آیا ادبیات علم است؟ آیا میتوان از روشهای علمی برای پژوهشهای ادبی استفاده کرد؟ چرا پژوهشگران حوزهی زبان و ادب فارسی امروز آثاری نحیفتر از نسل اول و دوم تولید کردهاند؟ آیا منابع آموزشی ما تاکنون توانستهاند سنت پژوهش در زبان و ادب فارسی را بهخوبی و بهدرستی به دانشجویان و محققان نوپا منتقل کنند؟
قدرتالله طاهری با باور به اینکه سنت انتقال سینهبهسینهی رموز و راهکارهای پژوهش از استادان زبان و ادب فارسی به دانشجویان و پژوهشگران تازهکار کمکم منجر به پدیدآمدن شکافی میان پژوهشگران برجستهی گذشته و نسلهای بعدی شده است، دست به کار تألیف اثری شده است که بعد از تبیین مجازبودن بهکارگیری روشهای علمی در پژوهش ادبی، موضوعات عملی، از روشهای پیدا کردن موضوع پژوهش تا روش اعتبارسنجی منابع، را بررسیده است. طاهری خود امید دارد که این اثر آغازی برای تألیف آثاری در حوزهی روش پژوهش در زبان و ادب فارسی باشد و استادان این فن تجارب خود را چراغ راه پژوهشگران این حوزه کنند.
نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه ۲۸ تیر به نقد و بررسی کتاب «مبانی و شیوههای پژوهش در زبان و ادبیات فارسی» نوشتهی قدرتالله طاهری اختصاص داشت و با مشارکت علیرضا محمدیکلهسر و این نویسنده برگزار شد.
تحقیق همان شناخت مراجع نیست!
در ابتدای این نشست، قدرتالله طاهری در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: حدود دهدوازدهسال پیش، سمیناری در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد. در میان جمع پانزدهنفری که در این سمینار پیرامون مسائل ادبیات گفتوگو میکردیم، من و دکتر فتوحی اعتقاد داشتیم ادبیات علم است و در شرح و تبیین آن باید اصولی وجود داشته باشد و بقیه بر این باور بودند که ادبیات چیزی فراتر یا در کنار حوزههای دیگر علوم انسانی است. این سرآغاز دغدغهی من شد برای بیان این مطلب که ادبیات میتواند دو ساحت داشته باشد: یکی ادبیات در مقام آفرینندگی و دیگری ادبیات در مقام اثر ادبی. برای ادبیات در مقام آفرینندگی نه میتوان قاعده و قانونی در نظر گرفت نه میتوان اصولی برای تریبت رماننویس یا شاعر ترتیب داد. اما هنگامیکه اثری ادبی تولید شد و در دسترس منتقد، شارح، ادیب یا محقق ادبی قرار گرفت، این متن ادبی به مثابه ابژهای خواهد بود که قابلیت تحلیل علمی دارد. من در این موضع است که در باب علمبودن ادبیات فکر کردهام و بین دو حوزهی ادبیات علمی و ادبیات خلاقه تمایز قائل شدهام و خواستهام حیث علمی ادبیات را به آن برگردانم.
