومتاند» (ص ۳۱۷). پس نکته آرنت
بسیار فراتر از نظام نازی بود. از این جهت، آرنت با جریان مککارتی در امریکا نیز
به مبارزه پرداخت و مرتب به خطر استالین و استالینگرایی توجه میکرد.
بهزعم آرنت، مساله به شیوه تفکر و سلوک بازمیگردد که
باورمندان به آن خودحقبینانه پندار، گفتار و کرداری تامگرا و تمامیتخواه از خود
به نمایش میگذارند و با غیریت کردن دیگری جنایاتی مرتکب میشوند که وی «جنایت علیه
بشریت» میخواند. بهزعم آرنت، «بیعدالتی، محرومیت دیگران از آزادی و امثال آن»
را هر نظامی انجام میدهد. به بیان او، «جنایت علیه بشریت به شکلی در تخصص نظامهای
تامگراست. اگر این نوع جنایات اعلی را با یکسری جنایات طولانی و دراز که این
رژیمهای تامگرا بدون قید و شرط مرتکب میشوند -مثل بیعدالتی و استثمار و محروم
کردن از آزادی و سرکوب سیاسی- خلط کنیم» به
فهمی نادرست از وضع کنونی بشر میرسیم (به نقل از صص ۳۱۷- ۳۱۸).پیآمد چنین شیوه تفکر و سلوک رفتاری الزاما به نظامی با قاعده بازی همه
با من میانجامد که به خود جرات میدهد برچسبهای قضاوتآمیز بر دیگران بچسباند و
تا بدانجا پیش برود که از شهروندان توده تکانپذیر بسازد و کسانی را که مهر غیریت
زده است عناصر «زاید» اعلام کند و همانگونه که نمونه آلمان نازی به نمایش گذاشته
است آنان را به کوره آدمسوزی بسپارد.
حیات تلاش و حیات ذهن
آرنت بهترین مصداق نگرش تامگرایی را در «اردوگاههای
متمرکز کار اجباری» میدید که در آن
افراد بیگناه از گروههای اقلیت را «زاید» اعلام کرده و به بدترین و فجیعترین
وجه شکنجه میدادند و نابود میکردند. سنگینی زمان ما این است که در مقابل چنین جریانی
مقاومت کنیم و با آن در ستیز باشیم. به یکسان دانستن نازیسم و استالینیزم بازگردیم
که آرنت به مسلط شدن هر چه بیشتر آن ابرام میورزید. اگر مقاومت در مقابل تاماندیشی
نهی از منکر باشد، امر به معروف آن توجه کردن به «حیات تلاش» آدمی است که آرنت پس
از کتاب ریشهها جستار درباره آن را وجه همت دانشوری خویش قرار داد. وی «حیات
تلاش» آدمی را در دو حوزه مورد بررسی قرار داد: یکی «حیات فعالیت» که در کتابی با
همین عنوان در زبان آلمانی و با عنوان مشهورتر وضع بشر در دیگر زبانها نشر داد و
دیگری «حیات ذهن» که در کتابی با همین عنوان مورد بحث قرار داد. آرنت در این دو
کتاب مرتبا از تمایزات ظریف در زندگی آدمی صحبت میکند. در وضع بشر، از تمایز کلان
میان سه فعالیت «زحمت، کار، و عمل» یاد میکند که برای برخورداری از یک زندگی
بازیگرانه و کنشگرانه لازمند، مشروط بر اینکه حد و حدود و محلهای اشتراک و نزاع
میان آنها دریافت شود. برای این کار فهم ظرافتهای تمایز در سهگانههای دیگر
مانند «امرخصوصی، امرجمعی، و امرهمگانی» یا «خانوار، جامعه و سامان جمعی»، یا عرصههای
«خصوصی، گروهی و عمومی» باید درک شود.
