بهتازگی رمان «ضحاک» نوشتهی ولادیمیر مدودف با ترجمهی فرزانه شفیعی و مریم قدیانلو به همت انتشارات هرمس منتشر شده است.
ولادیمیر مدودف (۱۹۴۴) روزنامهنگار، ویراستار و برندهی چند جایزهی ادبی در روسیه است. رمان ضحاک در سال ۲۰۱۷ در روسیه منتشر شد و توجه بسیاری از منتقدان، اهل ادب و علاقهمندان کتاب را به خود جلب کرد. این کتاب برندهی جایزهی ادبی بوکر دانشجویی شد و سپس به فهرست نامزدهای سه جایزهی ادبی معتبر روسیه شامل «نوس»، «روسکی بوکر» و «یاسنایا پالیانا» راه یافت. ضحاک پنجرههای تازهای را به چشماندازهای گوناگون زندگی در بخشهای غیرمرکزی تاجیکستان گشوده و ناشنیدههای بسیاری را پیش روی خواننده میگذارد. به همین دلیل، افزون بر ارزش ادبی، میتوان در سایر زمینههای علوم انسانی بهویژه برای ایرانیان و دیگر فارسیزبانان حائز اهمیت باشد.
نشست هفتگی شهرکتاب در روز سهشنبه ۳۱ خرداد به نقد و بررسی کتاب «ضحاک» اختصاص داشت و با حضور فرزانه شفیعی، مریم قدیانلو و ابراهیم اسماعیلی اراضی برگزار شد.
سوغات تاجیکستان
فرزانه شفیعی در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: ولادیمیر مدودف در سالهای گذشته خیلی در روسیه شناخته شده نبوده است. او در سال ۱۹۴۴ در یکی از مناطق نه چندان بزرگ روسیه متولد شده است و شرایطی به وجود آمده است که از دوران کودکی به همراه خانواده به تاجیکستان نقل مکان کردهاند. آن زمان تاجیکستان هم یکی از جمهوریهای داخل اتحادیهی جماهیر شوروری به حساب میآمده است. بنابراین، این نوعی نقل مکان داخلی بوده است. او سالها در تاجیکستان زندگی کرده است. به همین سبب شاکلههایی در ذهن او ایجاد شده و شکل گرفته است که بعداً در کتابهای او خودشان را نشان دادهاند.
او تصریح کرد: مدودف خیلی خوب با مردم آشنا شده است و ذهنیت، سبک زندگی، گفتار و زبان تاجیک را به خوبی شناخته است. همچنین، مدتی در یکی از روستاها معلم بوده است و در ادامه با یک گروه زمینشناسی همکاری میکند. البته بیوگرافی او بسیار کوتاه ارائه شده است و خیلی واضح نیست که در این پروژه چه نقشی ایفا میکرده است. ظاهراً در ادامه به خاطر استعداد ادبی خود در مجلات در سمت خبرنگار مشغول به کار میشود و بخش گزارش تصویری را به دست میگیرد. این تجربه هم خودش را در کتابهای او نشان میدهد.
این مترجم ادامه داد: بعد از سی سالگی او به نوعی پختگی در ادبیات و ویراستاری و مقولههای مشابه میرسد و در بخش ادبی دو مجلهی معتبر آن زمان (پامیر و دوستی ملل) ویراستاری میکند و کمکم به سمت نگارش آثار خودش میرود. او خیلی دیر وارد حرفهی نویسندگی میشود، اما وقتی وارد این حرفه میشود کتابهایش یکی بعد از دیگری مورد استقبال قرار میگیرد تا جایی که ضحاک برای او جوایزی معتبر به ارمغان میآورد.
شفیعی در ادامه دربارهی برخی آثار مدودف توضیح داد: کتاب «شکار با فاخته» تناقضها و تضادهایی در خود دارد که خواننده را قدری گیج و مبهوت میکند. مدودف در این کتاب واقعیتها را با مجموعهای از فانتزیها و تخیلات ادغام کرده است. او این کار را در رمان «ضحاک» هم کرده است. ولی در کتاب «شکار با فاخته» مخاطب متوجه نمیشود که این اتفاقات در واقعیت رخ میدهد یا در تخیلات. به نظر میرسد او استعداد عجیبی در تلفیق کردن واقعیت و فانتزی دارد. مدودف در «حیات وحش» نیز از استعداد عکسبرداری خودش استفاده کرده است. او به جاهای دیدنی کشور مغولستان رفته و تصاویری را ثبت کرده است که نهایت سکوت و آرامش را به بیننده منتقل میکند. در این تصاویر هیچ خبری از شلوغی و ازدحام یک کلانشهر نیست. همینطور تصاویر دشت، کوه، رودهای خروشان، اسبهای مشغول چریدن در تپهها یا دشتها عوض میشوند.