او ادامه داد: در بطن کار متوجه شدم که اگرچه همه محققان ما از محمد قزوینی تا عصر حاضر کار علمی کردند و در جستوجوی مساله علمی و منابع، چگونگی گردآوری اطلاعات و دادهها و تحلیل و تبیین دادهها برای خودشان روش یا اسلوبی را به کار گرفتهاند و میگیرند، گویا تجارب ذیقیمتی که نسل اول و دوم اندوخته بودند به نسل سوم نرسیده یا ناقص رسیده است. چراکه محققان نسل اول ما هرگز روش تحقیق خود را به کتابت در نیاوردهاند. حتی از نسل دوم و سوم هم اشارات پراکنده و گلایههایی از وضعیت تحقیق برجای مانده است. برای نمونه زرینکوب در «یادداشتها و اندیشهها» صراحتاً میگوید، هرچه در نسل اول به سمت نسلهای بعدی آمدیم از ارزش و اسلوب تحقیقات ادبی کاسته شده است. این برای من، خیلی دردناک بود. با خودم فکر کردم چگونه ممکن است در یک جامعهی علمی بهجای اینکه تجارب اندوختهشده به صورت طبیعی از نسلی به نسل دیگر انتقال پیدا بکند و هر نسل نوی از نسل قبلی قویتر باشد، ما اُفت کرده باشیم. این سوال مرا با این فاجعهی جدی و عمیق مواجه کرد که اکثر کسانی که پا در عرصهی تحقیق ادبی میگذارند، با اسلوب و هنجارهای تحقیق آشنایی چندانی ندارند. با اینکه اهتمام ما این بود که وقتی دانشجویی وارد تحصیلات مقطع دکتری و کارشناسیارشد میشود و میخواهد پاجای محققان برجستهی پیشین بگذارد، باید با اصول، هرچند مقدماتی و متوسط، آشنا شود.
او افزود: عمدهی آثاری که تحت عنوان مرجعشناسی و روش تحقیق نوشته شده بودند، بیش از آنکه کتاب روش تحقیق باشند، کتاب معرفی مراجع بودند و بسیار مختصر، در حد بیان اسلوب مکانیکی مثل چگونه جستن مراجع در کتابخانهها، چگونه احصاکردن و پیشنویسکردن و گزیدن اطلاعات، به تحقیق پرداخته بودند و حداقل تا زمان نگارش این کتاب هیچکدام از منابع به صورت تحلیلی و بر مبنای اصول نظری قوی مراحل تحقیق را بیان نکرده بودند. بنابراین، مجبور شدم از نو و در حد توان خودم دربارهی ماجرای تحقیق اندیشهورزی کنم و آرای خودم را به صورت تحلیلی و تبیینی بر روی کاغذ بیاورم. بخش از مطالعات من برای نگارش این کتاب مطالعات فلسفی بود. در واقع، در حد توان خودم دورهای از فلسفهی علم را مرور کردم تا ویژگیهای متمایزکنندهی علم و ناعلم را احصا کنم و بتوانم ثابت بکنم که ادبیات علم است. بخش بسیار محدودی از این مطالعات، در حوزهی فلسفه علم، در این کتاب منعکس شده است. چراکه بخشی از همکارانم پس از مطالعهی پیشنویس اثر بر این باور بودند که این بخش برای مخاطب ثقیل است و من از این بخش صرفنظر کردم.
طاهری بیان داشت: چگونگی یافتن مساله یکی از مهمترین مراحل تحقیق است و اگر محقق یا دانشجو در این مرحله درست گام برندارد، کارش به گردآوری و بازتنظیم اطلاعات میانجامد. من در این بخش، مفصل دربارهی چیستی مساله، چگونگی و روش یافتن مساله سخن گفتهام و هفده هجده اصل برای شکار مساله مطرح کردهام.
این پژوهشگر افزود: دربارهی حوزههای پژوهشی در ادبیات هم باید گفت که ادبیات فارسی هم به لحاظ جغرافیای ایران فرهنگی گسترده بوده و در طول دهها سده در حال تولید بوده است هم گونهها و ژانرهای ادبی و مصادیق و موضوعات ادبی بسیار گسترده است. پس، ناچار باید به دانشجو اسلوبی ارائه و ضرورتی یادآوری شود تا هر دانشجو یا محققی الزاماً خودش را منحصر به یکی از آن حوزههای پژوهشی بکند. لذا حوزههای اصلی و فرعی را در این بخش در پانزده شانزده مورد دستهبندی کردهام و نمونههایی از پژوهشگران موفق زنده یا درگذشته را ذکر کردهام که اگر توفیقی به دست آوردهاند بهسبب حذرکردن از پراکندهکاری و تمرکز بر یکی دو زمینهی پژوهشی بوده است. در این بخش، به صورت علمی بحث کردم که دورهی همهچیزدانی و همهچیزکاری گذشته است و اگر محققان و دانشجویان ما میخواهند پژوهشگرانی برجسته باشند، باید زمینهی تخصصی برای خودشان شناسایی و ایجاد بکنند و مطالعاتی عمیق، جدی، برنامهریزیشده و هدفدار را دنبال کنند. در این بخش،حتی اثبات کردهام که نظام دانشگاهی و سرفصلهایی که در رشتهی ادبیات فارسی ارائه میشود، هیچکدام محقق به آن معنا پرورش نمیدهند. چراکه رویکردمان قیاسی و کلی است و اختصاصی در باب حوزههای مختلف درس نمیدهیم و دانشجو تربیت نمیکنیم. پس، امروز این خود دانشجویان هستند که باید زمینههای متخصصشدن را در خودشان بپرورند.
