هر اثر طنز دنیایی را میسازد که تا پیش از آن نبوده است و در حقیقت از الگوهای پیشساختهی ذهنی آشناییزدایی میکند. این آشناییزدایی گاه در دنیای الفاظ و عبارات و هنجار گریزی از فرمهای آشنای زبانی متجلی میشود و گاهی نیز الگوهای رفتاری را درهم میریزد و طنز موقعیت میآفریند؛ اما علیرغم این امر، مخاطب در این دنیای فراواقعی خودش را میبیند و به کشفی تازه از دنیای درون و پیرامونش میرسد! اینجاست که میگویند هر اثر طنز میان واقعیت و خیال در نوسان است و اثر طنز موفق اثری است که بتواند میان این دو توازن برقرار کند.
به نظرم تفسیر و توجیه داستانهای دنکامیلو و راز و رمز موفقیتشان را باید در برقراری این توازن جست. گوارسکی در این آثار آدمهایی را خلق میکند که با الگوهای پیشساختهی ذهنیمان از سویی ناسازگارند و از سوی دیگر در چارچوب رفتارهای آدمیان برایمان بشدت باورپذیرند! طنز داستانهای دنکامیلو بیشتر از جنس و نوع طنز موقعیت است و بیش از آنکه بر عبارت و دیالوگ متکی باشد طنزی است شخصیت محور و برخاسته از شخصیت، رفتار و کردار دو قهرمان محوریاش یعنی دنکامیلو و پهپونه. این شخصیتها علیرغم غرابت کاریکاتورگونهای که در رفتارهایشان دارند برای هر مخاطبی آشنایند وهر نسلی در هر جامعهای میتواند تجربهشان کند. این دو، نمایندگان دو جریان متقابل فکری و سیاسی زمان و مکان خود هستند ولی نه رفتاردنکامیلو چندان به کشیش میماند و نه عملکرد و نگاه پهپونه با تصوری که از نماینده حزب کمونیست داریم قرابتی دارد. گوارسکی تعارض میان حرف و عمل ایندو را در قالب رفتارهای دو فرد عادی یکجا به نمایش گذاشته است تا کشمکش میان کشیش ایده آلیست و شهردار کمونیست، تجسمبخش رایجترین خصوصیات بشری اعم از آز و طمع، ریا و دورویی، رندی و لجاجت آدمیان، ورای شعارهای ایدهآلیستی و یا مردمگرایانهی مدعیانش باشد. اینجاست که موتور محرکهی طنز گوارسکی (مانند هر اثر طنز دیگری) بر پایهی تضاد شکل میگیرد؛ تضادی که از عنصر اغراق که لازمهی طنز است نیز بهره میجوید و در دو وجه متجلی میشود: یکی بر پایهی تقابل میان اندیشهها، نسلها و طبقات اجتماعی؛ و دیگری تضاد میان حرف و عمل شخصیتها. دنکامیلو بوکسوری است که در رویارویی با مخالف، بیش از تن دادن به اقتضائات جایگاه اجتماعیش به عنوان یک کشیش، به قدرت بازویش متکی است! او که مثل بقیهی مردم: «از گوشت و خون ساخته شده» (یونسی٬ ص ۱۱۶) بیش از آنکه شخصیتی آسمانی داشته باشد انسانی است زمینی با تمام خوبی و بدیهایش.
