اعتماد: در آستانه فصلی سرد تنها زادروز فروغ فرخزاد(۸ دیماه) شاعر مؤثر معاصر نیست؛ بلکه پنج روز پیش از آن، تولد شخصیت تاثیرگذار دیگری از سازندگان فکر و فرهنگ ایران جدید است. محمد ابراهیم باستانی پاریزی، ۹ سال پیش از فروغ به دنیا آمد و تقریباً نیم قرن بعد از او نیز در قید حیات بود و به کار تدریس و تحقیق و نوشتن پرداخت. نگارنده نیک به خاطر دارد در ایام دانشجویی، سالهای ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۰، استاد هر روز صبح زود با آن قامت خدنگ و کشیده، گیرم اندکی خمیده از رهگذر زمان، با کلاهی به سر و کت و شلواری مرتب در بر و عصایی بر دست، آهسته و پیوسته، قدمزنان از کنار مجسمه فردوسی میگذشت و از درب سبز کوچک دانشکده ادبیات وارد میشد. با حضورش در صحن و سرای دانشکده، مجد و شکوه پیشین این ساختمان قدیمی را در خاطر همه دانشجویانی که بازیگوشانه و سرخوشانه روی سکوها و صندلیها گعده کرده بودند، زنده میساخت. باستانی پاریزی با آن هیأت و هیبت منحصر به فرد و به یادماندنی، به خاطره بزرگانی چون عباس اقبال آشتیانی و بدیعالزمان فروزانفر و سید جعفر شهیدی و عباس زریاب خویی و عبدالحسین زرینکوب و سعید نفیسی و ... که در همین صحن و سرا قدم میزدند و کار میکردند، حیات میبخشید و نفس حضورش برای ما جوانها قوت قلب و مایه افتخار و مباهات بود که در جایی درس میخوانیم و به سر میبریم که بزرگانی چون او و شفیعی کدکنی و ژاله آموزگار نفس میکشند، با آن پیشینه درخشان و فخرآور.
یک ویژگی ممتاز استاد در کنار همه فضائل و خصائلش نیکش در تحقیق و پژوهش، پرداختنش به برآمدگاه و خاستگاه فرهنگی خودش بود. یکی از مصائب و مشکلاتی که اصحاب علوم انسانی ما بدان گرفتارند، شیفتگی نسبت به مضامین و مفاهیم و نظریههای غربی و مهمتر از آن غفلت نسبت به میراث فرهنگی خودمان است. به گونهای که یک فارغالتحصیل علوم انسانی در دانشگاههای ما، کانت و هگل و مارکس را بیشتر از ابنسینا و فارابی و خواجه نصیر میشناسد و آنجا هم که میخواهد تاریخ ایران بخواند، معمولاً آن را از چشمانداز نگاه دیگرانی میبیند که تاریخ ما را نوشتهاند. البته این امر معلول عواملی چند است. گذشته از این که اصولاً علوم انسانی در مفهوم تخصصی، امری نوآیین و در نتیجه وارداتی است، اولاً ما در دوران جدید زندگی میکنیم و در جهان ما به واسطه فراگیری تجدد، تأثیر متفکران غربی ملموستر است، ثانیاً این تصور در میان ما هست که خود را به هر حال میشناسیم و آن چه نمیشناسیم دیگری است، ثالثاً معمولا این دیگران هستند که تاریخ ما را به شیوهای جدید و با نگرشی تحلیلی و انتقادی نوشتهاند. ضمن آن که صرف مجهز بودن و آگاهی عمیق از نظریهها و دیدگاههای جدید برای درک نو و کاربردی از میراث فرهنگی خودمان، امری ضروری و حیاتی به شمار میآید. منتها مشکل، اتکای صرف بر یکسری نظریه و اصطلاحات ناآشنا و نیافتن ربط و نسبت دقیق میان آنها با زمینه فکری و فرهنگی و تاریخی ما است.
باستانی پاریزی اما در طول عمر پر برکت خود هیچگاه مرعوب این صحنهسازیها نشد و با صداقت و جدیت یک پژوهشگر و محقق تمام عیار، به آشکار کردن تاریکترین زوایای تاریخ و تمدن ما پرداخت، از این منظر او هم به معنای دقیق کلمه به باستانی بودن خود متعهد بود و کندوکاو در تاریخ را وجهه همت خود قرار داده بود و هم به پاریزی بودنش پایبند بود و در آثارش نه فقط به پاریز و سیرجان و کرمان، بلکه به ابعاد و سویههای گوناگون ایران فرهنگی پرداخت. او به جای تکرار الفاظ و اسامی قلنبهسلمبه و میانتهی و ردیف کردن نام فیلسوفان و نظریهپردازان، فروتنانه به سختترین کارها مشغول شد و به توصیف عمیق و دقیق جنبههای مغفول تاریخ زندگی مردم ایران پرداخت و آنها را از فراموشی نجات داد. او حتی تلاش کرد این آثار را با زبان و نثری شیرین و به دور از پیچیدگی و اغلاق بنویسد و همین خصلت سبب شد که آثارش از مرزهای دانشگاه و از حلقههای معدود و محدود پژوهشگران و محققان فراتر رود و مخاطبی عام بیابد. اگرچه سبک عامهپسند تاریخنگاری باستانی به هیچ عنوان به ورطه عامیانهنگری و سطحیاندیشی در نغلتید. او در آثارش موازین علمی و اخلاقی پژوهش و تحقیق را رعایت کرده و همین ویژگی سبب شده کتابهایش هم در میان محققان تراز اول و هم در میان علاقهمند غیرمتخصص با اقبالی چنین گسترده مواجه شده است.