او اظهار داشت: در بخش شناسایی منابع به چگونه شناسایی کردن منابع و تعیین و تفکیک قوی و ضعیف و اصیل و غیراصیل پرداختهام و معیارهایی عملی برای تفکیک آنها بیان کردهام. نهایتا عمدهی کاری که انجام دادم در فصل گردآوری اطلاعات و در حوزهی تحلیل متن است. بخش زیادی از مشکلات محققان ما در مقام گردآوری است. به نظرم رسید که نسل امروز از نگرش انتقادی و مطالعهی انتقادی منابع و مکتوبات بیبهرهاند. بنابراین، اصولی را به دانشجو و پژوهشگر نوپا دادهام تا در گردآوری، انتخاب مطالب، اصول تفکر انتقادی و نحوهی مواجهه با متنها به او کمک کند. همچنین، در بدنهی اصلی کار که فصل ششم است، اصول تدوین را بیان کردهام و در باب زبان متن علمی، ساختار متن علمی، نحوهی مواجهه با دیدگاههایی دیگران روش و اسلوبی را به صورت آموزشی بیان کردهام. این فصول به صورت زنجیرهوار به هم متصلاند و به نظرم اگر کسی بخواهد محقق خوبی بشود، میتواند با پیگیری مطالب این کتاب به خروجی خوبی برسد و خودش را بسازد. من در عرض پانزده سال تدریس در دورهی کارشناسیارشد همواره روش تحقیق پیشرفته را مبتنی بر همین اصول پیش بردم و خروجی هم رضایتبخش بوده است. اغلب دانشجویان من زمانی که به پایاننامه رسیدهاند با کمترین مشکل مسیرشان را طی کردهاند و بعد به پایاننامه و مقالهنویسی رسیدهاند و توانستهاند طرح مساله و دیدگاه بکنند و نقادانه با منابع و کتابها و اشخاص برخورد بکنند، ضمن اینکه میتوانند اندیشه تولید بکنند.
این مدرس دانشگاه بیان داشت ما در عرصهی ادبیات پژوهشگران خیلی جدیای داریم که هنوز چند نفری از ایشان از جمله شفیعیکدکنی و پورنامداریان زندهاند. اسلوب تحقیقی این استادان بزرگ هرگز کتابت نشده است. هرچند برخی از ما با توجه به اینکه مستقیم با این اساتید کار کردهایم بخشی از تواناییهای پژوهشی ایشان را به صورت تجربی یاد گرفتهایم، اما حق این است که کسانی که به مرحلهای از پختگی تحقیق میرسند تجارب اندوختهی خودشان را در امر تحقیق به نگارش درآورند. چراکه امروز شمار کمی از دانشجویان و محققان فرصت بهرهمندی حضوری از علم این پژوهشگران پخته را دارند. کتابی که من نوشتم کتاب کاملی نیست. حتماً عیب و ایرادهای زیادی هم دارد، ولی سرآغازی است برای نوشتن کتابهای دیگر، همچنین برای آنکه روش تحقیق را بهمثابه امری مهم برای پرورش محققان زبده در نظر بگیریم و آن را با شناخت مراجع یکسان نگیریم. در آغاز سخن گفتم که اغلب کتابهای پیش از این نوشته شده شناخت مراجع بودند، چراکه شناخت مراجع گامی مهم در بین گامهای تحقیق است. اما امروز به جرئت میتوانم بگویم، شناخت منابع دیگر آن ارزش و اعتباری را ندارد که روزگاری داشت. با عمومیشدن کامپیوترها و فراگیرشدن منابع و پایگاههای اطلاعاتی، امروز محقق ما به راحتی میتواند بسیاری از منابع مورد نیازش را در سایتها یا پایگاههای داده شناسایی کند. امروز در کتابخانههای مرکزی همهی دانشگاهها، سامانههایی وجود دارد که کتابها و منابع را معرفی میکند. درحالیکه زمانی شناخت مراجع و حضور ذهن داشتن و حافظهی قوی داشتن در شناخت افراد و کتابها برای محقق فضیلت قابلتوجهی بود. میخواهم بگویم که امروز تکنولوژی تا حدی این فضیلت را در اختیار همگان قرار داده است. بنابراین، تحقیق چیزی فراتر از شناخت مراجع است و ما باید اصول آن را در هر گامی از تحقیق به دانشجو و پژوهشگر نوپا یاد بدهیم.