کتاب حیات ذهن که بر اهتمام اندیشهورزانه آدمی تمرکز است نیز از سهگانه عمده
«تفکر، اراده، و داوری» بحث میکند که هر
کدام به جای خود با تمایزات سهگانه دیگر توضیح میشود. به طور نمونه باید از تمایز میان «تفکر، تعمق و تدبر» یا میان «مشاهدهگری، ذهنباز و بیطرفی» آگاه بود.
ابتذال شر
و درخصوص مطلب سوم یعنی «دادگاه آیشمن» باید عرض کنم
وقتی هانا آرنت به شدت مشغول تعمق در «حیات تلاش» بود، حتی اگر از درگیریاش در
جنبش مدنی سیاهپوستان امریکا یا فعالیت ضدجنگ ویتنام حرفی نزنیم، «پرونده آیشمن»
مطرح شد. آدولف آیشمن (۱۹۶۲-۱۹۰۶) افسر نازی و از بازیگران اصلی
درگیر در طرح نازی به عنوان «راهحل نهایی یهودیان» در آلمان بود که پس از جنگ در
آرژانتین پناه گرفت اما توسط موساد کشف شد و به اسراییل بازگردانده شد.
دادگاهی برای وی تشکیل شد که از ۱۱ آوریل
تا ۱۵ آگوست ۱۹۶۱ (یعنی به مدت تقریبا چهار ماه) به طول
انجامید. دادگاه آیشمن را به مرگ محکوم کرد. به ادعای دادستان و با حمایت حکومت
وقت اسراییل آیشمن میبایست اعدام شود چون مقصر اصلی و شیطان مسلم اعلام شده بود.
در این دادگاه هانا آنت از سوی مجله ادبی، فرهنگی، انتقادی و بسیار وزین نیویورکر
که از سال ۱۹۲۵ تاکنون نشر میشود به عنوان خبرنگار شرکت داشت و درنهایت
گزارشی نوشت که در چندین بخش در مجله چاپ شد. عنوان اصلی گزارش «آیشمن در اورشلیم»
و زیر عنوان آن «ابتذال شر» بود. این گزارش بحرانی ده
ساله در زندگی آرنت ایجاد کرد چون همه گروههای یهودی را عصبانی کرد.کتاب لایههای
متعدد در اخلاق روزنامهنگاری، دانشوری، سیاسی و حتی حقوق را به چالش کشیده بود.
برخلاف موضع رسمی دادگاه، آرنت مدعی شد که اولا «شر مطلق» معنا ندارد و ثانیا یک
انسان را مصداق شر مطلق دانستن با استدلال علمی، انسانی و اخلاقی مغایرت دارد.
البته درنهایت او نیز آیشمن را مجرم خواند و حتی با حکم نهایی دادگاه موافقت کرد
اما نه با منطق و استدلال دادگاه اسراییلی. گناه اصلی به گمان آرنت این بود که
آیشمن از فکر کردن یا به بیان وی گفتوگوی صامت با خویشتن خویشش خودداری کرده بود
و به خود اجازه داده بود به قضاوت نهایی در مورد سرنوشت انسان بنشیند. آخرین فقره
از کتاب مهم و ارزش یادآوری دارد: «و درست همانگونه که شما از سیاستی حمایت کرده
و آن را به اجرا گذاشتید که اعلام کرده بود نمیخواهد زندگی روی زمین را با
یهودیان و تعدادی دیگر از ملیتها شریک بشود -تو گویی شما و بالادستیهای جنابعالی
از این حق برخوردارند که تصمیم بگیرند چه کسانی حق دارند یا حق ندارند روی زمین
زندگی کنند- ما درمییابیم که نباید از هیچکس و از هیچیک از اعضای بنی نوع بشر
انتظار داشته باشیم بخواهند زندگی روی زمین را با شما شریک شوند. این است علت و
تنها علت اینکه شما باید اعدام شوید.»البته این رای نهایی برای کسانی که حقیقتدوستی
و انسان ورزی را برنمیتابیدند کافی نبود. هانا آرنت این تصور را القا کرده بود که
در این بیت مولانا نهفته است: «موسی و فرعون در هستی تست/ باید این دو خصم را در
خویش جست» (دفتر سوم: ۱۲۵۳). او از نگرش محبتورزانه به خود، به
دیگری و به دنیا دست نکشید و تا آخرین نفس در سال ۱۹۷۵ به نمایش گذاردن آن را ادامه داد. اینکه دانشور جدی و تربیت شدهاش خانم
الیزابت یانگ بروئل عنوان کتاب را «محبت به دنیا» خواند از این رو بود.