او در پایان گفت: از دیگر آثار او «دری به سوی نیستی»، «کلید زمینی» و «ایزولدا» است. اما این «ضحاک» او بود که در سال ۲۰۱۷ با استقبال ناگهانی بسیار زیاد مقابل شد. هم خوانندهها هم منتقدهای ادبی خیلی به این کتاب توجه کردند. این کتاب اول وارد جایزه بوکر دانشجویی شد و عنوانی کسب کرد. در ادامه به مسابقات ادبی دیگری راه یافت که از این میان روسکی بوکر را هم برد که یکی از معتبرترین جوایز ادبی روسیه است و حتی دیمیتری مدودف، نخست وزیر وقت، آن را معتبرترین و باپرستیژترین جوایز ادبی روسیه دانسته است. یکی از دلایل من برای انتخاب این کتاب برای ترجمه هم همین توجه و جوایز بود. من باور داشتم که افزون بر روایت رویدادهای تاریخی، این کتاب از آن نظر برای مردم ایران جالب خواهد بود که نحوهی زندگی و باورهای مردم تاجیک را هم به نوعی بیان میکند.
همه چیز خوب است، ولی مال ما نیست
مریم قدیانلو دربارهی انگیزهی نویسنده برای انتخاب موضوع ضحاک اظهار داشت: به گفتهی خود مدودف ظاهراً روزی نیمهخواب بوده است که به ذهنش میرسد یک فرمانده صحرایی مار را به شکل شالگردن روی دوش خودش میانداخته است تا به شکل ضحاک در بیاید و ایجاد رعب و ترس بکند. او این را قبلاً در «شاهنامه» خوانده بوده و برایش جذاب بوده است. دید فردوسی در مورد قدرت و حکومت برای او جالب بوده است. به خصوص اینکه قدرتها بیش از آنکه به جسم زیردستانشان تجاوز بکنند به دنبال این هستند که به ذهن آنها تجاوز کنند و بر ذهن و مغز زیردستانشان تسلط پیدا کنند. این از گذشته برای او جذاب بوده است و ایدهی فرمانده صحرایی هم برایش جذاب میشود. وقتی از خواب بیدار میشود به یاد فرماندهی دیگری به نام رحمان هیتلر میافتد که برخی میگویند خیلی مستبد بوده و ارزشی برای مردم قائل نبوده است، در حالی که بعضی هم بر این باورند که او خیلی هم عادل بوده و به تجملات فکر نمیکرده و ماشینهای قدیمی سوار میشده است. به هر روی، او برای خودش حکومت مستقلی به وجود آورده بوده است و به هیچکس اجازه نمیداده به آن وارد شود. یک جورهایی حکومت او مشروعیت هم داشته و مردم برای مشکلات خودشان به او مراجعه میکردند. ولادیمیر مدودف این رمان را با تلفیق این دو ایده مینویسد.
او دربارهی انتخاب لوکیشن تاجیکستان گفت: مدودف متولد روسیه بوده است و در چهارسالگی با خانوادهاش به تاجیکستان میرود. پدر و مادر او در ایستگاهی رادیویی در روسیه کار میکردند، اما به تاجیکستان منتقل میشوند. مدودف از زندگی در تاجیکستان به مانند شانسی یاد میکند که در زندگی برای او پیش آمده است. به هر حال، او با همسرش در تاجیکستان آشنا میشود و ازدواج میکند و شرایط خوبی زندگی فعلی خودش را مدیون آشنایی با این زن میداند، حتی کتاب هم به او تقدیم شده است.
او بیان داشت: مدودف معتقد است که در روسیه شناخت خوبی از تاجیکها وجود ندارد؛ یعنی تاجیکها در روسیه طوری دیده میشوند که در واقع نیستند. او ضمن عذرخواهی و امیدواری به اینکه تاجیکها از او آزرده نشوند، از تعبیری استفاده میکند مبنی بر اینکه تاجیکها در روسیه مانند حیوانات در باغ وحش دیده میشوند؛ یعنی از اصل خودشان به شدت فاصله گرفتهاند. او باور دارد که تاجیکها در کشورهای دیگر خودشان را در فضایی بسیار بیگانه مییابند و از اصل خودشان خیلی دور هستند. مدودف از هوا، بوی فضا، چشمانداز، منظرههای تاجیکستان خیلی تعریف میکند. اما همیشه تأکید میکند که «همه چیز خوب است، ولی مال ما نیست». در واقع او تاجیکستان را مال خود نمیداند، بلکه مهین خودش را روسیه میداند. او بعد از جنگ با روسیه به مسکو برمیگردد و امروز سیوخوردهای سال است که در روسیه زندگی میکند. اما او تمام تلاش خودش را کرده است که در این کتاب تاجیکها را در فضا و شرایط واقعی و طبیعی زندگی خودشان به روسها بشناساند.