طاهری در پایان گفت: نظرات سخنران این نشست را هم میشنوم و نقدهایش را در چاپهای بعدی لحاظ خواهم کرد. همچنین، از نظرات همهی خوانندگان این کتاب استقبال میکنم. همانطور که در مقدمهی چاپ جدید این کتاب گفتهام، نظرات استادان مدرس این کتاب، دانشجویان خودم و دیگر دانشجویانی را که از سر لطف و دلسوزی اظهار نظر کرده بودند در این چاپ در نظر داشتهام و قریب به اتفاق موارد ذکر شده را اصلاح کردهام. من گوش شنوایی دارم و از نقدها استقبال میکنم. چراکه خارج از بحث این کتاب هم آنچه امروز نیاز جامعهی ماست رواج تفکر انتقادی و بحثهای انتقادی است. متفکر و پژوهشگر ما نباید از نقدها بهراسد، بلکه باید نقد را امکان و گفتوگویی برای تعالی طرفین بداند. من در حد تواناییام، در مقام تدریس، پژوهش و طرح نظر، جا را برای نقدهای جدی باز گذاشتهام و ممنون منتقدانی خواهم بود که کار ما را میبینند و بر آن خرده میگیرند. این خردهگیریها ما را رشد میدهد و کاملتر میکند. البته همچنان که بیمحابا نقد میکنیم حرمت یکدیگر را هم رعایت میکنیم. خوب میشنویم و خوب ارزیابی میکنیم و دوستیهایمان هم سر جای خودش باقی خواهد.
کتابی به رنگ تلقیهای علوم طبیعی
علیرضا محمدیکلهسر در بخشهای از سخنان خود اظهار داشت: «مبانی و شیوههای پژوهش در زبان و ادبیات فارسی» را باید جزء کتابهای روش تحقیق دههی ۹۰ شمسی قرار دهیم. نه فقط به این دلیل که در آن دهه چاپ شده است، بلکه ازآنرو که کتابهای چاپ شده در دهه ۹۰، هم به لحاظ محتوا و موضوعات هم به لحاظ جهتگیری در مورد روش تحقیق، تلقی از پژوهش ادبی و مطالعهی ادبی تمایز و تفاوت آشکاری با کتابهای پیش از خودشان داشتهاند. کتاب قادری، کتاب احمد رضی و کتاب مصطفی گرجی در کنار هم در این دوره چاپ شدند و تغییری را در روش تحقیق رقم زدند که بسیار مبارک بود. دیگر بسیاری از مباحث نامربوط از این کتابها حذف شد و مباحثی جدید و کارآمدتر به آنها اضافه شد. البته، به اصلاحات و تغییراتی نیاز هست که مطمئناً آیندگان رقم خواهند زد.