پهپونه شهردار دوچرخهساز کمونیست دهکده، سابقاً رزمندهی جنبش مقاومت ضدفاشیسم ایتالیای دوران موسولینی بوده و به قول خودش «نمایندهی خلق» است ولی از سویی برای اعتراف به کلیسا میرود و فرزندش را (که لنین نامگذاری کرده) برای غسل تعمید به کلیسا میبرد و از سوی دیگر فردی است عامی و بیسواد که استفادهاش از شعارها و اصطلاحات حزبی به کار تعمیق طنز واژگانی اثر میآید و او نیز برای هدایت! مخالفان بیشتر به قدرت فیزیکی متکی است: «در دهکدهای که تقریباً همه اهالیاش کمونیست (از نوع استالینیست) هستند تنها شکل همزیستی که میشناسند آن است که با چوب بر سر دشمنان بکوبند» (همان، ص ۳۰) این دو برای کسب وجههی اجتماعی و فکری در خصومتی دائمی با یکدیگرند، بااینحال از هم تأثیر میگیرند و در حقیقت دوروی یک سکهاند: هر دو علیرغم اینکه یکی نمایندهی خدا و دیگری نمایندهی خلق بر روی زمین است در استفاده ازترفندهای غیرمتعارف برای به کرسی نشاندن اهدافشان به اینهمانی با یکدیگر میرسند و در مواقع لزوم به یاری یکدیگر برمیخیزند و دراین مسیر موقعیت طنز میآفرینند. هر دو یکدیگر را در حال شکار قاچاق غافلگیر میکنند، هر دو شکاربان را کتک میزنند، هر دو پیشنهاد رشوه میکنند تا یکجا مضحکهای را در هجو شعارها و آرمانهای مترقی و یا متعالی به نمایش بگذارند:
- پهپونه به اعضای تیم فوتبال گفت: «بناست در برابر تیم کشیش بازی کنید. باید بازی را ببرید٬ وگرنه دکوپوزتان را خرد میکنم. حزب این را به خاطر سربلندی مردم پامال ستم از شما میخواهد!» یازده بازیکن درحالیکه از ترس عرق میریختند یکصدا گفتند: «ما خواهیم برد!» (همان، ص ۹۵)
-ظرف ۸ ماهی که دنکامیلو صرف آموزش تیم فوتبال کرده بود شمار لگدهایی که شخص او به یازده بازیکن تیم زده بود از شمار لگدهایی که به یازده بازیکن تیم به توپ زده بودند بیشتر بود. (همان، ص ۹۲)
در این میان حتی مجسمهی عیسی مسیح که بر فراز محراب کلیسا نصب شده و به شکلی نمادین نقش وجدان دنکامیلو را در اثر بازی میکند و در کشمکشها و تردیدهای درونیاش شریک است برای مخاطب شخصیت قدسی و الهی مسیح را ندارد بلکه شخصیتی آشنا، زمینی، دوستداشتنی و زیرک است که حتی گاه از شیطنت هم فروگذار نمیکند. در مقام درک شرایط جوانان عاصی اعتراف میکند که زمانی او هم مو بلند بوده و بسیاری را با اعتراضاتش آنقدر به ستوه آورده که مصلوبش کردهاند! (رضایی، ص ۱۷۸) مسیحی که روا دار است و اعتراف میکند که در شرایط خاص، خداوند را با سوت هم میشود ستایش کرد! (همان، ص ۱۷۴)
گوارسکی در این میان در مقام قضاوت نمینشیند. طنز او جانبدارانه، یکسویه و جزماندیشانه نیست. او در طنزش نه موضع میگیرد و نه نظریهپردازی میکند و نه با شوخیهایش درصدد ارائهی راهکار و یا فلسفه و منطقی است؛ نه دل در شعارهای فریبنده کمونیسم دارد و نه درمقام دفاع از اندیشههای ایدهآلیستی است، او نمایندگان هر دو اندیشه را با طنزش مینوازد و در سایهی آفرینش موقعیتهای طنز بهنقد رفتارهای آدمیان که پشت شعارهای زیبا و فریبنده پنهان است میپردازد، رفتارهایی که زمان و مکان نمیشناسد و در هر جامعهای قابل تسری است.
طنز گوارسکی علیرغم نقادانه بودن، تندوتیز نیست، بلکه همدلانه، شفقتآمیز و برخاسته از نگاهی انسانی است. دنکامیلو و پهپونهای که او به تصویر میکشد یکسره سیاه نیستند و با همهی کاستیها و کمبودهایشان گاه همدلی و همراهی مخاطب را برمیانگیزند، اگرچه در این میان کفه ترازوی توجه نویسنده بیشتر به سمت دنکامیلو متمایل است که گاه بشدت سمپاتیک مینماید: «داروساز ملحد بود اما در زندگی هرگز فکر نمیکرد کشیشی چون دنکامیلو باشد که وجود خدای لایزال را حتی تحملپذیر سازد.» (یونسی، ص ۱۴۲) در این میان حتی طنز سرخوشانهی گوارسکی جامعه و آدمهایی را به تصویر میکشد که علیرغم تمام شعارهای زیبا و مردمفریبشان در کاستیهای وجودی و رفتاری با یکدیگر به اینهمانی میرسند. این نگاه بیطرف، خونسرد و درعینحال نقاد که به خاطر نقب زدن به عمق کاستیهای وجودی آدمیان از زمان و مکان فراتر میرود، رمز و راز ماندگاری این اثر و جذابیتش برای ماست.
***
منابعی که در مطلب به آنها ارجاع شده است:
دنیای کوچک دنکامیلو، ترجمه ابراهیم یونسی، کتابسرای بابل، ۱۳۶۹
دنکامیلو و جوانان سرکش، ترجمهی مرجان رضایی، نشر مرکز، ۱۳۹۶