بیستوسومین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره عبید زاکانی، با عنوان «انبان قلماشی» به تبیین و تحلیل بنیادهای فکری و فلسفی عبید به گونهای همساز و سیستماتیک اختصاص داشت که با سخنرانی مهدی محبتی، استاد دانشگاه و پژوهشگر ادبی، چهارشنبه 26 تیرماه در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
مهدی محبتی سخنانش را اینگونه آغاز کرد و گفت: تاریخ تفکر ما شاعرانه شده و نثر در آن کمرنگ است و تاکید بر تفکر عبید در پشت شاعرانگی و آثار طنز او وجود دارد: برای فهمیدن یک تفکر، دو راه وجود دارد: گاهی ایک متفکر مبانی تفکر خودش را به زبان ساده توضیح میدهد اما گاهی اوقات متفکر بسیار زیرک است و مستقیم حرف خودش را نمیزند و فهم هنر خود را به شایستگی و فهم مخاطب واگذار میکند.
مثلا حافظ بسیار کم درباره مبانی غزلهایش توضیح داده است، اما نمیتوانیم بگوییم چون حافظ درباره بنیاد غزلهای خودش حرف نزده، پس غزلهای حافظ بنیاد نظری ندارند، حافظ همه حرفهایش را با آفریدن غزل گفته و هفتصد سال است که همه را گرفتار خودش کرده است. همین که اثر به وجود میآید، بر دلها مینشیند و در تاریخ میماند و مبانی نظری خودش را توضیح میدهد، که این کار بسیار سختی است. شاید بگویند سعدی بهتر غزل گفته اما باید ببینید در عمل کدام جذابیت و ماندگاری بیشتری داشته است چرا یک واژه حافظ را نمیتوان پس و پیش کرد مثل گردنبندی که مرواریدساز روی آن وقت گذاشته و اگر یکی از مهرهها جابهجا بشود ریخت گردنبند بههم میریزد.
بسیاری از لطایف عبید باید فهم شود
عبید زاکانی هم گرچه بسیاری از جاها روش خود را توضیح داده، ولی بزرگترین جایگاهی که سخنش را گفته آفریدن خود آثارش است چون میدانسته اگر بخواهد توضیح بدهد، گرفتار خواهد شد. بنابراین برای فهمیدن بسیاری از آثار هنری در فرهنگ و ادب ما، باید با خود آن آثار ارتباط مستقیم داشته باشیم و آرام آرام آنها را بخوانیم تا متوجه شویم که آن بزرگان چه کاری کردهاند. بسیاری از لطایف عبید باید بر این مبنا فهم شود که عبید خود هنرش را عاملی برای برداشت فکر و نظر ما قرار داده است.
در قرن هشتم فرهنگ ما دچار تلاش بسیاری شده است. مغول تمام بنیادهای تمدنی، فرهنگی و آدمهای بهدردبخور را از بین برده و یک نسل بیمار، ضعیف و بهدردنخور را در کشور ما برجای گذاشته است. در چنین وضعیتی که از یک طرف مورد تاختوتاز قرار گرفتهایم و از جهت دیگر استبداد طولانی و وحشتناک از درون افراد را پوسیده کرده نه چشماندازی از امید وجود دارد و نه روزنهای از نور است همه آدمها در کنار هم اما تنها هستند. چنین جامعهای را در عهد عبید میبینیم و عبید باید این جامعه را توصیف کند. شاملو چه نیکو گفته است: «کوهها با همند و تنهایند همچو ما باهمان تنهایان.»
عبید سخنانش را با آفریدن آثارش به ما میزند
حادثه تنهایی در قرن هشتم تکرار شده است. زیرا ارتباطات است که جامعه را میسازد. جماعت گروهی هستند که به ناچار با هم زندگی میکنند اما جامعه آدمهایی هستند که آگاهانه با هم زندگی میکنند. بزرگترین عذاب در گذشته برای انسان این بود که تبعیدش کنند اما امروزه چه شده که گروهی علاقهمند هستند که در همان تبعید زندگی کنند. جامعه عهد عبید از همه سمت دچار پریشانی، ریا، دروغ و فساد، بهویژه فساد مالی و جنسی است. بنابراین عبید حتی در تصویرسازی قهرمان ملی جامعه یعنی رستم وقتی به جنگ اشکبوس رفته است تصویر فردی را ارائه میدهد که زشتکار است ولی در واقع چنین نیست.
عبید از راه این تصاویر و جملهها میخواهد آینههایی را به مخاطب نشان دهد که بازتابدهنده وضعیت جامعه اوست. به نظر میرسد عبید زاکانی همه حرفش را نه در مبانی نظری بلکه با آفریدن آثارش به ما میزند چون جای توضیح نیست و خیلی از جاها پنجه در پنجه قدرتهای مسلط انداخته است و به همین سبب به احتمال زیاد حجم عظیمی از آثارش از بین رفته است و مخبر تاریخ هم درست به ما خبر نداده است.