او ادامه داد: در کتاب طاهری مطالب متنوعی، از حوزهی فلسفهی علم تا روشهای پژوهش و ارائهی تحقیق دانشگاهی، آمده است. به صورت خاص، در حوزهی فلسفه مسالهی تمایز میان علوم انسانی و علوم طبیعی در فصل اول مطرح شده است و در خصوص روشهای پژوهش و ارائهی تحقیق مباحثی چون چگونگی جمعآوری منابع، چگونگی فیشبرداری از منابع، چگونگی ساماندهی فیشها در تحقیق ارائه شده است که در کتابهای پیش از این دهه کمتر به چشم میخورده است. از این نظر، این کتاب بسیار موردتوجه، مهم و قابلتقدیر است.
او بیان داشت: من هفت فصل این کتاب را به دو قسمت تقسیم میکنم: یکی از ابتدا تا پایان فصل سوم و دیگری، از پایان فصل سوم تا انتهای کتاب. صحبتهای من متمرکز بر نیمهی اول کتاب است که بیش از همه به منطق کتاب برمیگردد. در همین نیمه هم، تأکید من بر روی پیشفرضهای نویسنده در نگارش این کتاب است. هر منتقد یا پژوهشگری یا محققی، چه حرفهای چه غیرحرفهای، وقتی میخواهد کار تحقیقی انجام دهد پیشفرضهایی دارد. البته، ما چندان از پیشفرضهای خودمان آگاه نیستیم، ولی محقق و پژوهشگر حرفهای باید تا «حد امکان» از پیشفرضهای «مناقشهآمیز» خودش آگاه باشد و آنها را به بحث بگذارد. ما نمیتوانیم از همهی پیشفرضهایمان آگاه باشیم، بلکه باید تا حد امکان این کار را انجام دهیم. مثلاً گاهی پیشفرضهای ما در زمان پژوهش هنوز صورتبندی نشدهاند. بنابراین، ما به آنها آگاه نیستیم یا آگاهیمان به صورت یک تودهی شکلنیافته است. به همین علت نمیتوانیم در مورد آن بحث کنیم. گاهی هم پیشفرضهایمان در زمان نگارش کتاب جزء بدیهیات در آن حوزه علمیاند و ازاینرو، بینیاز از توضیحاند. همینطور، گاهی اوقات پیشفرضهایمان جزء پیشفرضهای مرده هستند (همانطور که ریک کارتر از نظریههای مرده و زنده سخن میگوید). بدین معنا که در زمان نگارش کتاب هیچ مناقشهای بر سر آن پیشفرضها نیست، حالا یا از اول مناقشهای بر سر آنها نبوده یا امروز مناقشه خاموش شده است. در این صورت هم باز نیازی به تشریح این پیشفرضها نیست. حتی گاهی پیشفرضی ناآگاهانه به متن راه پیدا میکند که قابلچشمپوشی است. اما زمانی که با پیشفرضی زنده و مناقشهانگیز و صورتبندیشده مینویسیم یا پژوهش میکنیم، باید به آن آگاه باشیم و این آگاهی را به رخ مخاطب بکشانیم تا مخاطب بداند که من نویسنده از پیشفرض خودم آگاه بودهام و پیشفرضهای بدیل را میدانستهام و آنها را به بحث گذاشتهام و چرایی ترجیحدادن و اتخاذ این پیشفرض را بیان کردهام و به تبعات این گزینش آگاه بودهام.
این پژوهشگر تصریح کرد: در کتاب طاهری گاهی پیشفرضهایی ناآگاهانه وارد کتاب شدهاند که اتفاقاا جزء آن مباحث زنده و مناقشهآمیز زمان ما هستند، از جمله و مهمترین اینها بحث تمایز علوم انسانی از علوم طبیعی که به شکلهای مختلفی خودش را نشان داده است، مثلاً در مورد روش. او روش تجربی و کمی را در مقابل روش تفسیر و فهم مبتنی بر هرمنوتیک قرار داده است. هرمنوتیکی به مثابه روش. اشکال این کار کجا است؟ اینکه طاهری گاهی در مورد این پیشفرض کامل بحث نکرده است. البته، در فصل اول کامل در مورد تمایز علوم انسانی از علوم طبیعی نوشته است و ظاهراً هوای علوم انسانی را دارد و ادبیات را هم در آن دسته قرار میدهد. اما در عمل، در فصلهای بعدی کار خودش را براساس علوم طبیعی پیش برده است و از کنار تبعات این گزینش هم به سادگی گذشته است. درحالیکه انتظار ما این بود که در این کتاب در مورد این تبعات هم صحبت بشود.