قدیانلو تصریح کرد: در رابطه با تراژدی تاجیکستان بعد از فروپاشی شوروی، به نظر میرسد روسها چیزی نمیدانند یا اگر زمانی چیزی میدانستند الان به فراموشی سپرده شده است. یکی از تلاشهای مدودف این است که در کتابشهایش نشان بدهد تاجیکها چه دوران سختی داشتهاند و شخصیت واقعی تاجیکها را نشان بدهد.
این مترجم ادامه داد: در کنار تحسین زیاد این کتاب در روسیه، نقدهایی هم بر آن وارد است. مثلاً اینکه اگر تاجیکها اینقدر میهن خودشان را دوست دارند و وطندوستاند، چرا اینقدر تعدادشان در روسیه زیاد است؟ نویسندهی کتاب توضیح میدهد که بالاخره با توجه به شرایط تاجیکستان این امر طبیعی است. چراکه تقریباً حدود هفتدرصد از زمینهای تاجیکستان قابلسکونت است و بقیهی آن کوهستان است و به خاطر معیشت و کمبود منابع و آب مجبورند به کشورهای دیگر بروند. این چیز عجیبی هم نیست و سابقهی دیرینه دارد. تاجیکها برای کار و زندگی به کشورهای دیگر میروند و اینقدر فضای دیگر کشورها با فضای خودشان متفاوت است که دیگر خودشان نیستند؛ یعنی تاجیکی که در خارج از تاجیکستان میبینید شاید از نظر فکری، روانی و شخصیتی با تاجیکهای در خود تاجیکستان خیلی فرق بکند.
او در پایان گفت: منتقدان میپرسند که چرا اگر تاجیکها اینقدر روح لطیفی دارند و مثل کودکان روحیهی لطیفی دارند، وقتی در رمان یکی از اعضای خانواده به مشکل برمیخورد و دچار سختی میشود اینقدرها خانواده ناراحت به نظر نمیرسد؟ این تضاد از کجا میآید؟ نویسنده میگوید البته که تاجیکها مثل بقیهی مردم هستند و شادی و غم دارند. در شرایط سخت ناراحت و نگران عزیرانشان میشوند، مسئله این است که بر اساس باورهای اسلامی همه چیز را در دست خداوند میداند و باور دارند که همه چیز زندگی در دست خدا است و اگر مشکلی اتفاق میافتد و قرار باشد بیش از حد نگران باشند و آتش بگیرند، انگار مخالف ارادهی خداوندند. برای همین سعی میکنند با مسائل و مشکلات کنار بیایند. ضمن اینکه بسیار شوخطبعاند و سعی میکنند در شرایط سخت هم روحیهی شاد خودشان را حفظ کنند.
متنی برای جامعهشناسی تاجیکستان
ابراهیم اسماعیلی در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: این کتاب من را به یکسری تلقیات تازه در مورد تاجیکستان رسانده است. اساساً ادبیات و رمان در روسیه اینقدر فربه هست که علاقهمندان کتاب در ایران کمابیش با آن آشنا باشند، اگرچه قدری وجه معاصر این مؤانست کمتر است و اگر بخواهیم بسامدگیری کنیم، اکثریت ما بیشتر با متون کلاسیک ادبیات روسیه مواجهیم. «ضحاک» در این بین در جایگاه متنی معاصرتر است.
او به پیچیدگیهای ویرایش متنی از زبانی ناآشنا اشاره کرد و گفت: این متن معمولی نبود، بلکه در فضای تازهای از ادبیات روسیه شکل گرفته بود و برای ایجاد مؤانست میان من ویراستار و متن زمان بیشتری لازم بود. کمااینکه من حداقل سه برابر زمان برای ویرایش این کتاب صرف کردم، البته با علاقه. در واقع، باید بگویم که یکی از مشکلات اساسی ویرایش در این روزهای ما این است که خیلی از همکاران ما شاید برای آنکه فرصت انتخاب ندارند برخوردشان با ویرایش ضربتی و روزمره است. اما «ضحاک» برای ما یک انتخاب بود و به شکل یک چالش به آن نگاه کردم.