عصاره سخنان عبید در چهار مکتب فلسفی
اگر بخواهیم معدود آثار جامانده از عبید را تقسیم کنیم و بر یک بنیاد فلسفی قرار دهیم تا بدانیم حرف حساب او چیست. نمیخواهیم اثبات کنیم که عبید فیلسوف است نتیجه این است که عبید زاکانی پراکنده و پریشیدهگوی نبوده بلکه سعی کرده حرفهایش را در یک چارچوب منطقی معناداری جای دهد اگر همه حرفهایی که عبید زده را فشرده کنیم و عصاره آن را بگیریم، در چهار مکتب فلسفی جای میگیرد.
یکی اصالت دنیا یا ماده، حرفهای عبید بیشتر ماتریالیستی است. دوم اصالت دنیا، سوم اصالت منفعت و دیگر اصالت لذت. در اخلاقالاشراف مهمترین کتابی که عبید در بنیاد فلسفی تعریف میکند، بیشتر لطیفههای عبید درباره مسایل جنسی است. چرا عبید اینقدر حرفهای زشت میزند باید به دنبال چرای این مساله باشیم و تا اینها حل نشود فرهنگ درست نمیشود.
عبید گل سرسبد ژانر هزلیات است
به هر حال تمام هزلیات عبید درگیرکردن ذهن مخاطب با یکی از این چهار بنیاد است و از این نظر کار عبید در فرهنگ ما بسیار تازه است و اگر آمار بگیریم، تقریبا هیچ یک از بزرگان عالم جرات نکرده که اینطور حرف بزند. در واقع میتوان گفت در ادبیات جهانی عبید گل سرسبد این ژانر است که میگویند و شریعت را باید اینگونه دید و زاویه دید را تغییر داده است. بنابراین او هم از طریق خود یعنی تلاشی و تباهی جامعه بر خود و هم از طریق معنا و انعکاس آن مسائل در لابهلای حرفهایش، تباهی و تلاشی جامعه خودش را در ادبیات و کلماتش معرفی میکند.
البته پیش از آن افرادی چون سنایی و ناصرخسرو یا مثلا مولانا را داریم که گاهی اعتراضاتی دارند، اما از حدی جلوتر نمیروند اما عبید جرات بیشتری به خرج میدهد و آنچه دیگران نگفتهاند، میگوید. از آنچه که عبید مطرح میکند، دریافت میشود که آنچه تابهحال به نام اخلاق، معنویت و فضیلت به ما ارائه کردهاند عملا در تاریخ جامعه بشر خیلی کارایی نداشته است.
عبید میگوید آنچه که ما میبینیم دنیا، لذت، منفعت و ماده است و دو راه برای آن پیشبینی میکند یا اینکه چشمانمان را ببندیم و بگوییم که ما اشتباه میبینیم یا اینکه کار دیگری کنیم شاید او موفقتر باشد این همان چیزی است که بشر امروز به آن رسیده است یعنی از این جهت تفکر عبید با بسیاری از مبانی مدرنیته هماهنگ میشود. وقتی هم که در اروپا رنسانس رخ داد. این چهار مکتب، چهار حرف انسان معاصر امروز شد و حداقل چند فیلسوف پشت آن ایستادهاند.
«اخلاقالاشراف» رسالهی فلسفی عبید است
عبید نخست مانند خواجه نصیرالدین طوسی بحثهای فلسفی میکند بعد از این مقدمه به طرح هفت اصل اساسی حکمت میپردازد، که یکی از آنها خود حکمت است. شجاعت، عدالت، عفت، سخاوت، حلم و حیا دیگر این اصلها هستند. برای نخستینبار عبید جرات پیدا کرده و در کل تاریخ فرهنگ ما میگوید کل این فرهنگ اشتباه است. عبید میگوید این بنیادهایی که اینجا تعریف شده، با ذات بشر همخوانی ندارد. باید آن را تغییر بدهید تا نتیجه بگیرید و این نخستینبار است که در تاریخ تفکر ما یک نفر قد علم میکند، که این بنیادها با همه قشنگی ظاهری که دارد، فقط حرف است و قادر به تغییر نیست. بنابراین حتی اگر اشتباه هم کرده باشد، جراتش قابل تحسین است. عبید در دو رساله با ما خیلی فلسفی صحبت کرده، که یکی از آن رساله مشهور اخلاق الاشراف است.
میتوان عبید را همچون بسیاری از خوشذوقان و نکتهدانان فرهنگ ما «شوخطبعی آگاه» دانست که آنچه در باب پریشانی و نابسامانی اوضاع اجتماعی به ذهنش میرسیده با تمسک به شگردهای هنری بر زبان میرانده است؛ بیهیچ مبنای عمیق فکری و مبانی دستگاهمند فلسفی که غالب بر ادب و فرهنگ امروز ماست. در نگاهی دیگر و با تکیه بر مستندات درونمتنی آثار عبید، میتوان او را به نوعی دیگر دید که نکتهها و نقدهایش نه تنها پریشان و کشکولوار نیست که مبتنی بر چند رویکرد عمیق فلسفی است. رویکردهایی که شناخت آنها مجموعه مباحث پریشیدهنما و پراکندهگونِ عبید را شکل و جهت داده و کل سخنان منثورش را از مشتی حرفهای پریشان به نوعی دستگاهوارهی فلسفی نزدیک میسازد.