محمدیکلهسر تأکید کرد: وقتی بحث جدی میکنیم با پرسشهایی دشوار مواجه میشویم که باید به آنها پاسخ بدهیم. نمود این پیشفرض که تحقیق در ادبیات باید مبتنی بر روشها و تلقیهای علوم طبیعی انجام شود، در اینجا است که نوعی علمیتگرایی در کتاب میبینیم که بهرغم تمایل ظاهری نویسنده و عدمتمایل نظری او، در عمل وارد آن شده است. بدین معنا که گرچه نویسنده در فصل اول خیلی نمیخواهد ادبیات را از جنس آن عینیتگرایی نهفته در علوم طبیعی قلمداد کند، در عمل این اتفاق میافتد. به نظر من، علت راهیابی این عینیتگرایی به این کتاب این است که نویسنده بیشازحد بر منابع روش تحقیق و فلسفهی علم یا نظریههای فلسفهی علم تکیه کرده است که یا ریشه در علوم طبیعی دارند یا با علوم تجربی و طبیعی همخوانترند. شاید مهمترین و در صدر همهی اینها، ایدهی ابطالگرایی پوپر باشد که مرتب به آن ارجاع داده میشود. اگر از نظر گفتمانی هم نگاه کنیم، واژههایی در این کتاب مرتب تکرار میشوند که ما را به یاد پارادایمهای علوم تجربی مثل ابطال، اثبات، رد، آزمون، صدق، کذب، واقعیت و چیزهایی از این دست میاندازند و این باعث شده است که این کتاب رنگ تلقیهای علوم طبیعی را به خود بگیرد.
او ادامه داد: ما در اینجا دستکم دو پنجره یا پارادایم داریم، یکی پنجرهی عینیتگرا، دیگری پنجرهی ابژکتیو یا سوبژکتیو یا تفسیری هرمنوتیک. اولی در کتاب طاهری غالب است. اما اشکالی که من بر او وارد میدانم، این نیست که به سراغ پنجرهی دوم نرفته است. من بر آنم که نویسنده نباید طوری موضع بگیرد که انگار فقط پنجرهی اول (عینیتگرایی) وجود دارد، آن هم در شرایطی که در فصل اول پنجرهی اول و دوم را در برابر هم قرار داده است و خود در زمین پنجرهی تفسیری ایستاده و ادعا کرده است که هوادار حرکت مطالعات ادبی به این سمت است. در متن کتاب کمکم پنجرهی عینیتگرایی غلبه پیدا میکند و جاهایی از کتاب آنقدر این غلبه و چگالی زیاد میشود که به لحاظ گفتمانی واژهها و نحوهی ارجاعت همه از این نوع میشوند و از صفحهی ۱۰۰ به بعد (در چاپ قدیم کتاب) ارجاعات همه عینیتگراست، چه در منابع، چه در استعارهها، چه مفاهیم، چه انتخاب واژگان.