او دربارهی چالشهای ویرایش این اثر گفت: یکی از این نکتهها این بود که روایت در «ضحاک» فنی و متفاوت است. شاید در نگاه اول شاید پیش از این با راویان مختلف در فصول مختلف یک رمان مواجه شده باشیم، اما اینجا اساساً نویسنده تجربهورز است و سرش درد میکند که در خود فرایند روایت به ارزش افزوده برسد، چنان که حتی برخی نانوشتههای متن را مخاطب بتواند بخواند. شاید بارزترین وجه این تجربهورزی پایانبندی این رمان باشد که روتین و معمولی و مخاطبپسند نیست. چه بسا مخاطبی که معمولی به روایت بنگرد غافلگیر هم بشود. نکتهی دیگری که به من در ویرایش کمک کرد، این بود که مدودف خبرنگار است. مخاطبان متوجه خواهند شد که در جایجای متن خبرنگارها چهقدر مهماند. اساساً یکی دو نفر از گزارندههای داستان خبرنگارند و این باز به این برمیگردد که مدودف سعی کرده است برای بهتر پیش بردن «ضحاک» از زیست شخصی خودش کمک بگیرد.
اسماعیلی از تعامل بسیار خوب مترجمان با خودش در روند کار ویرایش سخن گفت و ادامه داد: قاعدتاً وظیفهی ویراستار این است که در سطح بالاتری از زبان مقصد با متن مواجه شود و قطعاً مترجم چنین وظیفهای ندارد. اگرچه مترجمانی هستند که به چندین هنر آراستهاند و همزمان در زبان مقصد هم صاحبنظرند، اساساً شاید اگر مترجم بخواهد بیش از حد درگیر نکات زبان مقصد شود خیلی از ظرایف و کرشمههای موجود در متن مبدأ را از دست بدهد. اینجاست که ویراستار باید وظیفهی خودش را درست انجام بدهد و دنبال ارزش افزودههایی باشد که در زبان مقصد میتوان به آن رسید به گونهای که ضمن اینکه چیزی از اصل متن از دست نرود، مخاطب زبان مبدأ بتواند از متن بیشتر لذت ببرد و این کار شاید از ویراستاری بربیاید که مبتلا به زبان باشد و بتواند در سطح خودش زوایای مختلف و کرشمهها و ظرایف زبان مبدأ را بشناسد. من سعی کردم با توجه به نزدیکی فرهنگی بین ایران و تاجیکستان حتیالمقدور به این هدف نزدیک شوم و امیدوارم که چنین شده باشد. اگرچه بخشی از این کار آزمون و خطا شد و از این بابت خوشحالم. مثلاً زمان روایت در رمان به ترتیبی است که مدام بین گذشته و مضارع استمراری در نوسان است و ما برای رسیدن به رویهای ثابت بارها مشورت کردیم.
این ویراستار اظهار داشت: آشنایی ویراستار با مبحث روایت میتواند در پرداخت فضا چه به لحاظ زمانی، چه مکانی، چه شخصیتپردازی خیلی مؤثر باشد. قطعاً ویراستار در زبان مقصد باید بتواند لحن شخصیتها را تکتک بشنود و کشف بکند و در ویرایش متن اعمال بکند. قاعدتاً مترجم تا حدی این کار را انجام میدهد، ولی از یک جایی به بعد چون این به همان ظرائف زبان مقصد مربوط میشود، به عهدهی ویراستار است. سعی کردم این اتفاق بیفتد. ضمن اینکه در متن هم با این نکته مواجه میشویم که نوعی شوخطبعی و طنز خاص در گفتار و زندگی و رفتار تاجیکها حاکم است که وقتی مخاطب با متن مواجه میشود حتماً باید بتواند این را به نسبت دریافت بکند. من فکر میکنم یکی از هوشمندیهای نشر هرمس رساندن این وجه طنز در طرح جلد است. در حالی که جلد اصلی این وجه را ندارد، هرچند در وجه تبلیغاتی جذابتر است.
او در پایان گفت: اساساً یکی از مهمترین دلایلی که «ضحاک» حتی در جامعهی روسیه با اقبال قابلتوجهی مواجه شده است این است که دریچهای را به روی مخاطب کمتر آشنا با تاجیکستان گشوده است و فرصت شناخت را به او میدهد. اگرچه حضور تاجیکها در روسیه و سایر جمهوریهای شوروی سابق کم نیست، اتفاقاً «ضحاک» فضاهای خیلی درونیتر را به نمایش میگذارد و به همین بهانه به سراغ مجموعهای از باورها و تعلقات ذهنی میرود که شاید بعضاً بیتأثیر از نگاهی نباشد که در مورد تاجیکها در روسیه وجود دارد. این میتواند برای مخاطب جذابیت زیادی ایجاد بکند؛ یعنی «ضحاک» در عین اینکه یک رمان قابلتوجه است میتواند در جایگاه یک متن جامعهشناختی در مورد تاجیکستان قابلتوجه باشد، حداقل برای مخاطب ایرانی که با بخش شهری و بیشتر دیده شده ی تاجیکستان مواجه بوده است.