مهمترین توانش انسان
حالا به پرسش سوم برسم و اینکه از این تصویرانگاره
پیچیده چه عبرتی باید گرفت؟ اگر به بیوطنی مزمن که درد انسان جدید است بازگردیم و
شدت داشتن آن را برای ایرانیان در یک سده گذشته در نظر داشته باشیم، چه بسا زندگی
آرنت الگویی استوار برای انسانورزی و بازیگری آن هم در وضعیتی که به هیچوجه مشوق
و حامی بازیگری نیست ارایه کرده باشد. همانطور که تصویر جامع یانگ از زندگی و
دانشوری وی نشان میدهد، آرنت به ما نشان میدهد که بهرغم بیوطنی میتوان انسانورز
بود، با حضور زیست و در مراوده با دیگران و جهان بازیگر بود. با بینش و دانش درستی
از لایه انفسی وضع بشر (کیستی انسان)؛ بینش و دانش مناسبی از لایه آفاقی وضع بشر
(جهانی که انسان در دنیا برای خویش بنا میکند) و بالاخره فهم و دریافت درستی از
وضع زمانه- یعنی مذهب مختار در جهانی که انسان برای خود در دنیا ساخته است- انسانورزی
کرد که به جای خود به حضور در رفتار شخصی انسان و بازیگری وی در مراوده با دیگری
ترجمه شد. آرنت هم توصیه میکند و هم در رفتار خود نشان میدهد که انسان قادر است
به ورای تمام ناملایمات برود و درواقع آرنت انسانی عمل کردن را مهمترین توانش
انسان میداند که به وی اجازه میدهد به ورای همه مقولات تصادفی ازجمله نژاد،
فرهنگ، دین، ایدئولوژی برود. این موضع آرنت یادآور این بصیرت حضرت حافظ است که
«غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/ ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است» (غزل ۳۷: ۲). توجه شود که احترام و اعتباربخشی به ارزشها با آویزان شدن و ابزار کردن
آنها متفاوت است و در اینجا حافظ از این گیرشها صحبت میکند. آرنت از این گیرشها
خود را آزاد کرده بود و حضور در انسانورزی را به کمک فلسفه وجودی متعهد به وضعیت
شرطی انسان (هم از جهان تاثیر میگیرد و هم بر آن تاثیر میگذارد) به کمک «تفکر»
یا گفتوگوی شخص با خویشتن خویش تضمین میکند (آرنت جزییات آن را در کتابهای وضع
بشر و حیات ذهن بخش تفکر توضیح داده است). و بازیگری در انسانورزی را از یکسو با
بینش «محبت به دنیا» و به کمک تعمق و تفحص در حیات فعالیت مادی در ارتباط با دنیا
(آرنت در تمام آثار خود موضع قدرشناسانه خود را در رابطه با زندگی دنیایی به نمایش
گذارده است و اصولا کتاب حاضر تصویر جامعی از این نحوه برخورد است و سومی را با
بینش «داوری» و به کمک مشاهدهگری بیطرفانه به انجام میرساند (آرنت جزییات آن در
نحوه داوری خویش نسبت به دادگاه آیشمن و هم در بخش داوری از کتاب حیات ذهن بهجا
گذاشته است).