این مدرس دانشگاه در ادامه چند نمونه را از کتاب مرور کرد تا نشان بدهد که چطور ورود ناآگاهانهی پیشفرضهای عینیتگرای نویسنده در کتاب منجر به ناهمخوانی، تناقض و بی پاسخ رها ماندن پرسشهایی مهم شده است. او در بخشهایی از این سخنان اظهار داشت: بحث من این است که چرا عینیتگرایی اینقدر بدیهی و طبیعی در این کتاب راه پیدا کرده است، گویی هیچ نگاه بدیلی وجود ندارد. برای نمونه، نویسنده در صفحهی ۱۶۹ نظریهی ادبی را چیزی شبیه به تئوریهای علمی در نظر گرفته است.در صفحهی ۱۶۵ با تکیه بر پوپر میگوید، اگر یک یا چند فرضیهی ما در برابر ابطالپذیری مقاومت کردند و شواهد گوناگون به تأیید رسیدهاند میتوانند تا حد نظریه ارتقاء یابند. این کاملاً امری طبیعی است. اما برای مثال در مورد فرضیهی ویژگیهای روانشناختی در استحکام زبانی شاعرانی مثل خاقانی و نظامی میگوید، چون اینجا شناسایی جنبههای روانی خاقانی و نظامی عملاً برای ما ممکن نیست، لذا فرضیهی فوق آزمونپذیر و در نتیجه، قابلطرح نیست. او میافزاید که این اصلاً فرضیهی خوبی نیست و همینجا بحث را رها میکند. اما او باید توضیح بدهد که تکلیف نقد روانشناسانه چه میشود؟ آیا باید کناری گذاشته شود یا نه؟ آیا در مورد مسائل تاریخی و اجتماعی هم میتوان همین را مطرح کرد؟ به هر روی، آنچه از تاریخ قرن هشتم در دسترس ما هست، متون ادبی و تاریخی است که به سبب غلبهی بلاغت میتواند خیلی هم قابلاعتماد نباشد. در این میانه، نکته اینجاست که نویسنده اثبات و تأیید شواهد را به معنای علوم طبیعی و عینیگرایی دیده است و به سراغ جنبههای روانی رفته است و آن نتیجه را حاصل کرده است.
او بیان داشت: طاهری در صفحهی ۱۶۲ با ارجاع به پوپر گفته است که هر اندازه علم زمینهای محقق غنیتر باشد، حدسهای احتمالاً درستتر و قریبتری را پیشنهاد میکند. بعد به منزلهی نمونهای برای این سخن میگوید، آنکه در مورد بنیادهای فلسفی شعر شاملو تحقیق میکند اگر با زمینهی کلی شعر معاصر و آبشخورهای فکری و فلسفی آن آشنا باشد، احتمال اینکه بگوید «بنیاد فکری شعر شاملو برگرفته از حکمت اشراق است» بسیار کم است. چراکه اقتباس حکمت اشراق نه فقط در شعر شاملو، بلکه در کل شعر معاصر ما، دور از ذهن و برآمده از ناآگاهی محقق است. در حالیکه پژوهشگر آشنا با جریانهای فکری و فلسفی ایران از نسبت میان فلسفهی اگزیستانسیالیسم و شعر شاملو سخن به میان میآورد که بهتر میتواند واقعیت موجود در شعر شاملو را تبیین علمی بکند. اما سوال اینجاست که اینها از کجا آمدهاند؟ مگر این آبشخورها در خود شعرند؟ مگر در پیشانی شعر شاملو نوشته است که من از اگزیستانسیالیسم نشئت گرفتهام؟ گذشته از آن، طاهری در این مثال فرآیند خوانش را نادیده گرفته است. ما در بررسی شعر شاملو یک فرآیند خوانشی هم داریم. اینطور نیست که شعر شاملو درون خودش عناصری از اگزیستانسیالیسم را گذاشته باشد که به ما چشمک میزنند و میگویند، این اگزیستانسیالیسم است. این نحوهی خوانش ماست که اگزیستانسیالیسم یا هر فلسفهای را از داخل متن درمیآورد.
محمدیکلهسر در پایان گفت: وقتی دربارهی مبانی نظری و مبانی پیشفرضها بحث جدی نمیشود و به پرسشهای سخت پاسخ داده نمیشود، چنین تناقضات و ناهمخوانیهایی هم وارد کتاب میشود که بدون توضیح رها شده است. این به نظر من، یکی از مهمترین نکاتی است که در کتاب طاهری وجود دارد و نیاز به گفتن نیست که این کتاب سراسر پر از اینگونه ناهمخوانیها است.